درتشیع جنازه ام پرچم آمریکا را به آتش بکشید...
محمدرسول رضایی به سال ۱۳۵۳ در اسد آباد همدان به دنیا آمد. انقلاب که پیروز شد ، محمدرسول فقط ۴ سالش بود. به محض این که ۱۳ ساله شد ، پایش را کرد توی یک کفش که باید برود جبهه. آن روزها اول جنگ نبود که جوان ها ندانند جنگ و توپ و تفنگ یعنی چه.
هر روز در همدان و اسدآباد ، پیکر قطعه قطعه جوان های مردم را می آوردند و جلویی چشم هزاران نفر غسل می دادند و تشییع می کردند و به خاک می سپردند. جنگنده های دشمن هم گاته و بی گاه ،باری را که در تهران نتوانسته بودند زمین بگذارند ، روی سر مردم همدان خالی می کردند.
محمد رسول همه این ها را دیده بود اما بالاخره پاپی بچه های سپاه شد و رفت.دی ماه سال ۱۳۶۶ هم بال در بال ملائک گشود و رفت که رفت.
محمد رسول وصیتی کرده بود که هم شاگردی ها و بچه محل هایش عینا به آن عمل کردند. روی سنگ مزارش هم نوشتند که چه وصیتی داشته.
این سنگ مزار ، آیینه دق تمام مدعیان پر های و هوی نبرد با آمریکا است که امروز سر در آخور شیطان اکبر کرده و چنان می خورند که عنقریب است شکمبه های برآمده شان منفجر شود.
ما هم به یاد محمد رسول ، صلواتی می فرستیم به روح مطهر تمام شهدای نبرد با شیطان بزرگ.
(( برگرفته از سایت عصر امروز ))
فضیلت و اعمال روز دحوالارض
روز دحوالارض چه روزی ست؟
بیست و پنجم ذیقعده، هم زمان با دحوالارض یعنی گسترش یافتن زمین است.
از امیرالمومنین ـ علیه السلام ـ روایت شده است که فرمودند:
«نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست وپنج ذی القعده بود. کسی که در این روز روزه بگیرد و شبش را به عبادت بایستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را عبادت کرده است خواهد داشت.»
همچنین در برخی از روایات این روز به عنوان روز قیام امام زمان مهدی موعود(عج) معرفی شده و خاتم المحدثین، شیخ عباس قمی (ره) روز دحوالارض را از چهار روز معروفی ذکر کرده که روزه آن ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.
روز دحوالارض از روزهای پر برکت خدا برای بندگان سالک الی الله
در کتاب شریف «المراقبات» روایت است که امام رضا ـ علیه السلام ـ فرموده اند:
در شب بیست و پنجم ماه ذى القعده حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسى (ع) متولد شده اند.
در این روز، رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ به قصد حجة الوداع از مدینه با یكصد و چهار هزار یا یكصد و بیست و چهار هزار و حضرت فاطمه (ع) و تمامى اهل بیت خود از راه شجره به مکه عزیمت نمودند.
اعمال شب و روز دحو الارض
*روزه: یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است،
در روایتی روزهاش مثل روزه هفتاد سال است و در روایت دیگر کفاره هفتاد سال است،
* نماز: نمازی که در کتب شیعه قمیین روایت شده است، آن دو رکعت است، در وقت چاشت در هر رکعت بعد از «حمد»، پنج مرتبه «توحید» و «الشمس» بخواند و بعد از سلام نماز بخواند «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»، پس دعا کند و بخواند «یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی وَ ارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی وَ مَا عِنْدِی یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ» .
*دعا: خواندن این دعا است که شیخ در «مصباح» فرموده، خواندن آن مستحب است:
«اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ….
*زیارت حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ بهترین و با فضیلتترین عمل مستحبی این روز است.
درس هائی از ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی (علیه السلام)
درس هائی از ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی (علیه السلام)
از ماجرای ازدواج حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه علیهماالسلام نکات بسیار جالبی را میآموزیم که اگر خواهان سعادتیم و پیروی راستین اسلام ، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم تا مراحل اول ازدواج بر مبنای صحیحی صورت گیرد، و دوم آنکه ساده زیستی در تمام شوون زندگی جامعه و بخصوص ازدواج راه یابد ، و گرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ غیر اسلامی و یا ساخته و پرداخته ی ذهنهای کوتاه مادی و اشرافی است چون غل و زنجیر بر دست و پای جوانان و والدین آنها میافتد و هر روز این غل و زنجیر بزرگتر و سنگینتر میشود ، تا جایی که امکان هر نوع حرکت صحیحی را میگیرد و حیات جامعه را به سوی نابودی میکشاند ، و بر فساد و نابسامانیهای روانی و مشکلات اخلاقی میافزاید.
درسهائی که از ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا علیهماالسلام میگیریم از این قرار است:
1- کفو و همتا بودن:
یکی از اصول اساسی و رازهای موفقیت ازدواج ، کفو و همتا بودن دختر و پسر با هم است ، زیرا تنها در صورت همتا و همشأن بودن دو زوج است که درک متقابل آنان از یکدیگر امکانپذیر است.
برخی تصور میکنند کفویت تنها به شرائط ظاهری از قبیل مسائل نژادی و یا وضعیت مادی و رفاهی بستگی دارد. در صورتی که چنین نیست، بلکه همتایی و هم سوئی آرمانها ، خواستها و تمایلات روحی و روانی افراد ، میزان آگاهیهای علمی و دینی و میزان تعهد عملی به مکتب و مذهب ، و ارزش نهادن به ویژگیهای اخلاقی و فرهنگی است.
اگر مسئله همتایی نبود ، بدون تردید دختران زیبایی در مدینه بودند که از ازدواج با حضرت علی علیهالسلام خرسند میشدند. اما او حتی از آنان خواستگاری هم نکرد و برای حضرت فاطمه علیهماالسلام نیز خواستگاران فراوانی بودند امّا حضرت فاطمه علیهماالسلام و پیامبرصلیالله علیه وآله به این وصلتها راضی نشدند تنها حضرت فاطمه علیهماالسلام و روح والای او بود که زیباییها و شکوه معنوی حضرت علیعلیهالسلام را درک میکرد . در این مورد پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله فرمودند: اگر خدا علی را نمیآفرید برای فاطمه کفو و همتایی وجود نداشت. (1)
2- خواستگاری بدون واسطه
خواستگاری بدون هیچ تشریفات و حضور واسطه انجام شد و حضرت علی علیهالسلام شخصاً به خواستگاری حضرت فاطمه علیهماالسلام از پیامبر صلیالله علیه وآله اقدام نمود.
3- شرط اول : رضایت دختر
پیامبر گرامی صلیالله علیه وآله بدون رضایت دخترش حضرت فاطمه علیهاالسلام به خواستگار پاسخ مثبت نداد.
4- قناعت
در تهیه جهیزیه به ضروریترین و ابتدائیترین وسائل زندگی در آن عصر بسنده شد، از سیرت پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله میآموزیم که بایستی در الگوی مصرف تجدید نظر کنیم و در زندگی فناپذیر و زودگذر دنیا به حداقل ممکن قناعت ورزیم تا از گذرگاه پرهیاهوی زندگی سبکبار بگذریم و تن به بردگی این و آن ندهیم.
مگر حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلیالله علیه وآله رهبر بینظیر مسلمانان نبود؟ مگر از نژاد بنیهاشم یعنی اصیلترین و شریفترین تیرههای عرب به حساب نمیآمد؟ مگر مادرش حضرت خدیجه علیهماالسلام ثروتمندترین زن عرب در عصر خویش نبود؟ مگر از همه جهات علمی فردی آگاهتر و اندیشمندتر از همگان نبود؟ مگر پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه وآله نمیتوانست جهیزیه زیادی را همراه دخترش کند؟
پاسخ همه این سوالات «مثبت» است اما منش و روش پیامبر عظیم الشأن اسلام صلیالله علیه وآله و خاندانش بر ساده زیستی استوار است . (2)
متأسفانه در برخی خانوادهها به خصوص قشر مرفه جامعه جهیزیه دخترانشان نمایشگاه بینالمللی کاملی است از لوازم خانگی داخلی و خارجی که برقش چشمهای ظاهربین را خیره میکند.
5- مهیا کردن خانه برای ورود عروس .
اکنون ببینیم علی بن ابیطالب علیهالسلام شهسوار اسلام و محبوبترین مردان و نزدیکترین آنان در نزد خدا و رسول خدا چه داشت و چه تهیه کرد:
ابن شهر آشوب در مناقب نقل میکند: که حضرت علیعلیهالسلام نیز اتاق خود را برای عروسی آماده کرد. بدین ترتیب که:
ابتدا مقداری ماسه کف اطاق پهن کرد و چوبی هم تهیه نمود به دو طرف اتاق وصل کرد تا لباسهای خود را روی آن بیندازد، و یک پوست گوسفند هم کف اتاق انداخت، و یک بالش نیز که داخلش را از لیف خرما پر کرده بودند در آنجا نهاد. (3) همین .
پي نوشت ها :
1- ینابیع الموده، ص 177 و 237.
2- زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام تألیف محمد قاسمپور با مقدمه آیتالله مرعشی نجفی ص47.
3- زندگانی حضرت فاطمه علیهماالسلام و دختران آنحضرت مولف سیدهاشم رسولی محلاتی ص56. منبع:کتاب شفیعه ی محشر یا مظلومه ی پیامبر – نوشته سید عبدالله حسینی دشتی
فاطمه سلام الله علیها اسوه و الگوی همسر داری
سخنان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مورد پيامبر و على
حضرت زهرا عليها السلام به برخى از زنان فرمود:
دو پدر دينيت ، محمد و على را با ناخشنودى پدر و مادر نسبى خود خشنود ساز ! ولى پدر و مادر نسبى خود را با خشم دو پدر دينى خود از خود راضى مساز، زيرا اگر پدر و مادر نسبى تو از تو ناراضى باشند حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) و على عليه السلام با دادن جزئى از هزاران هزار ثوابهاى طاعت خود آن دو را راضى مى كنند، ولى پدران دينى حضرت محمد و على (صلى الله عليه وآله) اگر از تو ناراضى باشند پدر و مادر نسبى تو نمى توانند آنها را راضى كنند. زيرا ثواب طاعت همه مردم دنيا نمى تواند جلو سخط و غضب آنان را بگيرد.1
ادب و ايثار فاطمه عليها السلام
ادب و ايثار حضرت فاطمه عليها السلام به حدى بود كه گرسنگى خود و فرزندانش را از على عليه السلام پنهان مى كرد و از شوهرش تقاضايى نمى كرد تا شايد نتواند آن را بر آورده كند. در اين رابطه به موارد زير توجه فرماييد:
1-روزى فاطمه زهرا عليها السلام در حالى كه آثار ضعف و گرسنگى از چهره او نمايان بود، به حضور پدرش رسيد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وقتى اين حالت را مشاهده كرد، دستهايش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خدايا ! گرسنگى فرزندم را به سيرى تبديل نما و وضع او را سامان بده . 2
2- روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از دخترش پرسيد: فاطمه جان ! چرا رنگ رخسارت پريده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسين دگرگون شده است ؟
عرض كرد: پدرجان ! سه روز است كه غذا نخورده ايم و فرزندانم حسن و حسين از شدت گرسنگى بى تاب شده اند و هم اكنون مانند جوجه هاى پركنده از گرسنگى به خواب رفته اند. 3
3- روزى على عليه السلام از آن حضرت تقاضاى غذايى كرد، آن حضرت گفت : دو روز است كه خودم چيزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آورده . وقتى كه على عليه السلام به او مى گويد: چرا مرا آگاه نساختى تا براى شما غذا تهيه كنم ؟ مى گويد: از خداى خود شرم كردم كه چيزى از تو بخواهم كه انجام آن برايت دشوار باشد. 4
كمك كردن حضرت على عليه السلام در كارهاى منزل
در بحار از جامعه الاخبار نقل شده كه :
على عليه السلام فرمودند: رسول خدا عليه السلام بر ما وارد شدند در حالى كه فاطمه زهراء عليها السلام در كنار ديگ نشسته بود و من عدس پاك مى كردم . حضرت فرمودند: گوش فرا ده ، زيرا آنچه مى گويم از سوى پروردگار مى گويم : مردى كه به همسرش در خانه كمك و مساعدت نمايد، به تعداد موهاى بدنش براى او عبادت سالى را مى نويسند كه روزها را روزه داشته و شب ها را شب زنده دارى نموده است . 5
كارهاى فاطمه در خانه على
روزى اميرالمؤ منين به يكى از اصحاب خود فرمود: مى خواهى جريانى از زندگانى خودم با فاطمه عليها السلام را برايت تعريف كنم ؟
فاطمه عليها السلام آنقدر در خانه من با مشك آب حمل كرد كه اثر آن در سينه اش پديدار شد. آنقدر به وسيله آسياب دستى گندم آرد كرد كه دستش تاول زد. آنقدر خانه را جاروب كرد كه بر لباس او گرد و خاك نشست . آنقدر آتش زير ديگ روشن كرد كه لباسش دوده اى و سياه شد. او زياد كار كرد و بسيار هم آسيب ديد. 6
هرگز از شوهرت چيزى نخواه
على عليه السلام باغى داشتند كه آن را به مبلغ 12 هزار در هم فروخته و همه پولها را بين فقراء تهيدستان مدينه تقسيم كرد. وقتى كه به منزل بازگشت ، فاطمه عليها السلام از ايشان پرسيد؟ يا على ! پس غذاى امروز ما چه شد؟
على عليه السلام براى تهيه غذا از منزل خارج شد، اما فاطمه عليها السلام با خود انديشيد كه چرا چنين گفتم ، چون از پدر شنيده بود كه هرگز از شوهرت چيزى نخواه ، شايد نتواند آن را تهيه كند.
آنگاه فرمود.
