شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 2
مشورت و بصیرت
تأثیر اطرافیان در فکر و عمل، که از آفات بصیرت خواندیمش، می تواند خود صورت و لباس مثبتی به خود گیرد و نه تنها مشکلی در شناخت صحیح ایجاد نکند بلکه مکمل آن نیز باشد. البته این بدان معنا نیست که مشورت از مقوله های مطلق است که با هر کس و هر زمانی مفید باشد، بلکه، برای بهره مندی از ابزار ازدیاد بصیرت، باید بصیر بود و طرف مقابل مشورت را نیز لحاظ کرد. از این رو حضرتش در منشور حکومتی که برای مالک اشتر می نویسد، او را نسبت به اطرفیان هشدار داده: و با دلالت بر اصول روانشناسی، نتایج و آثار مشاوره با افراد گوناگون و روحیات مختلف را برای مالک تبیین کرده و نسبت به انتخاب مشاور هشدارش می دهد.
«وَ لَا تدخلَنَّ فی مَشورَتکَ بَخیلًا یَعدل بکَ عَن الفَضل وَ یَعدکَ الفَقرَ ….»؛
بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان منصرف، و از تهی دستی و فقر می ترساند، و نیز با افراد ترسو مشورت مکن، زیرا در کارها روحیه ات را تضعیف می نمایند. همچنین حریص را به مشاورت مگیر که حرص را با ستمگری در نظرت زینت می دهد. (همه ی آنچه درباره این افراد گفتم) به خاطر این است که بخل و ترس و حرص و غرائز و تمایلات متعددی هستند که جامعه آنها سوء ظن بخدای بزرگ است. بدتری وزراء کسانی هستند که وزیر زمامداران بد و اشرار پیش از تو بوده اند، کسی که با آن گناهکاران در کارها شرکت داشته نباید جزوِ صاحبان سر تو باشد. آنها همکاران گناهکاران و برادران ستمکارانند، در حالی که تو بهترین جانشین را از میان مردم بجای آنها خواهی یافت: کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنان نیستند و در مقابل، بار گناهان آنها را بر دوش ندارند. از کسانی که با ستمگران در ستمشان همکاری نکرده و در گناه، شریک آنان نبوده اند.
علی بن ابی طالب، در این نامه از مشورت با دو گروه نهی می کند؛ افرادی با صفاتی چون بخل و ترس و حرص و نیز کسانی که کارگزار طاغوت بوده اند. ایشان خود، با امثال طلحه و زبیر مشورت نکرد. همین مسئله باعث اعتراض آنان شد. ایشان در پاسخ، پیروی از احکام قرآنی و سنت های نبوی را منبعی قانع کننده برمی شمارد و (چون مشورت با طلحه و زبیر، پیامدهای منافی با آن ها دارد) مشورت با اینان را مورد نیاز نمی انگارد.
«فَلَمَّا أفضَت إلَیَّ نَظَرت إلَی کتَاب الله وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أمَرَنَا بالحکم به فَاتَّبَعته وَ مَا استَنَّ النَّبی (ص) فَاقتَدَیته فَلَم أحتَج فی ذَلکَ إلَی رَایکمَا وَ لَا رَأی غَیرکمَا وَ لَا وَقَعَ حکمٌ جَهلته فَأستَشیرَکمَا وَ إخوَانی منَ المسلمینَ»؛
اشتباه تاریخی [و صد البته تاریخ ساز] مسیحیان در پیروی از دشمنی که زمان طاغوت، در صفِ مخالفانِ مسیح به خاک و خونشان کشیده بود، پس از آن به میان آنها نفوذ کرد و به عنوان یکی از رهبران آن ها انتخاب شد و پس از چندی پایه و اساس تحریف و انحراف در تعالیم عیسوی را بنیان نهاد، درس عبرتی می تواند باشد برای همه ی کسانی که با توجیه استفاده از تخصص و تجربیات، کارگزاران دوران طاغوت را در حاکمیت وارد می کنند.
