احساس حقارت از نگاه روان شناسي
احساس حقارت از نگاه روان شناسي
گفتيم که امام خميني (ره) احساس حقارت را ريشه اصلي بيماري حسادت مي داند. مناسب است که از بعد روان شناسي نگاهي بر احساس حقارت کنيم.
شخصيت و روان آدمي از نقطه نظر تأثيرپذيري و انعکاس،نسبت به عوامل گوناگون محيط،از پيچيده ترين ابعاد خلقت انسان مي باشد. دانش روان شناسي به کمک ساير رشته هاي علمي و بسط و توسعه امکانات تحقيقي، هر روز به کشف سيماي جديدي از قلمرو اعصاب و روان نايل مي شود. عقده حقارت، خود يکي از صدها عارضه شناخته و ناشناخته اي است که بر شخصيت و عواطف آدمي تأثير مي گذارد و در زمينه هاي خاص علايم خود را آشکار مي کند.
در حقيقت،اصطلاح عقده حقارت- به معناي وسيع و کلي- در بر گيرنده تمامي انعکاسات و نشانه هاي ظاهري شخصيت است که بروز آن ها در افراد، نمايشگر علت هاي دروني خاصي از قبيل نداشتن اعتماد به نفس، احساس تقصير و گناه،عدم اعتقاد به لياقت و کفايت خود،بدبيني و يأس و سرخوردگي و نظايرآن مي باشد.
به عبارت کوتاه تر کليه احساسات، تمايلات و انعکاسات شخصي که در بطن خود، انگيزه هايي چون حسّ عدم اعتماد به خود و يا کمبود شايستگي در مقابله با محيط را دارند، نمودهايي از احساس حقارت دروني هستند که به عقده حقارت تعبير مي شوند. لازم به گفتن است که حسادت يکي از آثار شوم احساس حقارت است. روان شناسان آثار ديگري همچون فخرفروشي، سرزنش خويشتن، سرزنش ديگران، دليل تراشي، کناره جويي، خيال بافي و پرخاشگري بيان مي کنند. در اين نوشتار جهت پرهيز از دور شدن از موضوع، تنها به بررسي رابطه احساس حقارت با حسد مي پردازيم.
بنابراصول و قواعد روان شناسي آدلر هرگونه برخورد و اقدامي که غرور ذاتي و اعتماد به نفس يک فرد را از او سلب کند، مي تواند عامل موثري در بروز احساس حقارت در ضمير وي به شمار آيد و تدريجاً او را به صورت فردي ناسالم و عليل از جهت رواني در آورد و در جامعه رها سازد. ترس در حکم هسته مرکزي و عامل اصلي احساس حقارت است.
از امام علي (ع) نيز نقل شده است که:«الجبن ذلّ ظاهر»؛ ترس و بزدلي ذلتي آشکاراست.
از اين رو هرگاه شخص در يک دوره زماني در معرض خشونت و سلطه جويي و ساير عوامل بازدارنده قرار گيرد و اين موجب شود که ترس در ضمير او جايگزين شود و شخصيت او متزلزل کند،چنين آدمي نسبت به تمامي مسائل زندگي با ديدي منفي خواهد نگريست. بهتربگوييم: به جاي اين که مراحل رشد و تکامل شخصيت را با جسارت و اعتماد و اتکا به نفس طي کند، مي خواهد به دوره طلايي آسايش و امنيت زمان طفوليت بازگردد؛زيرا در عهد کودکي او نياز و اجباري به تصميم گيري و قبول مسؤوليت نداشت.به عبارت ديگر، براي گريز از ترسي که بر وجودش استيلا يافته است،شخصيت ناتوانش در حصار صلح و آرامش روزگار کودکي پناه مي جويد.
اين است بيان حالات کودکانه بسياري از افراد بالغ که درحقيقت نوعي عقب افتادگي و گرايش به خوي و خصلت بچه گانه است. دکتر پارسا شکست و ناکامي را عامل به وجود آمدن احساس حقارت دانسته و مي نويسد:
يکي ازجلوه هاي بارز ناکامي هاي شديد، احساس حقارت يا خوارخويشتني است که فرد به گونه اي آگاهانه به ناتواني و ناشايستگي خود پي مي برد و در مقايسه با ديگران خود را پايين تر و درمانده تر از آنان احساس مي کند. دانش آموزي که دو سال پياپي در امتحانات نهايي دوره
دبيرستان مردود مي شود، وقتي خود را با دانش آموز هم کلاسش مقايسه مي کند که در نخستين امتحان نهايي با معدل ممتاز پذيرفته مي شود،احساس حقارت به او دست مي دهد.