حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


چگونگي ظهور احساس حقارت
هنگامي که احساس حقارت بر ضمير پنهان شخص نقش بندد و ماهيت عاطفي پيدا کند، بازتاب آن در چگونگي روابط و مناسبات او با ديگران و همچنين در قضاوت و ارزيابي شخص نسبت به خودش ظاهر مي شود. انعکاس خارجي اين احساس در مردان، عبارت است از: دستپاچگي و اضطراب در صحبت کردن يا نطق و خطابه، دقت و وسواس در آراستگي ظاهر و وضع لباس، کفش و امثال اين ها و نيز حساسيت بيش از حد نسبت به نظر و عقيده ديگران درباره ايشان.
در زنان به صورت مدپرستي- يعني افراط در تغيير آرايش سر و صورت و رنگ مو و مدل لباس و کفش و جوراب، به تبعيت از مد روز، تمايل به غيبت، عيب جويي و تحقيرساير زنان خود را نشان مي دهد. روشن است که احساس حقارت، يک نوع مقايسه خود با ديگران را به همراه دارد.
دراين مقايسه خود را بازنده و حقير ديدن و ديگران را برتر و پيروز پنداشتن،حسادت فرد را نسبت به رقيبان بر مي انگيزد.توجه به اين نکته نيز مفيد خواهد بود که در منجر شدن احساس حقارت به رشک ورزي تفاوتي بين زن و مرد نيست؛گرچه شکل ظهور حسادت درآن ها متفاوت باشد.
گاه به کساني بر مي خوريم که نسبت به همه چيز و همه کس نظر خورده گيري و بهانه جويي دارند. در نظر اينان همه خطاکار و مقصرهستند و هيچ چيز وجود ندارد که بتواند رضايت خاطر ايشان را جلب نمايد. اين طرز تلقي و نگرش خاص در هر انساني مشاهده شود، نشانه واکنشي جبراني در قبال آگاهي به حقارت خود است. هرکس در چنين موقعيتي قرار گيرد، شهامت و قدرت مبارزه خود را از دست مي دهد و در برابر مشکلات و پيشامدها دستخوش ضعف و ترديد مي شود. مسير تحول شخصيت فرد در اين شرايط عبارت خواهد بود از: تزلزل در تصميم و از دست دادن ثبات در روحيه و رفتار، نامشخص شدن هدف ها و منظورها، فقدان اعتماد به قابليت شخصي و بالاخره خودداري مصرانه از پذيرفتن زندگي و گريز از واقعيت ها به وادي ميخوارگي، اعتياد، قمار، زندگي انگلي، سربار ديگران شدن و امثال آن.
از سوي ديگر، هرگاه ترس در اعماق ضمير فردي خانه کند از گروه آدم هاي ستيزه جو و متجاوز باشد، در اين صورت براي رهايي از احساس ترس و حقارت و تحميل شخصيت خويش بر ديگران، رفتاري جسارت آميز و تجاوزکارانه از خود نشان مي دهد.
اين گونه افراد،ظاهري پرخاشگر، زورگو و متکبرپيدا مي کنند، خودستا و گزافه گو و مدعي و طلبکار مي شوند، خودنمايي و تظاهر در لباس پوشيدن، حرف زدن و حرکات آن ها کاملاً مشخص و قابل لمس است.به طورکلي، زورگويي و تجاوز و خودستايي و رفتارها و حالت هاي غيرعادي و مبالغه آميز، مي توانند نشانه هايي از احساس عدم قابليت و احساس حقارت در شخص باشند.
احساس حقارت از نگاه روان شناسي
گفتيم که امام خميني (ره) احساس حقارت را ريشه اصلي بيماري حسادت مي داند. مناسب است که از بعد روان شناسي نگاهي بر احساس حقارت کنيم.
شخصيت و روان آدمي از نقطه نظر تأثيرپذيري و انعکاس،نسبت به عوامل گوناگون محيط،از پيچيده ترين ابعاد خلقت انسان مي باشد. دانش روان شناسي به کمک ساير رشته هاي علمي و بسط و توسعه امکانات تحقيقي، هر روز به کشف سيماي جديدي از قلمرو اعصاب و روان نايل مي شود. عقده حقارت، خود يکي از صدها عارضه شناخته و ناشناخته اي است که بر شخصيت و عواطف آدمي تأثير مي گذارد و در زمينه هاي خاص علايم خود را آشکار مي کند.
در حقيقت،اصطلاح عقده حقارت- به معناي وسيع و کلي- در بر گيرنده تمامي انعکاسات و نشانه هاي ظاهري شخصيت است که بروز آن ها در افراد، نمايشگر علت هاي دروني خاصي از قبيل نداشتن اعتماد به نفس، احساس تقصير و گناه،عدم اعتقاد به لياقت و کفايت خود،بدبيني و يأس و سرخوردگي و نظايرآن مي باشد.
