رابطه گريه با محبت خدا
رابطه گريه با محبت خدا
كسى كه در آغاز راه است و مىخواهد در مسير خدا قرار گيرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، بايد از خوف خدا گريه كند، چون هنوز پاك نگرديده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگريد و توبه كامل نكند، دلش از آلودگى ها و گناه پاك نمىگردد ـ گريه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مىشويد ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسيدن به محبوب،از شوق وصول ورسيدن به محبوب زيادمى گريد.
درباره حضرت شعيب، على نبينا و آله و عليه السلام، آمده است كه ايشان صد سال گريست تا چشمانش نابينا گشت، خداى متعال به او وحى كرد:اى شعيب؛ چرا اينقدر گريه مىكنى؟ اگر از ترس عذاب من مىگريى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مىگريى، من بهشت را در اختيار تو گذاشتم. حضرت شعيب عرض كرد: خدايا؛ تو مىدانى كه گريه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نيست كه خدا از نهان شعيب آگاه بود و نيازى به پاسخ شعيب نبود، بلكه اين گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از اين پس كليم خود را خادم تو قرار مىدهم!
از سوئى حضرت موسى از مصر فرار كرد و به مَدين نزد شعيب رفت و در مقابل ازدواج با يكى از دختران شعيب، قرار داد بست كه ده سال در آنجا بماند و به شعيب خدمت كند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گيرد.
پس از نابينا گشتن شعيب و ناتوانى از انجام كارها، خداى متعال كليم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ كه گرچه در آن زمان پيامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پيامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعيب به پاس عشق و محبت به خدا چنين لياقتى يافت كه پيامبرى چون موسى، ده سال به او خدمتكند، شايد همين خدمتهاى موسى به شعيب باعث گرديد به مقام رسالت نايل گردد.
پس كسى كه زياد گريه مىكند، مجال خنديدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندك است، آن هم براى خوشحال كردن ديگران. چنان شوق ديدار خدا بر دلشان مستولى است كه در اين دنيا به هيچ چيز دل خوش نمىشوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافيان و براى اين است كه ديگران را اندوهگين نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است كه با شادى هاى دنيا محو نمىگردد و تنها آن حزن با رسيدن به لقاى خداوند، برطرف مىشود.
همچنين كسى كه خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مىكند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمىشود. پس براى رسيدن به خدا بايد پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطيع اوست، نمىتواند دوستدار خدا گردد.