پس از عروج عیسی(ع)، فردی که نام او شائل بود و بعدها به پولس مشهور شد ظهور کرد؛ پولس از بزرگان یهود بود که بر منطق و فلسفه تسلط بسیار داشت و در زمان عیسی(ع) سردمدار مبارزه با او بود. وی عامل قتل یکی از طرفداران بزرگ عیسی(ع) به نام استیفن بود، به گونه ای که خود حکم اعدام او را خواند …. با استقرار پولس در دمشق، عالمان مسیحی هشدار دادند: به زودی فتنه ی دیگری سر بر خواهد آورد و هزاران نفر را به کام مرگ خواهد برد. اما پولس چنین نکرد؛ او در آغاز به مردم چنین گفت که تاکنون اشتباه کرده و به خطا رفته است و عیسای شهید را در حالتی بین خواب و بیداری دیده است و به او سفارش کرده که اگر چه تاکنون جنایات بسیاری مرتکب شده ای، هم اکنون از آن دست بکش و در راه خدا قرار بگیر. این خبر به یکباره جهان مسیحیت را شادمان ساخت. آنان گمان کردند بزرگترین دشمنشان هم اکنون به دوست تبدیل شده … همه ی حواریون، جذب او شدند. در میان حواریون برنابا از همه آگاهتر بود؛ پس از مدتی به اندیشه ی التقاطی و انحرافی او پی برده بود. از این رو به او می گفت آنچه می گوید با انجیل مغایرت دارد. اما پولس چنین پاسخ می داد که تفسیر تو از انجیل چنین است و این تفسیر من است. سپس پولس در نخستین مرحله به برنابا حمله کرد و گفت او منحرف شده است… . وی در انجیل خود، عیسی(ع) را پسر خدا خواند.
از جمله اندیشه های انحرافی که او در دین مسیحیت ایجاد کرد، عبارتند از:
1- خدا بودن عیسی(ع)؛
2- یهودی ستیزی؛
3- اعطای قدس به یهودیان؛
4- حلال کردن گوشت خوک و مردار؛
5- کافی بودن ایمان به عیسی(ع) برای رستگاری؛
6- و…
چنانکه بخش های سابق گفتیم، اساساً برنامه ی فتنه گران بازگشت به دوران پر چرب و شیرین طاغوت است و نفوذ افرادشان به این منظور بسیار محتمل به نظر می رسد.
با این همه از نقش وزیر و همکار شایسته نشود غفلت کرد. استبداد در فکر و نظر، از مهم ترین عوامل لغزش انسان است که مشورت با آگاهان جامعه، آدمی را در برابر چنین لغزشگاه هایی بیمه می کند؛ آنچه مهم است انتخاب یک مشاور خوب است.
امیرمؤمنان(ع) نیز خود را نیازمند به هم اندیشی دانسته و از مردم می خواهد که از مشورت عادلانه دریغش نکنند:
[اشتباه نشود؛ درخواست مشورت های اجتماعی توسط علی(ع) او را از سکوی عصمت به زیر نمی کشاند. فیض الاسلام در مقام عدم تنافی عصمت علی با تقاضای هم اندیشی در امور، خطبه ی فوق را چنین ترجمه و شرح نموده است:]
پس، از حق گویی یا مشورت به عدل خودداری ننمائید (با من بی پروا حق را گفته و آنچه را درست و بد می دانید، بیان کنید). زیرا من از اینکه خطا کنم برتر و از آن، در کار خویش ایمن نیستم، مگر آنکه خدا، آنچه را که او به آن از من مالک تر و تواناتر است، از نفس من کفایت کند. (مقصود امام(ع) کهرای خود خطا را ممکن می داند حال آنکه امام معصوم و منزّه از سهو و اشتباه است، اقرار به این است که عصمت آن حضرت از جمله نعمت های خداوند متعال است، لذا می فرماید:) و جز این نیست که من و شما، بنده و مملوکیم در اختیار پروردگاری که جز او پرورش گری نیست، مالک و صاحب اختیار چیزهایی از ماست که خود در آن اختیاری نداریم (پس بزرگواری زیبنده ی او و وظیفه غیر او فقط بندگی و فروتنی است)، ما را از جهل و نادانی که در آن بودیم بیرون آورده، به علم و معرفتی که ما را مصلحت بود سوق داد، و گمراهی ما را به هدایت و راه یافتن تبدیل نمود، و پس از کوری بینایمان ساخت (بعد از نادانی در امر دین و دنیا و آخرت، خداوند با بعثت حضرت رسول(ص) ما را به هر چیز آشنا کرد).
شاید به تعبیر دیگر و با جرأت بتوان اظهار نمود که مشورت دیگری و دیگران با صاحبان علم و عصمت، (اگر به حال عالمان و معصومان سودی نرساند)، به دردِ سایرین، مرهم می نهد و باعث پیشرفت آنان خواهد شد، و اینجاست که فرمان پروردگاری به حضرت رسالت پناه مبنی بر انجام مشورت با دیگران [وَ شاورهم فی الأمر] توجیه می شود. چه اینکه، بهترین بهانه برای رام کردنِ متکبرانی که سر تواضع بر هیچ آستانی فرود نمی آورند، شخصیت بخشی و تکریم آنان می باشد.