سکوت
یاحبیب الباکین
سکوت
سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است
زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است
سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است
سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است
سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است
همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست
علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است
علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است
از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است
از آن سوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است
از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است
از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است
سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است
صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!
علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است
ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است
علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عدپه ای از قوم ناخوشایند است
ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است
اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است
علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است
کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است
برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است
اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است
اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است
….
سید حمید رضا برقعی
کدام آیه قرآن درباره حجاب است؟
دو آیه قرآن به صورت صریح بحث حجاب را مطرح کرده اند. آیه ۳۱ سوره نور و آیه ۵۹ سوره احزاب به طور صریح به این بحث پرداخته اند:
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛[نور/۳۱] و به زنان مؤمن بگو كه چشمان خویش فروگیرند و شرمگاه خود نگه دارند و زینتهاى خود را جز آن مقدار كه پیداست آشكار نكنند و مقنعه هاى خود را تا گریبان فروگذارند و زینتهاى خود را آشكار نكنند، جز براى شوهر خود یا پدر خود یا پدر شوهر خود یا پسر خود یا پسر شوهر خود یا برادر خود یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود یا زنان همكیش خود، یا بندگان خود، یا مردان خدمتگزار خود كه رغبت به آن ندارند، یا كودكانى كه از شرمگاه زنان بى خبرند. و نیز چنان پاى بر زمین نزنند تا آن زینت كه پنهان كردهاند دانسته شود. اى مؤمنان، همگان به درگاه خدا توبه كنید، باشد كه رستگار گردید.»
«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً؛[احزاب/۵۹] اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابها [روسرى هاى بلند] خود را بر خویش فروافكنند، این كار براى اینكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است (و اگر تا كنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است.»
به نظر مى رسد حكم وجوب حجاب در سال ششم هجرت تشریع گردید. شاهد بر آن، آیات سوره نور است كه داستان معروف افك در آن آمده است. در همین زمان بود كه منافقین و اراذل و اوباش در صدد برآمدند با ایجاد شایعه درباره زنان پیامبر (ص) و با درست كردن مزاحمتها راهى براى زنان آزاده به بهانه كنیز انگاشتن آنها قلوب پیامبر(ص) و مسلمانان را جریحهدار بكنند. به دنبال این اوضاع و شرایط بود كه خداوند آیات مربوط به پوشش را براى بازگویى به امت نازل فرمود.
البته باید توجه کرد که در اینجا به معنای معروف حجاب پرداخته ایم. و اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم باید بگوییم که این آیات پوشش بانوان را مطرح کرده است. و بحث حیاء و عفت، حکم ویژه همسران پیامبر (ص) مبنی بر پرده نشینی، و واجباتی که برای مردان در این زمینه وجود دارد، در آیات دیگر مطرح شده است.
«وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیماً؛[احزاب/۵۳] و هنگامى كه چیزى از وسایل زندگى را (بعنوان عاریت) از آنان [همسران پیامبر] مىخواهید از پشت پرده بخواهید این كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است! و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآورید كه این كار نزد خدا بزرگ است.»
«قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ؛[نور/۳۰] به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ كنند این براى آنان پاكیزه تر است خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است!»
چشمان رستگار
امام باقر (علیه السلام) در حدیثی در مورد احوالات روز قیامت می فرماید: «كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ غَيْرَ ثَلَاثٍ عَيْنٍ سَهِرَتْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَيْنٍ فَاضَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ عَيْنٍ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ؛[۱] هر چشمي روز قيامت گريان است ، جز سه چشم : چشمي که در راه خدا شب را بيدار باشد ، چشمي که از ترس خدا گريان شود ، و چشمي که از محرمات الهي و گناهان بسته شود».
چشمی که از محرمات الهی بسته باشد، نقش عظیمی در بندگی بنده نسبت به خدا می تواند ایفا کند.
هر چه دیده بیند دل کند یاد
حضرت علی (علیه السلام) چشم را دریچه ای به سوی قلب می داند: « القلبُ مُصحَفُ البَصَر؛[۲] قلب، كتاب دیده است (آنچه چشم می بیند بر صفحة دل ثبت می شود)».
پس اگر کسی چشمان خود را از محرمات الهی باز ندارد، طبق این حدیث، این گناهان بر قلب انسان تاثیر گذاشته و تاریکی را برای انسان به ارمغان می آورد.
حضرت در حدیث دیگری راحت بودن قلب را در فروبستن چشمها از حرام می داند: «مَنْ غَضَّ طَرْفُهُ أَرَاحَ قَلْبَهُ؛[۳]هر كس چشم خود را (از حرامهای خدا از جمله نگاه به نامحرم) فرو بندد، قلبش راحت مى شود».