به عبارت کوتاه تر کليه احساسات، تمايلات و انعکاسات شخصي که در بطن خود، انگيزه هايي چون حسّ عدم اعتماد به خود و يا کمبود شايستگي در مقابله با محيط را دارند، نمودهايي از احساس حقارت دروني هستند که به عقده حقارت تعبير مي شوند. لازم به گفتن است که حسادت يکي از آثار شوم احساس حقارت است. روان شناسان آثار ديگري همچون فخرفروشي، سرزنش خويشتن، سرزنش ديگران، دليل تراشي، کناره جويي، خيال بافي و پرخاشگري بيان مي کنند. در اين نوشتار جهت پرهيز از دور شدن از موضوع، تنها به بررسي رابطه احساس حقارت با حسد مي پردازيم.
بنابراصول و قواعد روان شناسي آدلر هرگونه برخورد و اقدامي که غرور ذاتي و اعتماد به نفس يک فرد را از او سلب کند، مي تواند عامل موثري در بروز احساس حقارت در ضمير وي به شمار آيد و تدريجاً او را به صورت فردي ناسالم و عليل از جهت رواني در آورد و در جامعه رها سازد. ترس در حکم هسته مرکزي و عامل اصلي احساس حقارت است.
از امام علي (ع) نيز نقل شده است که:«الجبن ذلّ ظاهر»؛ ترس و بزدلي ذلتي آشکاراست.
از اين رو هرگاه شخص در يک دوره زماني در معرض خشونت و سلطه جويي و ساير عوامل بازدارنده قرار گيرد و اين موجب شود که ترس در ضمير او جايگزين شود و شخصيت او متزلزل کند،چنين آدمي نسبت به تمامي مسائل زندگي با ديدي منفي خواهد نگريست. بهتربگوييم: به جاي اين که مراحل رشد و تکامل شخصيت را با جسارت و اعتماد و اتکا به نفس طي کند، مي خواهد به دوره طلايي آسايش و امنيت زمان طفوليت بازگردد؛زيرا در عهد کودکي او نياز و اجباري به تصميم گيري و قبول مسؤوليت نداشت.به عبارت ديگر، براي گريز از ترسي که بر وجودش استيلا يافته است،شخصيت ناتوانش در حصار صلح و آرامش روزگار کودکي پناه مي جويد.
اين است بيان حالات کودکانه بسياري از افراد بالغ که درحقيقت نوعي عقب افتادگي و گرايش به خوي و خصلت بچه گانه است. دکتر پارسا شکست و ناکامي را عامل به وجود آمدن احساس حقارت دانسته و مي نويسد:
يکي ازجلوه هاي بارز ناکامي هاي شديد، احساس حقارت يا خوارخويشتني است که فرد به گونه اي آگاهانه به ناتواني و ناشايستگي خود پي مي برد و در مقايسه با ديگران خود را پايين تر و درمانده تر از آنان احساس مي کند. دانش آموزي که دو سال پياپي در امتحانات نهايي دوره
دبيرستان مردود مي شود، وقتي خود را با دانش آموز هم کلاسش مقايسه مي کند که در نخستين امتحان نهايي با معدل ممتاز پذيرفته مي شود،احساس حقارت به او دست مي دهد.
ريشه اصلي حسد ازنگاه امام خميني
امام خميني (ره) با دقت در عوامل هفت گانه حسد،همه يا بسياري از آن ها را به يک عامل ارجاع مي دهد و آن احساس ذلت و خواري نفس است.
هرگاه انسان در برابر ديگران احساس حقارت کند، همين حسّ مي تواند سرچشمه حسادت ها شود؛مگر اين که تربيت نفس مانع از ريشه دواني اين بيماري گردد.
امام راحل در اين باره مي فرمايد:از براي حسد،اسباب بسياري است که عمده ي آن به رؤيت ذلّ نفس [خود
را ذليل ديدن] برگردد… وقتي که غير را کامل ديد،دراو يک حالت ذلّ و انکساري رخ دهد که اگر عوامل خارجيه و مصلحات نفسانيه نباشد،حسد توليد کند.
شايد پرسشي بجا ذهن شما را مشغول کند و آن اين که در چند صفحه گذشته از تأثير عجب و خودبزرگ بيني برحسد ورزي گفتيم، اما اکنون ريشه اصلي حسادت را احساس خواري و ذلت بيان مي کنيم؛ اين دو سخن چگونه با هم سازگاري دارند؟ پاسخ اين پرسش را از زبان يک روان شناس نقل مي کنيم. وي درباره نشانه هاي بيماري عجب مي گويد:
علايم بارز اين اختلال شخصيت، عبارت است از: احساس شديد خود مهم بيني و شاخص بون، تخيلات شديد و هميشگي درباره موفقيت،احتياج شديد به خودنمايي و جلب توجه و تحسين ديگران،اختلال بين فردي و عاطفي؛مانند اتکا و استثمار ديگران..
