احاديث امام سجاد (ع)
احاديث امام سجاد (ع)
1- ثواب و گناه دو برابر
امام رضا(ع) فرمود: علي بن الحسين زين العابدين(ع) مي گفت:
«نيكوكار ما اهل بيت پيغمبر، دو برابر اجر دارد و بدكار ما دو برابر عذاب؛ زيرا آن كس كه از خاندان ما نيكوكاري كند، در حقيقت دو كار كرده: يكي اينكه مانند ديگران كار نيكي انجام داده، ديگر اينكه حيثيت و احترام پيغمبر را حفظ كرده است. آن كس هم كه گناه كند، دو گناه مرتكب شده يكي اينكه مانند ديگران كار بدي كرده، ديگر اينكه آبرو و حيثيت پيغمبر را از بين برده است.»
2- ارزش انسان
از امام سجاد(ع) سؤال شد: چه كسي از همه مردم مهم تر است؟ فرمود:«آن كسي كه همه دنيا را با خويش برابر نداند.»
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و ساير سخنان پيشوايان دين روشن مي شود كه اسلام ارزش جهان را پايين نياورده است،] بلكه[ ارزش انسان را بالا برده است.
3- طلب طول عمر
عل بن الحسين(ع) مي فرمايد:
«خدايا! مرا عمر عطا كن مادام كه عمرم صرف طاعت شود. اگر بناست زندگي ام چراگاه شيطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوي خود ببر.»
تحريفات مربوط به امام سجاد(ع)
تحريفات مربوط به امام سجاد(ع)
1-ازدواج امام حسين(ع) با شهربانو
موضوع ازدواج امام حسين(ع) با شهربانو دختر يزدگرد و تولد امام سجاد(ع) از شاهزاده خانمي ايراني و انتساب ائمه بعد از ايشان به خاندان سلطنتي ايران، بهانه اي به دست عده اي خيالباف يا مغرض داده است كه گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت، نتيجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساساني معرفي كنند… ما ضمن بيان مختصري، پوچي اين ادعا را روشن مي كنيم… هر مسلمان ايراني مي داند كه «شهربانو» مقام و موقعيتي بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار -كه بعضي عرب و بعضي آفريقايي بودند- ندارد.
خامسا اگر از زاويه تاريخ بنگريم، اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين(ع) و ولادت امام سجاد(ع) از شاهزاده اي ايراني مشكوك است… مورخين عصر حاضر عموما آن را بي اساس مي دانند.
2-زين العابدين بيمار
يكي از حاضرين واقعه ]عاشورا[ شخص امام زين العابدين(ع) است. ايشان خودشان تمام جزئيات و همه قضايا را نقل كرده اند.
متأسفانه يك داستان جعلي و تحريفي درباره امام زين العابدين(ع) هست كه حاجي نوري نقل ]و انتقاد[ مي كند. مي گويند كه در روز عاشورا، در وقتي كه هيچ كسي براي اباعبدالله نماند، حضرت رفتند به خيمه امام زين العابدين براي خداحافظي؛ آن وقت حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: پدر جان! كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ (يعني اينها مي گويند اصلا تا آن وقت امام زين العابدين(ع) كاملا بي خبر بوده است!)
فرمود: پسرجان! به جنگ كشيد. عجب! جنگ واقع شد؟ بله، جنگ واقع شد. يكي يكي اصحاب را ياد كرد. ]امام حسين(ع)[ فرمودند: قتل.
اين، جعل و دروغ است. امام زين العابدين(ع) كه آنجا -العياذبالله- مريض و بي هوش نبود كه اصلا نفهمد چه گذشته است؛ حتي تاريخ مي نويسد: در همان حال امام حركت كرد، به عمه اش فرمود: عصاي من را با يك شمشير بياور…
پس بياييم توبه كنيم
يك چيزي كه مخصوص ما ايراني هاست ]اين است كه مي گوييم[ «امام زين العابدين بيمار». شما در غير زبان فارسي در جاي ديگر اين كلمه «بيمار» را دنبال اسم امام زين العابدين نمي بينيد. مثلا در زبان عربي ايشان القاب زيادي دارند؛ «السجاد» يكي از القابشان است.