یکی از گناهان چشمی بزرگ، نگاه به نامحرم است که خیلی از اختلافات و در گیریها بین زوجین، به همین نگاههای حرام برمی گردد.
خیلی از حرص و جوشها و حسادتها، نتیجه نگاه کردن به مال و منال دیگران است (چون به پای زندگی مادی دیگران نمی رسد حسادت می ورزد)
قرآن اینچنین می گوید
در قرآن به این نکته اشاره شده: کسانی که دیدگان خود را از دیدن حق و حقیقت می بندند (به جای اینکه از محارم الهی چشم ببندند؛ از حق و حقیقت چشم می بندند) به جهنم وارد می شوند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛[اعراف/۱۷۹]به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [عقلها] يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوشهايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند». [۴]
این آیه کسانی را که از دیدگان خود برای دیدن حقیقت استفاده نکنند (دیدگانشان به سهم خود کار حرامی انجام می دهند)، غافلان معرفی نموده و این تعبیر را در موردشان به کار می برد که اینان گویا چشمهایشان نمی بیند، چون کسی که آثار و نشانه های خدا را به قصد هدایت نبیند گویا چشمش آن کارایی لازم را از دست داده است.
قرآن در آیه دیگری بیان می کند:«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً؛[طه/۱۲۵]مىگويد: «پروردگارا! چرا نابينا محشورم كردى؟! من كه بينا بودم» [۵]
کسانی که با اشاره دیدگان خود بی اعتنایی خود را نسبت به اهل ایمان و فرامین الهی که می شنوند؛ فریاد می کشند شاید در ظاهر قدرت دیدن دارند ولی باطنا نابینا هستند. در آخرت که باطن اعمال معلوم می شود، اینان پی به نابینایی خویش می برند.
خدا رازهای نهفته را می داند.
خداوند در قرآن چنین آورده است: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ؛[غافر/۱۹] او چشمهايى را كه به خيانت مى گردد و آنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند». [۶]
در این آیه خداوند می گوید: چشمهایی که خیانت پیشه اند و از حرامهای خدا دوری نمی کنند؛ شاید فکر کنند کسی متوجه خیانت آنها نمی شود ولی ما آنها را می بینیم و از احوال آنها غافل نیستیم.
نتیجه گیری
امام باقر (علیه السلام) چشمی راکه از محرمات الهی دور بوده و ازدیدن و تمایل به آنها اجتناب می کرده، در قیامت گریان نمی داند. صاحب این چشمان در آن روز مسرور و شادمان است.
کسانی را که چشم ظاهر دارند وی نسبت به دیدن حقیقت بی اعتنا هستند؛ قرآن می گوید: اینها در حقیقت نمی بینند و نابینا هستند.
حضرت علی (غلیه السلام) قلب را کتابی برای چشم می داند یعنی هر چه چشم ببیند در کتاب قلب نقش می بندد، به قول معروف: هر چه دیده بیند دل کند یاد
پس انسان باید مواظب باشد که چه خوراکی برای قلبش و برای ذهنش می سازد (چون مغز و ذهن انسان هم درگیر تصاویر دریافتی از چشم هستند)
نتیجه گیری
[۱] کافي، چاپ اسلامیه، ج ۲ ، ص ۸۰
[۲] شرح نهج البلاغه فقیهی، حکمت۴۱۲، ص۳۹۶
[۳] تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص ۲۶۰ ، ح ۵۵۵۵
[۴] ترجمه مکارم، ص ۱۷۴
[۵] همان، ص۳۲۰
[۶] همان، ص۴۶۹
صبر...
مهریه حضرت فاطمه زهرا (س) چه بود؟
«هنگامی که علی(ع) به قصد ازدواج فاطمه (س) به منزل پیامبر(ص) رفت، پیامبر(ص) به ام سلمه فرمود: “برخیز و در را بگشای، که این همان است که خدا و رسولش او را دوست دارند.” ام سلمه فوراً در را باز کرد و علی - علیه السلام- داخل شد. علی(ع) در کمال حجب و حیا و خجالت بود که پیامبر -صلی الله علیه و سلم- فرمود: علی جان حاجتی داری؟ آسوده باش، امیدوارم که حاجت تو برآورده شود. علی(ع) نیز قصد خود را بازگو نمود و از فاطمه (س) خواستگاری نمود. پیامبر فرمود: چه چیزی برای توست که مهریه فاطمه (س) قرار دهی؟ علی (ع) عرض کرد: ای رسول خدا! تو خود شاهد هستی که برای من به جز شمشیر و شتر و زره، از مال دنیا چیزی نیست. پیامبر -صلی الله علیه و سلم- فرمود: ای علی شمشیر و شتر مورد نیاز توست، اما زرهات را بفروش و با آن مراسم ازدواج با فاطمه (س) را فراهم کن. ۱
اما اینکه حضرت آن زره را چه مقدار فروخت و آن را مهریه حضرت زهرا(س) قرار داد از نظر تاریخی و روایی در آن اختلاف وجود دارد.
و آن عبارت است از، ۴۰۰ درهم، ۴۸۰ درهم یا ۵۰۰ درهم۲.
لکن قدر مسلم این است که مهریه آن حضرت بیشتر از ۵۰۰ درهم و کمتر از ۴۰۰ درهم نبوده است، و این مقدار -پانصد درهم- عبارت از مقدار مهریهای است که رسول خدا(ص) برای کلیه زنان و دخترانش تعیین نموده و از آن تعبیر به مهر السنه هم میشود.۳ و این سیره الگویی برای سایر مسلمانان و گروندگان به اسلام قرار گرفت. گرچه در آن زمان مهریههای سنگین از طرف مردم برای دختران قرار داده میشد، زیرا وقتی پیامبر(ص) فاطمه، را به عقد علی(ع) در آورد، عدهای از مردم قریش به خدمت ایشان رسیدند و گفتند چرا علی(ع) را با مهریه کم و ناچیز داماد کردی؟۴
بنابراین مقدار مهریه حضرت زهرا(س) بیش از ۵۰۰ درهم - نقره- نبوده است. و این به عنوان ارزش پولی آن زمان محسوب میشد و این مقدار مهریه از طرف پیامبر اکرم(ص) برای دخترش، مهریهای متوسط - نه بسیار کم و نه زیاد - در آن زمان بوده است که به عنوان سنت، الگویی برای سایر مسلمانان قرار گرفت.»
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
۱. فاطمه زهرا فرشته زمینی، روح الله حسینیان.
۲. فاطمه زهرا، توفیق ابوعلم، ترجمه علی اکبر صادقی.
میتوان صبر در برابر مشکلات را از امام جواد آموخت
امروزه عدم تحمل پذیری ما انسانها به قدری زیاد شده است که عادت پیدا کردهایم بسیاری از مسائل را با سرعت بیشتر و راحتتر و بدون کمترین زحمت و تحمل بدست آوریم و این مسأله متاسفانه در زندگی زناشویی بعضی از زوجین به ویژه زوجین جوان نیز دیده میشود. زن و شوهری که تا اتفاق کوچکی میافتد، به سرعت بحثشان گل میکند و نُقل هر جروبحثشان، متهم کردن خانواده طرف مقابل است؛ جملات تکراری و کلیشهای مانند اینکه “چرا مامانت اینا دیشب، اون جوری رفتار کردند.” یا “بابا و مامانت زندگیمون رو خراب کردند.” و …
متاسفانه در میان اینگونه زوجین کم تحمل و حساس، کسانی هستند که به نوعی با خانواده همسرشان مشکلات عدیدهای دارند و حسابی از همدیگر دل چرکینند؛ به ویژه که برخی از این زوجها، این قضیه را یک جور افتخار میدانند که مثلا با خانواده همسرشان قطع رابطه کردهاند.
در حالیکه قطع رابطه آن هم با خانواده همسر، نه تنها مشکلات را به صورت اساسی از بین نمیبرد بلکه مانند آتش زیر خاکستر است که هر آن احتمال آتش گرفتن دوباره آن وجود دارد.
خدای متعال در سوره بقره، آیه۱۵۳ به یکی از شاه کلیدهای موفقیت در زندگی امروزه اشاره دارد: «استعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوةِ إنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرین»[بقره/۱۵۳] این آیه شریفه، گویای این مطلب است که انسان در هیچ حال از صبر و بردباری بی نیاز نیست، بلکه اگر انسان از همه مشکلات و ناملایمات زندگی هم خلاص شود، بازهم در برخورد با نعمتها و موهبتهای الهی(به جهت اینکه دچار غرور و انحراف نشود)، نیازمند استعانت به این صفت الهی است و این در حالی امکان دارد که انسان آمادگی خود را در مواجهه با این موضوع ارتقاء داده باشد، در غیر اینصورت این موضوع برای فرد بسیار سخت و مشکل به نظر میرسد.
صبر و شکیبایی در برابر سختیهای زندگی، احیانا بداخلاقیهای همسر یا بدرفتاریهای فرزند و یا هر آنچه که موجب ناملایمات در زندگی میگردد، باعث میشود که فرد در برابر آنان بهتر و راحتتر برخورد و فشار کمتری را احساس کند و در نتیجه با آرامش بیشتر و بهتری در برخورد با مشکلات و اطرافیانش داشته باشد.
صبر و شکیبایی از جمله ویژگیهای اخلاقی است که همواره مورد تاکید بزرگان دین و اخلاق؛ مانند انبیاء، امامان و انسانهای بزرگ بوده و هست. از این رو میتوان با مطالعه سیره این بزرگان، نور این صفت الهی را در خود روشن کرد و در زندگی روزمره نیز بکار برد. به عنوان نمونه؛
جالب است در سیره و زندگی امام جواد(علیهالسلام) میبینیم؛ به رغم اینکه مأمون عباسی با اجبار، در سن ۹سالگی امام، دخترش را به عقد وی در آورد و در سن۲۰ سالگی با او ازدواج کرد[۱]، در حالی که پدر خانمش؛ مأمون، دشمن شماره یک و قاتل پدر بزرگوارش؛ امام رضا(علیهالسلام) بود، هیچ گاه حضرت در برابر مأمون(علیهاللّعنة) و دخترش(ام الفضل، همسر حضرت) که دشمن وی و پدرانش بود، بدرفتاری یا رفتار خلاف نزاکت و ادب از خود نشان نداد و با همه این مشکلات، همواره صبر و بردباری به خرج میداد و سرانجام نتیجه این صبر و بردباری موجب شد که مردم آن عصر روز به روز شیفته کلام، شخصیت و رفتار آن حضرت شوند و نور ولایت را در او مشاهده کنند و مأمون عباسی که همواره بدنبال خاموش کردن مشعل نورانی اهل بیت بود، در این راه ناکام بماند.
امام علی(علیهالسلام) در این باره نیز فرموده است: «صبر در برابر رنج، سرانجامش دست یافتن به فرصت و پیروزی است.»[۲]
در آخر به عنوان پیشنهاد، جهت ارتقاء و افزایش صبر در زندگی میتوان به این لینک مراجعه کنید.
پینوشت:
[۱]. همشهری آیه، شماره ۳، تیر ۱۳۹۱
[۲]. غررالحکم، ح۱۳۳۴
کلمات قصار امیرالمومنین از کتاب غررالحکم دررالکلم
ما أبعد الميّت من الحىّ لانقطاعه عنه.
چه دور است مرده از زنده از براى بريده شدن او از او، مراد از اين دو فقره مباركه تعجّب است از كمال نزديكى زنده بمرده باعتبار لاحق شدن باو و رسيدن باو از عقب او بزودى زود، و كمال دورى مرده از زنده باعتبار بريده شدن او از او بالكلّيّه بعنوانى كه خبرى هم از او نمىتواند گرفت.
ما قسم اللَّه سبحانه بين عباده شيئا أفضل من العقل.
قسمت نكرده خداى سبحانه ميانه بندگان خود چيزى را افزون مرتبهتر از عقل و زيركى، زيرا كه آن منشأ سعادات أخروى و دنيوى مىشود و كدام نعمت افزون- مرتبهتر از اين تواند بود؟!
ما انقضت ساعة من دهرك الّا بقطعة من عمرك.
نگذشته ساعتى از روزگار تو مگر با قطعه از عمر تو، غرض اينست كه هر ساعتى كه مىگذرد با پاره از عمر آدمى مىگذرد پس قدر آن را بايد دانست و بعبث نبايد گذرانيد بلكه در اعمال و افعال خير صرف بايد نمود.
ما زاد فى الدّنيا نقص فى الآخرة.
آنچه زياد كرده در دنيا كم كرده در آخرت
ما أشجع البرىء و أجبن المريب.
چه دليرست بيگناه و ترسناكست صاحب شكّ
ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من أجله.
فرود نياورده مرگ را در جايگاه خود هر كه شمرده باشد فردا را از اجل خود، يعنى زمان حيات خود، مراد اينست كه آدمى بايد كه رعايت مرگ چنان بكند كه هر لحظه احتمال قدوم آن بدهد و تهيّه آن را گرفته باشد
ما أعظم المصيبة فى الدّنيا مع عظم الفاقة غدا
چه بزرگست ماتم در دنيا با وجود درويشى بزرگ در آخرت
کلمات قصار امیرالمومنین از کتاب غررالحکم دررالکلم
ينبغي للعاقل أن يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشّباب فانّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار.
سزاوارست از براى عاقل اين كه نگهدارى كند خود را از مستى مال، و مستى توانائى، و مستى علم، و مستى مدح، و مستى جوانى، پس بدرستى كه از براى همه اينها بادهاى پليد باشد كه زايل كنند عقل را، و سبك گردانند وقار را، مراد به «مستى
مدح» مستيى است كه بسبب مدح و ستايش مردم كسى را حاصل مىشود در او، و مراد اينست كه بسبب هر يك از اينها باد نخوت و خودبينى و عجب در اين كس بهم مىرسد كه زايل ميكند عقل را، و سبك مىگرداند وقار را، مانند كسى كه مست گردد، پس بايد كه عاقل نگهدارى خود كند از مستى آنها.
ينبغي لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا أن تزلّ به القدم.
سزاوارست از براى كسى كه بشناسد نفس خود را اين كه جدائى نكند از او حذر و پشيمانى، از روى ترس اين كه بلغزد پاى او
يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة.
دليل گفته مىشود بر ايمان مرد بتسليم و لازم بودن طاعت، يعنى آنها در هر كه باشد دليل ايمان اوست، و مراد به «تسليم» رضا و خشنوديست به آن چه حقّ تعالى تقدير كرده از براى او در هر باب، و به «لازم بودن طاعت» جدا نشدن از اطاعت و فرمانبردارى اوست تعالى شأنه.
يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّى بالعفّة و القناعة.
دليل گفته مىشود بر عقل مرد بزيور يافتن بعفّت و قناعت يعنى زيور يافتن باينها در هر كه باشد دليل عقل و زيركى اوست و مراد به «عفّت» چنانكه مكرّر مذكور شد باز ايستادن از حرامهاست.
يستدلّ على عقل كلّ امرىء بما يجرى على لسانه.
دليل گفته مىشود بر عقل هر مردى به آن چه روان مىشود بر زبان او، يعنى سخنان هر كس دليل بر قدر عقل و زيركى او مىشود.
يستدلّ على الإدبار بأربع، سوء «1» التّدبير، و قبح «2» التّبذير، و قلّة «3» الاعتبار، و كثرة الاعتذار «4».
دليل گفته مىشود بر ادبار بچهار چيز، بدى تدبير، و زشتى اسراف، و كمى عبرت گرفتن، و بسيارى مغرور شدن، يعنى هر يك از اينها در كسى كه باشد دليل ادبار او و پشت گردانيدن دولت است از او، يا اين كه جمع شدن هر چهار در كسى دليل آنست و مراد به «زشتى اسراف» اسرافهاى زيادست كه پر زشت است يا هر اسرافى كه زشت است و بنا بر اين بايد كه هر يك دليل نباشد بلكه هر چهار دليل باشد.
يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه.
دليل گفته مىشود بر دين مرد بنيكوئى تقواى او، و راستى ورع او، مراد بتقوى و ورع هر دو پرهيزگاريست، و «راستى ورع» تأكيد نيكوئى تقوى است.
يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه.
دليل گفته مىشود بر بدى مرد ببسيارى غلبه حرص او و سختى طمع او.
يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة أصله بجميل أفعاله.
دليل گفته مىشود بر عقل و زيركى مرد بنيكوئى گفتار او، و بر پاكى اصل و نژاد او بزيبائى كردارهاى او.
يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله، و على تفضّله بكثرة احتماله.
دليل گفته مىشود بر نبل مرد بكمى گفتار او و بر افزونى او ببسيارى احتمال او، چنانچه مكرّر مذكور
شد «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، و مراد به «احتمال» بر خود گرفتن مؤنات و اخراجات و ديون مردم است يا متحمّل شدن بىادبيهاى ايشان.
يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الأخبار و حسن الأفعال و جميل
السّيرة.
دليل گفته مىشود بر نيكوكاران به آن چه روان مىشود از براى ايشان بر زبانهاى نيكان، و نيكوئى أفعال و زيبائى سيرت، يعنى دليل بر بودن كسى از جمله نيكوكاران اينست كه حق تعالى روان مىسازد بر زبان نيكان مدح او و وصف او بخوبى
يستدلّ على ادبار الدّول بأربع، تضييع «1» الاصول،و التمسّك بالغرور، و تقديم الأراذل، و تأخير الأفاضل.
دليل گفته مىشود بر ادبار دولتها، و پشت گردانيدن آنها بچهار چيز، ضايع كردن اصلها، و دست زدن بغرور، و پيش انداختن اراذل، و پس انداختن افاضل
يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى، و ملك الشّهوة، و غلبة الهوى.
