مدیریت و فرماندهی به سبک شهدا
شهید باکری الگویی برای مدیریت اسلامی
در بخشنامه شهید باکری آمده است:
“قابل توجه کلیه فرماندهان و مسئولین واحدها
سلام علیکم، گرچه خودتان آشنا به موارد ذیل هستید ولی چون اکثراً در نامههای برادران بسیجی نوشته میشود لازم دانستم مجددا متذکر شوم.
1- بعد از همه نیروها غذا بگیرید، کمتر و دقیقا هم نوع آنها باشد.
2- در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید.
3- در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره همانند بلکه کمتر از بقیه باشید.
4- در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه داشته باشید.
5- اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها میباشد.
6- مراسم بزرگداشت و ترحیم و … برای شخصیتها و شهدا و غیره بگیرید و فعالانه شرکت کنید.
7- در توجیه مسائل به نیروها جهت روشن شدن نسبت به مسائل کوتاهی نکنید که عدم توجه موجب به وجود آمدن خیلی از ابهامات و مشکلات است". 62/1/12
صرفا جهت یادآوری
-یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !!
-یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.
-یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله … شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
-یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
-یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
-آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !!
-برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه …
-همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون …
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار
تو دل همه غوغائی شد …!!
-بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان … همه رفتند الا همون پیرمرد … گفتند چرا نمیای ؟؟
گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش
آخه مادرش منتظره … درود بر شهامت و غیرت آنان !!
نمیدونیم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا بعضیا پاشون رو روی خون کدام شهید گذاشتند ؟
-باید مواظب بود … خون شهدا بعضی از آدما را زمین می زنه و با هیچ کسی هم تعارف نداره…
شهید علیمحمدی، سردار سربلند جبهه علم و دانش
شهید علیمحمدی، سردار سربلند جبهه علم و دانش
22 دی ماه مصادف با سالروز شهادت شهید علیمحمدی ( دانشمند برجسته هسته ای )
مراقب باشیم دستاوردی که حول آن گرد میز مذاکره با جهانیان نشسته ایم به خون جوانان و مردان و دانشمندان این مرز وبوم آغشته است و دفاع از آن جهادی دیگر را می طلبد نه صرفا مذاکره بلدی
.
قسمتی از پیام رهبری به مناسبت شهادت شهید علیمحمدی:
((دست جنایتکاری که این ضایعه را آفرید، انگیزهی دشمنان جمهوری اسلامی را که ضربه زدن به حرکت و جهاد علمی کشور است، افشاء و برملا کرد. بیگمان همت دانشمندان و استادان و دانش پژوهان کشور، به رغم دشمن، این انگیزهی خباثت آلود را ناکام خواهد گذاشت…))
راهی که امتدادش (( روشن )) است
21 دی ماه سالروز شهادت مجاهد عرصه علم و عمل شهیدمصطفی احمدی روشن
شهیدی که وجودش چراغی فراروی جوانان این مرز و بوم شد و مسیری را باز کرد با این شعار که ، می شود دانشگاه هم جبهه تو باشد و در سنگر علم مستقیماً به مقابله با دشمن بپردازی و چه بسا به شهادت هم برسی
این راه همان راه امام و تداوم انقلاب اسلامی است تا اتصال به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
گوشه ای از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده شهید احمدی روشن:
«دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایهی افتخار است. یکی جنبهی علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود… این یک بُعدش است که مایهی افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بُعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بُعد معنوی و الهی است. بُعد دوم همان چیزی است که او را آماده میکند برای شهید شدن. حالا البته شهیدشدن برای ما که اهل دنیا هستیم، برای شما که پدر و مادر و همسر هستید و محبت دارید نسبت به او، تلخ است چون در عرصهی ظاهر زندگی فقدان است؛ از دست دادن است؛ این پوستهی شهادت است… لکن اصل شهادت چیزی غیر از این است، برتر از این حرفهاست. اصل شهادت این است که انسان ناگهان از درجات عالیهی الهی سر دربیاورد و مقامش از فرشتگان بالاتر برود. آن زندگی اصلی که همهی ما بعد از چند سال بالاخره واردش میشویم خواه ناخواه، در آن زندگی ابدی جایگاهش عالی بشود، رتبهاش عالی بشود، مورد توجه باشد، فیض او در روز قیامت به دیگران برسد: یَسْعَی نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم؛ در ظلمات قیامت وقتی بندگان خوب که از جملهی آنها جوان شماست، حرکت میکنند آنجا را روشن میکنند. در آن روز منافقان میگویند از نورتان به ما هم بدهید و اینها جواب میدهند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛ بروید پشت سرتان را نگاه کنید، زندگی دنیاییتان را نگاه کنید، اگر نوری قرار است داشته باشید از آنجا باید داشته باشید. این بُعد دوم شخصیت جوان شما و همهی شهداست.»
