احترام به پدر و مادر در گلستان سعدی
احترام به پدر و مادر
سعدی در حکایتی مردم را به احترام و خدمت به پدر و مادر فرا میخواند و از این که روزی از روی نادانی بر سرِ مادر خود فریاد کشیده است اظهار شرم میکند و میگوید:
وقتی به جهلِ جوانی، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که درشتی میکنی.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن
رمز برتری عالم بر عابد از نگاه سعدی
رمز برتری عالم بر عابد از نگاه سعدی
از منظر سعدی، تفاوت عالم و عابد در آن است که عابد، سر در سودای خویش دارد و عالِم دل در هوای دیگران؛ عابد بر آن اندیشه است که تنها، «گلیم خویش از موج به در برد»، ولی عالِم میکوشد که «بگیرد غریق را»:
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و عالِم چه فرق بود؟
تا اختیار نمودی از آن، این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را
و از نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله در این باره روایت است:
آن گاه که عالِم و عابد در روز رستاخیز محشور میشوند، به عابد گفته میشود: به بهشت درآی و به برکت عبادت خود، از نعمتهای بهشت بهرهمند شو! ولی به عالِم میگویند: اینجا بایست و هر کس را که میخواهی شفاعت کن! و هیچکس را شفاعت نخواهی کرد، مگر آنکه شفاعت تو پذیرفته میشود و بدین ترتیب، عالِم در جایگاه پیمبران میایستد.
حکایت
از مرحوم آیتالله بروجردی نقل است که فرمود: «در ایام اقامتم در بروجرد، شبی در خواب دیدم به خانهای وارد شدم، گفتند: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنجا تشریف دارد، وارد شدم و سلام کردم و در آخر مجلس که جا بود، نشستم. دیدم حضرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در صدر مجلس جلوس فرموده است و بزرگانی از علما و زُهّاد در کنار ایشان نشستهاند و مقدّم بر همه و نزدیکتر از سایرین به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، سید جواد طباطبایی ـ برادر کوچکتر علامه سید مهدی بحرالعلوم ـ نشسته است».
به فکر فرورفتم که در میان این جمع، کسانی هستند که هم عالِمتر از سید جوادند و هم زاهدتر از او، چرا این امتیاز، نصیب سید جواد شده است. در همین اندیشه بودم که نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «سیدجواد به کار مردم و اهل حاجت، از همه کوشاتر بوده است».
اَلا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی
به حال دل خستگان درنگر
که روزی تو دلخسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نکتهای قرآنی
عنایت قرآن کریم بر توجه به دیگران، به حدی است که انفاق و گرهگشایی از کار دیگران را از شرایط مهم بهرهجستن از روح هدایتگری قرآن میداند. چنان که خداوند در آیههای 2 و 3 سوره بقره میفرماید:
آن کتاب [قرآن]که تردیدی در آن راه ندارد، مایه هدایت پرهیزکاران است.[پرهیزکاران]کسانی هستند که به غیب [یعنی آنچه از حس، پوشیده است]ایمان دارند و نماز به پا میدارند و از مواهبی که روزیشان دادیم، انفاق میکنند.
بنابر این آیات خداوند، آنهایی را هدایت میکند و کسانی را از شهد شیرین حقایق خود مینوشاند که در کنار ایمان به غیب و بهپاداشتن نماز، اهل انفاق و در اندیشه احسان و خدمت به دیگران نیز باشند.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گِرهگشا میباش
(حافظ)
پیام متن:
1. دگر خواهی و دیگردوستی در سیره عالمان؛
2. بالابودن مقام عالمان نسبت به زاهدان.
سعدی و آدمیان بیبهره از خدمت
سعدی و آدمیان بیبهره از خدمت
به عقیده سعدی، بنیآدم اعضای یکدیگر و از یک گوهرند، ازاینرو دردمندی بر غم و اندوه دیگران امری طبیعیاست، زیرا آن گاه که عضوی از پیکر آدمی به درد میآید، برای عضوهای دیگر قراری نخواهد ماند.
و به تعبیر یکی از شاعران معاصر:
گیرم نشاط و شادی دنیا را
یک سر به دامن دل من ریزند
آیا در آن زمان که بخندم شاد
لرزان لبی ز ناله نخواهد سوخت؟
طفلی درون کلبه تنگی سرد
با مادری گرسنه نمیلرزد؟
آخر کنار حسرت و رنج ای دوست
فارغ کجا توان شد و خوش خندید؟
آن اشک را چگونه نباید دید؟
وان ناله را چگونه توان نشنید؟
سعدی، آنانی را که در وجودشان روحیه سودمندی به حال دیگران به چشم نمیخورد، با سنگ خارا برابر میداند و به اعتقاد وی، در آهن و سنگ منافعی است که در برخی از آدمیان خبری از آن نیست:
اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین گوهر و سنگ خارا یکیاست
غلط گفتم ای یار شایسته خوی
که نفعست در آهن و سنگ و روی
چنین آدمی مرده به ننگ را
که بر وی فضیلت بود سنگ را
پیام متن:
1. خدمت به مردم، سیره بزرگان دین و دانش؛
2. خدمت به همنوع و برادران دینی، از دستورات دین مبین اسلام.
گفتم این شرط آدمیت نیست....
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم ، و سحر در کنار بیشه ای خفته . شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره ای بر آورد ، و راه بیابان گرفت ، و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش : آن چه حالت بود؟
گفت بلبلان را دیدم که به نالش1 در آمده بودند از درخت ،و کبکان از کوه، و غوکان در آب ، و بهایم2 از بیشه ، اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص 3 را کمگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی ومن خاموش
1.نالیدن
2.چهارپایان
3.دوست پاک و بی آلایش
منبع: گلستان سعدی ،باب اول ، حکایت 25،ص69
ای هنر ها گرفته برکف دست....
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر ازآن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او ، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو می روی به ترکستان است
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند . پسری صاحب فراست1 داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان در ، طعام خوری !
گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید . گفت :” نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.”
ای هنر ها گرفته برکف دست عیبها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل 2
1.تیز هوشی 2.حیله گر
منبع: گلستان سعدی ،باب اول،حکایت 6،ص57
شاید پس کار خویشتن بنشستن لیکن نتوان زبان مردم بستن
یکی از علما را پرسیدند که یکی با ماه روییست در خلوت نشسته ،و در ها بسته ، و رقیبان خفته ،و نفس طالب ، و شهوت غالب ،چنانکه عرب گوید: التمر یانع و للتاطور غیر مانع .هیچ باشد که به قوت پرهیز گاری از و سلامت بماند ؟ گفت:اگر از مه رویان به سلامت بماند از بد گویان نماند.
وان سلم الانسان من سوء نفسه فمن سوء ظن المدعی لیس یسلم
شاید پس کار خویشتن بنشستن لیکن نتوان زبان مردم بستن
منبع: گلستان سعدی ،باب پنجم ،حکایت 12
رشکم آید که کسی سیر نگه در توکند
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناآگاه اتفاق مغیب1 افتاد. پس از مدتی باز آمد عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی .گفتم : دریغ امدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.
یار دیرینه مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در توکند باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
1-غائب شدن
منبع: گلستان سعدی،باب پنجم،حکایت 8