3-اربعين امام حسين(ع)
«آمدن اسرا به كربلا در اربعين و اينكه به دوراهي عراق و مدينه رسيدند، از نعمان بن بشير خواستند كه آنها را به كربلا ببرد، عبور اسرا از كربلا و ملاقات امام سجاد(ع) با جابر». افسانه است. آنچه در اربعين حقيقت دارد، زيارت جابر است.
قصيده فرزدق در مدح امام سجاد(ع)
قصيده فرزدق در مدح امام سجاد(ع)
هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم ميسر نشد. ناچار برگشت و در جاي بلند برايش كرسي گذاشتند. او از بالاي آن كرسي به تماشاي جمعيت پرداخت. شامياني كه همراش آمده بودند، دورش را گرفتند. آنها نيز به تماشاي منظره پرازدحام جمعيت پرداختند.
در اين ميان، مردي ظاهر شد در سيماي پرهيزكاران، او نيز مانند همه يك جامه ساده بيشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگي خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد. بعد با قيافه اي آرام و قدم هايي مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعيت با همه ازدحامي كه بود، همين كه او را ديدند، فورا كوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزديك ساخت. شاميان كه اين منظره را ديدند، و قبلا ديده بودند كه مقام ولايت عهد با آن اهميت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزديك كند، چشم هايشان خيره شد و غرق در تعجب گشتند. يكي از آنها از خود هشام پرسيد: «اين شخص كيست؟!» هشام با آنكه كاملا مي شناخت كه اين شخص، علي بن الحسين زين العابدين است، خود را به ناشناسي زد و گفت: «نمي شناسم.»
در همين وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق»، شاعر زبردست و تواناي عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش پيش از هر كس ديگر مي بايست حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت: «لكن من او را مي شناسم.» و به معرفي ساده قناعت نكرد، بر روي بلندي ايستاده، قصيده اي غرا- كه از شاهكارهاي ادبيات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هيجان كه روح شاعر مثل دريا موج بزند، مي تواند چنان سخني ابداع شود- في البداهه سرود. در ضمن اشعارش چنين گفت:
«اين شخص كسي است كه تمام سنگريزه هاي سرزمين بطحاء او را مي شناسند، اين كعبه او را مي شناسد، زمين حرم و زمين خارج حرم او را مي شناسد.
اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين است آن پرهيزكار پاك پاكيزه مشهور. اينكه تو مي گويي او را نمي شناسم، زياني به او نمي رساند. اگر تو يك نفر فرضا نشناسي، عرب و عجم او را مي شناسد…»
هشام از شنيدن اين قصيده و اين منطق و بيان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمري فرزدق را از بيت المال قطع كردند و خودش را در «عسفان» -بين مكه و مدينه- زنداني كردند…
علي بن الحسين(ع) مبلغي پول براي فرزدق فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان و براي خدا انشاد كردم و ميل ندارم در مقابل آن پولي دريافت دارم.»
بار دوم علي بن الحسين آن پول را براي فرزدق فرستاد و پيغام داد به او كه: «خداوند خودش از نيت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نيت و قصد، پاداش نيك خواهد داد. تو اگر اين كمك را بپذيري، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زيان نمي رساند.»و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذيرد. فرزدق هم پذيرفت.
ملا عبدالرحمن جامي (شاعر معروف)… قصيده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد(ع) به فارسي به نظم آورده است. مي گويند خوابي نقل كرده كه پس از مرگ فرزدق از او درعالم رؤيا پرسيدند: خداوند با تو چه كرد؟
جواب داد: مرا به واسطه همان قصيده كه در مدح علي بن الحسين(ع) گفتم، آمرزيد. جامي خود اضافه مي كند و مي گويد: اگر خداوند همه مردم را به خاطر اين قصيده بيامرزد، عجيب نيست.