در بسياري ازموارد اين احساس خود مهم بيني با احساس بي ارزشي توأم مي شود. اگر درامري به طور کامل موفق نباشد، احساس حقارت مي کند.
بايد دانست که امام خميني (ره) علاوه بر خود ذليل بيني،عامل ديگري را نه فقط براي حسد، بلکه براي همه ناهنجاري هاي اخلاقي معرفي مي کند و آن ضعف ايمان است. در اين زمينه بخشي از کلام امام را بيان مي کنيم:
آن کس که حسد مي ورزد و زايل شدن نعمت غير را آرزو کند و کينه صاحب نعمت را در دل دارد،بداند که ايمان ندارد که حق تعالي از روي صلاح تام اين نعمت را نصيب او کرده و دست فهم ما از آن کوتاه است و بداند که ايمان ندارد به عدل خداي تعالي و قسمت را عادلانه نمي داند. تو در اصول عقايد مي گويي خداي تعادل عادل است،اين جز لفظ چيز ديگر نيست. ايمان به عدل با حسد منافي است.
حسدورزي بر ديگران، اعتراضي غيرمستقيم به خداوند است. خدايا چرا فلان نعمت او را به فلاني داده اي؟ حسود شايد با چند دليل و برهان، خداوند و صفات او؛ همچون عدالت و حکمت و علم را به اثبات رسانده باشد، اما به تقسيم روزي که کار خداوند است، اعتراض مي کند و اين اعتراض نشانگرآن است که اعتقاد او تنها لقلقه زبان بوده، از حد قيل و قال تجاوز نکرده و قلب او جاي نگرفته است. ايمان به اين که کارهاي الهي حکيمانه و عادلانه است، جايي براي حسادت و آرزوي نابودي نعمت ديگري باقي نمي گذارد.
ان ابي ليلي،قاضي زمان منصور دوانقي بود. منصور گفت:بسيار قضاياي شنيدني و عجيب نزد قضاوت مي آورند مايلم يکي ازآن ها را برايم نقل کني.
ابن ابي ليلي گفت: روزي پيرزني افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مي کرد و از حقش دفاع کنم و ستمکار را کيفر نمايم.
پرسيدم از چه کسي شکايت داري؟ گفت: دختر برادرم. دستور دادم او را احضار کردند.وقتي آمد زني بسيار زيبا و خوش اندام بود. علت شکايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف کرد: من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است. من که کودک بودم، پدرم مرد و همين عمه مرا بزرگ کرد و در تربيت من هم کوتاهي ننمود تا اين که بزرگ شدم. با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگري در آورد.
زندگي بسيار راحت و عالي داشتم. تا اين که عمه ام بر زندگي من حسد برد. از آن پس هميشه دختر خود را مي آراست و جلوي شوهرم جلوه مي داد تا او را فريفت و دختر را خواستگاري کرد. همين عمه ام شرط کرد در صورتي دخترش را مي دهد که اختيار من از نظر نگهداري و طلاق به دست او باشد،شوهرم هم قبول کرد. مدتي گذشت؛ عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم.دراين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود؛ازمسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلداري مي داد.
من هم آن قدرخود را آراستم و ناز و کرشمه کردم تا دلش را در اختيار گرفتم. تقاضاي ازدواج با من را کرد. گفتم: راضي ام به اين شرط که اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول کرد.
بعد از عقد،عمه ام را طلاق دادم و به تنهايي بر زندگي او مسلط شدم. مدتي با اين شوهرم به سر بردم تا از دنيا رفت.
روزي شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج کرد؛گفتم: من هم راضي ام اگر اختيارطلاق دختر عمه ام را به من واگذاري،او قبول کرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج کردم. چون اختيار داشتم؛ دختر عمه ام را طلاق دادم.اکنون شما قضاوت کنيد که من هيچ گناهي ندارم،غير از اين که حسادت بي جاي همين عمه ام را تلافي کرده ام.
آري حسادت گاهي زندگي يک يا چند نفر و يا چند خانواده را متزلزل مي کند فتنه ها بر مي انگيزد انسان ها را نسبت به هم دشمن مي کند.
ريشه هاي حسد در نگاه دانشمندان اخلاق
علامه مجلسي از بعضي علماي اخلاق نقل مي کند که اسباب و ريشه هاي حسد هفت چيز است:
1. عداوت و دشمني؛
2. تعزز؛يعني من اين گونه بينديشم که صاحب نعمت به خاطر آن نعمت،متکبر شده و به من فخر فروشي خواهد کرد و از اين رو زوال آن نعمت را آرزو مي کنم.
3. کبر؛گاه حسود خود متکبراست و راه عملي کردن تکبرش را زوال نعمت از صاحب نعمت مي داند.
4. تعجب؛بعضي وقت ها تعجب و غيره منتظره بودن نعمت باعث حسد مي شود؛ مانند گروهي که به رسولان الهي ايمان نمي آوردند و حسادت مي ورزيدند و مي گفتند: «شما بشري مثل ما هستيد؛» «آيا به انسان هايي همچون خود ايمان بياوريم».
5. ترس؛شخص حسود از اين که صاحب نعمتي از برخورداري خود سوء استفاده کند و مزاحمت هايي براي او ايجاد کند و يا اين که مبادا او
فراموش شود و مورد بي توجهي قرار بگيرد،مي ترسد و همين ترس باعث حسادت او مي شود.
6. علاقه زياد به رياست؛رسيدن به رياست در صورتي عملي مي شود که تو خود را بالاتر از ديگران نشان دهي و يکي از راه هاي آن اين است که ديگران نعمت ها و داشته اي خود را از دست بدهند و تو براي رسيدن به محبوب خود- يعني رياست – آرزوي فقر و نداري ديگران را مي کني و اين گونه است که حب رياست، به حسادت مي انجامد.
7. ناپاکي و آلودگي سرشت و طينت؛ بعضي هيچ کدام از شش عامل بالا را ندارند، ولي همچنان چشم ديدن موقعيت ها و نعمت هاي ديگران را ندارند، اين جا است که ريشه حسد را بايد در خباثت باطن و دروني آن ها جست و جو کرد.
حسادت، خاستگاه نابهنجاري هاي اجتماعي
حسادت مي تواند در حوزه اخلاق فردي و اجتماعي بازتاب ها و واكنش هاي متضاد و خطرسازي را بيافريند. قرآن به صراحت در جاهاي مختلف به اين مسئله توجه داده و با بيان مصاديق عيني و تأثيرات مخرب و زيانبار آن كوشيده تا شخص را براي رهايي از اين رذيلت اخلاقي و نابهنجاري زشت به تلاش و تكاپو وادارد.
در تحليل قرآني به خطرساز بودن حسادت نسبت به آدمي اشاره مستقيمي شده است. در آيه1 و 5سوره فلق، حسد را يكي از خطرهاي تهديدكننده آدمي مي شمارد و پناه جويي به خدا را براي محافظت از آن مطرح مي سازد و مي فرمايد: قل اعوذ برب الفلق… و من شر حاسد اذا حسد.
اين آيه خطر حسادت را در هنگام اقدام عملي حسود، شديدتر ارزيابي مي كند؛ زيرا هنگامي كه شخص، حسادت را به عنوان يك واكنش رواني و روحي در خود پديد مي آورد تنها آرزوي زوال نعمتي از ديگري را دارد ولي هرگاه از اين فراتر رود و خود مستقيم بكوشد تا نعمتي را از شخص زايل كند و يا از ميان بردارد در اين هنگام است كه رفتارهاي خطرساز و نابهنجاري هاي رفتاري را بروز مي دهد.
حسادت تا زماني كه روحي و رواني است تنها به شخص حسود آسيب مي رساند و او را دچار افسردگي و خودباختگي و حقارت و بي اعتمادي به خود مي كند و به گونه اي نهان و مخفي است اما زماني كه وي را تحت كنترل و مهار خويش در آورد، به شكل نابهنجاري هاي رفتاري و و اكنش هاي عملي و اقدامات عيني بروز و ظهور مي كند كه در اين حالت بسيار خطرناك مي شود.
ريشه هاي حسد

خودبيني و خودخواهي، چه فتنه ها که بر نمي انگيزد.زشتي ها را مي پوشاند و گاه آن ها را زيبا هم نشان مي دهد و انسان اسير خود، نمي تواند واقعيت خود را ببيند.
از سوي ديگر همين صفت نسبت به ديگران برعکس کار مي کند؛ يعني انسان خودخواه خوبي هاي ديگران را نمي بيند و عيب هايشان را دو چندان مي بيند و اين گونه خود را برتر از ديگران مي يابد. گمان مي کند که او بايد بيش تر مورد احترام باشد، افزون تر از ديگران برخوردار باشد، ديگران به او سلام کنند، ديگران به احترامش از جا بلند شوند، ديگران به حضور او بروند يا به او تلفن بزنند؛چرا که شايستگي هاي او و شرف و مقام او بالاتر است!
غافل از اين که بالاترين انسان ها، متواضع ترين آن ها نيز بوده اند. ببينيد.
پيامبراسلام (ص) را که بر بالاترين سکوي قهرماني انسانيت ايستاده است و درعين حال،درسلام کردن برهمه پيشي مي گيرد و در مجلس ها جايگاه خاصي برخود بر نمي گزيند.
خلاصه اين که خودبيني سراز تکبر در مي آورد و تکبر صفتي خانمان براندازاست. ابليس با آن مقام بالايي که در پيشگاه خدا داشت، به خاطرتکبرش نسبت به آدم،از درگاه الهي رانده شده است. او خود را برتر از آدم ديد و حسادتش نسبت به آدم گل کرد.
