مباحثی از کتابی که وهابیت را در هم شکست4
توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در حیات و پس از وفات ایشان
از «عثمان بن حنیف» نقل شده که مردى نابینا خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله رسید و از نابینایى خویش شکایت کرده گفت: کسى را ندارم که مرا راهبرى کند لذا زندگى برایم دشوار گردیده است، حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: «ائت المیضاه فتوضأ ثمّ صلّ رکعتین ثمّ قل: اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک محمّد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه یا محمّد إنّی أتوجّه بک إلى ربّک فیجلی لی عن بصری، اللّهم شفعه فیّ وشفّعنی فی نفسی».عثمان بن حنیف مىگوید: به خدا سوگند که ما هنوز متفرق نشده بودیم و زمان زیادى نگذشته بود که آن مرد بازگشت و گویا که مشکلى نداشته است.
حاکم گفته است که این حدیث داراى اسناد صحیح است، ولى مسلم و بخارى آن را نیاوردهاند.
و اینگونه توسل اختصاص به زمان حیات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نیز اعمالمىکردند، چنانکه «طبرانى» اینحدیث را نقل مىکند و قبل از آن قصهاى را با این مضمون بیان مىدارد: مردى براى انجام کارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مىکرد، اما عثمان به او توجه نمىکرد و به برآوردن حاجتِ او اهمیت نمىداد، آن مرد عثمان بن حنیف را دید و به او گله کرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگیر و پس از آن به مسجد آمده دورکعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّنا محمد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه، یا محمد، إنی أتوجّه بک إلى ربّک فیقضی حاجتی و تذکر حاجتک». سپس آن مرد رهسپار شد و بدانگونه عمل کرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:حاجتت چیست؟ او حاجت خود را بیان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاکنون حاجت خود را نگفته بودى و تأکید کرد: هرگاه نیازى داشتى نزد ما بیا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنیف» را دید و گفت: خدا تو را خیر بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هیچ توجهى نمىکرد تا زمانى که تو با او صحبت کردى.
«عثمان بن حنیف» گفت: به خدا سوگند که من با او سخن نگفتهام؛ اما شاهد بودم که مرد نابینایى خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله آمد و از کورى خود شکایت کرد، حضرت فرمود: بهتر نیست تحمل کنى؟ عرض کرد: اى رسول خدا! من هیچ فردى که راهبریم کند ندارم لذا زندگى برایم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگیر و دو رکعت نماز بجاى آور و بدین دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنیف مىگوید به خدا قسم که ما متفرق نشده بودیم و چندان طولى نکشید که دیدیم آن مرد آمد و گویا که اصلًا بیمارى نداشته است. حاصل قصه چنین است که «عثمان بن حنیف» که راوى و شاهد ماجراست به مردى که از سستى خلیفه در برآوردن حاجتش گلهمند بود این دعا را آموزش داد و در این دعا توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان دید که آن مرد گمان کرده که برآوردن حاجتش بهسبب صحبت عثمان بن حنیف با خلیفه است، این گمان را نفى نموده و جریانى را که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله شاهد بوده نقل کرد تا ثابت کند که برآورده شدن حاجتش بهواسطه توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ایشان بوده است و با سوگند خوردن تأکید کرد که با خلیفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.