برخي از ويژگي هاي امام سجاد (ع)
برخي از ويژگي هاي امام سجاد (ع)
1- قهرمان معنويت
وجود مقدس امام زين العابدين(ع) قهرمان معنويت است؛ يعني يكي از فلسفه هاي وجودي فردي مثل علي بن الحسين، اين است كه ]مظهر معنويت اسلام باشد[. انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند، آن خوفي كه از خدا دارد، آن نمازهايي كه واقعاً نيايش بود و واقعاً پرواز روح به سوي خدا بود… با خود مي گويد اين اسلام چيست؟
2- پيك محبت و دوستي
زين العابدين (ع) پيك محبت بود. اين هم عجيب است: راه مي رفت، هر جايي كسي را مي ديد، هرجا غريبي را مي ديد، فقير و مستمندي را مي ديد… به او محبت مي كرد و به خانه خودش مي آورد… روزي يك عده جذامي را ديد (همه از جذامي فرار مي كنند…) از اينها دعوت كرد، اين را به خانه خود آورد. خانه زين العابدين، خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود.
3- همسفر ناشناس
فرزند پيغمبر است. به حج مي رود. امتناع دارد كه با قافله اي حركت كند كه او را مي شناسند. مترصد است يك قافله اي از نقاط دور دست كه او را نمي شناسند، پيدا شود و غريب وار داخل آن شود. وارد يكي از اين قافله ها شد. از آنها خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم. آنها هم پذيرفتند… در بين راه، مردي با اين قافله برخورد كرد كه امام را مي شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: اين كيست كه شما آورده ايد براي خدمت خودتان؟ گفتند: ما كه نمي شناسيم جواني است مدني ولي بسيار جوان خوبي است. گفت: بله، شما نمي شناسيد. اگر مي شناختيد، اين جور به او فرمان نمي داديد و او را در خدمت خودتان نمي گرفتيد! گفتند: مگر كيست؟ گفت: اين علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، فرزند پيغمبر است. دويدند خودشان را به دست و پاي امام انداختند: آقا! اين، چه كاري بود شما كرديد؟!… شما بايد آقا باشيد و ما خدمتكار شما. فرمود:
«نه، من تجربه كرده ام، وقتي كه با قافله اي حركت مي كنم كه مرا مي شناسند، نمي گذارند من اهل قافله را خدمت كنم. لذا من مي خواهم با قافله اي حركت كنم كه مرا نمي شناسند، تا توفيق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا براي من پيدا شود.»
4- عفو و بخشش بي همتا
هشام بن اسماعيل ]حاكم مدينه در زمان عبدالملك بن مروان[ در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد كرده بود… به خاندان علي(ع) و مخصوصا امام علي بن الحسين زين العابدين(ع)، بيش از ديگران بدرفتاري كرده بود.
وليد ]پس از به قدرت رسيدن[ هشام را معزول ساخت و به جاي او عمربن عبدالعزيز، پسر عموي جوان خود را حاكم مدينه قرار داد. عمر براي باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان ]بن[ حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدي ديده يا شنيده، بيايد و داد دل خود را بگيرد. مردم دسته دسته مي آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام بن اسماعيل مي شد.
خود هشام بن اسماعيل بيش از همه نگران امام علي بن الحسين(ع) و علويين بود. با خود فكر مي كرد انتقام علي بن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولي از آن طرف، امام به علويين فرمود: خوي ما بر اين نيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنكه ضعيف شد، انتقام بگيريم، بلكه برعكس، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنيم.
هنگامي كه امام با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام بن اسماعيل مي آمد، رنگ در چهره هشام باقي نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مي كشيد؛ ولي برخلاف انتظار وي، امام طبق معمول- كه مسلماني به مسلماني مي رسد- با صداي بلند فرمود: «سلام عليكم» و با او مصافحه كرد و برحال او ترحم كرده، به او فرمود: «اگر كمكي از من ساخته است، حاضرم.»
پس از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت به او را موقوف كردند.
عاشورا و حماسه امام سجاد(ع)
عاشورا و حماسه امام سجاد(ع)
1- زين العابدين (ع) كه د رآن وقت از يك طرف بيمار بود و از طرف ديگر اسير… وقتي رفت بالاي منبر، چه ولوله اي ايجاد كرد! يزيد دست و پايش را گم كرد. گفت الان مردم مي ريزند و مرا مي كشند. دست به حيله اي زد ظهر بود، يكدفعه به موذن گفت: اذان! وقت نماز دير مي شود. صداي موذن بلند شد. زين العابدين(ع) خاموش شد. موذن گفت… تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم، زين العابدين (ع) فرياد زد: موذن! سكوت كن. رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مي شود و گواهي به رسالت او مي دهيد، كيست؟ ايها الناس! ما را كه به اسارت آورده ايد، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد، كه بود؟ تا آن وقت مردم اصلاً درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.