ور حسد گيرد تو را در ره گلو
در حسد ابليس را باشد غلو
کو زآدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه اي زين صعب تر در راه نيست
اي خنک آن کش حسد همراه نيست .
وقتي خداوند علت سجده نکردن را از ابليس جويا شد،او خود را با آدم مقايسه کرد و گفت: تو مرا از آتش خلق کردي،ولي آدم را از گل آفريدي. او آتش را برتر از گل مي دانست و بدين سان خود بزرگ بيني اش سر از حسادت در آورد.تا جايي که دست از بندگي خدا شست و لعنت الهي را تا قيامت به جان خريد.فيض کاشاني داستان ديگري را درباره عاقبت عجب و خودبزرگ بيني نقل مي کند:
امام صادق (ع) فرمود: «بپرهيزيد از حسد و بر يکديگر حسد نورزيده.»
آن گاه فرمود: «يکي از برنامه هاي حضرت عيسي، گردش در شهرها بود. در يکي از سفرهايش، يکي از اصحاب خود را که کوتاه قد بود و از ملازمين حضرت بود، همراه خود برد. در بين راه به دريا رسيدند؛ عيسي (ع) با نام خدا پاي روي آب گذاشت و شروع به رفتن کرد. آن ملازم هم سخن عيسي را تکرار کرد و به دنبال او روي آب حرکت کرد. در وسط دريا عجب (خود بزرگ بيني) بر نفس او داخل شد و با خود گفت: عيساي پيامبر (ع) روي آب راه مي رود، من هم بر روي آب راه مي روم، پس برتري او از من در چيست؟ همين که اين حرف را زد، در آب فرو رفت و از عيسي (ع) کمک طلبيد.حضرت دست او را گرفت و از درون آب بالا کشيد و به او فرمود: «چه گفتي که در آب فرو رفتي؟» حقيقت خيال دروني خود را گفت. فرمود: «خود را در غير جايگاهي که خدا برايت معين کرده، قرار دادي و مورد غضب خدا قرار گرفتي؛ پس توبه کن تا منزلت سابق را بازيابي».او توبه کرد و پشت سر عيسي به راهش ادامه داد».آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «از خداي بترسيد و از حسد پرهيز نماييد»
علاوه برتکبر و عجب، مي توان عامل ديگري را به عنوان ريشه حسد معرفي کرد. کساني که در معرض توجهات ديگران قرار گرفته اند و بر حسب اهميت شغل و مقام و شخصيت، توجهات ديگران را به خود جلب مي کنند، از قدرت و فعاليت جسمي و روحي بيش تري برخوردار بوده و زندگي با نشاطي دارند. بشر به طور طبيعي و فطري و بدون اين که به
مکانيسم ارتباطات روحي ديگران آگاهي داشته باشد و يا به آثار و نتايج مفيد و مثبت آن در طول زندگي پي برده باشد،طبعاً از توجهات روحي ديگران احساس شادي مي نمايد و تحت تأثير آن به حرکت و فعاليت بيش تري نايل مي شود.
نياز بشر به توجه ديگران در دنيا کودکان، واضح ترخود را نشان مي دهد. آن ها به محض اين که خود را شناختند و بين خود و ديگران فرق گذاشتند،از مورد توجه قرار گرفتن، خرسند مي شوند و اگر روزي کم تر مورد توجه قرار گيرند، بدون هرگونه پنهانکاري ناراحتي خود را ابراز مي کنند.
کودکي را در نظر بگيريد که تا ديروز محبوب پدر و مادر بوده،اما اکنون اين کودک رقيب جديدي پيدا کرده است. نوزادي وارد اين خانواده شده است که همه نگاه ها را به خود جلب کرده است، توجه پدر و مادر و ديگران به کودک قبلي، به نصف، بلکه کم تر کاهش يافته است. نياز فطري کودک به توجه ديگران از يک سو و مانع شدن نوزاد ازاين توجه،از سوي ديگر، حسادت ناخودآگاهي را در دل کودک مي پروراند.
اين قضيه درکودکان به خاطر سادگي آنان، زود خودنمايي مي کند.اما در بزرگ ترها مي تواند مخفي مانده و تبديل به عقده روحي شود و عواقب بس خطرناکي داشته باشد. داستان حضرت يوسف (ع) و برادرانش را خوانديد و ديديد که نياز برادران به توجه پدر و توجه بيش تر پدر به يوسف، چه مشکل بزرگي را پديد آورد.
نتيجه اين که يکي از عوامل حسادت و رشک ورزي نياز غريزي به مطرح شدن و مورد توجه قرار گرفتن است که اگر ارضاي اين نياز با مطرح شدن ديگري به مخاطره افتد،او در معرض حسادت قرار خواهد گرفت.
