شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 5
رهآورد بی بصیرتی
آنچه تاکنون ذکرش رفت، چگونگی کسب بصیرت و آفات آن بود. می توان به عنوان نتیجه ی مباحث قبل، تأکید کرد که هیچ حرکتی (تأکید می شود، هیچ فعالیتی) نیست جز آنکه دَرَش محتاج به کسب معرفت و بصیرتیم.
بصیرت مخصوص بُرهه و پایگاه خاصی نیست و هر آنجا که صحبت نفع و زیان باشد و محور رفتار را حق و باطل تحدید نماید، ضرورت بصیرت افزایی جلوه عیان می کند و نبودش، درد و پیاورد به یدک می کشد. اکنون و با این مقدمه می توان به خوبی رهاورد بی بصیرتی را تجزیه و تحلیل کرد؛ برای این کار، توجه به نمونه ی بارز بی بصیرتی، کج فهمی و کج فهمانیِ خوارج خوبیت دارد.
خوارج از اصحاب امیرمؤمنان(ع) بودند و ابتدا برای احیای یک سنت- به زعم خویش- اسلامی اعلامِ موجودیت کردند. دید کوتاه آنها اما، کار را به جایی رساند که به مثابه ی پارسایانه ترین عمل تقرب به خدا، امام و رهبر جامعه ی خود را در برترین زمان ها یعنی شب قدر به شهادت رساندند. “ابن ملجم” یهودی یا مسیحی نبود، بلکه یک مسلمانِ مرید علی بود که قرآن را هم خوب می خواند اتفاقاً! پیشانیش پینه بسته بود و شاید ریشش از یک قبضه فراتر می گذشت؛ اما دریغ از یک جو بصیرت!
در دوره ی مکه، مسلمانان فقط تعلیمات می دیدند و با روح اسلام آشنا می شدند و [بدینسان] ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ کرد. در نتیجه، بعد از ورود رسول اکرم(ص) به مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی بودند و در مواقع جنگ می دانستند برای چه می جنگند، به قول امیرالمؤمینن(ع) «حَمَلوا بَصائرَهم عَلی اَسیافهم»؛ اما در این مردم (خوارج) جهالت و عبادت همراه بود. علی می خواست با جهالت آنها بجنگد ولی چگونه می توانست زهد و عبادتشان را از جهالتشان تفکیک کند؟ عبادت توأم با جهالت از نظر علی(ع) [که سلام آشناست و درجه ی اول اسلام،] ارزش نداشت لهذا آنها را کوبید.
آری، در کوبیدن جهالت و نادانی نتوان شک کرد، هرچند در عابدان و زاهدانی چونان خوارج باشد همانان که کار را نابکارانه به آنجا می رسانند که شخصی مانند علی(ع) [در حیات و ممات!] قربانی جهالتشان می شود و این نعمت جبران ناشدنی [در حیات و ممات!] از بشریت دریغ می گردد.