امام سجاد ع سرچشمه كمالات انسانى 2
توجه عميق به بينوايان
امام سجاد(علیه السلام) به تامين معاش زندگى افراد بىبضاعت ومستمند، توجه عميق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر اينكه با نظم خاصى از صدخانواده فقير مدينه به طور مستمر سرپرستى مىكرد، به بينوايان ديگر نيز توجهداشت، او نان و آذوقه را در انبان مىكرد و خودش آن را بر دوش مىگرفت و به صورتناشناس و محرمانه براى آنها مىبرد، نيازمندان هرگاه او را مىديدند به همديگرمىگفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتى كه فقير را مىديد نهتنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نمىكرد، بلكه با شادمانى مىگفت:
«مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخره; آفرين به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت حملمىكند.» يكى از شخصيتهاى عصر آن حضرت به نام زهرى مىگويد: در يك شب سرد وتاريك زمستانى امام سجاد(علیه السلام) را ديدم; بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبورمىكرد، پرسيدم: اين بار چيست؟
فرمود: قصد سفر دارم، اين توشه راه سفر است كه آماده كردهام تا به محله حريزببرم.
غلام خود را به آن حضرت معرفى نمودم و عرض كردم: «شما زحمت نكشيد، اين غلام مناست كه آن بار شما را حمل مىكند.» فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودمآن را حمل كنم، فرمود: «من زحمتى را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد، وپيمودن راه سفر مرا نيكو كند، از خود دور نمىكنم.» پس از چند روزى او را درمدينه ديدم، پرسيدم شما فرموديد به مسافرت مىروم، پس چرا مسافرت نكردى؟ فرمود:
اى زهرى، منظورم از مسافرت، آن سفرى كه تو گمان كردى نبود، بلكه منظورم سفرمرگ بود كه خود را براى آن آماده مىساختم، آنگاه فرمود:
«انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندى فى الخير; همانا آمادگى براىسفر مرگ، اجتناب از كارهاى حرام، و بخشش عطاياى نيك به مردم است.» آن حضرت برهمين اساس از بيماران عيادت مىكرد، و اگر با خبر مىشد كه آنها مقروض هستند،قرض آنها را ادا مىنمود، چنانكه روايتشده شنيد كه «محمدبن اسامه» بيمار وبسترى شده، به عيادتش رفت، وقتى فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش،قرضهايش پرداخته شود، همه قرضهاى او را برعهده گرفت و پرداخت.
پس از آن كه آن بزرگوار مهربان، به شهادت رسيد، هنگامى كه پيكر پاكش را غسلمىدادند، خراشهايى در پشت مباركش ديدند، بعضى از حاضران از علت آن پرسيدند،يكى از حاضران پاسخ داد:
«اين سياهىها و خراشها از آثار انبانهاى طعام است كه آن حضرت آن را به طورمكرر حمل مىكرد و به خانه مستمندان مىبرد، و نيز از آثار آبكشى آن حضرت از چاهاست كه براى همسايگان، از آن چاه آب مىكشيد، و اينك جاى طناب آبكشى در پشتشباقىمانده است».
چرا سفارش کرده اند هر روز زیارت عاشورا بخوانید؟
سرّ این که سفارش کرده اند هر روز زیارت عاشورا بخوانید و نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) تولّی داشته باشید و بر آنان صلوات و درود بفرستید و از دشمنانشان تبرّی بجویید، برای آن است که طرز فکر معاندان آنها منفور شود وگرنه هم اکنون سخن از معاویه و یزید نیست تا آنها را لعنت کنیم. نام و یاد آنها رخت بربسته است و قبرشان نیز زباله دانی بیش نیست، الان سخن از فکر و راه یزید و یزیدیان عصر است. به گزارش ایسنا، آیت ا… جوادی آملی در کتاب ارزشمند «حماسه و عرفان» درباره فلسفه زیارت و عزاداری و علت سفارش به خواندن زیارت عاشورا در هر روز نکاتی را مطرح کرده است که در پی می آید.