آن وقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند… بعد پسر زياد را لعنت مي كرد و مي گفت: تمام، گناه او بود. چرا؟ آيا يزيد، نجيب شده بود؟ ابداً ]اين، براي اين بود كه[زين العابدين (ع) و زينب «س» اوضاع و احوال را برگرداندند.
2- بر او (ابن زياد) علي بن حسين(ع) را عرضه كردند. فرعون وار صدا زد:«من انت؛ تو كي هستي؟»
فرمود: «انا علي بن الحسين؛ من علي بن حسين هستم.» گفت: مگر علي بن حسين را خدا نكشت؟ (حالا ديگر بايد همه چيز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند!) فرمود:من برادري داشتم، نام او هم علي بود و مردم در كربلا او را كشتند. گفت: خير، خدا كشت. فرمود: البته كه قبض روح همه مردم به دست خداست، اما مردم او را كشتند. بعد ]ابن زياد[ گفت: «علي و علي» يعني چه؟! پدر تو اسم همه بچه هايش را علي گذاشته]است[ ؟! فرمود: پدر من به پدرش ارادت داشت و اين، تو هستي كه بايد از پدرت «زياد» ننگ داشته باشي…
اين، يكي از خصوصيات اهل بيت بود كه با منطق «جبرگرايي»- كه در دنيا جبر است و در عين جبر، عدل است؛ يعني بشر در اين جهان هيچ وظيفه اي براي تغيير و تبديل و تحول ندارد و آنچه هست. آن است كه بايد باشد وآنچه نيست، همان است كه نبايد باشد و بنابراين بشر نقشي ندارد- مبارزه كردند.
3- امام سجاد (ع) و گريه براي امام حسين(ع)
آن گريه ها كه مي كرد و يادآوري مي نمود، براي چه بود؟… مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين(ع) قيام كرد و چه كساني او را كشتند. اين بود كه گاهي امام زياد گريه مي كرد؛
روزي يكي از خدمتگزارانش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد؟ فرمود: چه مي گويي؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت؛ قرآن عواطف او را اين طور تشريح مي كند: و ابيضت عيناء من الحزن من در جلوي چشم خود هيجده يوسف را ديدم كه يكي يكي پس از ديگري بر زمين افتادند.
عبادت و مناجات امام سجاد(علیه السلام)
عبادت و مناجات امام سجاد(علیه السلام)
1- طاووس يماني مي گويد:
حضرت علي بن الحسين(ع) را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مي كرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و كسي را نديد، به آسمان نگريست و گفت:
«خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاي تو بر روي درخواست كنندگان گشوده است.»
طاووس جمله هاي زيادي در اين زمينه از مناجاتهاي خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مي كند. مي گويد: امام چند بار در خلال مناجات خويش گريست. مي گويد: سپس به خاك افتاد و بر زمين سجده كرد، من نزديك رفتم… برخاست و نشست و گفت: كيست كه مرا از ياد پروردگارم بازداشت. عرض كردم: من طاووس هستم اي پسر پيامبر! اين زاري و بي تابي چيست؟ ما بايد چنين كنيم كه گناهكار و خطا پيشه ايم… شما چرا با اين نسب شريف و پيوند عالي در وحشت و هراس هستيد؟ به من نگريست و فرمود:
«نه، نه، اي طاووس! سخن نسب را كنار بگذار. خدا بهشت را براي كسي آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد هرچند غلامي سياه چهره باشد؛ و آتش را آفريده است براي كسي كه نافرماني كند ولو آقازاده اي از قريش باشد. مگر نشنيده اي سخن خداي تعالي را: «وقتي كه در صور دميده شود، نسبت ها منتفي است و از يكديگر پرسش نمي كنند.» به خدا قسم! فردا تو را سود نمي دهد مگر عمل صالحي كه امروز پيش مي فرستي.»