افراد زیادی وجود دارند که کتابهای جدید را به کتابهای قدیمی ترجیح میدهند چون فکر میکنند که کتابهای جدید بهتر هستند. اما واقعیت این است که اغلب برخلاف آن درست است.
کتابهای قدیمی به مدت طولانی دوام داشته و محبوب بودهاند :
ایدهها میآیند و میروند اما فقط بهترین ایدهها آنهایی هستند که پایدار میمانند. طبق سی. اس. لویس، به عنوان یک نویسنده، او خوانندهای میخواهد که کتاب قدیمی را به جای کتاب جدید بخواند چون کتاب جدید در حال امتحان است و خواننده ناشی است تا آن را مورد انتقاد قرار دهد. افکار نویسنده اغلب بدون اطلاع از خیلی از کتابهای مدرن دیگر کاملاً درک نخواهند شد. اگر شما ساعت 11 به گفتگویی که در ساعت 8 شروع شده است بپیوندید اغلب آنچه را که واقعاً گفته شده است نخواهید دید.
آنها به ما کمک میکنند تا بیشتر پذیرای دیدگاههای مختلف باشیم :
هر نسل دیدگاهها و تصورات مخصوص به خود و روشهای مختلف صحبت کردن با دنیا را دارد. وقتی ما کتابهای قدیمی را میخوانیم به ما کمک میکند تا دیدگاههای جدید و روشهای جدید نگاه کردن به چیزها را کسب کنیم و همانند یک ماشین زمان عمل میکند که ما را به آن دوران میبرد و میتوانیم نکته نظرات جدید کسب شدهی آن دوران را در عصر حاضر به کار ببریم.
آنها ارزانتر هستند :
کتابهای قدیمی معمولاً نسبت به کتابهای جدید هزینهی کمتری دارند و حتی گاهاً به صورت رایگان در کتاب فروشیها، کهنه فروشها و یا نمایشگاههای کتاب موجود هستند.
کیفیت آنها بهتر است :
عنوان آنها خود - توصیف است. چه چیزی یک کتاب را کلاسیک میسازد؟ اگر کتابی حتی 50 سال بعد از این که چاپ شده، خوانده میشود پس کلاسیک و مطمئناً خوب است.
آنها به شما کمک میکنند گذشتهی خود را بشناسید :
رمانهای کلاسیک در مورد زمان ویژهای در تاریخ گذشته به هنگامی که ما در حال لذت بردن از عصر حاضر هستیم، به ما میآموزند.
به راحتی و آسانی قابل دسترس هستند :
ما در کتابخانه شانس بیشتری برای پیدا کردن کتابهای قدیمی کلاسیک نسبت به کتابهای جدید با لیست انتظار طولانی برای آنها، داریم.
آنها تبعیض سنی قائل نمیشوند :
کتابهای قدیمی برای همه هستند و برای گروه سنی خاصی نیستند. لازم نیست شما کودک باشید تا از کتابهای نوشته شده برای کودکان لذت ببرید. سیندرلا هنوز هم میتواند داستان شب مورد علاقه شما به عنوان یک فرد بالغ باشد.
آنها بوی خوبی میدهند :
بوی کتابهای قدیمی خیلی خوب است. آیا شما عاشق بوی بادامی وانیل مانندی نیستید که هنگام نزدیک کردن بینی خود به صفحات یک کتاب کلاسیک قدیمی حس میکنید؟
جایگاه خانهداری در سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی
شاید در نخستین گام برای بررسی آثار و پیامدهای اشتغال زنان بر خانواده و جامعه باید مفهوم اشتغال را مورد بازبینی قرار داد. اشتغال از جمله مفاهیم بنیادین و کلیدی است که در هر فرهنگی معنایی متفاوت پیدا میکند. امروز در جامعهی ما نیز اشتغال اغلب به همان معنایی رایج در غرب به کار میرود؛ یعنی کار درآمدزا. در این فرهنگ، شاغل به کسی میگویند که در ازای کار، دستمزدی دریافت کند. اما شغل در فرهنگ اسلامی بر مفهوم «کار» تأکید دارد.
کار به معنای عام هر چیزی است که برایش انرژی صرف میشود؛ چه رسمی باشد چه غیررسمی، مزدبگیر باشد یا فی سبیلالله. بنابراین تعبیر کار خانگی، خانهداری، پرورش فرزند، فعالیت زنان روستایی در بخش کشاورزی و مواردی نظیر آن نیز به مفهوم کار است. در متون دینی نیز بر این معنا از کار تأکید شده است و همه مکلف به آن هستند.