دليل گفته مىشود بر ايمان ببسيارى پرهيزگارى، و مالك بودن شهوت، و غلبه هوى، «مالك بودن شهوت» يعنى آنرا در فرمان خود داشتن مانند مملوك، و «غلبه هوى» يعنى غلبه بر هوا و هوس و اين بمنزله تأكيد مالك بودن شهوتست.
يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة أصله و خبثه بما يظهر من أفعاله.
دليل گفته مىشود بر خوبى هر مردى و بدى او، و پاكى اصل او و پليدى آن به آن چه ظاهر مىشود از كردارهاى او.
يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان.
دليل گفته مىشود بر آنچه واقع نبوده به آن چه بتحقيق بوده، ممكن است كه مراد اين باشد كه مىتوان استدلال كرد به آن چه واقع شده بر آنچه واقع نشده
يسير الدّنيا يفسد الدّين.
اندك دنيا فاسد ميكند دين را، ممكن است مراد اين باشد كه هر گاه از ممرّ حرام باشد، يا اين كه گاهى منشأ فساد دين شود.
يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع.
اندك حرص مىدارد بر بسيار طمع، يعنى صاحب خود را بر آن مىدارد.
يسير الحقّ يدفع كثير الباطل.
اندك حقّ دفع ميكند بسيار باطل را.
يسير العلم ينفى كثير الجهل.
اندك علم نيست ميكند بسيار جهل را.
يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصى و الاصرار.
اندك توبه و استغفار پاك ميكند معاصى و اصرار بر آنها را.
ينبى عن عقل كلّ امرىء ما ينطق به لسانه.
خبر مىدهد از عقل هر مردى آنچه گويا مىشود بآن زبان او، يعنى قدر عقل
و زيركى هر مردى را از سخنان او استنباط مىتوان كرد.
ينام الرّجل على الثّكل، و لا ينام على الظّلم.
مىخوابد مرد بر مرگ فرزند و نمىخوابد بر ظلم، غرض اينست كه ألم و درد ظلم زياده از مرگ فرزندست پس آن را سهل نبايد شمرد و از مظلوم بر حذر بايد بود.
ينبىء عن قيمة كلّ امرىء علمه و عقله.
خبر مىدهد از بهاى هر مردى علم او و زيركى او، يعنى قيمت هر مردى باندازه علم او و زيركى اوست.
يرجو اللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ.
اميد مىدارد خدا را در بزرگ و اميد مىدارد بندگان را در كوچك، پس عطا ميكند بنده را آنچه عطا نمىكند پروردگار را.
اين كلام شريف چنانكه در نهجالبلاغه نقل شده در ميان كلامى واقع شده و چون از سابق و لاحق آن مراد ظاهر مىشود و آنها هم خالى از اشكالى نيست بهتر اينست كه تمام آن نقل و شرح شود و آن اينست:
يعطف الهوى على الهدى اذا عطفو الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرّأى.
برميگرداند هوى را بر هدى هر گاه برگردانند مردم هدى را بر هوى، و برميگرداند رأى را بر قرآن هر گاه برگردانند مردم قرآن را بر رأى، يعنى هوى و خواهش خود را تابع هدى يعنى راه راست ميكند و هر چه در واقع راه راست باشد خواهش آن ميكند در وقتى كه مردم راه راست را تابع خواهش خود ميكنند و هر چه را خواهش آن دارند آنرا راه راست مىدانند، و همچنين رأى را تابع قرآن مجيد ميكند
و هر چه از آن ظاهر مىشود آنرا رأى و معتقد خود مىسازد در وقتى كه مردم قرآن مجيد را تابع رأى خود ميكنند و هر رائى كه داشته باشند آيات قرآن را تأويلى چند ميكنند كه موافق آن شود.
يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له، فأجمل فى طلبه.
طلب ميكند ترا روزى تو سختتر از طلب كردن تو مر آنرا، پس تأنّى كن در طلب آن، يعنى طلب كن طلب معتدلى و افراط مكن در آن، همان قدر طلب كافيست و حاجت زياده بر آن نيست، و ازين معلوم مىشود كه طلب كردن آن آدمى را بعد از طلب معتدل اوست و مشروط به آنست، و اگر نه بايست كه بفرمايند كه اصلا طلب تو در كار نيست.
ما هلك من عرف قدره.
هلاك نشده هر كه شناخته قدر خود را، يعنى اندازه و مرتبه خود را بر وفق آن سلوك كرده با مردم و تجاوز نكرده از آن، و همچنين خود را از آن مرتبه نينداخته و خفيف و خوار نكرده بگناهان و طمعها و مانند آنها.