2- فرزند خردسال زين العابدين(ع) در حالي كه آن حضرت مستغرق عبادت است، از بلندي سقوط مي كند و دستش مي شكند. فرياد بچه، و زنهاي خانه غوغا مي كند و بالاخره شكسته بند مي آيد و دست بچه را مي بندد. زين العابدين(ع) پس از فراغ از نماز- يعني پس از بازگشت از اين سفر آسماني- چشمش به دست بچه مي افتد و با تعجب مي پرسد: مگر چه شده است كه دست بچه را بسته ايد؟! معلوم مي شود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند.
3- شما مي بينيد آن پاك ترين پاكان لذتشان در اين بوده كه بيايند با خداي خودشان سخن بگويند، همه اش از تقصير خودشان، از كوتاهي خودشان، از گناه- كه گناه به نسبت ما ترك اولي است، از ترك اولي هم يك درجه بالاتر است- سخن بگويند. حسنات الأبرابر سيئات المقربين. دعاي ابوحمزه را بخوانيد، ببينيد علي بن الحسين(ع) با خداي خودش چگونه حرف مي زند؟ چه جور ناله مي كند؟ انين المذنبين احب الي من تسبيح المسبحين، اين دعاي ابوحمزه، ناله علي بن الحسين است، يك خورده با اين ناله آشنا بشويم، ناله اين بنده پاك خدا، اينها لذتشان در اين بود كه با خداي خودشان كه حرف مي زنند، همه اش از نيستي خودشان، از فقر خودشان، از احتياج و نياز خودشان، از كوتاهي كردنهاي خودشان، بگويند. همه اش مي گويند خدايا! آنچه از من است، كوتاهي است و آنچه از توست، رحمت و لطف است. «مولاي مولاي اذ رايت ذنوبي فزعت و اذرايت كرمك فنعت» از علي بن الحسين است. خداي من، مولاي من، آقاي من! چشمم كه به گناهان خودم مي افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامي گيرد. اما يك نظر كه به تو مي كنم، رحمت تو را كه مي بينم، رجاء و اميد در دل من پيدا مي شود. من هميشه در ميان خوف و رجاء هستم، به يك چشم به خودم نگاه مي كنم، خوف مرا مي گيرد، به چشم ديگر به تو نگاه مي كنم، رجاء بر من غالب مي شود… بله آنها چنين بودند
چگونه اراده ضعیف خود را تقویت کنیم ؟
در تقويت اراده عوامل متعدّدى تأثير گزار هستند كه بايد رعايت شده و با عواملى كه موجب ضعف اراده مى شود مبارزه گردد. در ذيل به برخی از عوامل تقويت اراه كه از مفاهيم ديني اخذ شده اشاره می شود:
1. اصل مقاومت:
اولين اصلى كه بايد رعايت شود، اصل مقاومت است كه روان شناسان از آن به عنوان “اصل تسليم ناپذيرى” ياد مى كنند. معناى اصل مقاومت آن است كه انسان در برابر شكست ها و ناكامى ها مقاومت كند؛ زيرا برخى از شكست ها زمينه پيروزى هاى بزرگ را فراهم مى كند. يكى از نويسندگان مى نويسد: هرگاه برايتان مسئله اى پيش آيد كه به نظر بسيار مشكل، نا اميد كننده و غير قابل حل مى رسد، آن چه شما را تا حصول پيروزى يارى خواهد كرد، اصل “تسليم ناپذيرى” است.(1)
اين اصل را می توان از آيه 30 سوره فصّلت برداشت كرد. خداوند در اين آيه می فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة»؛ كسانی كه گفتند پروردگار ما الله است و در اين راه استقامت ورزيدند ملائكه الهی بر آنان نازل خواهد شد.