از سوی دیگر، خانهداری حتی ارزش افزوده هم دارد. برای نمونه، اگر یک ماه هزینهی کارهایی را که خانم در خانه انجام میدهد را محاسبه کنید، ارزش کار آنها مشخص خواهد شد و مشاهده خواهید کرد که خانهداری زن علاوه بر سایر محسناتی که دارد از لحاظ اقتصاد فردی نیز مقرون به صرفه است و تأثیر زیادی بر اقتصاد جامعه دارد. برآورد شده است که کار منازل بین 25 تا 40 درصد ثروت ایجادشده در کشورهای صنعتی را در بر میگیرد.1
علاوه بر این فرآیند مهم تربیتی، عاطفی، اخلاقی و… نیز بر حضور مؤثر زن در خانه مترتب است. پس میبینیم که خانهداری نه فقط شغل محسوب میشود، که در حلقههای اقتصادی جایگاه مهمی را هم به خود اختصاص میدهد.
خداوند متعال در قرآن مجید هدف از خلقت انسان و همه موجودات هستی را عبودیت و توحیدمحوری بیان نموده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ من جن و انس را نیافریدم جز برای عبودیت و بندگی» و نیز «و لقد بعثنا فی کل امت رسولا ان اعبد و ا الله و اجتنبو الطاغوت و منهم من هدی الله و منهم من حقت علیه الضلاله؛ میان هر امتی پیغمبری برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طغیانگری کناره گیری کنید. بعضشان را خدا هدایت کرد و بعض دیگرشان ضلالت برایشان مقرر گشت» و برای رسیدن به این بندگی و توحیدمداری، بیشک سبک زندگی از مهمترین لوازم آن است.
اگر انسان در همه شئون زندگی خویش و در همه فعالیتها و افعال و گفتار خود صبغة اللهی عمل نماید و رنگ خدا را که بهترین رنگهاست بر گزیند «صبغهَ ٱللهِ وَ مَن أَحسَنُ مِنَ ٱللهِ صِبغَةً وَ نَحنُ لَهُ عَابِدُون؛ این رنگ خداست و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است و ما پرستندگان او هستیم» و در صراط مستقیم الهی که همان عبودیت الهی است قدم بردارد «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ و این که مرا پرستش کنید که این راهی است راست» به یقین زندگی معنادار خواهد شد.
پاسخ به تمامی پرسشهای ۲۰ گانه ای که رهبر معظم انقلاب در راستای سبک و فرهنگ زندگی مطرح نمودهاند؛ همان بندگی خدای متعال در تمامی شئون زندگی میباشد.
در این مجال سعی شده است به عنوان نمونه به دومین پرسش معظم له که: چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمیشود؟ به صورت اجمالی پاسخ داده شود تا به نقش برجسته بندگی و عبودیت در شکل گیری سبک زندگی اسلامی اشاره ای نموده باشیم.
رعایت حقوق متقابل افراد در روابط اجتماعی یکی از مهمترین شاخصههای جامعه اسلامی میباشد. در جامعه ای که مبنا و جهان بینی بر اساس مادیات و منافع فردی شکل گرفته باشد قطعاً رعایت حقوق متقابل بی معنی خواهد شد. امروزه بیتوجهی به این شاخصه مهم در جامعه باعث بروز مشکلات فراوانی برای حاکمیت و افراد جامعه شده و این در حالی است که آیات و احادیث فراوانی در باب رعایت حقوق متقابل افراد بیان شده است.
کسی که در مسیر بندگی خدای متعال قرار گیرد چه در محیط خانواده و چه در اجتماع سعی بر آن دارد تا با عمل به دستورات دین مبین اسلام و با این بینش که بنده باید به وظیفه بندگی خود در تمام شئون زندگی عمل نماید؛ نمایش کاملی از انسان با ایمان و با هدف را به اجرا گذارد.
بندگی خدا در همه زندگی روزمره ما میتواند جریان داشته باشد. به عنوان نمونه صداقت یکی از فضایل اخلاقی در اسلام است که با نبود آن جامعه به سمت دروغ و فریب و عدم اعتماد افراد به یکدیگر پیش خواهد رفت.
کسانی که طوق بندگی بر گردن نهند با صداقت و اخلاص خود سعی بر آن دارند تا دوستی، برادری و برابری در جامعه مسلمین افزایش یابد و همه با وحدت و همدلی جامعه ایده آل اسلامی که از آن به مدینه فاضله تعبیر میشود را به وجود آورند.
روایات زیادی در باب حقوق افراد نسبت به یکدیگر در منابع اسلامی وجود دارد. بهتـریـن مـتـن حـدیـثـی کـه بـه بـیـان حقوق و وظـایـف متقابل پرداخته اسـت؛ رساله حقوقیه از امام زینالعابدین (علیهالسلام) است که در آن امام چهارم حق برادر دینی، حق هـمـسـایـه، حـق خـویـشاوند، حق فرزند و اولاد و پدر و مادر، حق زن و شوهر، حق شاگرد و اسـتـاد، حق مولا و بنده، حق همنشین و دوست و شریک، حق والی و رعیت، حق مشیر و مستشیر را بیان نمودهاند.