فانى اءستغفر الله و لا اءعود اءبدا من از خدا آمرزش مى طلبم و ديگر اين رفتار را تكرار نخواهم كرد. 7
شأن نزول سوره هل اتى
امام حسن و امام حسين عليه السلام بيمار شدند. رسول خدا (صلی الله علیه واله) به همراه جمعى از اصحاب به عيادت آنها آمد و به على عليه السلام گفتند: خوب است براى شفاى فرزندانت نذر كنى . على و فاطمه و فضه خادمه عليها السلام نذر كردند كه اگر آن دو از بيمارى شفا يافتند سه روز، روزه بگيرند و شكر نعمت سلامتى آن دو عزيز را به جا آورند. طولى نكشيد كه حال آن دو به بهبودى رفت و شفا يافتند. در اين هنگام در خانه اميرمؤ منان على عليه السلام چيزى براى خوردن يافت نمى شد، به مين خاطر على عليه السلام از شمعون خيبرى يهودى سه صاع كه هر صاع سه كيلو است جو قرض كرد. فاطمه عليها السلام پس از آسياب كردن جو، يك سوم آن را به اندازه تعداد افراد خانواده ، يعنى پنج قرص نان پخت .
على عليه السلام پس از پايان نماز به امامت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به خانه برگشت . اينك سفره غذا در حالى كه طعام اول و آخرش نان و نمك است ، آماده پذيرايى از بهترين خلق خداست . آنها آماده افطار مى شوند، اما هنوز شروع به افطار نكردند كه صداى كوبه در بلند مى شود. آرى صداى فقيرى است كه تقاضاى غذا دارد و مى گويد:
اسلام عليكم يا اهل بيت محمد، (انا) مسكين من مساكين المسلمين ، اطعمونى اطعمكم الله من موائد الجنة درود بر شما اى خاندان محمد، من مسكين از مسكينان مسلمين هستم غذايى به من بدهيد، خداى تعالى از غذاهاى بهشتى به شما بخوراند.
على عليه السلام صدا را كه شنيد، خطاب به دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چنين فرمود:
فاطمه جان ! اى بزرگوار اهل يقين ! اى دختر بهترين خلق روى زمين ! آيا به بيچاره اى كه دست نياز به خانه ات آورده ، نظرى دارى ؟ به خدا شكوه مى كند و حاجت مى طلبد. با گرسنگى غم و به سوى ما آمده است و تمام امور در دست خداست و همه خوبيها از او نشاءت مى گيرد. بهشت دلپذير به شما وعده مى دهد، همان بهشتى كه بر بخيل حرام است . حضرت زهرا عليها السلام در جواب همسرش فرمود: به آن گرسنه خوارك مى دهم و به سير شدن او اميدوارم ، به راستى كه حق براى نيكان است و به شفاعت خود آنها را به بهشت خواهم برد.
آن پنج تن ، شخص مسكين را بر خود مقدم داشته و سهم خود را به فقير دادند و آن شب را با آب افطار كردند.
روز دوم را نيز روز حضرت فاطمه عليها السلام بخش ديگرى از جو را آسياب كرد و به اندازه تعداد افراد، نان پخت . چون هنگام افطار شد، يتيمى بر در خانه آمد و گفت : سلام بر شما اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله ) ! من يتيم و گرسنه ام ، پدرم از مهاجرين بود و در جنگ شهيد شد. از آنچه خدا به شما روزى داده به من دهيد تا خدا نيز در بهشت به شما عوض دهد.
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كس كه بخشش كند براى او خواهد ماند و آب و غذاى بهشتى به او داده مى شود.
حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ به دعوت همسرش چنين سرود:
حتما او را بر فرزندانم مقدم مى دارم و او را سير مى كنم - زيرا آنها كه گرسنه اند فرزندانند.
اين بار هم مثل شب قبل ، تمام افراد خانه غذاى خود را به آن يتيم دادند.
فاطمه عليها السلام روز سوم نيز باقيمانده جو را آسياب كرده و نان پخت . هنگام افطار، اسيرى آمد و از آنها تقاضاى غذا كرد. اميرالمؤ منان فرمود: فاطمه ، دختر پيامبرى است كه سرور تمام انبياء است . فاطمه جان ! بر اين اسير گرفتار، منت بگذار. هر كس امروز كار خيرى انجام دهد و بذر را بپاشد، روز جزا محصول آن درو خواهد كرد. آنگاه همگى غذاى خود را سير دادند.
فرداى روز سوم ، على عليه السلام دست حسن و حسين عليه السلام را گرفته و بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وارد شدند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) وقتى آنها را ديد مشاهده كرد كه از شدت گرسنگى مانند جوجه اى مى لرزند. فرمود: چقدر اين منظره و اين حالتى كه در شما ديدم بر من ناگوار است ! برخاسته ، همراه ايشان به خانه على عليه السلام آمد، ديد كه فاطمه عليها السلام در محراب عبادت ايستاده و آثار گرسنگى در چهره اش نمايان است و از شدت گرسنگى پوست شكمش به پشت او چسبيده و ديدگانش به كاسه سر فرو رفته است . مشاهده آن وضع ، پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) را ناراحت كرد و فرمود: خدايا، بچه هاى پيامبرت از گرسنگى مى ميرند؟
در اين وقت جبرئيل نازل شد و سوره هل اتى را بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرود آورد و به او گفت :
خذها يا محمد هناك الله اهل بيتك بگير اين سوره را، خداوند تو را در داشتن چنين اهل بيتى تهنيت مى گويد. 8 خداوند فاطمه عليها السلام را راضى خواهد كرد
ثعلبى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است :
روزى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) به خانه فاطمه عليها السلام رفتند، فاطمه را در حالى مشاهده كرد كه جامعه اى از جلهاى شتر پوشيده و با دستهاى خود آسياب را مى گردانيد و در حين كار فرزند خود را نيز شير مى داد. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وقتى كه اين حالت را از دختر ديد متاءثر شد، اشك از ديده هاى مباركش جارى شد و فرمود: اى دختر گرامى ! تلخيهاى دنيا را به خاطر حلاوتهاى آخرت تحمل كن . پس فاطمه عليها السلام عرض كرد: يا رسول الله ! حمد مى كنم خدا را بر نعمتهاى او و شكر مى كنم خدا را بر كرامتهاى او. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيه :
و لسوف يعطيك ربك فترضى 9 را از طرف خداوند فرود آورد. 10
رضايت كامل على و فاطمه از همديگر
اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند:
هيچ گاه فاطمه از من نرنجيد و او نيز هرگز مرا نرنجاند، او را به هيچ كارى مجبور نكردم ، او نيز مرا آزرده نساخت . در هيچ امرى قدمى بر خلاف ميل باطنى من برنداشت و هرگاه به رخسارش نظاره مى كردم تمام غصه هايم بر طرف مى شد و دردهايم را فراموش مى كردم .
در جاى ديگر مى فرمايند: به خدا قسم ! هرگز كارى نكردم كه فاطمه عليها السلام خشمگين شود، او نيز هيچ گاه مرا خشمگين نكرد. 11
شاد شدن فاطمه عليها السلام به خاطر تقسيم كارها
در حديثى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: ميان على و فاطمه عليها السلام درباره تقسيم كارها بحث شد. براى حل اين مشكل خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رفتند و پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كارهاى منزل را اينگونه تقسيم كرد: كارهاى مربوط به داخل خانه به عهده فاطمه و كارهاى خارج از خانه به عهده على عليه السلام باشد.
فاطمه عليها السلام به قدرى از اين تقسيم خوشحال شد كه گفت : جز خدا كسى نمى داند تا چه اندازه از اين تقسيم خوشحال شدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كار مردان را (كارى را كه موجب تماس با مردان است ) از عهده من برداشت . 12
پشتيبانى از شوهر در كارهاى خير
روزى على عليه السلام وارد خانه شد، ديد حسن و حسين عليه السلام نزد فاطمه عليها السلام گريه مى كنند.
فاطمه زهرا عليها السلام گفت : اينها گرسنه اند و يك روز است كه چيزى نخورده اند ! على عليه السلام پرسيد: پس اين ديگ بر سر آتش چيست ؟ گفت : در ديگ ، تنها آب است كه براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على عليه السلام از اين ماجرا دلتنگ شد. عبايش را به بازار برد و به مبلغ شش درهم فروخت و با آن غذايى تهيه كرد. وقتى كه به خانه باز مى گشت فقيرى به حضرت گفت : آيا كسى در راه خدا وام مى دهد تا چند برابر گردد؟ على عليه السلام همه آن خوراكى را به او داد، چون به خانه رسيد، فاطمه عليها السلام پرسيد: يا على ! چيزى براى رفع گرسنگى بچه ها بدست آوردى ؟ گفت : آرى ، ولى همه آنها را به بينوايى دادم . فاطمه عليها السلام گفت : چه خوب كردى ، تو هميشه توفيق كار خير مى يابى !
على عليه السلام براى اقامه نماز از منزل خارج شد. در راه شخصى را ديد كه پولى ندارم . گفت : به تو فروختم هر وقت پولى بافتى به من باز دهى ؟ على عليه السلام آن شتر را به 60 درهم خريد و حركت كرد. ناگهان شخصى رسيد و عرض كرد: يا على ! اين شتر را به من بفروش . على عليه السلام فرمود: به چه قيمتى مى خرى ؟ گفت : 120 درهم .
حضرت شتر را داد و پول را گرفت ، نيمى از آن پولها را به صاحب شتر داد و نيمى ديگر را براى خود برداشت . در اين وقت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيد و ماجرا را از على عليه السلام شنيد. حضرت فرمود: يا على ! فروشنده جبرئيل و خريدار ميكائيل بود. اين در عوض آن وامى بود كه به فقير داده بودى . 13
داستان دينار و آرد فروش
روزى در خانه فاطمه عليها السلام غذا و پولى يافت نمى شد، در اين حال على عليه السلام از خانه بيرون آمد و يك دينار پول در كوچه پيدا كرد. در همه جا اعلام كرد كه يك دينار پيدا شده ، ولى هيچ كس به سراغ آن دينار نيامد. حضرت فاطمه عليها السلام به على عليه السلام گفت : با اين دينار آرد بخر، هرگاه صاحب آن پيدا شد به او بر مى گردانيم . حضرت على عليه السلام با اين قصد از منزل خارج شد، مردى را ديد كه مقدارى آرد به قيمت يك دينار مى فروشد. على عليه السلام آرد را خريد و يك دينار را به او داد، ولى او سوگند ياد كرد كه پولى از بابت آرد نمى گيرد.
على عليه السلام آرد و يك دينار را به خانه آورد و جريان را به فاطمه عليها السلام گفت : فاطمه عليها السلام از جريان بسيار تعجب كرد، با آن آرد نان درست كردند و خوردند. پس از تمام شدن آرد، على عليه السلام دوباره اعلام كرد دينارى پيدا كرده ، ولى باز كسى به عنوان صاحب آن مراجعه نكرد. على عليه السلام دوباره براى خريد آرد بيرون رفت باز همان مرد را ديد و قضيه خريد آرد مثل ديروز تكرار شد. على عليه السلام وقتى كه به منزل برگشت فاطمه زهرا عليها السلام تعجب كرد ! و گفت : يا على ! هم آرد آوردى و هم دينار را؟
على عليه السلام فرمود: فروشنده سوگند ياد كرد كه دينار را نمى گيرم . فاطمه عليها السلام گفت : مى خواستى تو در سوگند از او پيشى بگيرى و دينار را به او بدهى .
على عليه السلام براى بار سوم خريد آرد بيرون رفت ، ابتدا در اين مدت براى يافتن صاحب دينار همه جا اعلام كرده بود. دوباره همان مرد را ديد كه آرد مى فروشد. حضرت اين بار او را سوگند داد كه بايد پول آرد را بگيرى . پس از آن دينار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خان بازگشت . در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را ديد، فرمود: يا على ! آيا آن مرد را شناختى ؟ عرض كرد: نه يا رسول الله . فرمود: او جبرئيل بود، آن آرد رزقى بود بود كه خداوند بوسيله جبرئيل براى شما فرستاده بود. سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست اگر سوگند ياد نمى كردى هر روز تا آن دينار در دست تو بود جبرئيل را همان گونه مى يافتى كه آرد به تو مى داد و دينار از تو نمى گرفت . 14
داستان انار
روزى حضرت زهرا عليها السلام بيمار و بسترى شد. على عليه السلام به بالين او آمد فرمود: زهراء جان ! چه ميل دارى تا برايت فراهم كنم ؟ گفت : من از شما چيزى نمى خواهم . حضرت على عليه السلام اصرار كرد. فاطمه عليها السلام گفت : اى پسر عمو، پدرم به من سفارش كرده كه هرگز چيزى از شوهرت در خواست نكن ، مبادا تهيه آن برايش مشكل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه عليه السلام ، به حق من ، هر جه ميل دارى بگو تا برايت آماده كنم .
فاطمه عليها السلام گفت : اكنون كه ما را سوگند دادى مى گويم . اگر انارى برايم فراهم كنى خوب است . حضرت على عليه السلام برخاست و براى فراهم نمودن انار از منزل بيرون رفت . در راه با چند نفر از مسلمانان روبرو شد و از آنها پرسيد: انار در كجا پيدا مى شود؟ آنها گفتند: يا على ! فصل انار گذشته ، ولى چند روز قبل شمهون يهودى چند انار از طائف آورده بود. حضرت به در خان شمعون رفت . شمعون وقتى كه چشمش به على عليه السلام افتاد علت آمدن آن حضرت را پرسيد؟ على عليه السلام ماجرا را گفت و افزود كه براى خريدارى انار آمده ام . شمعون گفت : چيزى از انارها باقى نمانده است همه را فروخته ام . همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را مى شنيد، به شوهرش گفت : من يك انار براى خودم برداشته بودم و در زير برگها پنهان كردم .