2. اميد داشتن:
دومين اصلى كه نقش بنيادى در تقويت اراده دارد، اميدوارى است. انسان بايد در زندگى با اميد زندگى نمايد. يأس و نا اميدى انسان را از رسيدن به هدف باز داشته و روند زندگى را دچار مشكل مى كند. آن دسته از بزرگان كه قله هاى موفقيت را كسب نمودند، اميد به زندگى داشتند. از سوى ديگر برخى كه در زندگى موفق نبودند، معمولاً نا اميد بوده و يأس در زندگى آن ها حكومت مى كرده است. “فيلس سيمولك” مى نويسد: “به كار بردن و نگارش كلمات منفى، ويران گر و مخرّب است. اين كلمات قفل هايى هستند كه بر درهاى ورودىِ هر راه حلى زده مى شود تا ما را براى شكست آماده كند. بر عكس كلمه “آرى” هيجان مى آورد و تحرك مى بخشد…".(2)
3. مبارزه با عادت ناپسند:
يكى از عوامل مهم تقويت اراده، مبارزه با عادت هاى بد و ناپسند است؛ از اين رو بايد سعى شود با هواهاى نفسانى (كه انسان را به اعمال ناپسند مى كشاند) مبارزه شده و از عادات ناپسند جلوگيرى گردد.
در اسلام نيز به مبارزه عليه هواهاى نفسانى كه زمينه هاى عادت بد را فراهم مى كند. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مي فرمايد:«الشّديد من غلب نفسه؛ كسى قوى و با اراده است كه بر هواى نفس خود چيره شود.»(3)
4. تلقين به داشتن اراده قوى:
يكى از عوامل مهم تقويت اراده، تلقين كردن است كه انسان اراده قوى دارد. انسان بايد اين گونه باور داشته باشد كه “من مى توانم بر مشكلات پيروز شوم، من اراده قوى و پولادين دارم".
5. داشتن هدف روشن:
متأسفانه آن عدّه كه دچار ضعف اراده مى شوند و از فعاليت هاى موفقيّت آميز دست بر مى دارند، آنانى هستند كه هدف معيّن و تعريف شده ندارند. اينان فعاليت هاى خويش را نيمه كاره رها مى كنند. براى تقويت اراده بايد اهداف معيّن داشت.
6. تمرين تمركز حواس:
تمرين تمركز حواس يكى از راه هاى تقويت اراده است. براى تمركز حواس بايد نظم و انضباط در همه امور زندگى ايجاد كرده و با برنامه ريزى فعاليت هاى خويش را پيش برد.
7. انجام وظايف الهى:
يكى از عوامل مهم تقويت اراده، انجام وظايف الهى و حاضر دانستن خداوند در همه صحنه هاى زندگى است. نماز را اوّل وقت خواندن، مقررّات الهى را رعايت نمودن، اجتناب از گناه، هر كدام مهمترين عامل تقويت اراده به شمار مى آيد. كسى كه روزه مى گيرد؛ در واقع با تمام هوس ها و رذايل اخلاقى مبارزه مى كند. كسى كه به عبادت خداوند مى پردازد، آرامش روانى پيدا مى كند. آرامش روانى مؤثرترين عامل تقويت اراده است.
يكى از بزرگان مى گويد: “خداوند بزرگ ترين گنج آرامش من است. من ديگر شتاب نخواهم كرد. او به من فرمان داده است كه گاهى بايستم و آرام باشم…".(4)
8. اعتماد به نفس:
خود باورى و اعتماد به نفس نيز عامل مهم تقويت اراده است. اگر انسان استعداد و قابليت هاى خويش را بشناسد و باور كند كه توان انجام خيلى از چيزها را دارد، در تصميم گيرى خويش دچار مشكل نمى شود.
9. بهره گيرى از سرگذشت انسان هاى با اراده:
خواندن سرگذشت انسان هاى با اراده، عامل تعيين كننده اى در تقويت اراده است.
خواندن زندگى نامه انسان هاى با اراده موجب مى شود كه انسان در برابر عواملى كه موجب ضعف اراده مى شود، مقاومت نموده و عوامل تقويت اراده را تجربه كند، مثلاً يكى از عوامل موفقيت “پشتكار” است.
در كتاب «رمز پيروزى مردان بزرگ» از آيت الله جعفر سبحانى و «سيماى فرزانگان» از رضا مختارى داستان هاى زيادى از بزرگان نقل شده است. مطالعه اين دو كتاب براي تقويت اراده پيشنهاد می شود.
