ريشه اصلي حسد ازنگاه امام خميني
ريشه اصلي حسد ازنگاه امام خميني
امام خميني (ره) با دقت در عوامل هفت گانه حسد،همه يا بسياري از آن ها را به يک عامل ارجاع مي دهد و آن احساس ذلت و خواري نفس است.
هرگاه انسان در برابر ديگران احساس حقارت کند، همين حسّ مي تواند سرچشمه حسادت ها شود؛مگر اين که تربيت نفس مانع از ريشه دواني اين بيماري گردد.
امام راحل در اين باره مي فرمايد:از براي حسد،اسباب بسياري است که عمده ي آن به رؤيت ذلّ نفس [خود
را ذليل ديدن] برگردد… وقتي که غير را کامل ديد،دراو يک حالت ذلّ و انکساري رخ دهد که اگر عوامل خارجيه و مصلحات نفسانيه نباشد،حسد توليد کند.
شايد پرسشي بجا ذهن شما را مشغول کند و آن اين که در چند صفحه گذشته از تأثير عجب و خودبزرگ بيني برحسد ورزي گفتيم، اما اکنون ريشه اصلي حسادت را احساس خواري و ذلت بيان مي کنيم؛ اين دو سخن چگونه با هم سازگاري دارند؟ پاسخ اين پرسش را از زبان يک روان شناس نقل مي کنيم. وي درباره نشانه هاي بيماري عجب مي گويد:
علايم بارز اين اختلال شخصيت، عبارت است از: احساس شديد خود مهم بيني و شاخص بون، تخيلات شديد و هميشگي درباره موفقيت،احتياج شديد به خودنمايي و جلب توجه و تحسين ديگران،اختلال بين فردي و عاطفي؛مانند اتکا و استثمار ديگران..
در بسياري ازموارد اين احساس خود مهم بيني با احساس بي ارزشي توأم مي شود. اگر درامري به طور کامل موفق نباشد، احساس حقارت مي کند.
بايد دانست که امام خميني (ره) علاوه بر خود ذليل بيني،عامل ديگري را نه فقط براي حسد، بلکه براي همه ناهنجاري هاي اخلاقي معرفي مي کند و آن ضعف ايمان است. در اين زمينه بخشي از کلام امام را بيان مي کنيم:
آن کس که حسد مي ورزد و زايل شدن نعمت غير را آرزو کند و کينه صاحب نعمت را در دل دارد،بداند که ايمان ندارد که حق تعالي از روي صلاح تام اين نعمت را نصيب او کرده و دست فهم ما از آن کوتاه است و بداند که ايمان ندارد به عدل خداي تعالي و قسمت را عادلانه نمي داند. تو در اصول عقايد مي گويي خداي تعادل عادل است،اين جز لفظ چيز ديگر نيست. ايمان به عدل با حسد منافي است.
حسدورزي بر ديگران، اعتراضي غيرمستقيم به خداوند است. خدايا چرا فلان نعمت او را به فلاني داده اي؟ حسود شايد با چند دليل و برهان، خداوند و صفات او؛ همچون عدالت و حکمت و علم را به اثبات رسانده باشد، اما به تقسيم روزي که کار خداوند است، اعتراض مي کند و اين اعتراض نشانگرآن است که اعتقاد او تنها لقلقه زبان بوده، از حد قيل و قال تجاوز نکرده و قلب او جاي نگرفته است. ايمان به اين که کارهاي الهي حکيمانه و عادلانه است، جايي براي حسادت و آرزوي نابودي نعمت ديگري باقي نمي گذارد.
ان ابي ليلي،قاضي زمان منصور دوانقي بود. منصور گفت:بسيار قضاياي شنيدني و عجيب نزد قضاوت مي آورند مايلم يکي ازآن ها را برايم نقل کني.
ابن ابي ليلي گفت: روزي پيرزني افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مي کرد و از حقش دفاع کنم و ستمکار را کيفر نمايم.
پرسيدم از چه کسي شکايت داري؟ گفت: دختر برادرم. دستور دادم او را احضار کردند.وقتي آمد زني بسيار زيبا و خوش اندام بود. علت شکايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف کرد: من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است. من که کودک بودم، پدرم مرد و همين عمه مرا بزرگ کرد و در تربيت من هم کوتاهي ننمود تا اين که بزرگ شدم. با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگري در آورد.
زندگي بسيار راحت و عالي داشتم. تا اين که عمه ام بر زندگي من حسد برد. از آن پس هميشه دختر خود را مي آراست و جلوي شوهرم جلوه مي داد تا او را فريفت و دختر را خواستگاري کرد. همين عمه ام شرط کرد در صورتي دخترش را مي دهد که اختيار من از نظر نگهداري و طلاق به دست او باشد،شوهرم هم قبول کرد. مدتي گذشت؛ عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم.دراين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود؛ازمسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلداري مي داد.
من هم آن قدرخود را آراستم و ناز و کرشمه کردم تا دلش را در اختيار گرفتم. تقاضاي ازدواج با من را کرد. گفتم: راضي ام به اين شرط که اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول کرد.
بعد از عقد،عمه ام را طلاق دادم و به تنهايي بر زندگي او مسلط شدم. مدتي با اين شوهرم به سر بردم تا از دنيا رفت.
روزي شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج کرد؛گفتم: من هم راضي ام اگر اختيارطلاق دختر عمه ام را به من واگذاري،او قبول کرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج کردم. چون اختيار داشتم؛ دختر عمه ام را طلاق دادم.اکنون شما قضاوت کنيد که من هيچ گناهي ندارم،غير از اين که حسادت بي جاي همين عمه ام را تلافي کرده ام.
آري حسادت گاهي زندگي يک يا چند نفر و يا چند خانواده را متزلزل مي کند فتنه ها بر مي انگيزد انسان ها را نسبت به هم دشمن مي کند.