آنگاه رفت و انار را آورد و به حضرت على عليه السلام داد. آن حضرت چهار در هم به شمعون داد. او گفت : قيمتش ، نيم درهم است . امام فرمود: همسرت اين انار را براى خود ذخيره كرده بود تا روزى از آن نفع بيشترى ببرد. نيم در هم مال خودت و سه درهم و نيم هم مال همسرت . آن حضرت در برگشت به طرف منزل ، صداى ناله درمانده اى را شنيد، به دنبال صدا رفت ، ديد مردى غريب و بيمار و نابينايى در خرابه اى بدون سرپرست و غذا روى زمين خوابيده است ، حضرت جلو رفت و سرش را به دامن گرفت و از او پرسيد: تو كيستى ؟ از كدام قبيله اى ؟ چند روز است كه در اينجا افتاده اى ؟ گفت : اى جوان صالح ! من از اهالى مدائن (ايران ) مى باشم ، در آنجا قرض زيادى داشتم . ناگزير سوار بر كشتى شدم و با خود گفتم خود را به مولايم اميرمؤ منان مى رسانم شايد آن حضرت كمكى به من كند و قرضهايم را ادا نمايد - جوان نمى دانست كه سرش بر دامن على عليه السلام است - امام فرمود: من يك انار براى بيمار عزيزم مى برم ، ولى تو را محروم نمى كنم و نصفش را به تو مى دهم . حضرت انار را دو نصف كرده و نصف آن را كم كم در دهان آن جوان مى گذاشت تا تمام شد. جوان گفت : اگر مرحمت فرمايى نصف ديگرش را نيز به من بخورانى ، چه بسا حال من خوب شود ! على عليه السلام نيم ديگر انار را نيز كم كم به او خوراند تا تمام شد.
آنگاه حضرت بعد از خداحافظى با آن جوان بيمار به سوى خانه حركت كرد. در حالى كه از شدت حيا غرق در فكر بود به در خانه رسيد، ولى حيا كرد وارد خانه شود. از شكاف در به درون خانه نگاهى كرد تا ببيند فاطمه عليها السلام خواب است يا بيدار. مشاهده كرد فاطمه عليه السلام تكيه كرده و طبقى از انار پيش روى اوست و ميل مى فرمايد، حضرت بسيار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد كه اين انار مربوط به اين دنيا نيست . پرسيد: فاطمه جان ! اين انار را چه كسى براى شما آورده است ؟ فاطمه عليها السلام گفت : اى پسر عمو ! وقتى كه از پيش من رفتى ، چندان طولى نكشيد كه نشانه سلامتى را در خود يافتم . ناگاه صداى در به گوشم رسيد فضه خادمه در را گشود، مردى را ديد كه طبق انار دارد. آن مرد گفت : اين طبق انار را اميرمؤ منان على عليه السلام براى فاطمه فرستاده است . 15
حكايتى ديگر
روزى حضرت فاطمه عليها السلام بيمار شد، على عليه السلام نزد آن حضرت آمد و فرمود: اى فاطمه ، از شيرينى هاى دنيا دلت چه ميل دارى ؟
گفت : اى على ، من انارى مى خواهم . حضرت قدرى انديشيد، چون چيزى با خود نداشت ، از جا حركت كرد و به بازار رفت ، در همى قرض كرد و انارى با آن خريد و به سوى منزل شتافت . در بين راه ، به مردى بيمار و نا آشنا بر خورد كرد، ايستاد و فرمود: اى پير مرد ! دلت چه مى خواهد؟ پاسخ داد: اى على ، هم اكنون پنج روز است كه در اينجا افتاده ام ، مردم از كنارم عبور كرده ، اما توجهى به من نمى كنند، دلم انار مى خواهد. حضرت لحظه اى با خود انديشيد و گفت : يا انار براى فاطمه خريده ام ، اگر آن را به اين مستمند بدهم فاطمه از انار محروم خواهد شد و اگر به او ندهم با فرمايش خداوند كه فرمود: واما السائل فلال تنهر؛ سائل را از خود مران 16
مخالفت ورزيده ام .
پس انار را باز كرد و به آن پيرمرد خورانيد. پيرمرد بى درنگ بهبود يافت و در همان حال فاطمه عليها السلام نيز بهبود يافت . على عليه السلام در حالى كه از فاطمه عليها السلام شرمنده بود وارد منزل شد. حضرت زهراء عليها السلام از جان حركت كرد و به طرف حضرت على عليها السلام آمد و گفت : چرا اندوهناكى ؟ سوگند به عزت و شكوه خداوند ! همين كه انار را به آن پيرمرد دادى ، ميل به انار از دلم كنار رفت .
در همين هنگام شخصى حلقه در را كوبيد. حضرت پرسيد: كيستى ؟ پاسخ داد: من سلمان فارسى هستم ، در را باز كن ! در را باز كرد، ديد كه سلمان فارسى طبقى سرپوشيده آورده ، آن را پيش روى حضرت گذاشت . حضرت پرسيد: اين طبق چيست ؟ جواب داد: از خداوند براى پيامبرش و از پيامبرش براى تو رسيده . حضرت سرپوش از روى طبق برداشت ، نه عداد انار در آن بود. فرمود: اى سلمان ! اگر اين انارها براى من است مى بايست ده عدد باشد. زيرا خداوند فرموده است :
من جاء بالحسنه فلله عشر امثالها هر كس كار نيك انجام دهد براى او ده برابر پاداش نيك خواهد بود.
سلمان خنديد و يك انار از آستين خود بيرون آورد و آن در طبق گذاشت و گفت : اى على ! به خدا سوگند ده تا بود، اما خواستم بدين وسيله تو را بيازمايم ! 17
تحمل كمبودها و مشكلات زندگى
1-حضرت زهراء روزى در خدمت پدر از مشكلات زندگى و كمبودهاى رفاهى سخن به ميان آورد و عرض كرد:
اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) من و پسر عمويم چيزى از وسايل رفاهى ندايم مگر پوست گوسفندى كه شبها بر روى آن مى خوابيم و روزها بر روى آن شتر خود را علف مى دهيم .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دخترم صبر و تحمل داشته باش ، زيرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى كرد در حالى كه فروشى جز يك قطعه عباى قطوانى نداشتند.
2-روزى ديگر رسول گرامى بر دخترش فاطمه عليه السلام وارد شد و از نزديك وضع زندگى آنان را مشاهده نمود، پس فرمود: فاطمه جان ! در چه حالى به سر مى بردى ؟
پاسخ داد: يا رسول الله ! حال و وضع ما همين است كه مى نگريد. با عبايى زندگى مى كنيم كه نصف آن فرش زير ماست كه بر روى آن مى نشينيم و نصفى ديگر، رو انداز ما كه بر روى خود مى كشيم .
3-زمانى ديگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيد: فاطمه جان ! چرا رنگ تو پريده است ؟ چرا رنگ فرزندانم حسن و حسين دگرگون شده است ؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدرجان ! سه روز است كه غذا نخورده ايم ، حسن و حسين عليه السلام از شدت گرسنگى بى تاب شده اند، هم اكنون مانند جوجه هاى پراكنده از شدت گرسنگى به خواب رفته اند.
4-روزى فرزندان فاطمه عليها السلام جد بزرگوارشان را جلوى درب منزل ديدند، به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شتافتند و بر روى دوش رسول خدا جاى گرفتند و گفتند: يا رسول الله ! گرسنه ايم ، به مادرمان بگو قرص نانى به ما بدهد تا رفع گرسنگى نمائيم . پيامبر داخل منزل آمد و خطاب به فاطمه عليها السلام فرمود: دخترم به دو فرزندم طعام بده ، پاسخ شنيد: پدرجان ! در خانه ما چيزى به جز بركت وجود رسول خدا وجود ندارد. 18
چادر نورانى فاطمه عليها السلام
ابن شهر آشوب و قطب راوندى روايت كرده اند كه :
روزى حضرت على عليه السلام كه به پول احتياج پيدا كرد بود، به ناچار چادر حضرت فاطمه عليها السلام را كه از جنس پشم بود نزد مردى يهودى به نام زيد رهن گذاشت و قدرى جو قرض گرفت . آن مرد يهودى چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت . به هنگام شب ، زن مرد يهودى وقتى كه وارد حجره شد نورى از آن چادر مشاهده كرد كه تمام حجره ر روشن كره بود. زن وقتى كه آن حالت عجيب را ديد نزد شوهرش رفت و آنچه ديده بود نقل كرد. شوهرش از شنيدن آن حالت تعجب كرد. (چون فراموش كرده بود كه چادر حضرت فاطمه عليها السلام در خانه اوست ) پس به سرعت داخل حجره شد و متوجه شد كه نور از چادر حضرت فاطمه عليها السلام آن بانوى عصمت است كه مانند بدر منير خانه را روشن كرده است . يهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زيادتر شد. پس آن دو به خانه خويشان و دوستان خود رفتند و هشتاد نفر از آنها را به خانه آوردند كه همگى آنها از بركت شعاع (نور) چادر فاطمه عليها السلام به نور اسلام منور گرديدند. 19
امام چون كعبه است
محمود بن لبيد گويد: پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حضرت فاطمه عليها السلام بر سر مزار شهيدان مى رفت و آنجا مى گريست . در يكى از روزها حضرت را در آنجا ديده ، جلوه ، جلو رفته ، سلام كردم و گفتم : اى بانوى زنان جهان ! سؤ الى دارم كه در سينه ام پنهان كردم و مرا مى آزارد. فرمود: بپرس . عرض كردم : چرا على عليه السلام نسبت به حق خود ساكت مانده و از آن دست برداشته است ؟
فرمود: اى ابا عمر ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: امام چون كعبه است كه به سوى او مى روند و او به سوى مردم نمى رود. سپس حضرت ادامه داد: به خدا سوگند، اگر مى گذاشتند كه حق بر محور خود بچرخد و آن را براى اهلش باقى مى گذاشتند و از خاندان پيامبر خدا پيروى مى كردند، هيچ گاه دو نفر درباره خدا يا يكديگر مخالفت نمى كردند و آيندگان از گذشتگان آن را به ارث مى بردند و گذشتگان براى آيندگان خود مى گذاشتند تا اينكه قائم ما كه نهمين فرزند حسين عليه السلام است ، به پاخيزد. اما اينان آن كسى را كه خداوند مؤ خر دانسته ، مقدم داشته و آن كسى را كه خداوند پيشوا قرار داده ، كنار زدند. آنها همين كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) را در قبر نهاند و جسم شريفش را به خاك سپردند، هوى و هوس را بركزيده و به آراء و افكار خود عمل كردند. نفرين بر آنان باد ! 20
تقسيم كارهاى خانه باكنيز
امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى فرمايد:
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در يكى از جنگها و غزوه هاى ساحلى ، اسيرانى نصيبش شد. آنها را تقسيم فرمود و دو زن را كه يكى جوان و ديگرى به سن كمال رسيده بود براى خود نگه داشت . به دنبال حضرت زهرا عليها السلام فرستاد و دست يكى از آن دو را گرفته در دست فاطمه عليها السلام گذاشت و فرمود: اى فاطمه عليها السلام ! اين از آن تو باشد، او را كتك نزن ، زيرا من ديدم كه نماز مى خواند و جبرائيل مرا از اينكه نمازگزاران را كتك بزنم نهى كرد. فاطمه عليها السلام وقتى ديد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مرتب سفارش او را مى كند، رو به حضرت كرده و گفت : اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كارهاى خانه يك روز بر عهده من و يك روز بر عهده او باشد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) با شنيدن سخنان فاطمه عليها السلام اشك از ديدگاه مباركش سرازير شد. 21 و فرمود: الله اعلم حيث يجعل رسالته 22
فرشتگان خدمتكار فاطمه
مرحوم راوندى در كتاب خرائج از سلمان فارسى روايت مى كند كه گفت :
فاطمه عليها السلام را ديم كه نشسته بود و پيش روى او آسيابى بود كه جو را با آن دستاس مى كرد و بر دسته دستاس خون تازه ديدم كه در اثر سائيده شدن و زخم دست فاطمه عليها السلام بود و فرزندش حسين عليه السلام را ديدم كه در گوشه اى ديگر گريه مى كرد.
دلم به حال زهرا عليها السلام سوخت . به او عرض كردم : اى دختر پيغمبر ! اين فضه است ، چرا كارخانه را به او واگذار نمى كنى ؟ در جواب من فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به من سفارش كرده كه كارهاى خانه را با او به نوبت انجام دهم . امروز نوبت من و فردا نوبت اوست .
سلمان گفت : من عرض كردم ، پس اجازه دهيد من به شما كمك كنم ، يا جو را دستاس كنم يا حسين عليه السلام را آرام نمايم . زهرا عليها السلام فرمود: من بهتر مى توانم حسين را آرام كنم . پس تو جو را دستاس كن . من مشغول دستاس كردن جو شدم و در اين حال صداى مؤ ذن برخاست و وقت نماز شد، من برخاستم و به نماز رفتم . چون نماز تمام شد ماجرا را به على عليه السلام گفتم ، على عليه السلام گريان شده ، به خانه رفت ، اما طولى نكشيد كه تبسم كنان بازگشت . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ما چرا را از او پرسيد و او در جواب گفت : به خانه رفتم ، زهرا عليها السلام را ديدم كه به پشت خوابيده و حسين روى سينه اش به خواب رفته و دستاس نيز خود به خود مى چرخيد ! پيغمبر (صلى الله عليه وآله) تبسم كرد و فرمود: اى على ! مگر نمى دانى كه خدا متعال فرشتگانى دارد و آنها در زمين گردش مى كنند تا خدمتكارى محمد و آل محمد را بكنند. 23
فاطمه عليها السلام يكى از دورركن على عليه السلام
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به حضرت على فرمود:
سلام بر تو اى پدر دو ريحانه ! به زودى دو ركن تو از بين مى روند و خداوند خود كمبود مرا براى تو جبران مى نمايد. بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) على عليه السلام فرمود: اين يكى از دور كن بود. بعد از آنكه فاطمه عليها السلام از دنيا رفت ، فرمود: اين ركن ديگر بود. 24
مفاخره بين فاطمه عليها السلام و على عليه السلام
از ابن عباس روايت شده كه : رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر على و فاطمه عليها السلام وارد شدند، در حالى كه آن دو بزرگوار مى خنديدند. وقتى كه چشم آنان به پيامبر (صلى الله عليه وآله) افتاد ساكت شدند، پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) به آنان فرمودند: شما را چه شده ، مى خنديديد اما با ديدن ساكت شديد؟ فاطمه عليها السلام زودتر جواب داد: پدر جان ! على مى گويد: پيامبر مرا بيش از تو دوست مى دارد و من مى گويم : پيامبر مرا بيشتر از تو دوست دارد. رسول خدا تبسم نمود و فرمودند: دخترم ! تو شيرينى فرزندى براى من دارى (يعنى نسل من از تو است ) اما على براى من عزيزتر از تو است . 25
مفاخره اى ديگر
ابن شاذان قمى روايت مى كند كه يك روز على عليه السلام با همسر گراميش حضرت فاطمه عليها السلام در بين خرما خوردن به مفاخره پرداختند.