توصيه هاى كاربردى براى تقويت اراده:
1. پيش از انجام هر كارى به جنبه ها و آثار مثبت و منفى آن توجه كنيد، زيرا با آگاهى از زيان ها يا منافع كارى، انگيزه براى ترک يا انجام كار بيش تر مى شود و به طور طبيعى اراده قوى مى گردد.
2. همواره سعى كنيد با خواسته هاى نفسانى و عادت هاى ناپسند مبارزه كنيد.
3. خود را به انجام وظايف و تكاليف دينى مقيد نماييد، همواره سعى كنيد نماز خود را اول وقت بخوانيد، حتى اگر مشغول نوشتن مطالبى باشيد كه فقط چند سطر يا كلمه اى از آن باقى مانده باشد يا با كسى مشغول صحبت كردن هستيد، آن را رها كنيد. خواسته و ميل درونى خود را فداى اراده انسانى خود سازيد، انجام تكاليف و عباداتى هم چون نماز در اول وقت و روزه و حج و جهاد و صدقه و انفال مالى، باعث تقويت اراده مى گردند.
4. همواره در مقابل سختى ها و ناملايمات زندگى (كار و تحصيل و غيره) بردبار باشيد و استقامت به خرج دهيد.
5. سعى كنيد هر روز، در وقت معينى مثلاً صبح ها، دقايقى را به ورزش و نرمش اختصاص دهيد.
6. نفس انسان، مخصوصا جوانان به خواب بعد از اذان صبح تمايل دارد. جهت تقويت اراه با اين ميل نفسانى مبارزه كنيد.
7. پيوسته به خود تلقين كنید كه من اراده اى قوى دارم. توان مبارزه با خواسته هاى نفسانى خويش و هم چنين غلبه بر مشكلات و مصايب را دارم. از شكست خوردن نمى هراسم. اگر موفق نشدم، با كسب تجربه و انرژى و نشاط بيش تر مجددا اقدام مى كنم تا به هدف و مقصد خود برسم. من توانايى رسيدن به هدف و برطرف كردن موانع و مشكلات را دارم.
8. كارى را كه شروع كرديد، با حوصله و دقت به پايان برسانيد. از رها كردن يا سر هم بندى آن بپرهيزيد.
9. با رعايت بند اول اين توصيه و مشورت با ديگران در تصميم گيرى ها سرعت عمل داشته باشد. از وسواس و دو دلى و امروز و فردا كردن دورى كنيد.
10. فكر خود را هم زمان به چند كار مشغول نكنيد. سعى كنيد همواره توجه شما به يك كار معطوف گردد.
11. تدبير، نظم و انضباط را در همه امور زندگى خود جارى سازيد. با برنامه ريزى دقيق و منطقى، كارهاى خود را پيش ببريد. در برنامه ريزى جايى براى انعطاف و جايگزين كردن امور غير قابل پيش بينى بگذاريد.
زمان غذا خوردن، استراحت و خوابيدن، مطالعه و تفريح نمودن روى برنامه باشد. تجربه نشان داده افرادى كه كتاب، لباس يا وسايل شخصى خود را در جاى منظمى نمى گذارند، بلكه هر جا كه خواستند مى اندازند يا به وضع لباس و كفش و ظاهر خود توجه ندارند، به تدريج در عرصه هاى مهم زندگى نمى توانند تصميم جدى بگيرند. اگر چنين وصفى در شما است، آن را تغيير دهيد.
12. سعى كنيد در همه كارها به ويژه امور تحصيلى، تمركز حواس پيدا كنيد. از طريق تمركز حواس، اراده خود را تقويت نماييد.
_______________
(1) وجيهه آذرمى، معجزه اراده، انتشارات انجمن اولياء و مربيان، ص 15.
(2) همان، ص 17 - 18.
(3) وسائل الشيعه، محمد بن الحسن الحر العاملی، مؤسسة آل البيت - قم، 1409 ه. ق، ج 15، ص 162.
(4) معجزه اراده، ص 46.
