باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
جنگ است ديگر. وسط جنگ که خيرات پخش نمي کنند. دو طرف، خود را حق مي دانند. دو طرف، ديگري را مقصر مي دانند. شرايط هم اگر سخت شود، هر طرف، طرف مقابلش را نفرين مي کند. اين يک بازي مرسوم در تمام جنگ هاست از اول تاريخ تا کنون.
اما قضيه نفرين کردن فرق مي کند.قضيه شناخت طرف مقابل و اين که او واقعاً کيست و واژه هاي نفرين از زبان چه کسي ادا مي شود.
گاهي باطل آن قدر سفت و سخت در آغوشت مي گيرد که نمي بيني کجاي کاري و اين دقيقا قصه واقعه کربلاست.
باز هم صد رحمت به نصراني ها که قرار مباهله گذاشته بودند با نبي خدا.
باز هم صد رحمت به آن ها که فهميدند چه کسي مقابل شان ايستاده. معناي نفرين کردن خاندان پيامبر را درک کردند و عقب نشستند.
ابن جوَيريّه رفته بود نزديک امام حسين عليه السلام آنقدر کوردل شده بود که نور حسين را نديد. صدا زد:«اي حسين!تو را به آتش بشارت مي دهم.»امام حسين عليه السلام فرمود:«اين طور که تو مي گويي نيست. من نزد خداي آمرزنده و پيغمبر شفاعت کننده مي روم. من از حالتي نيکو به حالت بهتر مي روم.»
بعد امام حسين عليه السلام خيره شد به چشم هاي ابن جويريه و پرسيد:«تو کيستي؟» سينه اش را جلو داد و گفت:«منم عبدالله بن جويريه از قبيله تميم.»
حسين عليه السلام دستانش را بالا آورد:«خدايا! او را تا آتش جهنم کشان کشان ببر.»
ابن جويريه نشنيد. نشنيد انگار که حسين عليه السلام دارد نفرينش مي کند. نفهميد که آن لحظه، بايد بيفتد به پاي حسين و بخواهد که نفرينش را پس بگيرد. ابن جويريه همان طور که سوار اسب بود، با عصبانيت خواست به حسين عليه السلام حمله کند. جلو آمد اما پاي اسبش توي نهر لغزيد و اسب واژگون شد. پاي سوار توي رکاب مانده بود. اسب رم کرد و دويد. سر ابن جويريه به هر کلوخ و سنگي مي خورد و روي زمين کشيده مي شد و آن قدر اسب مي دويد تا اين که پاي او از بيخ کنده شد.
اين يعني نفرين حسين عليه السلام رد خور ندارد. حيف که نمي فهميدند… حيف!