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه ! رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مرا از تو بيشتر دوست مى دارد. حضرت زهرا عليها السلام گفت : واعجبا ! من دختر اويم ، من نور ديده پيغمبرم ، من يگانه دختر باقى مانده او هستم .
على عليه السلام فرمود: اگر سخن مرا باور نمى كنى بيا با هم خدمت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) برويم .
على و فاطمه عليها السلام با هم خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) رسيدند. فاطمه عليها السلام پيشدستى كرده و گفت : اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كداميك از ما دو نفر نزد شما محبوبتريم ، من يا على ؟
رسول خدا فرمود:
انت احب و على اعزمنك تو به من محبوبترى ، و على از تو براى من عزيزتر است ..
على عليه السلام فرمود: نگفتم كه پيغمبر مرا بيشتر از تو دوست دارد. من كسى هستم كه در خانه خدا متولد شدم .
فاطمه : من دختر خديجه كبرى هستم .
على : من كسى هستم كه بلندى پرچم اسلام به دست من بوده .
فاطمه : من دختر كسى هستم كه تا مقام دنى فتدلى رفت و به مقام قرب قاب قوسين او ادنى رسيد.
على : من كسى هستم كه جبرئيل خدمت من كرده .
فاطمه : من كسى هستم كه خطبه ام را در آسمان راحيل خوانده است و خدمتگزارانم فرشتگان مى باشند.
على : من كسى هستم كه مولدم خانه خداست .
فاطمه : من كسى هستم كه عقدم در آسمانها بسته شده .
على : من صالحترين بندگان خدا هستم .
فاطمه : من دختر خاتم النبيين هستم .
على : من آنم كه نامم على از نام خداى على مشتق شده .
فاطمه : من آنم كه نامم فاطمه از فاطر مشتق گشته است .
على : من سرچشمه علوم و معارف دينم .
فاطمه : من محور گردش چرخ نجات راغبين هستم .
على : من آنم كه به نام من آدم توبه كرد.
فاطمه : من آنم كه توبه او به واسطه من قبول شد.
على : من تقسيم كننده بهشت و دوزخم .
فاطمه : من دختر محمد مختارم .
على : من بهترين رهروان جهانم .
فاطمه : من بهترين زنانم …
آنگاه فاطمه عليها السلام به پدر عرض كرد: يا رسول الله ! مرا حمايت نمى كنى ، بر پسر عمت مرا تنها مى گذارى ؟
على فرمود: يا فاطمه من از محمد به منزله نفس او هستم . فاطمه گفت : من گوشت و پوست و خون او هستم …
در اين موقع رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: فاطمة قومى ؛ دخترجان برخيز سر پسر عمت را ببوس كه جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل با چهار هزار ملك ، براى حمايت پسر عمت آمده اند.
فاطمه عليها السلام بر خواست سر شوهرش را بوسيد و گفت :
يا ابا الحسن بحق رسول الله معذرة الى الله عزو جل و اليك ولى ابن عمك اى ابا الحسن ! به حق رسول خدا از خداوند عزوجل و از تو و پسر عمويت پوزش مى طلبم .
و اميرالمؤ منين نيز دست فاطمه عليها السلام را بوسيد. 26
عشق و علاقه به شوهر
شيخ مفيد در كتاب الارشاد نقل مى كند:
هنگامى كه در سال هشتم هجرت ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حضرت على عليه السلام را در ماجراى جنگ ذات السلال به سوى بيابان و ريگزار يابس براى سركوبى دشمن فرستاد، روايت شده كه : حضرت على عليه السلام عصابة (دستمال ) مخصوصى داست ، هرگاه به جنگ بسيار سخت مى روفت آن عصابة را به سر مى بست . در اين سفر هم به نزد فاطمه عليها السلام آمد و آن عصابة را طلبيد.
فاطمه عليها السلام گفت : كجا مى روید؟ مگر پدرم مى خواهد ترا به كجا بفرستد؟ حضرت على عليه السلام فرمود: به سوى بيابان ريگزار مى روم .
حضرت فاطمه عليها السلام از خطر اين سفر، و مهر و محبتى كه به على داشت گريان شد. در همين هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به خانه فاطمه عليها السلام آمد و به فاطمه فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ آيا مى ترسى كه شوهرت كشته شود؟ نه ، انشاء الله كشته نمى شود.
على عليه السلام به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اى رسول خدا آيا نمى خواهى كشته شوم و به بهشت بروم ؟ 27
ساده زيستى
سلمان فارسى مى گويد:
روزى حضرت فاطمه عليهم السلام را ديدم كه چادرى وصله دار بر سر داشت ، در شگفتى ماندم و گفتم : عجبا دختران پادشاهان ايران و روم بر كرسيهاى طلايى مى نشينند و پارچه هاى زر بافت به تن مى كنند و اين دختر رسول خداست نه چادرهاى گران قيمت بر سر دارد و نه لباسهاى زيبا فاطمه عليه اسلام پاسخ داد: اى سلمان خداوند بزرگ ، لباسهاى زينتى و تختهاى طلايى را براى ما، در روز قيامت ذخيره كرده است .
حضرت سپس به خدمت پدر گراميش رفت و شگفتى سلمان را مطرح كرد و گفت : اى رسول خدا، سلمان از سادگى لباس من تعجب نمود ، سوگند به خدايى كه تو را مبعوث فرمود: مدت پنج سال است فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه روزها بر روى آن شترمان علف مى خورد و شبها بر روى آن مى خوابيم و بالش ما چرمى است كه از ليف خرما پر شده است .28
در خانه فاطمه عليها السلام محل دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله)
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) هر سپيده دمت بر در خانه على و فاطمه عليها السلام مى ايستاد و به خداوند عرض مى كرد :
الحمدلله المحسن المجمل المنعم المفضل الذى بنعمته تتم الصالحات سميع سامع بحمد الله و نعمه و حسن بلاوه عندنا نعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساء النار الصلوة …
حمد مخصوص آن خداى محسن و نيكوئى است كه فضيلت بخش و به نعمت خود، اعمال صالحه را تمام كرده ، سميع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما، پناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از بامداد دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد، اى اهل بيت ، همانا خداوند خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت ، و به خوبى شما را پاكيزه كند.29
خانه فاطمه عليهما السلام بهترين خانه ها
در حديث است كه رسول خدا عليها السلام وقتى كه آيه مباركه
فى بيوت اذن الله ترفع و يدكرفيها اسمه
در خانه هايى كه خدا فرمان داده رفعت يابد و نام خدا در آن ها ذكر شود.30
را تلاوت فرمود: مردى از جاى خود بلند شد و عرض كرد:
اى بيوت هذا يا رسول الله ؟؛ اى رسول خدا آن خانه كدامند؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
بيوت الانيباء؛ خانه هاى پيامبران است .ابوبكر از جاى بلند شد عرض كرد: يا رسول الله ، در حالى كه اشاره به خانه على و فاطمه عليها السلام مى كرد
هذا البيت منها؟؛ اين خانه از آن خانه هاست .
پيامبر فرمود:
نعم من افضلها؛ آرى اين خانه از بهترين آن خانه هاست ؟. 31
مدارا و مهربانى با همسر
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چند روز بعد از عروسى حضرت فاطمه عليها السلام به ديدار آنها رفت . از على عليه السلام خواست تا چند لحظه از اتاق بيرون رود، پس از فاطمه عليها السلام پرسيد: دخترم ! همسرت را چگونه يافتى ؟ عرض كرد: پدرجان ، خدا بهترين مردان را نصيب من كرده ، لكن زنان قريش كه به ديدنم آمدند به جاى تبريك ، عقده اى بر دلم نهادند و گفتند: پدرت تو را به مردى فقير و تهيدست كابين بسته ، با اينكه ثروتمندان و رجال بزرگى خواستگار تو بودند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دخترش را دلدارى داد و فرمود: نور ديده ام ! پدر و شوهر تو فقير نيستند، به خدا سوگند. گنجهاى زمين را بر من عرضه داشتند، ولى من نعمتهاى اخروى را بر ثروت و مال دنيا ترجيح دادم . عزيزم ! من براى تو همسرى برگزيدم كه از همه زودتر اسلام آورد او از حيث علم و دانش و عقل بر تمام مردم برترى دارد. خدا در بين بشر، من و شوهرت را برگزيد. تو همسر خوبى دارى ، قدرش را بدان و از فرمانش سرپيچى نكن .
سپس على عليه السلام را خواند و فرمود: با همسرت مدارا و مهربانى كن . بدان كه فاطمه عليها السلام پاره تن من است . هر كس او را آزاد كند مرا اذيت كرده و هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده است . 32
على جان ! خانه ، خانه توست
چون حضرت زهراء عليها السلام مريض شد، ابوبكر و عمر براى عيادت آمدند، اما حضرت زهرا عليها السلام به آن دو اجازه ملاقات نداد. ابوبكر كه نتوانست با فاطمه عليها السلام ملاقات كند و رضايت او را بداست آورد، گفت : به خدا قسم زير سقف ديوار نمى خوابم تا رضايت فاطمه عليها السلام را بدست آورم .
آن دو نزد على عليه السلام رفتند و گفتند: ما براى عيادت فاطمه عليها السلام رفتيم ، اما به ما اجازه عيادت نداد، شما او را راضى كنيد تا به خدمت او برويم و از او دلجوئى كنيم . على عليه السلام فرمود: بسيار خوب ، من با فاطمه عليها السلام صحبت مى كنم . به منزل رفت و از دختر پيغمبر براى ورود آن دو اجازه خواست . حضرت زهرا عليها السلام گفت : به خدا سوگند كه هرگز با آنها سخن نخواهم گفت تا خدمت پدرم برسم و جريان كار آنها را بازگويم . على عليه السلام فرمود: آنها مرا واسطه و شفيع قرار دادند. حضرت فاطمه عليها السلام عرض كرد: على جان ! خانه ، خانه توست . زنان تابع مردانند و من مخالفت تو نمى كنم ، هر كه را خواهى اجازه فرماى .
آن دو وارد خانه شدند و در برابر بستر فاطمه عليها السلام نشستند و سلام كردند. فاطمه عليها السلام روى از آنها گردانيد و با آنها سخن نگفت . آنها گفتند: ما براى رضاى خاطر تو آمده ايم كه ما را ببخشى و از تقصير ما درگذرى .
حضرت فاطمه عليها السلام روى به على عليه السلام كرده و فرمود: من از آنها يك سؤ الى دارم و خدا را شاهد مى گيرم كه حقيقت را بگويند. فرمود: آيا فراموش كرديد كه رسول خدا فرمود: فاطمه پاره تن من است . او از من و من از او هستم . هر كس او را آزار دهد مرا آزرده است و هر كس مرابيازارد خدا را آزرده است و كسى كه پس از من او را بيازارد چنان است كه در حضور من او را آزرده باشد و هر كه در زندگى من او را اذيت كند مثل آن است كه در مرگ من او را اذيت كرده است ؟
هر دو حرفهاى حضرت فاطمه عليها السلام را تصديق كردند. وقتى حضرت فاطمه عليها السلام از آن دو اقرار گرفت ، سربلند كرد و فرمود: پروردگار ! تو شاهد باشد، شما هم اى حاضرين شاهد باشيد كه ابوبكر و عمر مرا اذيت كردند. سپس ؛ دوباره از آنان روى گردانيد و فرمود: به حق پدرم با شما ديگر سخن نگويم تا خدا را ملاقات كنم و شكايت شما را به داورى عدل الهى تقديم نمايم . ابوبكر از حرفهاى حضرت فاطمه عليها السلام به شدت متاءثر و گفت : كاش مادرم مرا به دنيا نياورده بود تا دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از من ناراضى نباشد. عمر به او گفت : عجب است از مردم كه زمام امور را به دست تو داده اند كه براى خشم زنى جزع مى كنى و به رضاى زنى شاد مى گردى . اين را گفت و هر دو برخاستند و رفتند.
خانه فاطمه عليهاالسلام پرورشگاه زبدگان اولاد آدم
امام خمينى (ره ) سلاله پاك زهراء اطهر (سلام الله علیها ) در پيامى فرمود:
زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقر، انسانهايى را تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد.
صلوات و سلام خداوند بر اين حجره محقر كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است . 33
پی نوشت ها
1- فاطمه زهراء شادمانى دل پيامبر، ص 429. به نقل از تفسير الامام ، ص 334 و 330
2- بحار، ج 43، ص 77
3- احقاق الحق ، ج 10، ص 321 - 320 بحارالانوار، ج 43، ص 72
4- بحار، ج 43، ص 77
5- فاطمة الزهراء من المهد الى الحد، ص 226.
6- محجة البضاء، ج 4، ص 208
7- نهج الحياة ، ص 19 / به نقل از: بحارالانوار ج 41 ص 46 و امالى صدوقى ، حديث 10، ص 379
8- تفسير كشاف ، ج 3، ص 297 / مجمع البيان ، ج 10، ص 404 / تفسير كشف الاسرار، ج 10 ص 320
9- حق تعالى در قيامت آن قدر به تو خواهد داد كه راضى شوى .
10- متنهى الامال ، ج 1، ص 294
11 بحار، ج 43، ص 123 / كشف الغمه ، ج 1، ص 363،
12- بحارالانوار، ج /43، ص 81
13- كشف الاسرار، ج 1.
14- مناقب ابن مغازلى شافعى ، ص 367
15- رياحين الشريعه ، ج 1 ص 142
16- ضحى / 10
17- فاطمة زهرا شادمانى دل پيامبر، ص 154. به نقل از احقاق الحق ، ج 19، ص 151 - 150
18- فرهنگ فاطميه ، ص 111 - 112
19- مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 387 / الخرائج راوندى ج 2 ص 537 / منتهى
20- فاطمه زهراء شادمانى دل پيامبر، ص 406 / به نقل از: عوالم المعارف ، ج 11، ص 228
21- فاطمه زهرا شادمانى دل پيامبر (صلى الله عليه وآله )، ص 271
22- انعام / 124. خداوند بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد.
23- بحارالانوار: ج 43، ص 28 / رياحين الشريعه : ص 127 - 126
24- فاطمه زهرا شادمانى دل پيامبر: ص 78 / به نقل از ذخائر العقبى : ص 56
25- فرهنگ فاطميه ، ص 191
26- فاطمه زهراء شادمانى دل پيامبر، ص 411 / به نقل از فضائل ، ابن شاذان : ص 83- 80
27- رنجها و فريادهاى فاطمه عليها السلام / ترجمه بيت الاحزان : ص 24
28- فرهنگ سخنان فاطمه زهرا: ص 139.
29- امالى صدوق .
30- نور 36.
31- فاطمه زهراء برتر از زيبائيها، ص 270 / به نقل از ناسخ التواريخ .
32- فاطمه زهرا عليها السلام بانوى نمونه اسلام : ص 68
33- صحيفه نور: ج 16، ص 125
تاج دامادى
تاج دامادى
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرموند: حضرت سليمان جهيزيه اى براى دخترش كه جهاز بزرگى با چيزهاى ديگر، به همراه تاجى از طلا براى دامادش كه به 700 دانه جواهر زينت شده بود آماده ساخت . على عليه السلام بعد از شنيدن اين مطالب به منزل آمده و سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را براى حضرت زهرا سلام الله علیها بيان كرد. فاطمه عليها السلام چنين تصور كرد كه شايد در قلب شوهرش چنين گذشته باشد كه : سليمان عليه السلام ، پيامبر با عظمتى بوده ، اما پيغمبر ما كه قدر او بالاتر و شأن او بزرگتر است ، دخترش چنين جهيزيه اى ! فاطمه عليها السلام اين موضوع را پنهان نمود و براى احدى آشكار نكرد تا اينكه از دنيا رحلت فرمود.
على عليه السلام در يكى از شبها فاطمه عليها السلام را در خواب ديد كه در بهشت بالاى تختى نشسته و اطراف تخت فاطمه عليها السلام حورالعين به خدمت او ايستاده اند و دخترى در نهايت حسن و جمال و گشاده روئى در حالتى كه به زيورها زينت كرده در مقابل فاطمه عليها السلام ايستاده و منتظر فرمان اوست .
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه عليها السلام اين دختر كيست ؟ حضرت جواب داد: اين دختر سليمان پيغمبر است كه او را به خدمت من واداشته اند. بدانكه يا على ! آن روز كه پدرم راجع به جهيزيه دختر سليمان فرموده بود و در قلب من چيزى گذاشت كه من آن را با خود حديث نفس كردم (و براى احدى آشكار نساختم ) براى تو عوضى آن تاجى كه سليمان براى دامادش ريخته بود چنين قرار داده شده كه پرچم حمد در روز قيامت به دست تو باشد.1
فاطمه جان ! تو را نزد على عليه السلام به وديعه نهادم
شب عروسى على و فاطمه عليها السلام وقتى كه عروسى وارد منزل داماد شد، رسول خدا عليه السلام به بلال فرمود تا اذان نماز عشاء را بگويد. پس از اذان و اقامه نماز عشاء حضرت ظرفى آب خواست ، در حالى كه آياتى از قرآن تلاوت مى فرمود به عروس و داماد دستور داد تا از آن آب بنوشند، سپس خود با آن آب بنوشند، سپس خود با آن وضو گرفت و بر سر هر دو پاشيد.
وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى خواست از خانه على عليه السلام خارج شود جدايى از پدر را مى چشيد. پيامبر عليه السلام دخترش را آرام كرد و فرمود: دخترم ! اكنون تو همسر كسى هستى كه نيرومندترين مردم در ايمان است و از نظر اخلاق و روح بلند بر همگان برترى دارد، من تو را نزد او به وديعه نهدم2.
فاطمه عليها السلام همسرى صديقه
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يا على ! پروردگار سه نعمت ارزشمند به تو عطا كرده است كه به هيچ كس ، حتى به من ارزانى نكرده :
اول : پدرزنى چون من به تو عطا كرده است .
دوم : به تو همسرى چون دخترم صديقه هديه فرموده است .
سوم : فرزندانى چون حسن و حسين عليه السلام به تو عطا كرده است پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به دنبال آن فرمود: البته شما از من و من هم از شما هستم3.
شوهر فاطمه عليها السلام برترين خلق است
اسماء بنت عميس گفت: فاطمه زهراء عليها السلام به من فرمود: شبى كه من به خانه على عليه السلام رفتم عليه السلام رفتم (در نيمه هاى شب ) از خواب بيدار شدم ، ديدم كه زمين با على عليه السلام سخن مى گويد و على نيز با آن حرف مى زند. صبح نزد پدرم جريان را گفتم ، پدرم سجده اى طولانى كرد و سرش را بلند كرد و فرمود: دخترم ، بشارت باد تو را به اولاد صالح و نسل پاكيزه ، زيرا خداوند شوهرت را بر ساير مردم برترى داده و به زمين دستور داده كه با او سخن بگويد و از اخبار شرق و غرب عالم او را مطلع كند.
پيمان اسماء و خديجه
بعد از مراسم شب عروسى ، رسول مكرم اسلام آب خواستند، جرعه اى به دهان برد و مضمضه كرد و بعد آن جرعه را از دهان به داخل كاسه اى بيرون ريختند و آنگاه آن آب را بر سر و سينه و بين دو كتف حضرت فاطمه عليها السلام افكنده و على عليه السلام را نيز صدا كرد و همين عمل را با او انجام دادند.
سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زنان را امر فرمود تا همگى خارج شوند. وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خوستند از اطاق خارج شوند شخصى را در آنجا ديدند، فرمودند: كه هستى ؟ گفت اسماء بنت عميس هستم . فرمود: آيا نگفتم كه همه از اينجا خارج شويد. عرض كرد. آرى يا رسول الله ، پدر و مادرم فداى شما من قصد مخالفت امر شما را نداشتم ، ولى با خديجه پيمانى بسته ام . آنگاه جريان را براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيان كرد. پيامبر با شنيدن نام خديجه متاءثر شده ، گريستند و بعد فرمودند: اى اسماء اميدوارم كه خدا حوائج تو را در دنيا و آخرت بر آورد4.
بخشش پيراهن نو
حضرت على عليه السلام به هنگام رحلت حضرت فاطمه (علیها السلام) دستمالى بسته شده در كنار آن حضرت مشاهده كرد، آن را گشود و ديد، پارچه اى ابريشمى و سبز است كه در آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:
اى ابوالحسن ، هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم ، يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم كه كسى در زد وسائلى از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ، من بينوائى برهنه ام ، اگر پيراهن كهنه اى داريد من نيازمند آن مى باشم . من پيراهن نو خود را برداشته ، به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح روز بعد از عروسى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟ گفتم : اى پدر آن را به سائلى صدقه دادم . فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم : اى رسول خدا من به شما اقتدار كردم ، هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به شما رسيد و پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . در همان موقع جبرائيل نازل شد و اين آيه را آورد.
و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا
خيلى دستهايت را نگشاى كه بعد شرزنش شده و حسرت زده بنشينى5.
رسول خدا گريست و مرا به سينه اش چسباند، جبرائيل نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه عليها السلام سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر چه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. عرض كردم : پدر جان لذت خدمتگزارى او، مرا از سؤ ال كردن از او بازداشته است . من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم . پيامبر فرمود: دخترم ، دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايت را بالا بياور، من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده و گفت : خداوندا امتم را ببخشاى ، و من آمين گفتم ، جبرائيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گناهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشد مى بخشم ، فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم . خداوند به جبرائيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد كه بر روى آن نوشته شده است :
كتب ربكم على نفسه الرحمة پروردگارتان رحمت را بر خود لازم كرده است .
بياورد. جبرائيل و ميكائيل و حضرت رسول بر آن گواهى داده و امضاء كردند، حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد وصيت كن در قبرت بگذارند تا روز قيامت كه مردم سر از قبر بر بردارند و گناهكاران حتمى شدند اين امانت را به من تسليم كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد6.
پی نوشت ها
1- جنة العاصمة ، ص 85
2- فاطمه ، فاطمه است ، ص 121
3- ريحانه خانه وحى ، ص 172
4- فاطمه زهراء از ولادت تا شهادت ، ص 171
5-اسراء / 29
6-فاطمه زهرا شادمانى دل پيامبر، ص 444، / به نقل از: الكوكب الدرى ، 252.
خواستگاران فاطمه (سلام الله علیها)
خواستگاران فاطمه (سلام الله علیها)
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» (1)
دو سال،یا اندکی بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونی چشمگیری در وضع سیاسی و اجتماعی مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریهها (2) با پیروزی برگشتند.و نتیجه پیروزی آنان گشایشی اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیلههای مخالف بود.نیز قبیلههایی چند که پس از درگیری مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلی بسر میبردند،کم و بیش بی طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.
مهمتر از همه پیروزی در غزوه بدر بود که قدرت افسانهای مکه را در هم ریخت،و شمتخیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمیخواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.
در زندگانی داخلی رسول خدا (صلی الله علیه واله) نیز تغییری رخ داد.سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر میبردند. عروسی سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسی عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4).هر چند هیچ یک از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جای خالی خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتی مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر برای پدر نگرانی نداشت.عایشه دختری نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود.سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وی پس از بازگشتبه مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگاری کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوی برود،در خانه پدرش کسانی هستند که نگاهبان حال او باشند.
مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیاری داشته است.در این باره نیازی بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبری رسد در دیده همشهریان مقامی ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزی بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامی بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوی آنان نازل نمیشد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختی تمام از فرزندانشان نمیخواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائی صورت گرفت.
این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکی پس از دیگری به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (صلی الله علیه واله) به پیغمبری مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقی ماند.بزرگان طائفه وی از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دختری را که دوست میدارد بزنی بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادی او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگی مردانی بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (صلی الله علیه واله) به پیغمبری رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالتبیم و احتیاط بسر میبرد،طبیعی است که کسانی با موقعیتبهتر آماده خواستگاری فاطمه (ع) باشند.و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوی رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحی و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواستخود را با پیغمبر در میان نهادندوی گفت منتظر قضاء الهی هستم (7) نسائی که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (صلی الله علیه واله) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون علی (ع) او را از وی خواستگاری کرد،پذیرفت (8) اما نسائی این حدیث را ذیل بابی که بعنوان«برابری سن زن و مرد»نوشته آورده است.باری از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشتهاند که از لحاظ شخصیتسرشناستر از دیگراناند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبی نوشته است گروهی از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگاری کردند (9) آنچه درباره خواستگاری فاطمه (ع) و زناشوئی او با علی علیه السلام خواهیم نوشت،در کتابهای شیعه و سنی آمده است.روایتهای دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایتها خواهید دید.تنها ممکن است اندک اختلافی در لفظ روایتها دیده شود.این روایتها و نیز آنچه مورخانی چون بلاذری،ابن اسحاق،ابن هشام،طبری و عالمانی چون کلینی و مفید و شیخ طوسی نوشتهاند،تنها سند نویسندگان پس از آنهاست.شیعه یا سنی،شرقی یا غربی،هر کس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم کتابی بنویسد یا تحقیقی کند،باید به همین کتابها مراجعه کند،و این کاری است که نویسنده این کتاب کرده است.اگر مطلبی در کتابهای شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت،و یا لا اقل در درستی آن تردید کرد،نه آنکه بگوئیم آنها مدارکی داشتهاند که در اختیار ما نیست.کدام مدرک؟آنها این مدارکها را از کجا آوردهاند؟.نوشتن تاریخ صدور اسلام،چون تحقیق درباره تمدن سیا و حمیر و یا خواندن سنگ نبشتههای عصر هخامنشی و یا پژوهش درباره تحقیقات علمی قرن نوزدهم و بیستم میلادی نیست که بگوئیم غربیان وسیلههائی در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیقهای یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشی از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن ماموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.
البته انکار نمیکنم که در مواردی روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخی،دقیقتر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمین است.اما آنجا که اصل حادثه در سندهای دست اول بروشنی موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنی نخواهد داشت. ما از بعضی شرق شناسان که بخود اجازه میدهند حقیقت را دگرگون کنند،یا آنرا چنان تفسیر کنند که با عقیده خودشان-یهودی یا ترسا-منطبق باشد گلهای نداریم.از آنان شکایتی نباید کرد چون معذورند.از دوستان تاریخ دان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفته ایشان میشوند،و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح میدانند،و چون خطاهای این پژوهندگان نشان داده میشود به عذر اینکه آنان بر ما حق استادی دارند،خطاها را نادیده میگیرند.نتیجه این بیهمتی یا سهل انگاری یا ناآگاهی است که امروز بیشتر کرسیهای تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودی در تصرف دارند و آنچه میخواهند مینویسند و به زبانهای عربی و فارسی ترجمه میشود و مایه تحقیق تاریخ نویسان مسلمان میگردد.
گاه برادران ایرانی ما بخاطر حسن ظنی که به برادران عرب خود دارند،همین کتابها را بی هیچگونه اظهار نظر از عربی بفارسی بر میگردانند و این نوشتههاست که پایه معلومات گروهی میگردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهی ندارند:
«فاطمه چون زشتبود تا سن هفده سالگی-یا بیشتر-در خانه پدر ماند و کسی برای خواستگاری او نمیآمد.روزی که پدرش باو گفت علی تو را میخواهد،یکه خورد که مگر چنین چیزی ممکن است»پناه بر خدا،حقیقت پوشی،ستیزه جوئی و یا بد گوهری کار را بکجا میکشاند؟.