منبع : سایت پرسمان قرآن
کیفیت حجاب حضرت زهرا چگونه بوده است؟
آیا حضرت صدیقه طاهره و زینب کبری سلام الله علیها از چادر استفاده می کردند؟
چادر به صورتی که در میان ایرانیان معمول است - چادر بلند که تا پایین پا می رسد - در میان جامعه عرب ها معمول نبوده، ولی چیزی شبیه نیمه چادر رایج بوده که ظاهراً منظور از «جلباب» هم که در آیات قرآن آمده، اشاره به همین است. چیزی نه مثل مقنعه و روسری کوتاه و نه مثل چادر ما خیلی بلند؛ این چادر شاید تا کمر و کمی پایین تر می رسیده است و آن بزرگواران از آن استفاده می کردند. عرب ها چیزی داشتند به نام «درع» که پیراهن وسیع است و «ملحفه» که همان چادر بوده است و مقنعه.
از روایات استفاده می شود این بزرگواران هر سه پوشش فوق را داشتند. مقنعه را سر می کردند و درع هم پیراهن وسیع بوده که تا پشت پا می رسیده و آستین هایش بلند و گشاد بوده و ملحفه آن چادری بوده که به خودشان می پیچند. در آداب نمازگزار هم آمده که زن در موقع نماز اگر بخواهد حجاب کاملی داشته باشد، از مقنعه و درع و ملحفه استفاده کند.
پاسخ از آیت الله مکارم شیرازی
کمک گرفتن از فرزند در مورد آیات نازل شده
کمک گرفتن از فرزند در مورد آیات نازل شده
امام حسن علیه السلام در دوران پنج سالگی، به مسجد می رفت و پای منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می نشست و آنچه در مورد وحی از آن حضرت می شنید در برگشت به منزل، برای مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل می کرد. (بدین ترتیب که همچون یک خطیب روی متکایی می نشست و سخنرانی می نمود و در ضمن سخنرانی آنچه که از پیامبر صلی الله علیه وآله فرا گرفته بود بیان می کرد). حضرت علی علیه السلام هر گاه وارد منزل می شد و با فاطمه زهرا علیها السلام سخن می گفت در می یافت که فاطمه از تمام آیات نازل شده قرآن اطلاع دارد، از او پرسید: با این که شما در منزل هستید چگونه از آنچه که پیامبر صلی الله علیه وآله در مسجد بیان کرده آگاه هستی؟
فاطمه زهرا علیها السلام جریان را برای علی علیه السلام شرح داد که این آگاهی از ناحیه فرزندش حسن می باشد. روزی علی علیه السلام در گوشه ای از منزل مخفی شد. حسن که در مسجد، سخنان پیامبر را شنیده بود وارد منزل شد و طبق معمول بر متکایی نشست، تا به سخنرانی بپردازد. ولی لکنت زبان پیدا کرد،
حضرت زهرا علیهاالسلام تعجب نمود. حسن علیه السلام به مادرش عرض کرد: تعجب نکن، زیرا که شخص بزرگی، سخن مرا می شنود و استماع او مرا از بیان مطلب، باز داشته است. در این هنگام علی علیه السلام از مخفیگاه خارج شده و فرزندش، حسن را بوسید. (1) .
منبع: سفینة البحار، ج 1، ص 245
گفتگوی حضرت فاطمه (س) با عزرائیل
گفتگوی حضرت فاطمه (س) با عزرائیل
از ابن عباس روایت شده: رسول خدا هنگام بیماری لحظه ای بیهوش گردید، در آن هنگام در خانه کوبیده شد.
فاطمه علیها السلام فرمود: کیستی؟
کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم آمده ام از رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسشی کنم! آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟
فاطمه علیها السلام فرمود: بازگرد، خدا تو را بیامرزد، اکنون پیامبر بیمار است.
آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است از پیامبر اجازه ورود می طلبد آیا به غریبان اجازه ورود می دهید؟
در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه وآله به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم ! آیا می دانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیتها را پراکنده می کند، لذات را در هم می شکند، این فرشته مرگ (عزرائیل) است، به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته و پس از من هم از احدی اجازه نمی طلبد، به او اجازه ورود بده.
فاطمه علیها السلام به او فرمود: داخل شود! خدا تو را بیامرزد، عزرائیل مانند نسیم ملایمی وارد خانه پیامبر شد و گفت: السلام علی اهل بیت رسول الله؛ سلام بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله .
منبع: انوار البهیة، ص 17 - 16.