فلسفه زیارت و عزاداری
سرّ این که سفارش کرده اند هر روز زیارت عاشورا بخوانید و نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) تولّی داشته باشید و بر آنان صلوات و درود بفرستید و از دشمنانشان تبرّی بجویید، برای آن است که طرز فکر معاندان آنها منفور شود وگرنه هم اکنون سخن از معاویه و یزید نیست تا آنها را لعنت کنیم. نام و یاد آنها رخت بربسته است و قبرشان نیز زباله دانی بیش نیست، الان سخن از فکر و راه یزید و یزیدیان عصر است. زن فرعون وقتی که به درگاه الهی دعا کرد، نگفت خدایا مرا فقط از فرعون نجات بده بلکه گفت: (ربّ ابْنِ لی عنْدک بیتاً فی الجَنّه ونجّنی من فرْعوْن وعمله ونجّنی من القوْم الظالمین) یعنی مرا از فرعون و فرعونیان، که طرفداران سنّت سیّئه و رفتار ناپسند او هستند، نجات بده. تفکرّ برای همیشه باقی می ماند هر چند که اسم و عنوانش تغییر کند. بعد از تار و مار شدن خوارج در نهروان و خارج شدنشان از صحنه حیات و زندگی، به علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) عرض شد: این مقدس های خشک از بین رفتند. فرمود: «کلاّ والله إنّهم نُطَف فی أصْلاب الرجال ….»؛ اینها نطفه هایی هستند در پشت مردان و قرارگاه زنان. هرگاه مقداری از اینها از بین بروند، عده ای دیگر ظهورمی کنند تا این که سرانجامِ کار، سارقانِ مسلّح و رهزنانِ غارتگر خواهند شد.اکنون نیز، هم راه سالار شهیدان زنده است و هم مرام و مسلک اموی و مروانی و عباسی وجود دارد. این که سفارش فراوان به اشک ریختن و عزاداری کردن فرموده اند برای آن است که اشک بر شهید اشتیاق به شهادت را به همراه دارد، خوی حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا می گرداند. چون اشکْ رنگ کسی را می گیرد که برای او ریخته می شود و همین رنگ را به صاحب اشک نیز میدهد. از اینرو انسان حسینی منش، نه ستم می کند و نه ستم می پذیرد.
گریه بر امام حسین (ع)
براساس نقلی معروف از حضرت سکینه (علیها السلام) بالای بدن مطهّر امام حسین (علیه السلام)، ایشان به این اصل کلی سفارش کردند که هر حادثه تلخی پیش آمد، آن را بهانه کنید و برای من اشک بریزید: «أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی»؛ «هرگاه داستان غریب یا شهیدی را شنیدید، برای مظلومیت من گریه کنید»؛ زیرا اگر امام حسین (علیه السلام) به خلافت می رسید، دیگر غریب یا شهیدی وجود نداشت. بنابراین، اصل کلی این است که هر حادثه تلخ و ناگواری را باید بهانه کرد و برای سالار شهیدان اشک ریخت؛ نه آن که افراد داغدیده برای تسکین عواطف و احساسات خود، آن حضرت (علیه السلام) را بهانه کنند و برای التیام زخم خویش اشک بریزند و ندبه کنند و بین این دو گونه عزا داری فرق وافر است؛ زیرا محصول یکی تعزیت برای حضرت امام حسین (علیه السلام) است و نتیجه دیگری تسلیت برای خود؛ هر چند ممکن است بهانه قرار دادن واقعه جان سوز کربلا هم بیاثر نباشد. وجود مبارک سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «أنا قتیل العبره»؛ یعنی من که به هدف اِحیای حق و اِمحای باطل کشته شدم، باید عَبَرات داشته باشم؛ به طوری که چشمان علاقه مندان به سالار شهیدان پر از اشک شود و آن اشکْ فراوان از شبکه چشم خارج شود و به صورت انسان عبور کند تا عَبَرات بشود.
آیت الله جوادی آملی
حتمی ترین فرجام برای هر یک از ما
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
یَا ابنَ آدَمَ! اُذکُر مَصرَعَکَ وَ فی قَبرِکَ مَضجَعَکَ وَ مَوقِفَکَ بَینَ یَدَیِ اللهِ، تَشهَدُ جَوارِحُکَ عَلَیکَ؛
ای فرزند آدم! یاد کن مرگ خویش را، و خوابیدن خود را در قبرت، و ایستادن خود در برابر خدا را، در حالی که اعضایت علیه تو شهادت می دهند.
ارشادالقلوب، ج 1، ص 29
شرح حدیث:
حتمی ترین فرجام برای هر یک از ما «مرگ» است.
و شگفت آن که از این آینده ی حتمی و قطعی غافلیم و با دیدن این همه مرگ افراد، می پنداریم ما نخواهیم مرد.
غفلت از یاد مرگ، خدا و دین و تقوا را از یاد انسان می برد و زندگی را دچار آفت و عصیان می سازد. در توصیه های دینی، بر «یاد مرگ» فراوان تأکید شده است و عبرت گرفتن از قبر و گورستان و مردگان، چون یاد مرگ، انسان را آماده ی رفتن می کند و جاذبه های دنیا و وابستگی به آن را می کاهد.
چند باشی به این و آن نگران؟
پند گیر از گذشتن دِگران
واعظت، مرگ همنشینان بس
اوستادت فراق اینان بس
پدرت مرد و باخبر نشدی
مادرت رفت و دیده ور نشدی
داغ فرزند و هجر همسالان
همه دیدی، نمی شوی نالان(1)
این فرجام و آینده برای همه وجود دارد و هیچ کس را از چنگ مرگ، رهایی نیست.
دشوارتر و سخت تر، مرحله ی قیامت است. پس از سالها در قبر ماندن و سپری شدن دوران برزخ، با امر خدا قیامت برپا می شود و همه دوباره زنده می شوند و قیامت، روز حساب و محاکمه و پاداش و کیفر است.
در دادگاه عدل الهی، نمی توان چیزی را کتمان یا انکار کرد.
خداوند، خودش همه چیز را می داند.
همه ی کارها در پرونده ی اعمال ثبت است.
اعضا و جوارح انسان همه علیه انسان حرف می زنند و دست و پا و چشم و گوش و زبان به گناهانی که انجام داده اند، اعتراف می کنند.
چه روز وحشتناکی!
تقوا در دنیا می تواند ما را در آخرت ایمن سازد.
پی نوشت:
1. اوحدی مراغه ای.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
معرفت عاشورايي، اوج معارف اسلامي
معرفت عاشورايي، اوج معارف اسلامي
منبع زخّار اين ارزشها و معارف اسلامي اين جاست. و در قله و اوج اين معارف، معرفت عاشورايي است. اينها را بايد قدر داشت. ما مي خواهيم اين معارف را در مقابل چشم مردم دنيا قرار بدهيم، در اين جا با تشکر از همه ي کساني که در سال گذشته درخواست ما را اجابت و يک حرکت تحريف آميز مربوط به عاشورا را از عزاداري عاشورا حذف کردند باز مي خواهم بر روي همين قضيه تأکيد کنم. عزيزان من، مؤمنين به حسين بن علي عليه السلام، امروز حسين بن علي مي تواند دنيا را نجات بدهد.
به شرط آن که چهره ي او را با تحريف مغشوش نکنند، نگذاريد مفاهيم و کارهاي تحريف آميز و غلط، چشمها و دلها را از چهره ي مبارک و منوّر سيد الشهدا عليه السلام منصرف کند. بايد با تحريف مقابله کنيم، بطور خلاصه منظور من دو کلمه است: يکي اين که خود عاشورا و ماجراي حسين بن علي عليه السلام منصرف کند. بايد با تحريف مقابله کنيم، بطور خلاصه منظور من دو کلمه است: يکي اين که خود عاشورا و ماجراي حسين بن علي عليه السلام در منبر و در خلال روضه خواني، به همان شکل سنتي، يعني به صورت بيان وقايع شب عاشورا، صبح و روز عاشورا دنبال شود. معمولاً حوادث، حتّي حوادث بزرگ، به مرور زمان از بين مي رود. ولي حادثه عاشورا با جزئياتش، به برکت همين خواندنها باقي است. البته بايد بيان وقايع عاشورا، به صورت متقن باشد، درحدي که در کتابهاي مثل لحوف ابن طاووس و ارشاد مفيد آمده است. نه چيزهاي من در آوردي. واقعه خواني و روضه خواني بشود. در خلال روضه خواني، مداحي، خواندن شعرهاي مصيبت، خواندن نوحه ي سينه زني و در خلال سخنرانيهاي آموزنده، ماجراي عاشورا و هدف امام حسين عليه السلام بيان بشود.