خاطرات شهید عیسی توسلی از زبان همسر
***یادم هست زمانی که در قم به سر می بردیم ، یک روز برای خرید نان پول نبود.آن روز ها نان سنگک یک ریال بود اما ما همین مقدار را هم نداشتیم .داشت روز به پایان می رسید و شب می شد . حاج آقا دیر کرده بود. همه جای خانه را گشتم .حتی زیر حصیر ها را ، ولی پولی پیدا نکردم.نگران و ناراحت بودم. فکر می کردم گریه کنم آرام می شوم ،وقتی آمد و نگرانی مرا دید ؛ با صدای بلند خندید و گفت: «خدا بزرگ است چرا نگرانی ؟» این از خصوصیاتش بود که در هر مشکلی ،چه بزرگ و چه کوچک می خندید . خنده اش غم از دل می برد. آن شب گرسنه خوابیدیم اما فردا با دست پر و لبخند به لب آمد و گفت : نگفتم فقط توکلت به خدا باشد!
***آشپزیش حرف نداشت . البته من نمی خواستم دست به سیاه و سفید بزند اما هر وقت مشغول بچه ها بودند ، محال بود با تمتم مشقّات و خستگیش کمکم نکند! خیلی کمک می کرد . از کار کردن ابایی نداشت . گاهی آستین بالا می زد و جارو می کرد.حتی اوایل زندگی ،من خیلی آداب خانه دار را بلد نبودم نمی دانستم لباس باید زود شسته شود و نماند .یک شب در خواب وبیداری احساس کردم صدای شُرشُر اب می آید.گمان کردم خواب می بینم اما خواب نبود فعیسی لباس ها را در حمام می شست . بدون اینکه هیچ وقت روی خودش بیاورد …
کتاب چقدر زود دیر می شود،خاطرات دانشمند شهید حجت الاسلام والمسلمین عیسی توسلی ،(امام جمعه شهر فرخشهر)نوشته زهره علمدار
خادمین گردان
هر وقت کار داشتیم ،
می رفتیم توی سنگر بسیجی های گردان
ودنبالش می گشتیم.
تابلوی سنگر فرماندهی را هم عوض کرد و
جایش یک تابلو گذاشت که روی آن نوشته بود:
خادمین گردان.
کتاب روایتی از زندگانی سردار شهید مهدی طیاری
روزمرگی آدم را می پوساند
روزمرگی آدم را می پوساند
می خوری مثل همه
می خوابی مثل همه
کار می کنی مثل همه
ازدواج نمی کنی مثل همه
….
آخرش هم میمیری و چالت می کنند
و می پوسی مثل همه
اما اگر بفهمی و روز مرگی هایت را بسوزانی
می شوی شمعی که روشن میکند تمام تاریکی ها را
حالا نه مثل همه که همه دوست دارند مثل توباشند
یک مجاهد مومن انقلابی .
نه مثل همه ،
مثل امام.
کتاب پدر شهید محمد جواد شکور یان فرد،ناخدا رحمت، نویسنده : نرجس شکوریان فرد
مردی شبیه عکس هایش
لب خندش را شنیده بود که همیشه گوشه ی لبش بوده،
اما از آن وقتی که حاج مهدی آمد به خوابش و به او لب خند زد ،
دیگر مطمئن شد چهره اش همان است که از کودکی
توی عکس ها می دیده.
یقین کرد این یک جرعه خاطره که از آن روزگار به دستش رسیده
وبا آن ها زندگی می کند ، می تواند نه تنها او ،
که هر تشنه ای را از هلاکتِ عطش نجات دهد.
حاج مهدی همان دریایی بود که یک جرعه اش را
در کلام دیگران چشیده بود و بی شک
همان است که توی عکس ها دیده؛
آرام ،
مهربان،
صبورو….
حاج مهدی همان است که تا به حال تصور می کرده ،
مردی شبیه عکس هایش .
*************
با هم که تنها می شدیم
از هر دری حرف می زدیم
از آینده ،
از زندگی از آرزوهایمان ،
مهدی چند بار به هم گفت :
تنها آرزوم اینه که امام به ایران برگرده.
***************
همه ی کارهایش را انجام داده بود تا
برای ادامه تحصیل برود هند،
اما یک روز آمد و
بی مقدمه گفت:نمی خوام برم هند.
خیلی اصرار کردیم که بگوید موضوع از چه قرار است .
دست آخرگفت دوست ندارم برم هند؛
می خوام برم توی سپاه و همون جا بمونم.
*************
مسائل جبهه را در خانه مطرح نمی کرد
یک روز ازش پرسیدم :حاجی چه خبر از جبهه ؟
می خواست من را ازسرش باز کند
که پیگیر مسائل جبهه نشوم .
خندید و گفت : هیچی ….ما جنگیدیم ،اونا هم جنگیدن .
