کلمات قصار امیرالمومنین از کتاب غررالحکم دررالکلم
ينبغي للعاقل أن يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشّباب فانّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار.
سزاوارست از براى عاقل اين كه نگهدارى كند خود را از مستى مال، و مستى توانائى، و مستى علم، و مستى مدح، و مستى جوانى، پس بدرستى كه از براى همه اينها بادهاى پليد باشد كه زايل كنند عقل را، و سبك گردانند وقار را، مراد به «مستى
مدح» مستيى است كه بسبب مدح و ستايش مردم كسى را حاصل مىشود در او، و مراد اينست كه بسبب هر يك از اينها باد نخوت و خودبينى و عجب در اين كس بهم مىرسد كه زايل ميكند عقل را، و سبك مىگرداند وقار را، مانند كسى كه مست گردد، پس بايد كه عاقل نگهدارى خود كند از مستى آنها.
ينبغي لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا أن تزلّ به القدم.
سزاوارست از براى كسى كه بشناسد نفس خود را اين كه جدائى نكند از او حذر و پشيمانى، از روى ترس اين كه بلغزد پاى او
يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة.
دليل گفته مىشود بر ايمان مرد بتسليم و لازم بودن طاعت، يعنى آنها در هر كه باشد دليل ايمان اوست، و مراد به «تسليم» رضا و خشنوديست به آن چه حقّ تعالى تقدير كرده از براى او در هر باب، و به «لازم بودن طاعت» جدا نشدن از اطاعت و فرمانبردارى اوست تعالى شأنه.
يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّى بالعفّة و القناعة.
دليل گفته مىشود بر عقل مرد بزيور يافتن بعفّت و قناعت يعنى زيور يافتن باينها در هر كه باشد دليل عقل و زيركى اوست و مراد به «عفّت» چنانكه مكرّر مذكور شد باز ايستادن از حرامهاست.
يستدلّ على عقل كلّ امرىء بما يجرى على لسانه.
دليل گفته مىشود بر عقل هر مردى به آن چه روان مىشود بر زبان او، يعنى سخنان هر كس دليل بر قدر عقل و زيركى او مىشود.
يستدلّ على الإدبار بأربع، سوء «1» التّدبير، و قبح «2» التّبذير، و قلّة «3» الاعتبار، و كثرة الاعتذار «4».
دليل گفته مىشود بر ادبار بچهار چيز، بدى تدبير، و زشتى اسراف، و كمى عبرت گرفتن، و بسيارى مغرور شدن، يعنى هر يك از اينها در كسى كه باشد دليل ادبار او و پشت گردانيدن دولت است از او، يا اين كه جمع شدن هر چهار در كسى دليل آنست و مراد به «زشتى اسراف» اسرافهاى زيادست كه پر زشت است يا هر اسرافى كه زشت است و بنا بر اين بايد كه هر يك دليل نباشد بلكه هر چهار دليل باشد.
يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه.
دليل گفته مىشود بر دين مرد بنيكوئى تقواى او، و راستى ورع او، مراد بتقوى و ورع هر دو پرهيزگاريست، و «راستى ورع» تأكيد نيكوئى تقوى است.
يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه.
دليل گفته مىشود بر بدى مرد ببسيارى غلبه حرص او و سختى طمع او.
يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة أصله بجميل أفعاله.
دليل گفته مىشود بر عقل و زيركى مرد بنيكوئى گفتار او، و بر پاكى اصل و نژاد او بزيبائى كردارهاى او.
يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله، و على تفضّله بكثرة احتماله.
دليل گفته مىشود بر نبل مرد بكمى گفتار او و بر افزونى او ببسيارى احتمال او، چنانچه مكرّر مذكور
شد «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، و مراد به «احتمال» بر خود گرفتن مؤنات و اخراجات و ديون مردم است يا متحمّل شدن بىادبيهاى ايشان.
يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الأخبار و حسن الأفعال و جميل
السّيرة.
دليل گفته مىشود بر نيكوكاران به آن چه روان مىشود از براى ايشان بر زبانهاى نيكان، و نيكوئى أفعال و زيبائى سيرت، يعنى دليل بر بودن كسى از جمله نيكوكاران اينست كه حق تعالى روان مىسازد بر زبان نيكان مدح او و وصف او بخوبى
يستدلّ على ادبار الدّول بأربع، تضييع «1» الاصول،و التمسّك بالغرور، و تقديم الأراذل، و تأخير الأفاضل.