امام حسين عليه السلام، مغناطيس دلها
عزيزان من! نام حسين بن علي عليه السلام، نام عجيبي است. وقتي از لحاظ عاطفي نگاه مي کنيد، مي بينيد خصوصيت اسم آن امام دربين مسلمين با معرفت، اين است که دلها را مثل مغناطيس و کهربا، به خود جذب مي کند. البته، در بين مسلمين کساني هستند که اين حالت را ندارند و در حقيقت، از معرفت به امام حسين عليه السلام بي بهره اند. از طرفي کساني هم هستند که جزو شيعيان اين خانواده محسوب نمي شوند؛ اما در ميان آنها بسياري هستند که اسم حسين عليه السلام، اشکشان را جاري مي سازد و دلشان را منقلب مي کند. خداي متعال، در نام امام حسين عليه السلام اثري قرار داده است که وقتي اسم او آورده شود، بر دل و جان ما ملت ايران و ديگر ملتهاي شيعه، يک حالت معنوي حاکم مي شود. اين، معناي عاطفي آن ذات و وجود مقدس است.از اوّل هم دربين اصحاب بصيرت، همين طور بوده است. در خانه ي نبّي اکرم (عليه و علي اله الاف الصلاة و السلام ) و اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السّلام ) و در محيط زندگي اين بزرگواران هم - آن طوري که انسان از روايات و تاريخ و اخبار آثار مي فهمد - اين وجود عزيز، خصوصيتي داشته و مورد محبّت و عشق ورزيدن بوده است. امروز هم، همين گونه است.
معارف و دعاهاي امام حسين عليه السلام
ازجنبه ي معارف نيز، آن بزرگوار واين اسم شريف - که اشاره به آن مسمّاي عظيم القدر است - همين گونه مي باشد. عزيزترين معارف و راقيترين مطالب معرفتي، در کلمات اين بزرگواراست. همين دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه را که شما نگاه کنيد، خواهيد ديد حقيقتاً مثل زبور اهل بيت، پر ازنغمه هاي شيوا و عشق و شور معرفتي است. حتي بعضي از دعاهاي امام سجّاد عليه السلام را که انسان مي بيند و مقايسه مي کند؛ گويا که دعاي اين پسر، شرح و توضيح و بيان متن دعاي پدر مي باشد؛ يعني او اصل است و اين فرع مي باشد. دعاي عجيب و شريف عرفه و کلمات اين بزرگوار در حول و حوش عاشورا و خطبه هايش در غير عاشورا، معنا و روح عجيبي دارد و بحر ذخّاري از معارف عالي و رقيق و حقايق ملکوتي است که در آثار اهل بيت (عليهم السّلام ) کم نظير است.(1)
پي نوشت ها :
1- ديدار با مسؤولان و پرسنل سپاه و نيروهاي انتظامي به مناسبت روز پاسدار 1374/10/5.
منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
سوداي شکار
سوداي شکار
مي گويند يزيد عاشق شکار کردن بود. در هفته ساعات زيادي را به شکار و تفرج مي گذراند. يک روز که همراه دور و بري هايش به شکار رفته بود، آهويي از دور به آن ها نزديک شد. يزيد با ديدن آهو خيلي ذوق زده شد و گفت:من خودم مي خواهم بگيرمش؛ کسي دنبالم نيايد. و سوار بر اسب، از اين وادي به آن وادي مي رفت و آهو را تعقيب مي کرد.
آهو، چموش بود و تيزپا. يزيد به گرد راهش هم نرسيد و وقتي به خودش آمد، ديد که در صحرا گم شده است.
يزيد تشنه شد. آن قدر توي صحرا سرگرداني کشيد، تا اين که يک صحرا نشين رسيد. مرد داشت از چاه، آب مي کشيد. به يزيد بي محلي کرد و مشغول کارش بود. به تريپ قباي يزيد برخورد و از کم محلي باديه نشين بسيار عصباني شد. گفت:«مي داني من کيستم؟ اگر مرا بشناسي، بيش تر از اين ها احترامم مي کني.»
مرد صحرا نشين گفت:خب بگو کيستي؟
يزيد با کلي ادعا و تمتراق گفت:«من اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه هستم.»
انتظار داشت مرد باديه نشين به پايش بيفتد. برايش گوسفندي قرباني کند وکوزه آب را مقابلش بگيرد.
اما مرد باديه نشين به يکباره تمام خشم زمين را در چشمانش ريخت و گفت:«سوگند به خدا که تو قاتل حسيني. تو دشمن خدا و رسول خدايي!»