در حدیثی امـام صـادق (علیهالسلام) بـه مـعـلی بـن خـنیس به برشماری حقوق برادران دینی نسبت به یکدیگر پرداخته و میفرمایند: «ایسر حق منها ان تحب له ما تحب لنفسک و تکره له ما تکره لنفسک؛آنچه برای خود دوست میداری، برای او هم دوست بداری و آنچه برای خویش ناخوشایند میدانی، بـرای او هـم نـاخـوشـایـنـد بـدانـی.»
به راستی اگر همه افراد جامعه اسلامی به این حدیث زیبا عمل نمایند جامعه، رنگ الهی نخواهد گرفت؟
و یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فـرمـوده اند: «المـسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در سلامت و آسایش باشند.»
امروزه شاهد آن هستیم که تمامی رسانهها و مطبوعات اعم از سایتها و خبرگزاریها و روزنامهها بدون هیچگونه واهمه ای از عواقب کارشان، انواع تهمتها و دروغها را منتشر میکنند و هیچ شهروند عادی و یا مقام مسئولی امنیت جانی و حیثیتی ندارد.
مخلص کلام این که اگر به اعمال و رفتار خود با دیگران ریزبین شویم و هر روز ولو دقایقی اندک سعی بر محاسبه و مراقبه از نفس، روحیات، افکار و اعمال خود داشته باشیم و واقعاً بخواهیم به وظایف بندگی که خدای متعال برای انسان در همه شئون زندگی مقرر نموده است عمل نماییم به طور حتم روابط متقابلی که با دیگران در موقعیتهای متفاوت خواهیم داشت به سمت اسلامی و الهی شدن پیش خواهد رفت و جامعه ای اسلامی به وجود خواهد آمد که غیر مسلمین هم راغب به روی آوردن به آن جامعه و عمل به دستورات نورانی آن خواهند شد.

فطرت و گرایش طبیعی انسان به حقیقت، آنقدر قدرتمند است که هم میتواند بالاترین قدرتهای پوشالی را نابود کند و هم میتواند بزرگترین قدرت را برای حق ایجاد کند؛
مثل بعد از ظهور، این قدرتِ فطرت خواهد بود که برای برپایی حکومت امام زمان(ع) قدرت ایجاد میکند.
با تکیه بر همین فطرت بشر است که ایمان شکل میگیرد و ثبات پیدا میکند.
عملیاتِ بیدارسازی و شکوفا کردن فطرتها نیاز به تدبیر دارد.
یکی از تدبیرهای قرآنی «تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ» است
یعنی بیایید روی وجوه مشترکی که داریم، تکیه کنیم.
بالاخره ما به خدا معتقد هستیم، از همینجا شروع کنیم و جلو برویم
پیامبر(ص) با تکیه بر داشتههای قلبی انسانها فطرت آنها را بیدار میکرد.
الان وقت تأکید بر تمایزات نیست، نامۀ اخیر رهبر انقلاب، چیزی از جنس «تلاوت» است.
تلاوت اولین مأموریت پیامبر اکرم(ص) بود. این نامه از جنس تلاوت است و تلاوت هم از جنس بیدارسازی فطرت است.
با مردم غرب باید با «زبان فطرت» صحبت کنیم، اگر « زبان فطرت» جوانان غرب را کشف کنید، سخنتان خیلی موثر خواهد بود.
گفتگو با جوانان غربی را باید از «وجوه مشترک» آغاز کنیم، یکی از این وجوه مشترک را که از عجایب تاریخ است، بیان میکنیم؛
آن هم ماجرای ازدواج امام حسن عسکری(ع) است. ایشان ازدواج عجیبی داشتند و شاید بتوان آنرا عجیبترین ازدواج تاریخ دانست.
حکمت ازدواج پیچیده و عجیب حضرت نرگس خاتون با امام حسن عسکری(ع) یکی از موضوعاتی است که انسان میتواند مدتها دربارۀ آن فکر کند
تا به برخی از اسرار و رموز آن پی ببرد.
این داستان کاملاً عاشقانه، پیچیده و زیبا، خیلی الهامبخش و البته سرگرمکننده است.
گویا این داستان برای امروز طراحی شده است؛
یعنی روزگاری که خیلی از مردم اوقات فراغت خودشان را با اینقبیل داستانها میگذرانند.
این داستان در متن خودش یک وجه مشترکی را بین مسلمانان و مسیحیان ایجاد میکند،
تمام اروپاییها باید بدانند که مادر امام زمان (علیه السلام) ما، یک اروپایی است.
با توجه به اینکه این داستان جذاب، با فطرت و دلِ انسانها ارتباط برقرار میکند، اگر اروپاییها این موضوع را بدانند، چه اتفاقی میافتد؟
چرا تاکنون این خبر را به آنها نرساندهاید؟
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفرج