چیزی کم و زیاد نیامد
چندين سفر من با آقاي مومن و اخوي آقاي آل طه و مرحوم يثربي ماه رمضان ها به عراق مي رفتم. خدمت آقاي خميني که مي رسيدم، ايشان معمولا اگر چيزي مي خواست به اين افراد بدهد از طريق من مي داد و به من دو برابر اينها مي داد. اين در حالي بود که معروف بود ايشان خيلي کم پول مي داد. من خودم زياد نجف رفتم اما زياد نماندم.
يکسال با خانم و دو پسر و يک دختر مشرف شدم عراق که شب 27 رجب با هواپيما به بغداد رسيدم. ماشين مستقيم گرفتم که شب را در نجف باشم. جا پيدا نشد و شيخي در نيمه هاي شب به ما رسيد و تعارف کرد که به منزلش رفتم. صبح من به حرم مشرف شدم و گفتم بعد از زيارت، خدمت آقاي خميني مي روم و بعد مي آيم جايي را پيدا کنم. اول صبح رفتم. آقاي شيخ حسن صانعي گفت: اين چه وقت آمدن است؟ گفتم شما به ايشان بگوييد فلاني است. رفتم خدمت ايشان. يادم هست آن روز ايشان ضمن صحبتش فرمود: مردک (يعني شاه) امروز – عيد مبعث - جلوس نکرده نمي دانم مريض است يا تمارض کرده است. اين صبح زود بود. مدتي نشستم و برگشتم. آقاي برقعي که بعدها نماينده آقاي خميني در امارات بود، گفت: من زن و بچه ام نيستند، بياييد برويم آنجا. خانواده را آوردم و رفتم خريدي بکنم. وقتي برگشتم، خانم گفت: يک آقا شيخي را در کوچه را نديدي. گفتم: نه. گفت: شيخي آمد و پاکتي آورد. اين شيخ آقاي فرقاني بود که از اطرافيان امام بود. من وقتي پاکت را باز کردم پول زيادي درون آن بود که قسمتي ايراني و قسمتي عربي بود. اين پول تا روز آخر که من نجف بودم هزينه کامل من شد، بدون کم و زياد. و اين واقعا براي من شگفت بود که هيچ چيزي کم يا زياد نيامد.