دليل گفته مىشود بر ادبار دولتها، و پشت گردانيدن آنها بچهار چيز، ضايع كردن اصلها، و دست زدن بغرور، و پيش انداختن اراذل، و پس انداختن افاضل
يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى، و ملك الشّهوة، و غلبة الهوى.
دليل گفته مىشود بر ايمان ببسيارى پرهيزگارى، و مالك بودن شهوت، و غلبه هوى، «مالك بودن شهوت» يعنى آنرا در فرمان خود داشتن مانند مملوك، و «غلبه هوى» يعنى غلبه بر هوا و هوس و اين بمنزله تأكيد مالك بودن شهوتست.
يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة أصله و خبثه بما يظهر من أفعاله.
دليل گفته مىشود بر خوبى هر مردى و بدى او، و پاكى اصل او و پليدى آن به آن چه ظاهر مىشود از كردارهاى او.
يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان.
دليل گفته مىشود بر آنچه واقع نبوده به آن چه بتحقيق بوده، ممكن است كه مراد اين باشد كه مىتوان استدلال كرد به آن چه واقع شده بر آنچه واقع نشده
يسير الدّنيا يفسد الدّين.
اندك دنيا فاسد ميكند دين را، ممكن است مراد اين باشد كه هر گاه از ممرّ حرام باشد، يا اين كه گاهى منشأ فساد دين شود.
يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع.
اندك حرص مىدارد بر بسيار طمع، يعنى صاحب خود را بر آن مىدارد.
يسير الحقّ يدفع كثير الباطل.
اندك حقّ دفع ميكند بسيار باطل را.
يسير العلم ينفى كثير الجهل.
اندك علم نيست ميكند بسيار جهل را.
يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصى و الاصرار.
اندك توبه و استغفار پاك ميكند معاصى و اصرار بر آنها را.
ينبى عن عقل كلّ امرىء ما ينطق به لسانه.
خبر مىدهد از عقل هر مردى آنچه گويا مىشود بآن زبان او، يعنى قدر عقل
و زيركى هر مردى را از سخنان او استنباط مىتوان كرد.
ينام الرّجل على الثّكل، و لا ينام على الظّلم.
مىخوابد مرد بر مرگ فرزند و نمىخوابد بر ظلم، غرض اينست كه ألم و درد ظلم زياده از مرگ فرزندست پس آن را سهل نبايد شمرد و از مظلوم بر حذر بايد بود.
ينبىء عن قيمة كلّ امرىء علمه و عقله.
خبر مىدهد از بهاى هر مردى علم او و زيركى او، يعنى قيمت هر مردى باندازه علم او و زيركى اوست.
يرجو اللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ.
اميد مىدارد خدا را در بزرگ و اميد مىدارد بندگان را در كوچك، پس عطا ميكند بنده را آنچه عطا نمىكند پروردگار را.
اين كلام شريف چنانكه در نهجالبلاغه نقل شده در ميان كلامى واقع شده و چون از سابق و لاحق آن مراد ظاهر مىشود و آنها هم خالى از اشكالى نيست بهتر اينست كه تمام آن نقل و شرح شود و آن اينست:
يعطف الهوى على الهدى اذا عطفو الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرّأى.
برميگرداند هوى را بر هدى هر گاه برگردانند مردم هدى را بر هوى، و برميگرداند رأى را بر قرآن هر گاه برگردانند مردم قرآن را بر رأى، يعنى هوى و خواهش خود را تابع هدى يعنى راه راست ميكند و هر چه در واقع راه راست باشد خواهش آن ميكند در وقتى كه مردم راه راست را تابع خواهش خود ميكنند و هر چه را خواهش آن دارند آنرا راه راست مىدانند، و همچنين رأى را تابع قرآن مجيد ميكند
و هر چه از آن ظاهر مىشود آنرا رأى و معتقد خود مىسازد در وقتى كه مردم قرآن مجيد را تابع رأى خود ميكنند و هر رائى كه داشته باشند آيات قرآن را تأويلى چند ميكنند كه موافق آن شود.
يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له، فأجمل فى طلبه.
طلب ميكند ترا روزى تو سختتر از طلب كردن تو مر آنرا، پس تأنّى كن در طلب آن، يعنى طلب كن طلب معتدلى و افراط مكن در آن، همان قدر طلب كافيست و حاجت زياده بر آن نيست، و ازين معلوم مىشود كه طلب كردن آن آدمى را بعد از طلب معتدل اوست و مشروط به آنست، و اگر نه بايست كه بفرمايند كه اصلا طلب تو در كار نيست.
ما هلك من عرف قدره.
هلاك نشده هر كه شناخته قدر خود را، يعنى اندازه و مرتبه خود را بر وفق آن سلوك كرده با مردم و تجاوز نكرده از آن، و همچنين خود را از آن مرتبه نينداخته و خفيف و خوار نكرده بگناهان و طمعها و مانند آنها.
ما استنبط الصّواب بمثل المشاورة.
استنباط كرده نشده صواب بمثل مشورت كردن، «استنباط» بمعنى بيرون آوردن چيزيست از چيزى، و مراد به «صواب» راه درست است، و مراد آنستكه استنباط راه درست در هر باب بچيزى مثل مشورت كردن با عقلا نمىتواند باشد.
ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة.
سخت نمىشود حرمت بمثل مصاحبت و همسايگى، يعنى هيچ چيز سبب سختى و شدّت احترام و رعايت حرمت مثل مصاحبت و همسايگى نمىشود و رعايت حرمت مصاحب و همسايه زياده از ديگران بايد داشت.
ما أدرك المجد من فاته الجدّ.
نرسد بشرف كسى كه فوت شود او را جدّ و بذل جهد در تحصيل كمالات و اسباب آن.
ما أذلّ النّفس كالحرص، و لا شان العرض كالبخل.
خوار نكرده نفس را چيزى مثل حرص، و عيبناك نكرده عرض را چيزى مثل بخيلى.
ما اتّقى أحد الّا سهّل اللَّه مخرجه.
پرهيزگار نشد هيچ كس مگر اين كه آسان گردانيده خدا بدر شد او را يعنى از هر تنگيى.
ما اشتدّ ضيق الّا قرّب اللَّه فرجه.
سخت نشده هيچ تنگيى مگر اين كه نزديك گرداند خدا گشايش آن را.
ما أمر اللَّه سبحانه بشىء الّا و أعان عليه.
امر نكرده خداى سبحانه بچيزى مگر اين كه و يارى كرده بر آن.
ما نهى اللَّه سبحانه عن شيء الّا و أغنى عنه.
نهى كرده خداى سبحانه از چيزى مگر اين كه و بى نياز كرده از آن.
ما حصّن الدّول بمثل العدل.
محكم نگاهداشته نشده دولتها بچيزى مثل عدل.
ما اجتلب سخط اللَّه بمثل البخل.
كشيده نشده خشم خدا بچيزى مثل بخيلى يعنى جلب خشم خدا بآن زياده از هر خويى مىشود زيرا كه آن مانع از اداى حقوق مردم و بسيارى از حقوق الهى مىشود و در اخلاق ديگر چنين خلقى نيست.
ما آمن باللَّه من قطع رحمه.
ايمان نياورده بخدا كسى كه ببرّد از خويش خود يعنى صله او را بجا نياورد و بنا بر مشهور كه أعمال داخل در ايمان نباشد مراد ايمان كامل است.
ما اختلفت دعوتان الّا كانت احداهما ضلالة.
مختلف نمىشود دو دعوت مگر اين كه بوده باشد يكى از آنها گمراهى، مراد اينست كه نمىشود كه دو كس مردم را دعوت كنند و خوانند هر يك بامامت و پيشوائى خود و هر دو بر حق باشند با وجود اختلاف ميانه ايشان
ما صبرت عنه خير ممّا التذذت به.
آنچه صبر كنى از آن بهترست از آنچه لذّت يابى بآن، يعنى صبر از چيزى هر گاه نبوده باشد بهترست از لذّت يافتن بآن بسعى كردن در تحصيل آن و لذّت يافتن بآن بعد از آن
ما أقرب الحىّ من الميّت للحاقه به.
چه نزديكست زنده بمرده از براى لاحق شده او باو.