ما استنبط الصّواب بمثل المشاورة.
استنباط كرده نشده صواب بمثل مشورت كردن، «استنباط» بمعنى بيرون آوردن چيزيست از چيزى، و مراد به «صواب» راه درست است، و مراد آنستكه استنباط راه درست در هر باب بچيزى مثل مشورت كردن با عقلا نمىتواند باشد.
ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة.
سخت نمىشود حرمت بمثل مصاحبت و همسايگى، يعنى هيچ چيز سبب سختى و شدّت احترام و رعايت حرمت مثل مصاحبت و همسايگى نمىشود و رعايت حرمت مصاحب و همسايه زياده از ديگران بايد داشت.
ما أدرك المجد من فاته الجدّ.
نرسد بشرف كسى كه فوت شود او را جدّ و بذل جهد در تحصيل كمالات و اسباب آن.
ما أذلّ النّفس كالحرص، و لا شان العرض كالبخل.
خوار نكرده نفس را چيزى مثل حرص، و عيبناك نكرده عرض را چيزى مثل بخيلى.
ما اتّقى أحد الّا سهّل اللَّه مخرجه.
پرهيزگار نشد هيچ كس مگر اين كه آسان گردانيده خدا بدر شد او را يعنى از هر تنگيى.
ما اشتدّ ضيق الّا قرّب اللَّه فرجه.
سخت نشده هيچ تنگيى مگر اين كه نزديك گرداند خدا گشايش آن را.
ما أمر اللَّه سبحانه بشىء الّا و أعان عليه.
امر نكرده خداى سبحانه بچيزى مگر اين كه و يارى كرده بر آن.
ما نهى اللَّه سبحانه عن شيء الّا و أغنى عنه.
نهى كرده خداى سبحانه از چيزى مگر اين كه و بى نياز كرده از آن.
ما حصّن الدّول بمثل العدل.
محكم نگاهداشته نشده دولتها بچيزى مثل عدل.
ما اجتلب سخط اللَّه بمثل البخل.
كشيده نشده خشم خدا بچيزى مثل بخيلى يعنى جلب خشم خدا بآن زياده از هر خويى مىشود زيرا كه آن مانع از اداى حقوق مردم و بسيارى از حقوق الهى مىشود و در اخلاق ديگر چنين خلقى نيست.
ما آمن باللَّه من قطع رحمه.
ايمان نياورده بخدا كسى كه ببرّد از خويش خود يعنى صله او را بجا نياورد و بنا بر مشهور كه أعمال داخل در ايمان نباشد مراد ايمان كامل است.
ما اختلفت دعوتان الّا كانت احداهما ضلالة.
مختلف نمىشود دو دعوت مگر اين كه بوده باشد يكى از آنها گمراهى، مراد اينست كه نمىشود كه دو كس مردم را دعوت كنند و خوانند هر يك بامامت و پيشوائى خود و هر دو بر حق باشند با وجود اختلاف ميانه ايشان
ما صبرت عنه خير ممّا التذذت به.
آنچه صبر كنى از آن بهترست از آنچه لذّت يابى بآن، يعنى صبر از چيزى هر گاه نبوده باشد بهترست از لذّت يافتن بآن بسعى كردن در تحصيل آن و لذّت يافتن بآن بعد از آن
ما أقرب الحىّ من الميّت للحاقه به.
چه نزديكست زنده بمرده از براى لاحق شده او باو.
کلمات قصار امیرالمومنین از کتاب غررالحکم دررالکلم
لا يخصم من يحتجّ بالحقّ.
غلبه كرده نمىشود كسى كه حجّت گويد بحقّ، يعنى حجّت حقّى داشته باشد يا اين كه بر حق بودن حجّت او باشد.
لا يعزّ من لجأ الى الباطل.
عزيز نمىشود كسى كه پناه برد بسوى باطل.
لا خير فى لذّة لا تبقى.
نيست خيرى در لذّتى كه باقى نماند كه همه لذّتهاى دنيوى باشد.
لا رأى لمن لا يطاع.
نيست رايى از براى كسى كه اطاعت كرده نمىشود، يعنى هر پادشاه و حاكمى كه اطاعت او نكنند رأى و تدبيرى از براى او نباشد زيرا كه هر چند رأى و تدبير او صواب باشد هر گاه اطاعت او نكنند بعمل نمىتواند آورد و خلل در ملك و حكومت او بهم رسد و اين كلاميست كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه در وصف خود و شكوه لشكر خود فرموده.
لا لذّة فى شهوة فانية.
نيست لذّتى در شهوتى فانى شونده، يعنى در مشتهيات دنيوى كه فانى شوند.
لا رزيّة أعظم من دوام سقم الجسد.
نيست مصيبتى بزرگتر از دائمى بودن بيمارى بدن.
لا عيش أهنأ من العافية.
نيست زندگانيى گواراتر از عافيت، يعنى عافيت از بيماريها و خوفها و فتنهها.
لا غائب أقدم من الموت.
نيست غائبى وارد شوندهتر از مرگ، زيرا كه ورود آن قطعى است بخلاف غايبهاى ديگر.
لا مركب أجمح من اللّجاج.
نيست مركبى سركشتر از لجاجت، يعنى زود او خود را در هلاكت مى اندازد.
لا يترك النَّاس شيئا من دنياهم لاصلاح آخرتهم الّا عوّضهم اللَّه سبحانه خيرا منه.
ترك نمىكنند مردم چيزى را از دنياى ايشان از براى اصلاح آخرت خود مگر اين كه عوض دهد ايشان را خداى سبحانه بهتر از آن، يعنى در دنيا نيز عوض دهد ايشان را بهتر از آنچه ترك كرده باشند آن را از براى اصلاح آخرت خود.
لا يترك النَّاس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم الّا فتح اللَّه عليهم ما هو أضرّ منه.
ترك نمىكنند مردم چيزى را از دين ايشان از براى اصلاح دنياى خود مگر اين كه بگشايد خدا بر ايشان آنچه را آن ضرر رسانندهتر باشد از آن، يعنى بدنياى ايشان نيز.
لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق.
نيست فرمانبردارى از براى مخلوقى در نافرمانى خالق، يعنى فرمان هيچ مخلوقى در عصيان خالق نبايد برد.
لا فقر مع حسن تدبير.
نيست درويشيى و حاجتى با نيكوئى تدبيرى، يعنى با وجود نيكوئى تدبير درويشى و فقر باقى نمىماند بلكه مبدّل مىشود بتوانگرى، يا اين كه با نيكوئى تدبير مىتوان قناعت كرد به آن چه باشد و خود را محتاج مردم نساخت كه آن حقيقت توانگريست.
لا غنى مع سوء تدبير.
نيست توانگريى با بدى تدبيرى يعنى حاصل نمىتواند شد با آن، و اگر حاصل شده باشد هر گاه با آن باشد در اندك زمانى زايل شود، و در بعضى نسخهها «تبذير»:
بجاى «تدبير» است و ترجمه اينست كه: با بدى اسرافى يعنى اسرافى كه بدست يا باسراف زيادى كه بدتر از اسراف كم است.
ينبغي لمن عرف اللَّه سبحانه أن لا يخلو قلبه من رجائه و خوفه.
سزاوار ميباشد از براى كسى كه بشناسد خداى سبحانه را اين كه خالى نشود دل او از اميد خدا و بيم او.
ينبغي لمن عرف الدّنيا أن يزهد فيها و يعزف «1» عنها.
سزاوار ميباشد از براى كسى كه شناخته باشد دنيا را اين كه بىرغبت باشد در آن و برگردد از آن.
ينبغي لمن عرف دار الفناء أن يعمل لدار البقاء.
سزاوار ميباشد از براى كسى كه شناخته باشد سراى فنا را اين كه عمل كند از براى سراى بقا.
ينبغي لمن عرف سرعة رحلته أن يحسن التّأهّب لنقلته.
سزاوارست از براى كسى كه بداند شتاب كوچ كردن خود را اين كه نيكو كند آماده شدن را از براى رحلت خود.
ينبغي للعاقل أن يقدّم لآخرته، و يعمر دار اقامته.
سزاوارست از براى عاقل اين كه پيش فرستد از براى آخرت خود، و آباد كند سراى اقامت خود را.
ينبغي لمن عرف اللَّه سبحانه أن يرغب فيما لديه.
سزاوارست از براى كسى كه شناخته باشد خداى سبحانه را اين كه رغبت كند در آنچه نزد اوست.
ينبغي لمن رضى بقضاء اللَّه سبحانه أن يتوكّل عليه.
سزاوارست از براى كسى كه راضى و خشنود باشد بقضا و حكم خداى سبحانه اين كه توكّل كند بر خدا…
ينبغي لمن عرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير.
سزاوارست از براى كسى كه بشناسد روزگار را اين كه ايمن نباشد از تغييرات و حوادث آن.
ينبغي لمن عرف النَّاس أن يزهد فيما فى أيديهم.
سزاوارست از براى كسى كه بشناسد مردم را اين كه بى رغبت باشد در آنچه در دستهاى ايشانست.