رشکم آید که کسی سیر نگه در توکند
17 آذر 1395
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناآگاه اتفاق مغیب1 افتاد. پس از مدتی باز آمد عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی .گفتم : دریغ امدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.
یار دیرینه مرا گو به زبان… بیشتر »
نظر دهید »