معرفت عاشورايي، اوج معارف اسلامي
معرفت عاشورايي، اوج معارف اسلامي
منبع زخّار اين ارزشها و معارف اسلامي اين جاست. و در قله و اوج اين معارف، معرفت عاشورايي است. اينها را بايد قدر داشت. ما مي خواهيم اين معارف را در مقابل چشم مردم دنيا قرار بدهيم، در اين جا با تشکر از همه ي کساني که در سال گذشته درخواست ما را اجابت و يک حرکت تحريف آميز مربوط به عاشورا را از عزاداري عاشورا حذف کردند باز مي خواهم بر روي همين قضيه تأکيد کنم. عزيزان من، مؤمنين به حسين بن علي عليه السلام، امروز حسين بن علي مي تواند دنيا را نجات بدهد.
به شرط آن که چهره ي او را با تحريف مغشوش نکنند، نگذاريد مفاهيم و کارهاي تحريف آميز و غلط، چشمها و دلها را از چهره ي مبارک و منوّر سيد الشهدا عليه السلام منصرف کند. بايد با تحريف مقابله کنيم، بطور خلاصه منظور من دو کلمه است: يکي اين که خود عاشورا و ماجراي حسين بن علي عليه السلام منصرف کند. بايد با تحريف مقابله کنيم، بطور خلاصه منظور من دو کلمه است: يکي اين که خود عاشورا و ماجراي حسين بن علي عليه السلام در منبر و در خلال روضه خواني، به همان شکل سنتي، يعني به صورت بيان وقايع شب عاشورا، صبح و روز عاشورا دنبال شود. معمولاً حوادث، حتّي حوادث بزرگ، به مرور زمان از بين مي رود. ولي حادثه عاشورا با جزئياتش، به برکت همين خواندنها باقي است. البته بايد بيان وقايع عاشورا، به صورت متقن باشد، درحدي که در کتابهاي مثل لحوف ابن طاووس و ارشاد مفيد آمده است. نه چيزهاي من در آوردي. واقعه خواني و روضه خواني بشود. در خلال روضه خواني، مداحي، خواندن شعرهاي مصيبت، خواندن نوحه ي سينه زني و در خلال سخنرانيهاي آموزنده، ماجراي عاشورا و هدف امام حسين عليه السلام بيان بشود.
امام حسين عليه السلام، مغناطيس دلها
عزيزان من! نام حسين بن علي عليه السلام، نام عجيبي است. وقتي از لحاظ عاطفي نگاه مي کنيد، مي بينيد خصوصيت اسم آن امام دربين مسلمين با معرفت، اين است که دلها را مثل مغناطيس و کهربا، به خود جذب مي کند. البته، در بين مسلمين کساني هستند که اين حالت را ندارند و در حقيقت، از معرفت به امام حسين عليه السلام بي بهره اند. از طرفي کساني هم هستند که جزو شيعيان اين خانواده محسوب نمي شوند؛ اما در ميان آنها بسياري هستند که اسم حسين عليه السلام، اشکشان را جاري مي سازد و دلشان را منقلب مي کند. خداي متعال، در نام امام حسين عليه السلام اثري قرار داده است که وقتي اسم او آورده شود، بر دل و جان ما ملت ايران و ديگر ملتهاي شيعه، يک حالت معنوي حاکم مي شود. اين، معناي عاطفي آن ذات و وجود مقدس است.از اوّل هم دربين اصحاب بصيرت، همين طور بوده است. در خانه ي نبّي اکرم (عليه و علي اله الاف الصلاة و السلام ) و اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السّلام ) و در محيط زندگي اين بزرگواران هم - آن طوري که انسان از روايات و تاريخ و اخبار آثار مي فهمد - اين وجود عزيز، خصوصيتي داشته و مورد محبّت و عشق ورزيدن بوده است. امروز هم، همين گونه است.