بعد شمشير يزيد را از نيامش بيرون کشيد وخواست به او بزند که اشتباهاً به اسب زد. اسب از شدت ضربه رم کرد و يزيد از پشت بر اسب آويزان شد و اسب، آن قدر او را به زمين کشيد که بدنش پاره پاره شد.
دوستان و ياران يزد از اين که دير کرده بود، نگرانش شدند و در پي اش صحرا را گشتند. اثري از يزيد نبود. بعد از مدتي تنها اسب خونين يزيد را در حالي که ساق پايش توي رکاب اسب جا مانده بود، يافتند. اما از خود يزيد خبري نبود.
به همين راحتي، تاريخ يزيد را که به قول خودش:«اميرمؤمنان» بود، از صحنه روزگار حذف کرد و آن آهو، پيکي بود براي رساندن اجل يزيد.
نفرين زينب...
نفرين زينب
خولي در حالي که روي زمين افتاده بود، صداي گام هاي مردي را شنيد که دارد تا بالاي سرش مي آيد. سرش را بلند کرد. ديد مختار بن ابي عبيده ثقفي با شمشيري در دستانش ايستاده.
مختار گفت: تو در کربلا چه کردي؟
خولي داشت از شدت عصبيّت مي لرزيد.
گفت:رفتم تا خيمه علي بن حسين عليه السلام بيمار روي زمين افتاده بود و در تب مي سوخت. من پوستيني گران بها را از زيرش بيرون کشيدم و به غنيمت برداشتم. مقنعه و گوشواره هايي را هم از سر زينب و دختران حسين به غارت بردم.
مختار به گريه افتاد. گفت: کسي به تو چيزي نگفت؟
خولي همان طور که روي زمين ولو شده بود گفت: «زينب نفرينم کرد و گفت: خداوند دست و پايت را قطع کند و تو را قبل از آتش آخرت، به آتش دنيا بسوزاند.» مختار گفت: به خدا که نفرين آن بانوي مظلوم را مستجاب مي کنم. دست ها و پاهاي خولي را به ضربه شمشير جدا کرد و آتشي مهيا کرد و او را سوزاند.
باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
جنگ است ديگر. وسط جنگ که خيرات پخش نمي کنند. دو طرف، خود را حق مي دانند. دو طرف، ديگري را مقصر مي دانند. شرايط هم اگر سخت شود، هر طرف، طرف مقابلش را نفرين مي کند. اين يک بازي مرسوم در تمام جنگ هاست از اول تاريخ تا کنون.
اما قضيه نفرين کردن فرق مي کند.قضيه شناخت طرف مقابل و اين که او واقعاً کيست و واژه هاي نفرين از زبان چه کسي ادا مي شود.
گاهي باطل آن قدر سفت و سخت در آغوشت مي گيرد که نمي بيني کجاي کاري و اين دقيقا قصه واقعه کربلاست.
باز هم صد رحمت به نصراني ها که قرار مباهله گذاشته بودند با نبي خدا.
باز هم صد رحمت به آن ها که فهميدند چه کسي مقابل شان ايستاده. معناي نفرين کردن خاندان پيامبر را درک کردند و عقب نشستند.
ابن جوَيريّه رفته بود نزديک امام حسين عليه السلام آنقدر کوردل شده بود که نور حسين را نديد. صدا زد:«اي حسين!تو را به آتش بشارت مي دهم.»امام حسين عليه السلام فرمود:«اين طور که تو مي گويي نيست. من نزد خداي آمرزنده و پيغمبر شفاعت کننده مي روم. من از حالتي نيکو به حالت بهتر مي روم.»
بعد امام حسين عليه السلام خيره شد به چشم هاي ابن جويريه و پرسيد:«تو کيستي؟» سينه اش را جلو داد و گفت:«منم عبدالله بن جويريه از قبيله تميم.»
حسين عليه السلام دستانش را بالا آورد:«خدايا! او را تا آتش جهنم کشان کشان ببر.»
ابن جويريه نشنيد. نشنيد انگار که حسين عليه السلام دارد نفرينش مي کند. نفهميد که آن لحظه، بايد بيفتد به پاي حسين و بخواهد که نفرينش را پس بگيرد. ابن جويريه همان طور که سوار اسب بود، با عصبانيت خواست به حسين عليه السلام حمله کند. جلو آمد اما پاي اسبش توي نهر لغزيد و اسب واژگون شد. پاي سوار توي رکاب مانده بود. اسب رم کرد و دويد. سر ابن جويريه به هر کلوخ و سنگي مي خورد و روي زمين کشيده مي شد و آن قدر اسب مي دويد تا اين که پاي او از بيخ کنده شد.
