رشکم آید که کسی سیر نگه در توکند
17 آذر 1395
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناآگاه اتفاق مغیب1 افتاد. پس از مدتی باز آمد عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی .گفتم : دریغ امدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.
یار دیرینه مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در توکند باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
1-غائب شدن
منبع: گلستان سعدی،باب پنجم،حکایت 8