ما کشتیم اونا هم کشتن . مااومدیم خونه ، اونا هم رفتن خونه.
به نظر تو این تعریف کردن داره.
کتاب مردی شبیه عکس هایش، روایتی از زندگانی سردار شهید مهدی طیاری
ازدواج آسان در کلام شهید بهشتی
شهید بهشتی ( 59/12/10 مسجد نارمک ):
…امان از دست آن پدر و مادرهایی که نمی گذارند این جوان های ساده بر اساس و رعایت شرط دین و ایمان و تقوی با یک لقمه نان که بتوانید در بیاورند، با هم ازدواج کنند. چرا این همه شرایط ازدواج را سنگین می کنید و جوان ها و جامعه را به سمت فساد می برید و تسلیم امواج فساد می کنید؟ نکنید پدرها و مادرها، برادرها و خواهرها سخت گیری نکنید. یک جوان مسلمان با یک جوان مسلمان دیگر، مؤمن باشند، از خدا باشند، مرد هم عرضه ی یک لقمه نان و یک محل سکونت معموملی پهلوی قوم و خویش هایش یا پیش شما را داشته باشد، مراسم ازدواج ساده، علما را هم خبر کنید آنجا تشریف دارند، خیلی ساده برایتان صیغه ی ازدواج جاری می کنند؛ بنابراین، این حرف بسیار خوبی است و دفترخانه های ازدواج هم باید منصف باشند، سطح خرج ازدواج را آن قدر بگیرند که مردم از عهده اش بربیایند و شیرینی اینها هم یک مختصر آب نبات و خرما هم می شود. (تکبیر) چطور این الله اکبر را فقط جوان ها گفتند و بقیه نگفتند؟ (تکبیر تمام حاضرین) دو تا از این جوان ها آمده بودند برای ازدواج با پدر و مادرشان و اصرار داشتند که من در یک چند دقیقه ای که در محل کار بودم، صیغه ی ازدواجشان را بخوانم، دیدم یک بشقاب خرما هم گذاشتند آنجا، برای شیرینی ، صد آفرین به آنها گفتم. باید ازدواج ها را ساده کرد. امان از دست پدر و مادرهایی که نمی گذارند این جوان های ساده بر اساس و رعایت شرط دین و ایمان و تقوی با یک لقمه نان که بتوانند در بیاورند، با هم ازدواج کنند. چرا این همه شرایط ازدواج را سنگین می کنید و جوان ها و جامعه را به سمت فساد می برید و تسلیم امواج فساد می کنید؟ جهیزیه ی دختر، کمالات معنوی اوست. مهریه ها را سنگین نکنید، مشکلات سنگین نتراشید . جهیزیه یعنی چه؟ جهیزیه ی دختر کمالات معنوی اوست. مهریه ی مرد عبرت است از کمالات او. حالا یک کسی داشته باشد ، بکند حرفی نیست، اما کسی که ندارد سخت گیری نکنید. قرآن می گوید آنکه دارد اگرنکند بیخود و کسی هم که ندارد اگر به زحمت می افتد و می بینیم اگر یک عده بکنند، دیگران به زحمت می افتند. آنهایی هم که دارند، در این شرایط زمان ما، یک قدری کوتاه بیایند که دیگران به زحمت نیفتند. ان شاءالله این سنت ازدواج که از سنت های عالی اسلام است و آن قدر مهم است که از رسول خدا، صلوات الله و سلامه علیه، روایت شده که فرمود: «ازدواج سنت و راه و آیین و شیوه ی من به عنوان پیامبر شماست و هر کس از این سنت و شیوه سرپیچی کند از من نیست». این قدر پیغمبر به ازدواج اهمیت داده، ازدواج را ان شاءالله آسان کنید.
شاید تا چهلم پسر شما منم شهید بشم
به خانوادهام گفت: «میخواهم همسرم رو خونه خودم ببرم.»
مادرم جواب داده بود:
- «آقا رضا، جهیزیه دخترم آماده است، اگه میخوای همین فردا شب مجلس میگیریم.»
پدرم ادامه داده بود:
- «ولی مشکل اینه که پسر همسایه دیوار به دیوارمون شهید شده و نمیتونیم عروسی بگیریم.»
***
همراه مادرم به خانه همسایه رفته بودند. رضا پس از تبریک و تسلیت به پدر شهید گفته بود:
- «اجازه میدید همسرم رو به خونم ببرم؟ شاید تا چهلم پسر شما منم شهید بشم.»
پدر شهید جواب داده بود:
- «در امر خیر حاجت هیچ استخاره نیست، ما هم در مراسم شما شرکت میکنیم.»
شب شهادت محمدرضا، شب شهادت علی بن موسیالرضا (ع) و چهلم پسر همسایه دیوار به دیوارمان بود.
* خاطرهای از شهید محمد رضا خاکبین