مباحثی از کتابی که وهابیت را در هم شکست5
توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در عرصه هاى قیامت
اما در مورد توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز قیامت، آنقدر روایات شفاعت فراوان است که به حدّ تواتر رسیده و نیازى به اطاله کلام نیست.
نصوص صریح دلالت بر این دارد که در قیامت هنگامى که سختىها به اوج و شدت مىرسد، مردم براى گشایش گرفتارى خویش به انبیا، استغاثه مىجویند، به آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و همگى آنها را، به سید مرسلین حضرت محمد صلى الله علیه و آله احاله مىکنند و هنگامى که مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله روى مىآورند حضرت به فریادرسى آنها مىشتابد و آنها را نصرت مىکند و مىفرماید: من عهدهدار چنین امرى هستم؛ سپس به سجده مىافتد و برنمىخیزد تا ندا داده شود که سر بردار و شفاعت کن که پذیرفته مىشود.
بنابراین در این مورد، اجماع انبیا، مرسلین، مؤمنین و تأیید الهى است که استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگترین کلیدهاى گشایش و از اسباب رضایت پروردگار جهانیان است.
شوکانى در مورد روایت مرد نابینایى که نزد پیامبر آمد- و ذکر آن گذشت- مىگوید مردم در این زمینه دو قول دارند:
اول: اینکه توسل، آن چیزى است که عمر بن خطاب ذکر کرده است و گفته که هنگامى که خشکسالى مىشد، ما بهواسطه پیامبر صلى الله علیه و آله به خدا توسل مىجستیم و الان بهوسیله عموى پیامبر صلى الله علیه و آله توسل مىجوییم. این روایت در صحیح بخارى و کتب دیگر آمده است. عمر نقل نموده که آنها به پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیاتش جهت طلب باران توسل مىجستند و پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به عمویش جهت استسقا، متوسل مىشدند بدین معنى که او دعا کند و آنها هم به همراه او دعا کنند و بدینگونه او وسیله آنها نزد خدا باشد و در این زمینه پیامبر شافع و دعاکننده مىباشد.
دوم: اینکه توسل به حضرت در زمان حیات و پس از وفات و در حال حضور و غیبت حضرت مىباشد.
توسل در زمان حیات حضرت که ثابت و غیرقابل انکار است و همچنین توسل به غیر آن حضرت پس از وفات حضرت- به دلیل اجماع سکوتى صحابه و انکار نکردن آنها توسلعمر را بهعباس عموى پیامبر صلى الله علیه و آله- ثابت مىگردد.
اما از نظر بنده، دلیلى وجود ندارد که توسل را اختصاص به پیامبر صلى الله علیه و آله بدهیم آنگونه که شیخ «عزالدین بن عبدالسلام» آورده است، بر این ادعا دو دلیل داریم:
۱- آنچه از اجماع صحابه بر توسل به غیر پیامبر صلى الله علیه و آله ذکر شد.
۲- اینکه توسل به اهل فضل و علم، درحقیقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زیرا افضلیت جز به عمل نمىباشد؛ بنابراین اگر کسى بگوید خدایا من بهواسطه فلانعالم به تو توسل مىجویم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحیح مسلم و بخارى و کتب دیگر آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله از سه نفرى که زیر صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده که هریک از آنها به بزرگترین عملى که انجام داده بود توسل جست و نجات یافت؛ بنابراین اگر توسل به اعمال نیک جایز نباشد یا شرک محسوب شود وآنگونه کهمتعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پیروانش قائلند، نباید دعایشان اجابت شود و نباید پیامبر بعد از نقل حکایت آنها سکوت کند.
و بدینوسیله معلوم مىشود که استدلال افرادى که با استناد به آیات زیر از توسل به انبیا و صالحین ممانعت مىکنند، وارد نیست:
«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛
«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛
«لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ»؛
که استناد به این آیات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چیزى که بیگانه و بىربط به نزاع است مىباشد؛ زیرا آیه اول اشعار دارد به اینکه آنها مورد پرستش واقع مىشدند در حالىکه شخص توسل جوینده به عالم، او را عبادت نمىکند بلکه معتقد است او بهواسطه علمش نزد خداوند مزیتى دارد که این امر، موجب توسل گردیده است. در آیه دوم نیز خواندن همراه با خدا مطرح گردیده است در حالىکه متوسل به عالم فقط خدا را مىخواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است که برخى بندگان انجام مىدهند مشابه توسل آن سه تن که زیر صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادکنندگان به آیه سوم نیز باید گفت اشخاص مذکور در آیه، کسانى را مىخواندند که آنها را اجابت نمىکردند و خداى استجابتکننده را صدا نمىزدند، در حالى که متوسل به عالم، به جز خدا را نمىخواند و نه غیر خدا را مىخواند. و نه کسى را در درخواست خود با خدا شریک مىگیرد.
بنابراین اگر این مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعتکنندگان از توسل، مردود مىشود؛ چراکه استدلال به ادلهاى دارند که خارج از محلّ نزاع است.
گروهى دیگر، براى منع توسل استدلال به این آیات نمودهاند:
«لَیْسَ لَکَ مِنَ اْلأَمْرِ شَیْءٌ»؛
«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛
این دو آیه، تصریح دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله چیزى از امر الهى را دراختیار ندارد و نمىتواند ضرر و نفعى را نیز متوجه خود کند؛ پس چگونه ممکن است براى دیگران مالک ضرر و نفع باشد؟ باید توجه داشت که در این دو آیه دلیلى براى منع توسل به آن حضرت یا دیگر انبیا، اولیا و علما وجود ندارد؛ زیرا خداوند براى پیامبر، مقام محمود قرارداده است که همان مقام شفاعت عظمى است و از مردم خواسته است که از او سؤال و طلب نمایند و به او گفته است: درخواست کن تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا مورد قبول قرار گیرد؛ البته در کتاب خداوند عزیز، ذکر گردیده که شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضایت خداوند عملى نمىباشد.
از دلایل دیگرى که استدلال به منع توسل کردهاند سخن پیامبر صلى الله علیه و آله است که وقتى آیه:
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اْلأَقْرَبِینَ»
نازل شد فرمود: «یا فلان بن فلان، لا أملک لک من اللَّه شیئاً ویا فلانه بنت فلان لا أملک لک من اللَّه شیئاً»؛ که البته در این سخن به این مطلب تصریح شده است که پیامبر نمىتواند به کسى که خداوند نسبت به او اراده ضرر کرد، نفعى برساند همچنانکه نمىتواند ضررى به فردى رساند که خداوند نفع او را اراده کرده است و اینکه حتّى حضرت نمىتواند دربرابر اراده خداوند، به خویشاوندانش کمک کند. و این مسأله براى هر مسلمانى واضح است و این مسأله بهمعنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نیست؛ زیرا در توسل، طلب کردن از کسى مطرح است که امر و نهى بهعهده اوست جز اینکه سائل با سؤال خویش چیزى را که سبب اجابت مىگردد پیش مىفرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا که خود مالک روز جزاست، مىباشد.