صداي اصغر مي آيد
صداي اصغر مي آيد…
نامش را در روضه هاي هر سال شنيده ايم.
شنيده ايم و هر بار به شکلي، و با تمام بند بند وجودمان، لعنش کرده ايم. «حرمله»، نام غريبي نبود…مهارتش در پرتاب تير سه شعبه زبان زد بود. وقتي اشاره مي کردند که بزن، تمام نيرويش را خرج پرتاب تير مي کرد. گفته بود به دوروبري ها: پيش يزيد شهادت بدهيد که من سه جا تير انداختم و هر سه جا کار را تمام کردم.
تصويري که از او در ذهنم هست، بي شباهت به تصوير خون آشام هاي کابوس هاي کودکي ام نيست. يعني قساوتي که به خرج داده، خوني که از گلوي اصغر شش ماهه بر زمين ريخته و صداي مظلوميتي که زنان حرم به آسمان بلند کردند، در کل تاريخ ثبت شده و هيچ کجا عين اين صحنه ها تکرار نشده.
علي بن حسين عليه السلام پرسيده بود: چه خبر از مختار؟!
گفتند: هر روز جمعي از دشمنان شما را به قتل مي رساند. فرموده بود: آيا حرمله هنوز زنده است؟
گفتند: بلي.
فرموده بود: خدايا!به او تيزيِ آهن و تيزيِ آتش بچشان.
مختار وقتي حرمله را کت بسته ديد، خنديد و گفت: خدا را سپاسگزارم که مرا بر تو مسلط کرد.
آن قدر به او تير زدند تا مرد. سپس آتشي از پشته هاي ني فراهم کردند و او را سوزاندند.
شعله ها بال مي رفت و مختار، صداي علي اصغر را در پيچش شعله ها مي شنيد.