دل نوشته ای برای مولایم
چه اشتیاقی داشتم!با کسانی روبرو میشدم که مدتی با آنها زندگی کرده بودم ،حرف دلشان را می خواندم ،امّا تا به حال چهره های نازنینشان را ندیده بودم ،تصورم ازآنها همه آن بود ؛که در ذهنم از آنها ساخته بودم ….
برایم جالب بود همه را، هم می شناختم و هم نمی شناختم …
دوستان مجازی که حقیقتشان را می دیدم از این بابت خوشحال بودم .لحظات قشنگی در دفتر خاطرات عمرم برای همیشه حک شد و زیبایی این دیدار کودک درونم را آرام قلقلک می داد. شیرینی بعض از از آشنایی ها و دیدار ها هنوز در وجودم حس می شود .امّا شیرینی این دیدار لحظه ای دیوار دلم را فرو ریخت و با خود اندیشه کردم که پیش از این من را نمی شناخت کسی اینجا ،گم نامم و به نام تو می نازم…..
ذهن آشفته ام لحظه ای رخت بر بست و سوی امام منصورم پرکشید …
آقا جان رسالت سختی است طلبه بودن و سخت تر از آن طلبه ای که پا در عرصه تبلیغ گذاشته ، و صد چندان سخت تر طلبه ای که تبلیغ در فضایی را برای خود انتخاب کرده که هیچ محدودیتی ندارد نکند زمین بخورم و نفهمم!
نکند به نام شما امّا به کام خود گم شوم در نامحدود سرا و ناگهان تر از همیشه به خود آیم و غافلگیر شوم از آن همه فاصله ای که بین من و شما ایجاد شده تاز ه بنشینم و با خود بگویم :
معنی فاصله ها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
توتماشاگر من بلکه نه من فاصله ای
علت دوری ما چیست برایم بنویس 1…
به گمانم برای شما قدم بر می دارم امّا همان قدم قدم هایم دنیایی از فاصله شود….
قبول دارم که حجم تنهایی شما بیشتر از بودن من است !
قبول آقا!!!!
امّا بودنم را هرچند کم رنگ و کم حجم در این عرصه ای که نمی دانم فردایم را چگونه خواهد ساخت بیمه کن !
آقا جان خسته ام از نمی دانم ها !
نمی دانم های که می دانم نمی دانم ، ولی به دنبال دانستن نیستم !!!!
آقا جان ! بیمه ام کن و دل بیچاره ام را خریدار باش !
دلم سخت امّا قانع می شود به اینکه تو مرا ببینی ومن دل خوش به نگاهت باشم.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
1-شاعر را نمی شناسم