معارف و دعاهاي امام حسين عليه السلام
ازجنبه ي معارف نيز، آن بزرگوار واين اسم شريف - که اشاره به آن مسمّاي عظيم القدر است - همين گونه مي باشد. عزيزترين معارف و راقيترين مطالب معرفتي، در کلمات اين بزرگواراست. همين دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه را که شما نگاه کنيد، خواهيد ديد حقيقتاً مثل زبور اهل بيت، پر ازنغمه هاي شيوا و عشق و شور معرفتي است. حتي بعضي از دعاهاي امام سجّاد عليه السلام را که انسان مي بيند و مقايسه مي کند؛ گويا که دعاي اين پسر، شرح و توضيح و بيان متن دعاي پدر مي باشد؛ يعني او اصل است و اين فرع مي باشد. دعاي عجيب و شريف عرفه و کلمات اين بزرگوار در حول و حوش عاشورا و خطبه هايش در غير عاشورا، معنا و روح عجيبي دارد و بحر ذخّاري از معارف عالي و رقيق و حقايق ملکوتي است که در آثار اهل بيت (عليهم السّلام ) کم نظير است.(1)
پي نوشت ها :
1- ديدار با مسؤولان و پرسنل سپاه و نيروهاي انتظامي به مناسبت روز پاسدار 1374/10/5.
منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
سوداي شکار
سوداي شکار
مي گويند يزيد عاشق شکار کردن بود. در هفته ساعات زيادي را به شکار و تفرج مي گذراند. يک روز که همراه دور و بري هايش به شکار رفته بود، آهويي از دور به آن ها نزديک شد. يزيد با ديدن آهو خيلي ذوق زده شد و گفت:من خودم مي خواهم بگيرمش؛ کسي دنبالم نيايد. و سوار بر اسب، از اين وادي به آن وادي مي رفت و آهو را تعقيب مي کرد.
آهو، چموش بود و تيزپا. يزيد به گرد راهش هم نرسيد و وقتي به خودش آمد، ديد که در صحرا گم شده است.
يزيد تشنه شد. آن قدر توي صحرا سرگرداني کشيد، تا اين که يک صحرا نشين رسيد. مرد داشت از چاه، آب مي کشيد. به يزيد بي محلي کرد و مشغول کارش بود. به تريپ قباي يزيد برخورد و از کم محلي باديه نشين بسيار عصباني شد. گفت:«مي داني من کيستم؟ اگر مرا بشناسي، بيش تر از اين ها احترامم مي کني.»
مرد صحرا نشين گفت:خب بگو کيستي؟
يزيد با کلي ادعا و تمتراق گفت:«من اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه هستم.»
انتظار داشت مرد باديه نشين به پايش بيفتد. برايش گوسفندي قرباني کند وکوزه آب را مقابلش بگيرد.
اما مرد باديه نشين به يکباره تمام خشم زمين را در چشمانش ريخت و گفت:«سوگند به خدا که تو قاتل حسيني. تو دشمن خدا و رسول خدايي!»
بعد شمشير يزيد را از نيامش بيرون کشيد وخواست به او بزند که اشتباهاً به اسب زد. اسب از شدت ضربه رم کرد و يزيد از پشت بر اسب آويزان شد و اسب، آن قدر او را به زمين کشيد که بدنش پاره پاره شد.
دوستان و ياران يزد از اين که دير کرده بود، نگرانش شدند و در پي اش صحرا را گشتند. اثري از يزيد نبود. بعد از مدتي تنها اسب خونين يزيد را در حالي که ساق پايش توي رکاب اسب جا مانده بود، يافتند. اما از خود يزيد خبري نبود.
به همين راحتي، تاريخ يزيد را که به قول خودش:«اميرمؤمنان» بود، از صحنه روزگار حذف کرد و آن آهو، پيکي بود براي رساندن اجل يزيد.
نفرين زينب...
نفرين زينب
خولي در حالي که روي زمين افتاده بود، صداي گام هاي مردي را شنيد که دارد تا بالاي سرش مي آيد. سرش را بلند کرد. ديد مختار بن ابي عبيده ثقفي با شمشيري در دستانش ايستاده.
مختار گفت: تو در کربلا چه کردي؟
خولي داشت از شدت عصبيّت مي لرزيد.
گفت:رفتم تا خيمه علي بن حسين عليه السلام بيمار روي زمين افتاده بود و در تب مي سوخت. من پوستيني گران بها را از زيرش بيرون کشيدم و به غنيمت برداشتم. مقنعه و گوشواره هايي را هم از سر زينب و دختران حسين به غارت بردم.
مختار به گريه افتاد. گفت: کسي به تو چيزي نگفت؟
خولي همان طور که روي زمين ولو شده بود گفت: «زينب نفرينم کرد و گفت: خداوند دست و پايت را قطع کند و تو را قبل از آتش آخرت، به آتش دنيا بسوزاند.» مختار گفت: به خدا که نفرين آن بانوي مظلوم را مستجاب مي کنم. دست ها و پاهاي خولي را به ضربه شمشير جدا کرد و آتشي مهيا کرد و او را سوزاند.
باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
باز هم صد رحمت به توبه نصراني ها
جنگ است ديگر. وسط جنگ که خيرات پخش نمي کنند. دو طرف، خود را حق مي دانند. دو طرف، ديگري را مقصر مي دانند. شرايط هم اگر سخت شود، هر طرف، طرف مقابلش را نفرين مي کند. اين يک بازي مرسوم در تمام جنگ هاست از اول تاريخ تا کنون.
اما قضيه نفرين کردن فرق مي کند.قضيه شناخت طرف مقابل و اين که او واقعاً کيست و واژه هاي نفرين از زبان چه کسي ادا مي شود.
گاهي باطل آن قدر سفت و سخت در آغوشت مي گيرد که نمي بيني کجاي کاري و اين دقيقا قصه واقعه کربلاست.
باز هم صد رحمت به نصراني ها که قرار مباهله گذاشته بودند با نبي خدا.
باز هم صد رحمت به آن ها که فهميدند چه کسي مقابل شان ايستاده. معناي نفرين کردن خاندان پيامبر را درک کردند و عقب نشستند.
ابن جوَيريّه رفته بود نزديک امام حسين عليه السلام آنقدر کوردل شده بود که نور حسين را نديد. صدا زد:«اي حسين!تو را به آتش بشارت مي دهم.»امام حسين عليه السلام فرمود:«اين طور که تو مي گويي نيست. من نزد خداي آمرزنده و پيغمبر شفاعت کننده مي روم. من از حالتي نيکو به حالت بهتر مي روم.»
بعد امام حسين عليه السلام خيره شد به چشم هاي ابن جويريه و پرسيد:«تو کيستي؟» سينه اش را جلو داد و گفت:«منم عبدالله بن جويريه از قبيله تميم.»
حسين عليه السلام دستانش را بالا آورد:«خدايا! او را تا آتش جهنم کشان کشان ببر.»
ابن جويريه نشنيد. نشنيد انگار که حسين عليه السلام دارد نفرينش مي کند. نفهميد که آن لحظه، بايد بيفتد به پاي حسين و بخواهد که نفرينش را پس بگيرد. ابن جويريه همان طور که سوار اسب بود، با عصبانيت خواست به حسين عليه السلام حمله کند. جلو آمد اما پاي اسبش توي نهر لغزيد و اسب واژگون شد. پاي سوار توي رکاب مانده بود. اسب رم کرد و دويد. سر ابن جويريه به هر کلوخ و سنگي مي خورد و روي زمين کشيده مي شد و آن قدر اسب مي دويد تا اين که پاي او از بيخ کنده شد.
اين يعني نفرين حسين عليه السلام رد خور ندارد. حيف که نمي فهميدند… حيف!
شکستن حرمت کربلا...
شکستن حرمت کربلا…
محمد بن اشعَثِ بن قِيسِ کِندي از طرف لشگر عمر بن سعد جلو آمده بود.