اين يعني نفرين حسين عليه السلام رد خور ندارد. حيف که نمي فهميدند… حيف!
شکستن حرمت کربلا...
شکستن حرمت کربلا…
محمد بن اشعَثِ بن قِيسِ کِندي از طرف لشگر عمر بن سعد جلو آمده بود.
تمام راهي که به خيمه هاي حسين بن علي برسد، داشت فکر مي کرد که چي بگويد؟ چطوري واژه ها را کنار هم بچيند که حسين نتواند جوابي برايش بياورد. فکرش مشغول به اين بود تا حرفي بزند که تمام تاريخ تحسينش کنند. چيزي بگويد که دوروبري هاي حسين عليه السلام را از کنارش بپراکند. به خودش که آمد ديد حسين عليه السلام مقابلش ايستاده. پس فرياد زد:
«آي حسين بن فاطمه!نسبت به پيامبر خدا، تو چه حرمتي داري که ما نداريم؟ فرق تو با ما چيست؟»
«حسينٌ منّي وَ انَا مِن حسين» را فراموش کرده بود. فراموش کرده بود که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله حسين را با خودش مي آورد بالاي منبر مسجد. مي فرمود:«ايها الناس!هذا حسين بن علي. فَاعرِفوه- مردم!اين حسين پسر علي است. بشناسيدش.»
نشناختندش.حيف!
حسين برايش اين آيه را خواند:«اِنَّ اللهَ اصطَفِي آدَمَ و نوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَي العالَمين. ذَرِّيهَ بَعضُها مِن بَعضِ وَ الله سَميعٌ عَليم…» و فرمود«قسم به خدا که محمد از آل ابراهيم است و عترت طاهره اش از آل محمدند.
بعد نام اين مرد را پرسيد.
محمد بن اشعث نامش را بلند فرياد کرد تا مثلاً صدايش را من و تويي که اينجاي تاريخ نشسته ايم هم بشنويم. اما ما نفرين حسين را شنيديم که فرمود:«خداوندا!پسر اشعث را در اين روز ذليل کن. طوري که هرگز بعد از امروز عزيز نشود.»
روايت است که مرد براي قضاي حاجت بيرون آمد.اما به نيش عقربي از پا درآمد و شرايطش آن قدر اسف بار بود که نوع مرگش سر زبان ها افتاد و عزتش له شد.
سردار عمارت کوفه
سردار عمارت کوفه….
گفته بود سرهاي بريده بياورند تا ببيند.
سرها را روي ني کرده بودند و يکي يکي وارد کاخ مجلّلش مي کردند.
ابن زياد نشسته بر تخت عمارت، سر تکان مي داد و سعي مي کرد تا دانه دانه سرهاي بر ني فرو رفته را بشناسد. حسين عليه السلام را شناخت. اشاره کرد که آن را برايش پايين بياورند. سر را گذاشت روي پاهايش. خواست پيروزمندانه سخن باز کند که احساس کرد پاهايش آتش گرفته.
هول کرد. سر را برداشت و ديد که لباسش سوراخ شده. اشاره کرد که سرها را ببرند. اما «آخ پايم» اش از همان روز بلند بود. قطره اي از خون سرحسين عليه السلام بر پاي او چکيده و لباسش را سوزانده بود و سوراخ تا توي استخوان پايش، کش آمده بود.
بوي تعفن همه کاخ مجللش را پر کرده بود. روزها و روزها به همين شکل مي گذراند. با چوب دستي که بتواند درد پايش راکم کند و کمي راهش ببرد و شيشه هاي مشک و عنبر که به جاي زخم مي زد اما بوي تعفن کم نمي شد.
بعد از قيام مختار، ابراهيم بن مالک اشتر ابن زياد را کت بسته آورد کنار آتشي که راه انداخته بودند.
مي گويند از گوشت تن ابن زياد مي بريدند و نيم پزش مي کردند و به خودش مي خورانيدند و اين گوشت هاي متعفن رانش را به خورد خودش دادند تا اين که به حد مرگ افتاد و بعد از آن به قتلش رساندند.
و سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون