حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد



مسلم گفت:
به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست؛ بلکه من برای حسین (علیه السلام)، خانواده اش و فرزندان خود که بدین سو میآیند میگریم….
8 ذی الحجه ، سالروز شهادت سفیر مظلوم کربلا . جناب مسلم بن عقیل
برگی از تاریخ زندگی مسلم بن عقیل:
فصل غربت مسلم در کوفه :
… مسلم به تنهایی و سوار بر اسب ، کوچههای کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه طوعه رسید. او چون غریبی مسلم را دریافت و او را شناخت، میهمان خانه خود کرد. اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن محمد بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.
سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمدهاند. پس اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. سپس رو به طوعه کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری غُرّان در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.
سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آنها یورش برد و از خانه بیرون راند. جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستادهام، در حالی که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا میدانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری برّان که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد، فرستادهای؟ او از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید؛ زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت؛ از این رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.
مسلم در حالی که این چنین رجز میخواند به نبرد با آنان پرداخت:
أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً ••• وَانْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً ••• و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
رُدّ شعاع الشمس فاستقرا ••• أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّا
یعنی: «قسم یاد کردهام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمیبینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد؛ چنان که پرتو خورشید، زایل میشود و باز میگردد. من از این میترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند»
ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعلهای آتش بر وی افکندند.
مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ میزنید در حالی که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این گونه حق پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و خاندان او را رعایت میکنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان میکنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی که قدرت در بدن دارم، به خدا هرگز چنین نخواهم کرد. سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.
ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد: که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب های مسلم اصابت و آنها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند. سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت: برای کسی که خود به استقبال مرگ میرود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست؛ بلکه من برای حسین (علیه السلام)، خانواده اش و فرزندان خود که بدین سو میآیند میگریم….

آنچه در پي مي آيد. زندگينامه خود نوشت مرحوم آيت الله طالقاني است كه به درخواست آقاي سيد محمدصادق قاضي طباطبائي و در آستانه آزادي وي از زندان در سال 1344 مرقوم داشته و با نثري شيرين به مرور پاره اي از فراز هاي حيات علمي و سياسي خودپرداخته اند با سپاس از جناب قاضي كه اين مكتوب را در اختيار شاهد ياران قرار دادند.
بسم الله الرحمن الرحيم
بني عم گرام، جوان رشيد و برومند سلاله سادات و فرع خاندان علم و تقوا، آقاي سيد محمد صادق قاضي طباطبايي… و فقه الله لخدمه الاسلام المسلمين.
از آشنايي با شما از نزديك بسي خرسندم، گر چه با پدر بزرگوار شما و بني اعمام گرامتان كه هر يك شاخص هاي علم و وارثين اجداد عاليقدرشان هستند، ارادت و آشنايي ديرين داشته ام، ولي با شما در محيط محدود و نزديك زندان آشنا شدم و خلاصه اي از اخلاق و سجاياي اين خاندان را در شما نمودار ديدم. اين پيوسته موجب تذكار و استشمام رايحه فضيلت براي مخلص مي باشد. متأسفانه خبر داده ايد كه بزودي از اين قفس آزاد مي شويد. اميدارم چنين نباشد، زيرا بودن و افتادن در اين قفس را براي شما جوانان مسلمان و هوشمند تا حدي لازم مي دانم، زيرا از دريچه هاي اين قفس، بهتر و عميق تر مي توانيد محيط و زمان و مكان را بنگريد و جزء جزء آن را بررسي كنيد و بهتر به وظايف حياتي و ديني خود آشنا شويد. به هر حال از شرح و زندگي مخلص خواسته ايد. چه بگويم؟ اكنون كه بيش از دو سال است كه به زندان رندان بين المللي افتاده ام، پيوسته اشباحي از گذشته از برابر چشمم مي گذرند، اشباحي در هم كه تاريك و روشن و خير و شر و لذت و الم آن در هم آميخته و تجزيه و تحليل آنها آسان نيست، ولي همه آنها اكنون كه بيشتر عمر را گذرانده ام و به آستانه مرگ نزديك مي شوم، جز نمايي گذرا و تندسويي نمي نمايد. ايام طفوليت را در محيط تهران چشم گشودم، تهران پر آشوب، اوان تحويل و تحول ها، قدرت ها و نيم بيداري مردم ستمزده. اين نام ها با چهره هاي خاص خود از جلوي چشمم مي گذرند، محمد علي شاه، احمد شاه، رضا خان سردار سپه، سيد حسن مدرس، بهبهاني، خوئي و امثال شما، با مرحوم پدرم چون بزرگ ترين فرزند ذكور او در سنين پيري اش بودم، درهمه مجالس ديني اجتماعات سياسي علما و رجال و مبارزين مي رفتم و در گوشه اي مي نشستم، به سخنان آنان گوش مي دادم و به چهره ها دقيق مي شدم. مرحوم پدرم حجت الاسلام حاج سيد ابوالحسن طالقاني كه دلي پر از ايمان و سري پر شور داشت، در آغاز تحولات، شب و روز در حركت و تلاش بود تا شايد علما را متحد كند و جلوي سيل بي ديني و استقرار خود سري را بگيرد.
در همين اوان به وادي علم و بحث قم كه چند سالي بود به سرپرستي مرحوم آيت الله حائري تأسيس شده بود، پرت شدم. همه جز من عوض شدند. در آنجا سابقه در درس و عبادت بود. قريب بيست سال تا بعد از وفات مرحوم پدر و آيت الله حائري در قم بودم، سپس با اصرار دوستان پدرم به تهران آمدم و خطري را كه اخلاق و ايمان جوانان را تهديد مي كرد، از نزديك ديدم. چاره اي نداشتم جز آنكه به اصول اسلام و قرآن برگردم. مجالس بحث و تفسيري در خانه ها و دور از چشم مأمورين استبداد تأسيس شدند و من مواجه با مخالفت هاي مسلمان كوتاه نظر شدم و به تبع آن بعضي از معممين شغلي كه مأموم عوام الناس هستند، بناي مخالفت و بدرفتاري را گزاردند.
پس از شهريور 20 كه بندها گسيخته شدند، اين اجتماعات توسعه يافتند و انجمن هاي اسلامي تأسيس شدند. سپس از ميان افراد و سرپرستاني از همين جمعيت ها، براي توسعه عمل، جمعيت نهضت آزادي تأسيس گرديد. مخلص در ميان كشمكش هايي كه مسلمانان را به هر سو مي كشيدند و از هر جا مي ربودند، وظيفه ديني خود دانستم كه همكاري نمايم. در اين تحولات و نشيب و فرازها، از سال 1316 كه به تهران برگشتم، چندين بار به زندان افتادم تا آخرين زندان همين است كه در خدمت شما و ديگر دوستان هستم. اين اجمالي از گذشته زندگي مخلص شماست، اما اگر خصوصيات وتاريخ و جزئيات آن را بخواهيد، چيزي از آن به تفصيل به ياد ندارم. براي آنچه كه به ياد دارم يا مي توانم به ياد بياورم مجالي نيست.
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
عذر مي خواهم. اگر معناي «بيوگرافي» همين است كه كافي است و اگر مقصود، اخلاق و حالات روحي است، بدون تعارف بدانيد كه از خود بيش از آنچه شما مي دانيد خبر ندارم و چون خودبيني وخودخواهي پرده اي است، شايد شما بهتر از من به من آگاه باشيد.
در بي خبري، من از تو صد مرحله پيشم
تو بي خبر از غيري و من بي خبر از خويشم
حفظك الله، ذلقك الله، رحمك الله، والسلام عليك و علي ابائك الكرام
سيد محمود طالقاني
رعایت جمال و زی شرافتمندانه
ائمه (علیه السّلام) به تناسب شرایط زمانی و مسؤولیتهای اجتماعی خود، زندگی میکردهاند.
در حالات علی (علیه السّلام) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایی خویش، کفشهایش را خود وصله میزد و از سادهترین و کم بهاترین جامهها استفاده میکرد، ولی آن حضرت شیوه زندگی خود را برای همگان تجویز نمینمود و میفرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصی دارم و باید در حد پایینترین طبقات جامعه زندگی کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.
اما سایر امامان (علیهم السّلام)، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشتهاند و در شرایط اجتماعی ویژهای زندگی میکردهاند، که چه بسا استفاده از لباسهای کم بها و وصلهدار موجب تضعیف موقعیت اجتماعی آنان و توهین به شیعه میشد، و بازتاب منفی داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعی را رعایت کرده، به جمال و زی شرافتمندانه در جامعه اهتمام میورزیدهاند .
امام باقر (علیه السّلام) حتی در مورد چگونگی اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود میدهد. و در انتخاب لباس برای خویش، عزت و شرافت و زی شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز میپوشد. و برای لباس رنگهای جذاب و پر نشاط انتخاب میکند.
امام باقر (علیه السّلام) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگی ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه میگوید: امام باقر (علیه السّلام) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه میتوانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمیدهید)، ولی در آداب و رسوم اجتماعی ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا میآرایند !
امام فرمود: ای حکم! وقتی که انسان تنظیف میکند و با دارو، موهای زاید بدن را میزداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان میسازد.رنگ آن را با حنا میتوان تغییر داد. این احادیث در مجموع میرساند که امام باقر (علیه السّلام) به چگونگی وضع لباس و زی خویش در جامعه توجه داشته، بی قیدی و بد منظری و بیمبالاتی را نمیپسندیده است.
عدم تحمیل ایدههای خویش بر همسران
ایدههای انسان بر دو گونهاند:
1 ـ ایدههای اصولی و غیر قابل چشمپوشی، مانند پایبندی به اصول دین و واجبات و محرمات شرعی و نیز رعایت اصول اخلاق انسانی و…که انسان نسبت به چنین ایدههایی نمیتواند بی تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر به معروف و نهی از منکر شامل چنین زمینههایی است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضای خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهی از منکر نمایند.
2 ـ ایدههای فردی در مورد مسایل مختلفی که فراتر از حد وظایف ضروری است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشی از مباحات به منظور هدف و آرمانی خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضروری، بسیاری از لذتهای دنیوی را ترک میکنند و حتی از تجملهای مجاز و مباح نیز اجتناب میورزند.
گاه موقعیت اجتماعی و سنی یک فرد، مستلزم رعایت مسایلی است که رعایت آنها بر دیگران و حتی همسران وی لازم نیست.در چنین مواردی، معمول انسانها سعی میکنند تا ایدههای خود و شیوه زندگی خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگی امام باقر (علیه السّلام) نه تنها چنین نقطه ضعفهایی دیده نمیشود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصری میگوید: من به همراه یکی از دوستانم به منزل امام باقر (علیه السّلام) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقی مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وی پارچهای به رنگ گلهای سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدری کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است) .
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولی این بار به اتاقی وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتی نبود و امام پیراهنی خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: ای برادر بصری! اتاقی که دیشب مشاهده کردی و در آنجا نزد من آمدی از همسرم بود که تازه با او ازدواج کردهام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتی است که او آورده است.
او خودش را برای من آراسته بود و من نیز میبایست عکس العمل مناسبی داشته باشم و خودم را برای او بیارایم و بیتفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردی، به قلبت گمان بد راه نداده باشی.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولی اکنون خداوند آن بد گمانی را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم.
آنچه از این حدیث استفاده میشود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
امام با این که در قلمرو اعمال فردی خود، از تجمل پرهیز دارد، ولی در زندگی خانوادگی و حتی اجتماعی، عواطف و نیازهای روحی همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمیشمارد و در مواردی لازمهم میداند.
حکم بن عتیبه میگوید: بر امام باقر (علیه السّلام) وارد شدم در حالی که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه می کردم.امام که آثار شگفتی را در من مشاهده کرده بود، فرمود: ای حکم نظرت درباره آنچه میبینی چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه میتوانم داوری کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمیدهید)، ولی در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین میپوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: ای حکم، چه کسی زینتهای الهی و خدادادی را ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعی ندارد) ولی خوب است بدانی که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کردهام و تو میدانی که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقی است.
رعایت حقوق و نیازهای روحی همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانی که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود میبینند و با ترک شؤون زندگی و رفتارهای اجتماعی در صدد راهیابی به مقامات معنوی هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جای پیروی از تمامیت وحی، تشخیصهای نادرستشان را، ملاک حق میشمرند، تشکیل زندگی خانوادگی را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهای طبیعی و واقعی همسران را در خور دنیا گرایان میدانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستی بر میخیزند، اما در مکتب اهل بیت (علیه السّلام) و در زندگی امام باقر (علیه السّلام) اثری از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتی در جای خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهای روحی همسران است که معمولا در نگاه انسانهای سطحی مورد غفلت و بیمهری قرار میگیرد، ولی در زندگی امامان (علیهم السّلام) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهی از مردم به حضور امام باقر (علیه السّلام) رسیدند، در حالی که امام خضاب کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (علیه السّلام) فرمود: چون زنان از آراستگی شوهر خویش شادمان میشوند، من برای همسرانم خضاب کرده و خود را آراستهام.
اهتمام به حقوق مالی مردم
ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (علیه السّلام) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردی هستم که میخواهم در مکه اقامت گزینم، ولی یکی از پیروان مذهب مرجئه از من طلبکار است و من به او مدیون میباشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلی است، میتوانم پرداخت بدهی خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوی طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونهای زندگی کنی که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبی از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمیکند.
احترام به حقوق اجتماعی مؤمنان
زراره گوید: امام باقر (علیه السّلام) برای تشییع جنازه مردی از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنی از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت میشوی، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زاری و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من برای امام باقر (علیه السّلام) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صدای بیجای یک زن، حقی را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعی خود نسبت به مؤمنی عمل نکنیم) حق مسلمانی را نادیده گرفتهایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (علیه السّلام) سپاسگزاری کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کردهاید، متشکریم و اکنون بازگردید!
زراره میگوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالی دارم که میخواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامدهایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشی دارد که ما به خاطر آن آمدهایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش میگیرد. در این حدیث، درسهای چندی نهفته است که از آن جمله به این موارد میتوان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعی مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظری.
ج: حرمت مؤمن، حتی پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتی وظایف اجتماعی، برای خدا و نه صرفا رضای خلق.
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضای خانواده در اوج رعایت ارزشهای دینی و الهی، چیزی است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده میشود.کسانی که از مکتب اهل بیت (علیه السّلام) دور ماندهاند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کردهاند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شدهاند.
گروهی آنچنان دلبسته به فرزند و زندگی هستند که همه قوانین و ارزشهای دینی و اجتماعی را فدای آن میکنند، و دستهای آنچنان گرفتار جمود و جهالت شدهاند که گمان کردهاند، توحید و محبت به خدا مستلزم بیعاطفگی و بی مهری نسبت به غیر خداست.این گروه دوستی و محبت زن و فرزند را عار میدانند و در مرگعزیزانشان، حتی از قطرهای اشک دریغ دارند، ولی در مکتب امام باقر (علیه السّلام) خبری از این افراط و تفریطها نیست.
گروهی نزد امام باقر (علیه السّلام) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکی از فرزندان خردسال امام باقر (علیه السّلام) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانی را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضی فرزند به گونهای نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طوری بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (علیه السّلام) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایی نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صدای شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او میگریند، اما همچنان از وضع امام باقر (علیه السّلام) بیخبر بودند که ایشان با صورتی گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتی که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام (علیه السّلام) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بی رنج و درد باشند، ولی زمانی که امر الهی سر رسید و تقدیر خداوندی محقق شد، خواست خداوند را میپذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضی هستیم.
این بیان، مینمایاند که برخورداری از روحیه رضا و تسلیم به معنای کنار نهادن عواطف و احساسهای طبیعی نیست، بلکه عواطف در جای خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانی، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهی را نیز باید حفظ کرد.
صمیمیت و محبت با دوستان
یکی از دوستان امام باقر (علیه السّلام) به نام ابی عبیده میگوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (علیه السّلام) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب میشدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار میشد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود) .
زمانی که بر مرکب مینشستیم و در کنار یکدیگر قرار میگرفتیم، آن چنان با من گرم میگرفت و از حالم جویا میشد که گویی لحظاتی قبل در کنار هم نبودهایم ودوستی را پس از روزگار دوری جسته است.
به آن حضرت عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونهای رفتار میکنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستی اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشی با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: آیا نمیدانی که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشی دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستی بفشارند، گناهانشان همانند برگهای درخت فرو میریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند.
شکیبایی و بردباری در روابط اجتماعی
شرط اصلی حضور سازنده و مفید در جامعه، برخورداری فرد از صبر و شکیبایی است.این ویژگی به عالیترین شکل آن در زندگی امام باقر (علیه السّلام) مشهود است.
برای نمایاندن این ویژگی ارزشمند در زندگی آن حضرت نقل این حدیث کافی است که:
مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (علیه السّلام) روبرو شد.آن مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (علیه السّلام) گفت:
تو بقر (گاو) هستی!
امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدی نشان دهد، با آرامش خاصی فرمود: من باقرم .
مرد نصرانی که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس میکرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنی آشپز هستی!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عاری برای او نخواهد بود)
مرد نصرانی، پا فراتر نهاد و با گستاخی هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنی سیاه چرده و زنگی و…هستی!
امام (علیه السّلام) فرمود: اگر تو راست میگویی و مادرم آن گونه که تو توصیف میکنی بوده است، پس از خداوند میخواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهای تو دروغ و بی اساس است، از خداوند میخواهم که تو را بیامرزد!
در این لحظه، مرد نصرانی که شاهد حلم و بردباری اعجاب انگیز امام باقر (علیه السّلام) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعی و علمی خود که صدها شاگرد از درس او بهره میگیرند و در میان قریش و بنی هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جای عکس العمل منفی و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهای او، چون کوه صبر و شکیبایی، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن میگوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بی تأمل از گفتههای خود معذرت خواهی کرد و اسلام آورد .
ارزش و اهمیت این گونه شکیبایی و بردباری، چه بسا برای بسیاری از انسانها، نامفهوم باشد، ولی کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلی و نقلی شناخته شده، و از سوی دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وی واگذار کردهاند، در اوج موقعیت علمی و اجتماعی، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبری شگفت نایل میشود.
شخصی به او خطاب میکند: ای سگ، و ای سگ زاده!
اما او در پاسخ میگوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه میرود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمیاندیشد، ولی من چنین نیستم و…
براستی چنین شکیبایی و تحملی را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمیتوان پیدا کرد.