اینها دانشمندانی هستند که میخواهند حادثههای تاریخی را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوختهاند؟معلوم نیست!
اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا دهساله بوده است و جای سخن نیست.و اگر پنجسال پیش از بعثت متولد شده و در هجده سالگی بخانه شوهر نرفته باشد،دلیل آنرا نوشتیم:وضع اجتماعی مسلمانان،بیم آزار و شکنجه،نابسامانی کارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنی هاشم از یکسو،حادثههائی که در زندگی خصوصی او اثر میگذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموی پدرش ابو طالب از سوی دیگر،مجال چنین وصلتی را بدو نمیداد.
او نمیخواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخواری نداشته باشد.در حالیکه دیدیم روایتهای معتبری نیز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست.و اگر از این روش بگذریم و شیوه مؤلف دانشمند!را پیش بگیریم،بخواهیم حادثهها را برابر روشنائی تحقیق تازه،و از دید اجتماعی بنگریم،باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است.چرا؟چون:
عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمد (صلی الله علیه واله) را به زیبائی چهره و تناسب اندام ستودهاند.خدیجه را نیز تا آنجا که میدانیم زنی زیبا بوده است-طبیعی است که فرزندان پدر و مادر زیبا چهره نیکو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانی جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان ریاستی یا مالی نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگاری کردند.
چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکی زشت.این امر هر چند محال نیست اما مدرک تاریخی میخواهد.دلیل شرق شناس محقق چیست؟
نویسندگان سیره عموما دختران هاشمی را تا نسل دوم و سوم بزیبائی چهره وصف کردهاند. هنگامی که حسن بن حسن نزد عموی خود حسین (ع) (سید الشهدا) برای خواستگاری یکی از دو دختر او رفت، حسین (ع) بدو گفت پسرم هر یک از دو دختر را میخواهی خواستگاری کن!حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد.حسین (ع) گفت من فاطمه را برای تو انتخاب میکنم که به مادرم شبیهتر است (10) تا آنجا که میدانیم این فاطمه از زیبائی خاص برخوردار بوده است (11) مفید نویسد:در زیبائی چنان بود که او را به حوری همانند میکردند (12).
حال کشف علمی این شرقشناس بزرگوار که میخواهد هر داستانی را با روشنائی علم بررسی کند بر اساس چه ماخذی است؟اجتهادی است مقابل نص؟یا تخلیطی در متن تاریخ؟به عمد یا از روی نقصان عربیت؟نمیدانم.اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است،نویسنده کتاب،رد پائی از جعل و افترا و یا اشتباه خود بجا میگذارد.او مدرک خود را نوشته بلاذری میشناساند که قاعدة کتاب معروف او انساب الاشراف است.این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:
پیغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهی پیوست.فاطمه یکه خورده (13) پیغمبر فرمود نمیخواهی سیده زنان بهشتباشی؟زهرا (ع) تبسم کرد.نمیدانم شرقشناس متعهد در نتیجه تحقیق علمی،این دو روایت را بهم ریخته؟یا چنانکه نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهی گردیده،یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتی خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتیجه یکی است و ما از این نمونه رعایت امانتها در کتابهای آنان و یا شرقیان شرقشناستر از غربیان فراوان میبینیم.
خوانندگانی که پدر در پدر با محبتخاندان پیغمبر (صلی الله علیه واله) زیستهاند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحثهای علمی،توجهی ندارند،ممکن استبر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پیجوئی و مراجعه باسناد در این موضوع بخصوص چه لزومی دارد؟درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خدای بزرگ میسپارند.و گوش استماع به سخنان چنین محققانی ندارند و شاید هیچگاه نوشتههای آنانرا نخوانند،اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهای دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته میشود برای همگانست.
متاسفانه باید گفت،یا خوشبختانه،نمیدانم،صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردی بهم آمیخته است.چنانکه میدانیم سالهاست،هر یک یا هر دسته از شرقشناسان غرب،کار تحقیق و تتبع در رشتهای از فرهنگ اسلامی را بعهده گرفته و در این باره کتابها نوشتهاند.استادان کرسی اسلام شناسی اروپا و امریکا سالی چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیتهای بزرگ اسلامی مینویسند.در باره زندگانی رسول اکرم و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتابها منتشر شده و بعض این کتابها را بفارسی برگرداندهاند و یا تنی چند مطالب آنرا اقتباس کردهاند.
ترجمه نوشتههای لامنس،گلدزیهر،دورمنگام،لوئی ماسینیون،برناردلویس،پتروشوفسکی، ردینسن،گپب،و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشیهای تهران و شهرستانها میتوان خرید.
بیشتر اینان امانت علمی ندارند.دانشمندی چون بلاشر که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقیق درباره ترتیب نزول آیات صرف کرده است،در ترجمه خود از قرآن بی هیچ اظهار نظر دو آیه بسوره پنجاه و سوم میافزاید-همان دو آیهای که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت بر ساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سی سال پیش بنام افسانه غرانیق فصلی درباره آن نوشت.این سوء نیت را از بلاشر در این مورد،بر حسب تصادف یافتم،چند جای دیگر چنین کاری کرده؟خدا میداند.
از هم میهمان،کسانی را میبینیم که بگمان خود میخواهند اسلام را از دیدگاه علمی و فلسفی بشناسانند،اینان نوشتههای این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار میدهند.نتیجه آن میشود که باتکاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،علی بن ابی طالب (ع) سرمایهدار بزرگ عصر خویش معرفی میگردد.حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمی موفق شده،نویسنده کتاب بدان اهمیتی نمیدهد.اما چندی بعد ممکن است نوشته این مؤلف پایه تحقیقات کسانی شود که نه از اسلام اطلاع درستی دارند و نه از عربیت.
من در عین حال که کوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن این کتابها تقدیر میکنم،از آنان-اگر تعهدی نسبتبه بعض مکتبها ندارند-استدعا دارم رنج دیگری را نیز بر خود هموار کنند.مندرجات این کتابها را با مطالب کتابهای دست اول (تا آخر قرن پنجم هجری) مقایسه فرمایند.مبادا خدای نخواسته نادانسته موجب شوند،کسی یا کسانی از حقیقتبدور افتند.
بعض آثار این شرق شناسان به عربی ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنی دارند آن ترجمهها را در بست پذیرفته و بفارسی برگرداندهاند.من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمهها آگاه هستم.من نمیگویم همه این مؤلفان بد اندیش و یا دشمن اسلاماند.
ممکن استبخاطر درست ندانستن زبان عربی و یا دسترسی نداشتن به سندهای خالی از تعصب قضاوتی کرده باشند.اما با بعض آنان از نزدیک آشنا هستم و یا با ایشان در این باره گفتگو کردهام و میدانم کینهای از مسلمانان در دل دارند که هیچگاه آنرا فراموش نخواهند کرد.چرا سببش را باید از ایشان پرسید.
اسلام شناس دانشمندی را میشناسم که در کار خود بیهمتا و یا کم نظیر است.گذشته از چند زبان اروپائی از عربیتبهره فراوان دارد.بنابر این باید از روح اسلام و مقررات این دین چنانکه هست مطلع باشد.او خوب میداند که فاتحان عرب همه از یکدست نبودند.بسیاری از آنان غم دین داشتند و اندکی غم دنیا.
بنیان گذار اسلام خود این دو دسته را خوب شناخته است چنانکه گوید:«آنکس که برای خدا بمیدان جهاد میرود اجر او با خداست و آنکس که دیده بمال دنیا دوخته جز آن نصیبی ندارد». (14)
محتملا این شرق شناس محترم زودتر از من بدین حدیثبرخورده است.اما او چون متعهد است کتاب خود را با این جمله آغاز میکند:«سرزمین غله خیز مصر بهترین انبار خواروبار بود، که میتوانستشکم عربهای گرسنه را سیر سازد».من نمیگویم عمرو بن العاص برای رضای خدا و پیشرفت اسلام قدم در سرزمین مصر گذاشت.او مسلما اخلاصی را که عقبة بن نافع در فتح افریقا داشت نداشته است. (هر چند در اینجا هم نمیخواهم کاری را که عقبه در شمال افریقا کرد،از هر جهت درستبدانم) .
اما آن دسته از یاران مؤمن پیغمبر که در رکاب عمرو به وادی نیل قدم نهادند چسان؟آنها هم در پی سیر کردن شکم گرسنه خود بودند؟بیش از این گفتار را در این باره دراز نمیکنم.و از خداوند برای خود توفیق و برای اینان راهنمائی را مسالت دارم. چنانکه نوشتیم و آنچنانکه کتابهای محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهای اصلی شیعه و سنی به صراحت تمام نوشتهاند،و آنچنانکه قرینههای خارجی نوشته این مورخان را تایید میکند،دختر پیغمبر خواستگارانی داشت،لیکن پدرش از میان همه پسر عموهای خود علی بن ابی طالب را برای شوهری او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسی بزنی میدهم که از همه نیکو خویتر و در مسلمانی پیش قدمتر است. (15)
ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند علی را گفتند تو بخواستگاری او برو!و هم او نویسد:تنی چند از انصار علی را گفتند:فاطمه را خواستگاری کن! وی بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:
-پسر ابو طالب برای چه آمده است؟
-برای خواستگاری فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزی نفرمود.
چون علی نزد آن چند تن آمد پرسیدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.
-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (16) گویا این اختصاص که نصیب علی (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگاری فاطمه یافتبر تنی چند گران افتاده است.
مجلسی بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:
پیغمبر (صلی الله علیه واله) علی (علیه السلام) را گفت مردانی از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.کسی جز علی شایستگی همسری فاطمه را نداشت (17) بعض روایتها در خواستگاری دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت دادهاند.علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمی ضمن داستانی طولانی میگوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگاری فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد علی رفتند و گفتند:
-چرا بخواستگاری فاطمه (علیها السلام) نمیروی.
-تنگدستی مانع چنین درخواستی از پیغمبر است.ابو بکر گفت:
-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.
پس از این گفتگو علی شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.
در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابی امیه مخزومی بود.علی در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردی است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست میدارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روی در افتم… (18)
این روایت که حدیثی است مرفوع،یعنی سند آن متصل نیست،باحتمال قوی و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنی مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.
ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشهاند؟ (19) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمی تیری بدو افکند (22) وی از این جنگ جان بدر برد و سی ماه پس از هجرت بفرماندهی سریهای به و از غنائم بنی نضیر هم بهره برد (24) سرانجام در جمادی الآخر سال چهارم هجری در گذشت و پیغمبر (صلی الله علیه واله) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسی کرد (25).البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانی شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وی هنگام آمدن علی (علیه السلام) برای خواستگاری فاطمه،زن پیغمبر (صلی الله علیه واله) بوده است و این گفته درست نیست.باری مجلسی به نقل از امالی شیخ طوسی چنین نویسد:
علی (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگاری نمیکنی؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،برای چه آمدهای؟ من پیوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم.فرمود راست میگوئی!تو فاضلتر از آنی که بر میشماری!گفتم برای خواستگاری فاطمه آمدهام.گفت علی! پیش از تو کسانی بخواستگاری او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وی چه میگوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت علی تو را از من خواستگاری کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشی او را در اسلام میدانی و از فضیلت او آگاهی.زهرا (علیها السلام) بی آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودی در آن دید گفت الله اکبر.خاموشی او علامت رضای اوست (26) شیخ طوسی در امالی آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئی علی و فاطمه رضایت داد،فاطمه (علیها السلام) گریان شد پیغمبر گفتبخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسی بود ترا بدو میدادم. (27)
و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسی نوشته است:علی (علیه السلام) به پیغمبر گفت:
-پدر و مادرم فدای تو باد تو میدانی که مرا در کودکی از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتی،و در سایه تربیتخود پروردی،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودی، و از سرگردانی و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدی.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستی اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،میخواهم برای خود سامانی ترتیب دهم و زنی بگیرم.من برای خواستگاری فاطمه آمدهام.آیا دخترت را به من خواهی داد؟
ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانی بر افروخت و در روی علی خندید و گفت آیا چیزی داری که مهریه دخترم باشد علی گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شتری آبکش چیزی ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را برای جهاد،و شتر را برای آب دادن خرما بنان خود و بارکشی در سفر میخواهی همان زره را مهر قرار میدهم (28).ولی چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (صلی الله علیه واله) نبوده است.
زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمی بشمار میرود از گفته علی (علیه السلام) چنین آورده است:
-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روی او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسی نداشت.چون خاموشی مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (29) چه میخواهی؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:
-گویا فاطمه را میخواهی؟
-آری!
-آن زره که بتو دادم چه شد؟
-دارم!
-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (30)
در بعض روایات ابن سعد، بجای زره پوست گوسفند و پیراهن یمانی فرسوده نوشته است.
و بعضی گویند که علی (علیه السلام) شتر خود را فروخت و بهای آنرا کابین قرار داد.بهای این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیری مؤلف قرب الاسناد آنرا سی درهم نوشته است (31) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشتهاند.
ابن سعد در یکی از روایات خود بهای زره را چهار درهم (32) نوشته است،که گمان دارم تصحیفی از چهار صد است.یعنی رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهای زره را سیصد و بروایتی چهار صد و هشتاد درهم مینویسد (33).
باری کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکی بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگی نیز پیوند برقرار گردید.پیوندی مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادی زندگانی یکدیگر باشند. کالائی بفروش نمیرفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهای آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانی هر چه بوده است،بفروش رسید و بهای آنرا نزد پیغمبر آوردند.رسول خدا بی آنکه آنرا بشمارد،اندکی از پول را به بلال داد و گفتبا این پول برای دخترم بوی خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفتبا این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستی که شیخ طوسی برای جهاز نوشته چنین است:
پیراهنی به بهای هفت درهم.چارقدی به بهای چهار درهم.قطیفه مشکی بافتخیبر، ختخوابی بافته از برگ خرما.دو گستردنی (تشک) که رویهای آن کتان ستبر بود یکی را از لیف خرما و دیگری را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که از اذخر (34) پر شده بود.پردهای از پشم.یک تخته بوریای بافت هجر (35) آسیای دستی.لگنی از مس،مشکی از چرم،قدحی چوبین،کاسهای گود برای دوشیدن شیر در آن،مشکی برای آب،مطهرهای (36) اندوده به زفت،سبوئی سبز،چند کوزه گلی. (37)
چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسی کرد و گفت:خدا به اهل بیتبرکت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشوئی رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسی در بحار و جمعی از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارتهای مختلف و بصورتهای گوناگون نوشتهاند. از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کردهاند،انتخاب شد.کسیکه تفصیل بیشتری بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:
سپاس خدائی که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرماناند،و از عقوبتش ترسان،و عطائی را که نزد اوستخواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.
خدائی که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفی فرمود که در خود او میدید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامی فرمود و بنواخت.خدای تعالی زناشوئی را پیوندی دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندی را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه میفرماید،«اوست که آفرید از آب بشری را،پس گردانیدش نسبی و پیوندی و پروردگار تو تواناست». (38) همانا خدای تعالی مرا فرموده است که فاطمه را بزنی به علی بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنی دادم.
-علی!راضی هستی.
-آری یا رسول الله.
چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسی نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (40) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد.
اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبهای را که علی (علیه السلام) در پذیرفتن این زناشوئی خوانده است در بحار و مناقب میتوان دید. خطبه زناشوئی خوانده شد و زهرا (علیها السلام) از آن علی گردید.جهاز عروسی نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتی طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسی در روایتخود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضی آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشتهاند.
باری جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمیرسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزی عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه علی (علیه السلام) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وی همداستان گشتند و سرانجام شبی عروس را با جمعی از زنان بخانه علی (علیه السلام) بردند.شاعران شیعی قرن اول و دوم هجری چون کمیت،سید اسماعیل حمیری و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجری در گذشته است،در باب خواستگاری از دختر پیغمبر و زناشویی او با علی علیه السلام و عروسی و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیدههای غرائی سرودهاند که در کتابهای تذکره و ترجمه موجود است.
شبی که میخواستند عروس را بخانه شوی برند پیغمبر فرمود:
علی!عروسی بی مهمانی نمیشود.
سعد گفت:من گوسفندی دارم.دستهای از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.
زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابی بکر از علی (علیه السلام) چنین آورده است (41):
چون خواستم با فاطمه (علیها السلام) عروسی کنم پیغمبر (صلی الله علیه واله) به من آوندی (42) زرین داد و گفتبه بهای این آوند برای مهمانی عروسی خود طعامی بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهای آن آوندی به من طعامی دهد.او هم پذیرفتسپس از من پرسید.
-کیستی؟
-علی بن ابی طالب.
-پسر عموی پیغمبر؟
-آری!
-این طعام را برای چه میخواهی؟
-برای مهمانی عروسی!
که را بزنی گرفتهای؟
دختر پیغمبر را!
این طعام و این آوند زرین از آن تو!
پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبی نصیب آنان فرما! (43)
ابن سعد در روایتی دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهی میشود نویسد:
علی زره خود را نزد یهودیی به گرو گذاشت و از او اندکی جو گرفت.و این بهترین مهمانی آن روزگار بود (44).
ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:
پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه علی (علیه السلام) روند و در راه شادمانی نمایند.شعرهائی که نماینده این شادی استبخوانند،لیکن سخنانی نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استری که شهباء نام داشت (یا بر شتری) نشاندند.سلمان فارسی زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنی هاشم در پس آن میرفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین میخواندند.
ام سلمه:
بروید ای هووهای (45) من بیاری خدای متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خدای بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفتها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فدای او باد همه خویشان و کسان ای دختر آنکه خدای جهان برتری داد او را بر دیگران! به پیغمبری و وحی از آسمان! (46)
و عایشه میگفت:
ای زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامی داشت ما را و همه بندگان سپاس خدای بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوی پاکیزه و خوب (47)
و حفصه میسرود:
تو فاطمه!ای بهترین زنان. که رخساری داری چون ماه تابان خدایتبرتری داد بر جهانیان با پدری که مخصوص ساخت او را بآیتهای قرآن شوی تو ساخت راد مردی را جوان علی که بهتر است از همگان هووهای من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (48)
معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:
سخنی جز آنکه باید نمیگویم! و بجز راه نکوئی نمیپویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندی در امانست آموخت ما را راه رستگاری پاداش بادش از لطف باری براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگی و جلال که نه همتا دارد نه همال (49)
و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار میکردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علمای امامیه است معرفی میکند.
اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.
نخست چیزی که ما را دچار تردید میسازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه میرفتند.این مؤلف خود عروسی زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است (50) در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند (51).و در سال عروسی زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر میبردند دیگر آنکه در رجز عایشه میبینیم که به هووهای خود میگوید خود را به سر بندها بپوشید.
دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (صلی الله علیه واله) ،ضمن سوره احزاب است (52) و این سوره چنانکه میدانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.
دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مینویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشتری داده خواهد شد.
پی نوشت ها
1.احزاب:21.
2.دسته اعزامی بجنگ که پیغمبر شخصا در آن دسته شرکت نداشت.
3.بلاذری.انساب الاشراف ص 407.
4.همان کتاب ص 409.
5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.
6.انساب الاشراف ص 397.
7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.
8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
9.ج 2 ص 31.
10.مقاتل الطالبین ص 180 و ر.ک 1 غانی:ج 1 ص 142 و ارشاد مفید ج 2 ص 22 و نسب قریش ص 51.
11.ر ک نسب قریش ص 51.
12.ارشاد ص 22 ج 2.
13.انساب الاشراف ص 405 (فوجمت) .
14.بخاری-ج 1 ص 22.
15.الریاض النضرة ج 2 ص 182.الغدیر ج 3 ص 20 و رجوع کنید به فصل«گزیدهای از شعرای عربی».
16.الطبقات الکبری ج 8 ص 12،و نگاه کنید به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.
17.بحار ص 92 و رجوع کنید به فصل«گزیدهای از شعرای عربی».
18.کشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه کنید به بحار ص 125-126 و نیز رجوع شود به ناسخ التواریخ ص 38 به بعد.
19.انساب الاشراف ص 429.
20.ابن هشام ج 2 ص 390.
21.مغازی واقدی ص 155.
22.انساب الاشراف ص 429.
23.واقدی ص 340.
24.واقدی ص 380.
25.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6.
26.بحار ص 93.
27.امالی ج 1 ص 39.
28.کشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.
29.این تعبیر (ابو الحسن) در بعض روایات دیگر نیز دیده میشود معمولا کنیه از نام نخستین فرزند گرفته میشود (هر چند شرط اساسی نیست) و ممکن است علی (ع) هنگام روایتبجای نام خویش کنیه را آورده باشد و یا راویان چنین تعبیری کردهاند.
30.الاخبار الموفقیات ص 375 و رجوع کنید به کشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.
31.بحار ج 43 ص 105.
32.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.
33.عیون الاخبار ج 4 ص 70.
34.کاه مکی.گیاه بوریا.گیاهی استبا برگ ریز که برگ آن خاصیت داروئی نیز دارد.
35.گویا مقصود از این هجر،مرکز بحرین است.نیز هجر،دهی بوده است نزدیک مدینه.
36.ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت کنند.
37.امالی ج 1 ص 39.
38.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فی سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب الیه فیما عنده.النافذ امره فی ارضه و سمائه.الذی خلق الخلق بقدرته.و میزهم باحکامه و اعزهم بدینه.و اکرمهم بنبیه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارک اسمه و تعالی جده«و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .
39.ج 3 ص 350.
40.بحار ج 43 ص 119.
41.الاخبار الموفقیات ص 376.
42.کلمهای که آنرا آوند ترجمه کردهام در عبارت زبیر (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنی میدهد.بهر حال هر چه بوده بهائی چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبیر بکار بود که کتاب او از سندهای دست اول است اماچگونه میتوان پذیرفت که در شهر کوچک مدینه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر علی (ع) چنان ناشناسا باشد که کاسبکاری انصاری از او بپرسید کیستی.هر چند محال نیست.اما بعید بنظر میرسد!
43.رک مناقب ج 3 ص 351.
44.طبقات ج 8 ص 14.باید توجه داشت که اسماء بنت عمیس چنانکه خواهیم نوشت در این هنگام با شوهر خود جعفر بن ابی طالب در حبشه بوده است.
45.جاره بمعنی و سنی (هوو) و همسایه هر دو آمده استبقرینه مقامی آنرا بمعنی اول گرفتهام.
46.سرن بعون الله یا جاراتی و اشکرنه فی کل حالات و اذ کرن ما انعم رب العلی من کشف مکروه و آفات فقد هدانا بعد کفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خیر نساء الوری تفدی بعمات و خالات یا بنت من فضله ذو العلی بالوحی منه و الرسالات
47.عایشه: یا نسوة استرن بالمعاجر و اذکرن ما یحسن فی المحاضر و اذکرن رب الناس اذ خصنا بدینه مع کل عبد شاکر فالحمد الله علی افضاله و الشکر لله العزیز القادر سرن بها فالله اعطی ذکرها و خصها منه بطهر طاهر
48. فاطمة خیر نساء البشر و من لها وجه کوجه القمر فضلک الله علی کل الوری بفضل من خص بآی الزمر زوجک الله فتی فاضلا اعنی علیا خیر من فی الحضیر فسرن جاراتی بها انها کریمة بنت عظیم الخطر
50.ج 3 ص 357.
51.خنیس بن حذاقه شوی حفصه،پس از جنگ بدر مرد.
52.آیه 59 سوره احزاب.
یک پیوند آسمانی
یک پیوند آسمانی
هر سه میآیند و میگویند: تو از همه با تقواتری; از همه زودتر مسلمان شدهای; هر خوبی که بگویی، داری; دختر پیامبر (صلی الله علیه واله) بزرگ شده، ما از او خواستگاری کردهایم; ولی جوابمان کردهاند و گفتهاند: «خدای او برایش تصمیم میگیرد» ; چرا تو نمیروی! شاید به تو روی خوش نشان بدهند» .
تو، دلت آتش میگیرد; چشمانت غرق اشک میشود و میگویی: «ای ابوبکر! چیزی را به یادم آوردی که سعی کرده بودم، فراموشش کنم . به خدا! فاطمه را دوست دارم و هرگز نخواستهام درباره ازدواج با او بیخیال باشم; ولی … ولی … آخر دستم از دنیا خالی است» .
ابوبکر میگوید: «ای علی! این حرف را نزن; خودت میدانی که خدا و رسولش دنیا را به چیزی نمیگیرند» . عمر میگوید: «این رفیقم راست میگوید; هر سابقه خوبی که بگویند، تو در آن پیش قدم بودهای ای ابوالحسن! (1) تو از همه به پیامبر خدا نزدیکتری; اشراف قریش، فاطمه را خواستگاری کردهاند; ولی شنیدی که ابوبکر چه گفت» . تو آستین بالا میآوری و اشک از چشم پاک میکنی و به عمر نگاه میکنی . این بار، سعد معاذ زبان باز میکند:
«راستی چه مانعی در میان داری ای علی! من میگویم همین امروز … نه، همین حالا راه بیفت» .
تو شتر آبکش خودت را سوار میشوی; مزرعه را پشتسر میگذاری; به خانه میآیی; شتر را میبندی; لباس کارت را عوض میکنی; وضو میگیری; غسل میکنی; عبای نوی قطریات را میپوشی; به نماز میایستی و پس از آن، به طرف خانه پیامبر میروی . پیامبر خدا در اتاق همسرش ام سلمه است . در که میزنی، ام سلمه میپرسد: کیست؟ قبل از آن که جواب بدهی، آشکارا صدای پیامبر را میشنوی که میگوید: «ام سلمه! برخیز در را بگشا و بگو داخل شود . به خدا! مردی که خدا و رسولش او را دوست دارند، پشت در است; او هم خدا و رسولش را دوست دارد …» .
ام سلمه میگوید: «پدر و مادرم فدایت! این مردی که ندیده در بارهاش چنین سخن میگویی: کیست؟ پیامبر (صلی الله علیه واله) میگوید: «خاموش باش! او برادر و پسر عمو و نزدیکترین خلق خدا پیش من است» .
همسر پیامبر با عجله میرود و در را میگشاید و تو صبر میکنی تا او پشت پرده برود; بعد داخل اتاق میروی . سلام میکنی و کنار رسول خدا (صلی الله علیه واله) مینشینی . سرت را پایین میاندازی و چشم به زمین میدوزی . پیامبر خیلی زود میفهمد که برای کاری نزدش آمدهای; اما خجالت میکشی به زبان بیاوری . با مهربانی به تو میگوید: «ای ابوالحسن! خیال میکنم با من کاری داری; حاجتت را بگو; هر نیازی که باشد، برآورده میکنم» .
تو بااندکی آزرم میگویی: «پدر و مادرم فدایت! خودت بهتر میدانی که روزگاری مرا از خانه پدرم به خانه خودت آوردی . من کودک بودم; از غذای خودت به من میخوراندی; با آداب و روش خودت مرا تربیت کردی و مرا از شرک و بتپرستی رایج آن روزگار نجات دادی … . ای رسول خدا! تو بهترین گنجینه منی . امروز دوست دارم که تشکیل خانه و خانواده بدهم تا در سایه آن، آرامش داشته باشم … و آمدهام تا دخترت فاطمه را خواستگاری کنم …» . پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) میخندد و از شادی رنگش تغییر میکند و به تو میگوید: «صبر کن تا از خودش هم بپرسم» . پیامبر میرود و زود میآید و میگوید: «الله اکبر; سکوت او نشانه رضایتش است» . سپس میگوید: «چیزی هم داری که با آن امر ازدواجت را فراهم کنی» ؟
تو میگویی: «پدر و مادرم فدایت! وضع زندگی مرا که میدانی; شمشیرم، زرهم و یک شتر آبکش که با آن در مزرعههای مردم آبکشی میکنم» .