تمام راهي که به خيمه هاي حسين بن علي برسد، داشت فکر مي کرد که چي بگويد؟ چطوري واژه ها را کنار هم بچيند که حسين نتواند جوابي برايش بياورد. فکرش مشغول به اين بود تا حرفي بزند که تمام تاريخ تحسينش کنند. چيزي بگويد که دوروبري هاي حسين عليه السلام را از کنارش بپراکند. به خودش که آمد ديد حسين عليه السلام مقابلش ايستاده. پس فرياد زد:
«آي حسين بن فاطمه!نسبت به پيامبر خدا، تو چه حرمتي داري که ما نداريم؟ فرق تو با ما چيست؟»
«حسينٌ منّي وَ انَا مِن حسين» را فراموش کرده بود. فراموش کرده بود که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله حسين را با خودش مي آورد بالاي منبر مسجد. مي فرمود:«ايها الناس!هذا حسين بن علي. فَاعرِفوه- مردم!اين حسين پسر علي است. بشناسيدش.»
نشناختندش.حيف!
حسين برايش اين آيه را خواند:«اِنَّ اللهَ اصطَفِي آدَمَ و نوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَي العالَمين. ذَرِّيهَ بَعضُها مِن بَعضِ وَ الله سَميعٌ عَليم…» و فرمود«قسم به خدا که محمد از آل ابراهيم است و عترت طاهره اش از آل محمدند.
بعد نام اين مرد را پرسيد.
محمد بن اشعث نامش را بلند فرياد کرد تا مثلاً صدايش را من و تويي که اينجاي تاريخ نشسته ايم هم بشنويم. اما ما نفرين حسين را شنيديم که فرمود:«خداوندا!پسر اشعث را در اين روز ذليل کن. طوري که هرگز بعد از امروز عزيز نشود.»
روايت است که مرد براي قضاي حاجت بيرون آمد.اما به نيش عقربي از پا درآمد و شرايطش آن قدر اسف بار بود که نوع مرگش سر زبان ها افتاد و عزتش له شد.
سردار عمارت کوفه
سردار عمارت کوفه….
گفته بود سرهاي بريده بياورند تا ببيند.
سرها را روي ني کرده بودند و يکي يکي وارد کاخ مجلّلش مي کردند.
ابن زياد نشسته بر تخت عمارت، سر تکان مي داد و سعي مي کرد تا دانه دانه سرهاي بر ني فرو رفته را بشناسد. حسين عليه السلام را شناخت. اشاره کرد که آن را برايش پايين بياورند. سر را گذاشت روي پاهايش. خواست پيروزمندانه سخن باز کند که احساس کرد پاهايش آتش گرفته.
هول کرد. سر را برداشت و ديد که لباسش سوراخ شده. اشاره کرد که سرها را ببرند. اما «آخ پايم» اش از همان روز بلند بود. قطره اي از خون سرحسين عليه السلام بر پاي او چکيده و لباسش را سوزانده بود و سوراخ تا توي استخوان پايش، کش آمده بود.
بوي تعفن همه کاخ مجللش را پر کرده بود. روزها و روزها به همين شکل مي گذراند. با چوب دستي که بتواند درد پايش راکم کند و کمي راهش ببرد و شيشه هاي مشک و عنبر که به جاي زخم مي زد اما بوي تعفن کم نمي شد.
بعد از قيام مختار، ابراهيم بن مالک اشتر ابن زياد را کت بسته آورد کنار آتشي که راه انداخته بودند.
مي گويند از گوشت تن ابن زياد مي بريدند و نيم پزش مي کردند و به خودش مي خورانيدند و اين گوشت هاي متعفن رانش را به خورد خودش دادند تا اين که به حد مرگ افتاد و بعد از آن به قتلش رساندند.
و سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون
صداي اصغر مي آيد
صداي اصغر مي آيد…
نامش را در روضه هاي هر سال شنيده ايم.
شنيده ايم و هر بار به شکلي، و با تمام بند بند وجودمان، لعنش کرده ايم. «حرمله»، نام غريبي نبود…مهارتش در پرتاب تير سه شعبه زبان زد بود. وقتي اشاره مي کردند که بزن، تمام نيرويش را خرج پرتاب تير مي کرد. گفته بود به دوروبري ها: پيش يزيد شهادت بدهيد که من سه جا تير انداختم و هر سه جا کار را تمام کردم.
تصويري که از او در ذهنم هست، بي شباهت به تصوير خون آشام هاي کابوس هاي کودکي ام نيست. يعني قساوتي که به خرج داده، خوني که از گلوي اصغر شش ماهه بر زمين ريخته و صداي مظلوميتي که زنان حرم به آسمان بلند کردند، در کل تاريخ ثبت شده و هيچ کجا عين اين صحنه ها تکرار نشده.
علي بن حسين عليه السلام پرسيده بود: چه خبر از مختار؟!
گفتند: هر روز جمعي از دشمنان شما را به قتل مي رساند. فرموده بود: آيا حرمله هنوز زنده است؟
گفتند: بلي.
فرموده بود: خدايا!به او تيزيِ آهن و تيزيِ آتش بچشان.
مختار وقتي حرمله را کت بسته ديد، خنديد و گفت: خدا را سپاسگزارم که مرا بر تو مسلط کرد.
آن قدر به او تير زدند تا مرد. سپس آتشي از پشته هاي ني فراهم کردند و او را سوزاندند.
شعله ها بال مي رفت و مختار، صداي علي اصغر را در پيچش شعله ها مي شنيد.
سياهي لشگر نباش
سياهي لشگر نباش!!
ايستاده بود بالاي بلندي.
مي ديد که شمر، خنجر به دست گرفته و بالاي سر پسر رسول خدا راه مي رود.
مي ديد که حسين بن علي عليه السلام روي زمين افتاده و نگاهش به خيمه هاست. همه ماجرا توي مردمک چشم هاي مرد، پيدا بود.
حسين عليه السلام که کشته شد، مرد هم راهي خانه اش شد. نماز عشاء خواند و خوابيد.
در عالم خواب، پيام آوري از طرف رسول خدا به او گفت که پيامبر تو را مي خواند.
مرد گفت:مرا با رسول خدا کاري نيست.
سفير، مرد را کشان کشان تا پيش پاي رسول خدا برد.شمشيري در دستان پيامبر، برق مي زد که با آن تمام رفيقان مرد را به ضربه اي آتشين ناکار مي کرد. چون پيامبر به اين مرد رسيد، مرد سلام کرد.
نبي خدا صلي الله عليه و آله جواب سلامش را نداد. اما گفت:اي دشمن خدا!تو حرمت مرا شکستي. خاندانم را کشتي. حقّ مرا رعايت نکردي و کردي آنچه نبايد مي کردي.
مرد هراسان گفت:من شمشير و نيزه اي به دست نگرفتم. من هيچ تيري پرتاب نکردم. من کسي را نکشتم.
رسول خدا فرمود:راست گفتي. اما تو بر سياهي لشکر افزودي. تو سپاه ظلم را پرشمارتر کردي و سپاه خلق را کم شمارتر.
تشتي از خون مقابل پيامبر بود. رسول خدا فرمود:اين خون فرزندم حسين است.
کمي از آن خون را بر چشمان مرد ماليد و مرد از خواب پريد در حالي که ديگر چشمانش هيچ کجا را نمي ديد.
فداکاري و بصيرت، لازمه ي دفاع از دين
فداکاري و بصيرت، لازمه ي دفاع از دين
عاشورا پيامها و درسهايي دارد. عاشورا درس مي دهد که بايد براي حفظ دين فداکاري کرد. در راه قرآن بايد از همه چيز گذشت. درس مي دهد که در ميدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پيرو جوان، شريف و وضيع، امام و رعيّت، همه با هم در يک صف قرار مي گيرند و جبهه ي دشمن با همه ي تواناييهاي ظاهري، بسيار آسيب پذير است. همچنان که جبهه ي بني اميّه به وسيله ي کاروان اسيران عاشورا در کوفه آسيب ديد، در شام و در مدينه آسيب ديد، بالاخره هم به فناي جبهه ي سفياني منتهي شد. درس مي دهد که در ماجراي دفاع از دين، بيشتر از همه چيز براي انسان بصيرت لازم است. بي بصيرتها فريب مي خورند و در جبهه باطل قرار مي گيرند، بدون اين که خود بدانند. همچنان که در جبهه ي ابن زياد کساني بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، بلکه از بي بصيرتها بودند.
اينها درسهاي عاشورا است. البتّه همين درسها کافي است که يک ملت را از ذلّت به عزّت برساند. همين درسها مي تواند جبهه ي کفر و استکبار را شکست بدهد. درسهاي زندگي سازي است (1)
استقامت حسيني
درمورد امام حسين عليه السلام استقامت به اين صورت است که او تصميم گرفت تسليم يزد و حکومت جابرانه ي او نشود. مبارزه از اين جا شروع شد؛ عدم تسليم در مقابل حاکميت فاسدي که راه دين را بکلّي منحرف مي کرد. امام که از مدينه حرکت فرمود، با اين نيّت بود. بعد که در مکّه احساس کرد ياور دارد، آن وقت اين را با قيام هم همراه کرد؛ و الّا جوهر اصلي اعتراض و حرکت در مقابل حکومتي بود که بر طبق موازين حسيني، اين حکومت قابل تحمّل و قابل قبول نبود. اوّل، امام حسين عليه السلام در مقابل اين حکومت ايستاد. هنوز خبري نبود و مشکلات خودش را نشان نداده بود. بعد، امام حسين عليه السلام با مشکلات يکي پس از ديگري مواجه شد: مسأله ي ناگزيري خروج از مکّه و سپس درگيري در کربال و فشاري که درحادثه ي کربلا بر شخص امام حسين عليه السلام وارد آمد.
عذرهاي شرعي سدّ راه انسان
يکي از چيزهايي که در کارهاي بزرگ جلوي انسان را سدّ مي کند، عذرهاي شرعي است. کار واجب و تکليفي را انسان بايد انجام بدهد، ولي وقتي انجام اين کار مستلزم اشکال بزرگي است - فرضاً عدّه ي زيادي کشته خواهند شد -در اين جا انسان احساس مي کند که ديگرتکليف ندارد. شما ببينيد در مقابل امام حسين عليه السلام از اين گونه عذرهاي شرعي که يکي پس از ديگري پديدار مي شد و مي توانست هر انسان ظاهر بيني را از اين راه منصرف بکند، چه قدر بود. اوّل، اعراض مردم کوفه و کشته شدن مسلم بود. در اين جا بايد امام حسين مي فرمود که ديگر عذر شرعي است و تکليف ساقط شد. ما مي خواستيم با يزيد بيعت نکنيم، ولي معلوم گرديد که در اين اوضاع و احوال نمي شود چنين کاري نکرد، مردم تحمل نمي کنند. پس، تکليف ساقط است و از روي اجبار و ناچاري بيعت مي کنيم.
مرحله ي دوم، خود حادثه ي کربلاست. در اين جا امام حسين مي توانست در مواجهه ي با يک مسأله، به صورت انساني که مي خواهد حوادث بزرگ را با اين منطقها حل بکند، بگويد اين زن وبچه دراين صحراي سوزان طاقت ندارند. بنابراين، تکليف برداشته است و طبيعتاً تسليم بشود و آن چيزي را که تا آن وقت قبول نکرده بود، قبول کند. يا بعد از آن که روز عاشورا شد و حمله ي اينها شروع گرديد و عدّه ي زيادي از اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، دراين جا مشکلات بيشتر خود را به امام حسين عليه السلام نشان مي داد و مي توانست آن بزرگوار بگويد که حالا ديگر معلوم شد که نمي شود مبارزه کرد و نمي شود پيش برد و نتيجتاً عقب بکشد. يا آن وقتي که معلوم گرديد امام حسين عليه السلام شهيد خواهد شد و بعد از شهادت او، آل الله و حرم اميرالمؤمنين و حرم پيامبر، در دست مردان نامحرم در بيابان تنها خواهند ماند، اين جا ديگر مسأله ي ناموس پيش مي آيد. امام حسين عليه السلام در اين جا هم به عنوان يک انسان غيرتمند مي توانست با خود بفرمايد که ديگر تکليف برداشته است. اگر اين راه را ادامه بدهيم و کشته بشويم، زنهاي خاندان پيامبر و دختران اميرالمؤمنين و پاکيزه ترين و طيّب و طاهرترين زنان عالم اسلام، به دست دشمنان و مردهاي بي سر و پايي که از شرف و ناموس هيچ چيز نمي فهمند، خواهند افتاد. پس، تکليف برداشته است.
برادران و خواهران! توجه کنيد، اين مطلب مهمي است که بايد در حادثه ي کربلا، بر اين اساس و از اين ديدگاه دقت بشود که اگر امام حسين عليه السلام مي خواست در مقابل حوادث بسيار تلخ و دشوار - مثل حادثه ي شهادت علي اصغر و اسارت زنان و تشنگي بچه ها و کشته شدن همه ي جوانها و حوادث فراوان ديگري که در کربلا قابل احصاست - با ديد يک متشرّع معمولي نگاه کند و عظمت رسالت خود را به فراموشي بسپرد، هر قدم به قدم مي توانست عقب نشيني کند و بگويد ديگر تکليف نداريم. حالا با يزيد بيعت مي کنيم، چاره چيست. «الضّروات تبيح المحذورات ». اما امام حسين عليه السلام چنين نکرد. اين، «استقامت » امام حسين است. استقامت، يعني اين.
استقامت در برابر عذرهاي شرعي
استقامت، همه جا به معناي تحمل مشکلات نيست. تحمل مشکلات براي انسان بزرگ آسانتر است تا تحمل آن چيزهايي که بر حسب موازين شرعي و عرفي و عقلي ساده، ممکن است خلاف مصلحت به نظربيايد. تحمل اينها از تحمل دشوارتر مشکلتر است. يک وقت به کسي مي گويند اين راه را نرو، ممکن است شکنجه بشوي. انسان قوي مي گويد شکنجه بشوم، چه مانعي دارد؟راه را مي روم. يا مي گويند نرو، ممکن است کشته بشوي. انسان بزرگ مي گويد کشته بشوم، چه اهميت دارد؟ مي روم. يک وقت صحبت کشته شدن و شکنجه شدن و محروميت کشيدن نيست. مي گويند نرو، ممکن است که گروهي از مردم به خاطر اين حرکت تو کشته بشوند. در اين جا ديگر پاي جان ديگران در بين است. نرو، ممکن است بسياري از زنان و مردان و کودکان، به خاطر پيش رفتن تو سختي بکشند. اين جاست که آن کساني که کشته شدن برايشان مهم نيست، پايشان مي لرزد. آن کسي پايش نمي لرزد که اوّلاً در حدّ اعلي بصيرت داشته باشد. و بفهمد چه کار بزرگي را انجام مي دهد. ثانياً قدرت نفس داشته باشد و ضعف نفس گريبان او را نگيرد. اين دو خصوصيت را امام حسين در کربلا نشان داد. لذا حادثه ي کربلا مثل خورشيدي بر تارک تاريخ درخشيد. هنوز هم مي درخشد و تا ابد الدّهر هم خواهد درخشيد (2)
پي نوشت ها :
1-ديدار با فرماندهان گردانها، دسته هاي عاشوراي نيروي مقاومت بسيج71/4/22.
2-روزنامه جمهوري اسلامي، 1375/3/16.
منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383