پیامبر میگوید: «شمشیرت را که در جنگ با دشمنان خدا نیاز داری; شترت را هم همین طور; باید با آن کار کنی و در مسافرت مرکبتباشد; ولی زرهات را بفروش; به تو بشارت میدهم که خدا در آسمان قبل از زمین، عقد تو و فاطمه را بسته است» .
تو میگویی: «چشم تو روشن و پدر و مادرم فدایت! تو همیشه بشارت دهنده و مبارک قدم بودهای; صلی الله علیک» .
آنآگاه، شادمان از جا برمی خیزی و بیرون میآیی; به خانه میروی; زرهات را برمیداری و در بازار میفروشی . سپس پولها را نشمرده، پیش پیمبر میآوری . پیامبر که قبل از آمدن تو، بلال و عمار و ابوبکر را خبر کرده بود، یک مشت درهم بر میدارد و به بلال میدهد و میگوید: «برای دخترم عطر بخر» . به عمار و ابوبکر هم میگوید: «بقیه پولها را به بازار ببرید و لوازم خانه بخرید» . آن دو میروند و ساعتی دیگر باز میگردند . همه باری که به دوش گرفته و آوردهاند، جلوی پیامبر میگذارند . آن چه خریدهاند، عبارتند از:
پیراهنی برای عروسی به قیمت هفت درهم، یک روسری به ارزش یک درهم، یک حوله، تختی از چوب و برگهای درختخرما، دو تا تشک کتانی; یکی پر از پشم و یکی دیگر پر از برگهای نرم درختخرما، چهار تا بالش، یک تکه حصیر، یک جفتسنگ آسیای دستی، یک پرده، یک مشک آب، یک کاسه چوبی، یک ظرف پوستی، یک سبو، چند کوزه، دو تا بازوبند و یک ظرف مسی .
پیامبر جهیزیه را مینگرد و بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر میشود و میگوید:
«خدایا! زندگی را بر گروهی که بیشتر لوازمشان ساده و سفالی است، مبارک گردان» . (2)
پی نوشت ها
1 . کنیه در میان عربها مرسوم بوده، حتی کودکان گاهی کنیه داشتهاند
2 . بحارالانوار، ج43، ص125 - 134; به نقل از کشف الغمة . حوزه
شهری در بشت
چريك انقلاب
زندگي و سلوك شهيد حجت الاسلام سید علی اندرزگو از سه جنبه قابل بررسي و تامل است . اول آنكه او الگوئي ممتاز از يك چريك اسلامي است. پيش از آنكه او قدم در آوردگاه مبارزه بنهد، مبارزات مسلحانه و چريكي، از جنبه نظري و عملي، منحصر و در تيول گروه هاي چپ و ماركسيستي بود. ظهور اندرزگو و بروز توانايي هاي شگفت و خارق العاده او، الگويي از جنگ چريكي بر مدار انديشه هاي اسلامي را رقم زد و همزمان با او و پس از او بود كه عده زيادي به اين عرصه پا نهادند.
نام او و تداوم مبارزاتش در طول پانزده سال، به تمامي كساني كه در اين مسير گام نهاده بودند، نيرو و روحيه داد و افسانه شكست ناپذيري ساواك را به سخره گرفت. از سوي ديگر اندرزگو، الگو و اسوه ابتكار است. وي بسياري از اين آموزه هاي دقيق را در جايي نياموخته بود و بسياري از شيوه هايش ابتكاري و محصول فكر و انديشه شخصي او بودند. بهره اي كه اينك مي توان از اين جنبه از شخصيت اندرزگو گرفت، استفاده از شيوه هاي خلاقانه او در عرصه هايي است كه مسلما دشوارتر از مبارزه مسلحانه نيستند. اين نبوغ سرشار و كم نظير تا بدان پايه بود كه ساواك به رغم دشمن انگاشتن، تعقيب و حتي شهادت او نتوانست هيچ گاه به عمق و گستره فعاليت هاي وي پي ببرد. بسياري از انبارهاي اسلحه هاي او پس از انقلاب توسط دوستانش كشف شد و مورد استفاده نهادهاي انقلابي قرار گرفت.
جنبه سوم شخصيت وي، خدا باوري و توكل است. بسياري بودند كه قولاً و عملاً چنين وانمود مي كردند كه يك چريك و مبارز مسلحانه نيازمند ورود به عرصه هاي معنوي و عبادي نيست و همين كه مبارزه را برگزيده است، حكم عبادت را دارد، در حالي كه شهيد اندرزگو به گفته بسياري از كساني كه او را به نيكي مي شناختند، بيش و پيش از هر چيز، عارف بود و در بسياري از عرصه ها، به منزلت شهود رسيده بود كه بارزترين جلوه آن، احساس رسيدن به مرحله وصل در واپسين ماه هاي حيات و به ثمر رساندن طفل نوپاي انقلاب بود.
جمع بين اين خصال از او چهره اي ساخته كه مي تواند الگوئي در خور اعتنا باشد. نمادي بهتر از اندرزگو نمي توان فرا روي جواناني قرار داد كه سراپا شور و تحركند و به الگويي نياز دارند كه ضمن هماهنگي با ويژگي هاي سني آنها، از ايمان و توكل بالايي نيز برخوردار باشد. اميدواريم روزي برسد كه مسئولين فرهنگي ما، دين خود را نسبت به اين شخصيت ادا كنند، زيرا در عين حال كه وجود همه ما مرهون و مديون شهداست، براي تشخيص مسير نيز به اين الگوها نياز وافر داريم.
ابوعلي سينا؛مرجع جهان پزشکي
ابن سينا (شيخ الرئيس ابوعلي سينا) يا پور سينا دانشمند، فيلسوف و پزشک ايراني، 450 کتاب در زمينههاي گوناگون نوشتهاست که تعداد زيادي از آنها در مورد پزشکي و فلسفهاست. جرج سارتون او را مشهورترين دانشمند سرزمينهاي اسلامي ميداند که يکي از معروفترينها در همه ي زمانها و مکانها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب “قانون” در زمينه پزشکي است.
ابن سينا به نام حسين پسر عبدالله در سال 370 هجري قمري متولد شد و در سال 428 هجري قمري درگذشت. نام او را به تفاريق ابن سينا، ابوعلي سينا و پور سينا گفتهاند. در برخي منابع نام کامل او با ذکر القاب چنين آمده: حجةالحق، شرفالملک، شيخ الرئيس، ابوعلي، حسين بن عبدالله، ابن سينا و البخاري. وي صاحب تأليفات بسياري است ومهمترين کتابهاي او عبارتاند از: ” شفا ” در زمينه فلسفه و منطق؛ و ” قانون” در زمينه پزشکي.
«ابوعلي سينا را بايد جانشين بزرگ فارابي و شايد بزرگترين نماينده حکمت در تمدن اسلامي بر شمرد. اهميت وي در تاريخ فلسفه اسلامي بسيار است، زيرا تا عهد او هيچيک از حکماي مسلمين نتوانسته بودند تمامي اجزاي فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهاي از همه علوم معقول را داشت در کتب متعدد و با سبکي روشن مورد بحث و تحقيق قرار دهند و او نخستين و بزرگترين کسي است که از عهده اين کار برآمد.»(آموزش و دانش در ايران، ص125)
«وي شاگردان دانشمند و کارآمدي به مانند ابوعبيد جوزجاني، ابوالحسن بهمنيار، ابو منصور طاهر اصفهاني و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومي را که هر يک از ناموران روزگار خود بودند، تربيت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ايران، ص493)
بخشي از زندگي نامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابوعبيد جوزجاني بدين شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. در روزگار نوح پسر منصور ساماني به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهاي بزرگ بود. پدرم کار ديواني پيشه کرد و در روستاي خُرميثن به کار گماشته شد. به نزديکي آن روستا، روستاي اَفشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسري برگزيد و وي را به عقد خويش درآورد. نام مادرم ستاره بود. من در ماه صفر سال 370 از مادر زاده شدم .نام مرا حسين گذاشتند. چندي بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد. در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بياموزم. دهمين سال عمر خود را به پايان ميبردم که در قرآن و ادب تبحر پيدا کردم، آنچنانکه آموزگارانم از دانستههاي من شگفتي مينمودند.
در آن هنگام مردي به نام ابوعبدالله به بخارا آمد. او از دانشهاي روزگار خود چيزهايي ميدانست. پدرم او را به خانه آورد تا شايد بتوانم از وي دانش بيشتري بياموزم. وقتي که او به خانه ما آمد، من نزد آموزگاري به نام اسماعيل زاهد فقه ميآموختم و بهترين شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شيوه دانشمندان آن زمان بود تخصصي داشتم.
ناتلي به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزي بسيار توانا ديد به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاري ديگر وادار سازد و به من نيز تاکيد کرد جز دانش آموزي شغل ديگر برنگزينم. من انديشه خود را بدانچه ناتلي ميگفت ميگماشتم و در ذهنم به بررسي آن ميپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فراميگرفتم تا اينکه منطق را نزد او به پايان رسانيدم و در اين فن بر استاد خود برتري يافتم.
چون ناتلي از بخارا رفت، من به تحقيق و مطالعه در علم الهي و طبيعي پرداختم. اندکي بعد رغبتي در فراگرفتن علم طب در من پديدار گشت. آنچه را پزشکان قديم نوشته بودند همه را به دقت خواندم. چون علم طب از علوم مشکل به شمار نميرفت، در کوتاهترين زمان در اين رشته موفقيتهاي بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روي آوردند و در نزد من به تحصيل اشتغال ورزيدند. من بيماران را درمان ميکردم و در همان حال از علوم ديگر نيز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بيشتر پرداختم و يک سال و نيم در اين کار وقت صرف کردم. در اين مدت کمتر شبي سپري شد که به بيداري نگذرانده باشم و کمتر روزي گذشت که جز به مطالعه به کار ديگري دست زده باشم.
بعد از آن به الهيات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبيعه ي ارسطو اشتغال ورزيدم، ولي چيزي از آن نميفهميدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمييافتم. از اين رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم، چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقيقت آن پي نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خويشتن نااميد ميشدم و ميگفتم مرا در اين دانش راهي نيست… . يک روز عصر از بازار کتابفروشان ميگذشتم. کتابفروش دوره گردي کتابي را در دست داشت و به دنبال خريدار ميگشت. به من اصرار کرد که آن را بخرم. من آن را خريدم که کتاب اغراض مابعدالطبيعه نوشته ابونصر فارابي بود. هنگامي که به در خانه رسيدم، بيدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقيقت مابعدالطبيعه که همه آن را از بر داشتم پي بردم و دشواريهاي آن بر من آسان گشت. از توفيق بزرگي که نصيبم شده بود بسيار شادمان شدم. فرداي آن روز براي سپاس از خداوند که در حل اين مشکل مرا ياري فرمود، صدقه فراوان به درماندگان دادم. در اين موقع سال 387 بود و تازه 17 سالگي را پشت سر نهاده بودم.
وقتي من وارد سال 18 زندگي خود ميشدم، نوح پسر منصور سخت بيمار شد. اطباء از درمان وي درماندند و چون من در پزشکي آوازه و نام يافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالين خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه يافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتاب هاي بسياري در آنجا ديدم که اغلب مردم حتي نام آنها را نميدانستند و من هم تا آن روز نديده بودم. از مطالعه آنها بسيار سود جستم.
چندي پس از اين ايام پدرم در گذشت و روزگار، احوال مرا دگرگون ساخت. من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندي در آن ديار به عزت روزگار گذراندم. نزد فرمانرواي آنجا قربت پيدا کردم و به تاليف چند کتاب در آن شهر توفيق يافتم. پيش از آن در بخارا نيز کتابهايي نوشته بودم. در اين هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود. ناچار من از گرگانج بيرون آمدم. مدتي همچون آوارهاي در شهرها ميگشتم تا به گرگان رسيدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتي در آن شهر ماندم و کتاب هايي تصنيف کردم. ابوعبيد جوزجاني در گرگان به نزدم آمد.
ابوعبيد جوزجاني گويد: اين بود آنچه استادم از سرگذشت خود برايم حکايت کرد. چون من به خدمت او پيوستم تا پايان حيات با او بودم. بسيار چيزها از او فرا گرفتم و بسياري از کتاب هاي او را تحرير کردم. استادم پس از مدتي به ري رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروايان ديلمي درآمد و وي را که به بيماري سودا دچار شده بود درمان کرد. از آنجا به قزوين و از قزوين به همدان رفت و مدتي دراز در اين شهر ماند و در همين شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله ديلمي فرمانرواي همدان رسيد. در همين اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تاليف کتاب عظيم ” شفا ” را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشين وي گرديد، استاد وزارت او را نپذيرفت و چندي بعد به او اتهام بستند که با فرمانرواي اصفهان مکاتبه دارد و به همين دليل به زندان گرفتار آمد. چهار ماه در زندان بسر برد و در زندان سه کتاب به رشته ي تحرير درآورد. پس از رهايي از زندان مدتي در همدان بود تا با جامه درويشان پنهاني از همدان بيرون رفت و به سوي اصفهان رهسپار گرديد. من و برادرش و دو تن ديگر با وي همراه بوديم. پس از آنکه سختي هاي بسيار کشيديم، به اصفهان در آمديم. علاءالدوله فرمانرواي اصفهان استادم را به گرمي پذيرفت و مقدم او را بسيار گرامي داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشين خود ساخت. استاد در اين شهر کتاب ” شفا “را تکميل کرد. اين کتاب مهمترين و جامعترين اثر ابوعلي سينا در فلسفه، مشاء و مبين آراي شخصي اوست. به سال 428 در سفري که به همراهي علاءالدوله به همدان ميرفت، بيمار شد و در آن شهر در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد.