حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


انتخاب برتر و ابدی
انتخاب جوان به وسعت ابدیت است:
وسعت وجودی انسان به اندازه ابدیت است؛ زیرا اصل انسان جسم و بدن او نیست، بلکه اصل انسان جان و روح اوست و روح نیز همیشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودی جسم باز موجود است، یعنی ما خودمان که همان روح و جانمان است، تا ابدیت هستیم. حال اگر انسان در جوانی انتخاب مناسب با ابدیت نداشته باشد، به انسانیت و جوانی خود خیانت کرده است؛ چرا که انسان به وسعت ابدیت است، یعنی همیشه هست. مثال واضح این امر خواب انسان است. انسان وقتی میخوابد، جسمش به خواب رفته ولی روحش بیدار و هوشیار است؛ خواب میبیند به زیارت خانه خدا مسافرت کرده، به فلان شهر و محل رفته و …؛ در اینجا جسم در خواب است و روح شخص به زیارت رفته است. این امر نشان دهنده جدایی ناپذیری روح از بدن میباشد.
مصداق بارز شخصیت جوان:
به نظر میرسد لفظ جوان را به کسی نمیگویند که سن او منحصر در زمان خاصی باشد، بلکه روحیه، افکار و تلاش نوع یک جوان را هر کسی داشته باشد، میتوان به او جوان اطلاق کرد؛ هر چند که سن او سن جوان پر شور بیست و چند ساله نباشد، مهم آن عزم و هدف و انتخاب بزرگ هر انسان است. نمونه بارز آن شخصیت حضرت امام خمینی (ره) میباشد. زمانی که خبرنگار خارجی با ایشان گفتگو کرد کرد، بعد از مصاحبه گفت: روحیه این انسان مانند یک جوان بیست و چها ساله است. امام خمینی (ره) در سن جوانی انتخابی بزرگ و عظیم کرد. آن قدر روی این هدف و انتخابش مصمّم بود تا نهایت به هدفش رسید و آن هدف هنوز نیز ادامه دارد و محدود به زمان و مکان و قشر خاصی نیست، و آن عبارت است از «حکومت اسلامی بر مبنای ولایت فقیه»؛ که مقدمه ای برای بسط حکومت مهدوی خواهد بود. این هدف بلند و عالی، روحیه ای جوان و آینده ساز و پرشور و شعف، فکری آزاد و دور از تعصبات و خیالات و کمک بی وقفه از جانب خداوند متعال لازم دارد. اگر در جوانی این روحیه عظیم کلید خورد، در بزرگسالی خود به خود حرکت دارد و هیچگاه توقف نخواهد داشت، ولی اگر جوانی هدفی به وسعت ابدیت انتخاب نکند، در پیری فرتوت و کناره گیر و بی فایده خواهد بود.
معنای «فتی» :
در تأیید سخن ما که گفتیم جوان به سن جوانی نیست، بلکه به انتخاب بزرگ انسان است، حدیث امام صادق (ع) میباشد. امام صادق (ع) خطاب به مردی سئوال میکنند که شما به چه کسی «فتی» میگویید؟ عرض کرد ما به جوانی که نه بزرگسال است و نه کودک و نوجوان «فتی» میگوییم. حضرت فرمود: نه، «فتی» مؤمن است. اصحاب کهف همگی بزرگسال بودند اما خداوند متعال آنان را به سبب ایمان و انتخاب بزرگ و هدفی والایی که داشتند «فتیه» به معنای جوانان، جوان مردانمی نامد. و اینگونه فرمود: «إِنهّمْ فِتْیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًی». آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان اوردند و ما بر هدایتشان افزودیم. داستان اصحاب کهف مثال بسیار خوبی برای بحث ماست. جوان مردانی که از دوران جوانی گذر کرده بودند، ولی اهداف و انتخاب نوع جوانان حقیقت جو را داشتند و قرآن در صدد توضیح و بیان این داستان عبرت آموز است. نکته قابل توجه در داستان اصحاب کهف روحیه بالا و عزم و اراده آهنین و هدف بلند و عظیم که از فطرتشان برخواسته و به جانشان نفوذ کرده بود، میباشد که این جوان مردان هدفی را که نامتناهی و ابدی بود را انتخاب کردند و بر آن پا فشاری نمودند؛ و به همان هدفشان رسیدند از این رو ما آنان را جوان مینامیم و کارشان را تحسین و الهی می شماریم. کلمه «فتی» در قرآن چند مورد ذکر شده که مرادش جوانمردی و جوانی افرادی همچون اصحاب کهف است که هدف و انتخابی بلند و پاک داشتند.برای نمونه، خداوند همین کرامت را که به اصحاب کهف عنایت نمود و ایشان را جوانمرد خواند، ابراهیم (ع) را نیز همین گونه خطاب مینماید، آن جا که میفرماید: «قَالُواْ سَمِعْنَا فَتیً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیم؛ ما شنیدیم جوانی به نام ابراهیم هدفش این بود به خدایان ما بد بگوید و تحقیر کند» و یا در جایی دیگر فرمود: «وَ إِذْ قَالَ مُوسیَ لِفَتَئه … ». یا در سوره یوسف میفرماید: «وَ قَالَ نِسْوَةٌ فیِ الْمَدِینَةِ … تُرَاوِدُ فَتَئهَا عَن نَّفْسِه». و گروهی از زنان در شهر شایع کردند که همسر عزیز مصر در حالی که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده از او خواست کام جویی میکند، یقیناً ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم یوسف (ع) که جوانی زیبا و جذاب بود و داستان خیانتی که همسر عزیز مصر در حق او انجام داد، نمونه بارز برای الگوگیری جوانان است، چه در زمان خود، چه در زمان فعلی و آینده. یوسف پیامبر (ع) این حقیقت را ثابت کرد، جوانی که دو کشش و جاذبه قوی غریزی و فطری دارد و در اوج شهوت قرار دارد، میتواند هدفی والا را به کمک فطرت حق جویانه خود انتخاب نماید، اگر چه هفت در را هم برایش بسته و هیچ هراس و نگرانی برای ارتکاب معصیت و فرمان غریزه هم نداشته باشد. یوسف نبی همه شرایط گناه را داشت، ولی میل فطری خود را با کمی تفکر و تعقل بر میل غریزی خود غلبه داد و هدفی مبارک را که عصمت و پاکی جوانیاش بود را انتخاب نمود. یوسف به جوانان برای همه جوانان ثابت کرد که میشود هدفی والا را در بدترین شرایط ممکن که همه بر علیه تو کار میکنند، انتخاب کرد و آن هدف مبارک و ابدی را با کمک نیروی لایزال الهی و توکل و استمداد از او به آخر رساند و پیروز میدان معصیت و شهوت شد. بنابراین نزاع دائمی که میان فرمان غریزه و فرمان فطرت و عقل بپا میخیزد، راه حل آن اندکی تفکر و تأمل و عاقبت اندیشی است که آیا این کار، این هدف، این شغل و هر آن چه که جوان میخواهد انتخاب کند، ماندگار و صحیح است؟ هرچه فرمان داده شد، از ناحیه فطرت و عقل آن انتخاب واقعی و برتر خواهد بود.
معنای انتخاب جوان با منزلت او:
سئوالی مطرح میگردد این که معنای این که بیان شد هدف و انتخاب جوان باید متناسب با شأن و منزلت او باشد یعنی چه؟ منزلت و مقام انسان و جوان را میشود در قرآن کریم مشاهده نمود، آنجا که خداوند متعال انسان را خلیفه خود بر روی زمین میداند. یعنی انسان، مقام و منزلتش خلیفه الهی است و جایگاهش برتر از آن است که به امور نازل دنیوی دل ببندد. ظرفیت وجودی انسان بسیار ارزشمند و قابل تقدیر است و از اینجا باید فرقی میان تکریم و تفضیل قائل شویم؛ تکریم به واسطه چیزی است که فقط در انسان است و هیچ موجود دیگری آن را ندارد و آن قوه عقل است که به واسطه آن حق و باطل را تشخیص میدهد، اما تفضیل برای نعمت و عطیه ای است که در سایرین هم هست، اما در انسان برترینش وجود دارد و خداوند در این آیه شریفه که میفرماید: «وَ لَقَـدْ کَرَّمْنَا بَنیِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فیِ الْبـرَّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَـلیَ کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» ؛ به یقین فرزندان ادم را کرامت دادیم، و آنان را در کشتی و دریا سوار کردیم و به آنان از نعمتهای پاکیزه روزی بخشیدیم و آنان را بر بسیاری از افریده هی خود برتری کامل دادیم. به همین نکته لطیف اشاره دارد. در این آیه شریفه «کثیر» به معنای جمیع است؛ و در جایی دیگر قرآن کریم انسان را یک تلاشگر و موجودی سخت کوش به سوی خدا میداند و میفرماید: «یَأَیُّهَا الْانسَانُ إِنَّکَ کاَدِحٌ إِلیَ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیه؛ ای انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد» . یعنی طبیعت زندگی دنیا این است که همواره آمیخته با زحمت و رنج است، حتـی افرادی که در نهایت رفاه زندگی میکنند آنها نیز از رنج و زحمت و درد دور نیستند؛ و این رنج تا روزی ادامه مییابد که پرونده این دنیا بسته شود و انسان پروردگار خویش را ملاقات کند؛ پس حال که راحتی و آسایش نیست و خواه ناخواه عاقبت همه به خدا منتهی میشود، چه بهتر که هر کس آن را بخواهد و عمل کند به آنچه که خدایش دستور داده است.
همچنین از آیه شریفه فهمیده میشود انسان با این همه استعداد و توانایی نباید به دنیایی که فانی است، روی آورده و هدف و آرزویش را دنیا و ما فیها قرار دهد. آیه شریفه درصدد این است که به انسان بفهماند همه چیز به سوی خداوند ختم میشود، پس چرا یک جوان پر از ظرفیت و توان آن هدف والا و مبارک و نامتناهی را انتخاب نکند و خود را در دنیای فانی غرق کند.
به همین دلیل است که سیدالشهداء (ع) در فرمایشی میفرمایند: «لاتَغُرَنَّکُم هذِهِ الدُنیا فإِنَّها رَجاءٌ مِن رُکنِ إِلیها وَ تَخِیبُ طَمَعُ مِن طَمَعِ فِیها؛ دنیا شما را نفریبد، که هر کس بر آن تکیه کند، امیدش به یأس تبدیل میشود و هر که بر آن دل بندد به آرزویش نرسد». دنیا شأنیت انتخاب جوان را ندارد. بنابراین تا اینجا روشن شد دنیا شأنیت این را ندارد که انسانی که دارای استعداد و توانایی بالایی هست، آن را به عنوان هدف و مقصود خود برگزیند، بلکه دنیا وسیله ای است هموار برای رسیدن به اهداف والا و متعالی. هرچه هدف کوچکتر و سطحیتر باشد، تلاش و گوشش انسان نیز به همان اندازه کم خواهد بود و بالعکس؛ و همین هدف کوچک برای جوان، نوعی مانع برای ترقی و سعادتش است، ولی اگر هدف عالی باشد، سعی و تلاش جوان نیز به همان اندازه والا بوده و منجر به فعالیتهای گوناگون جوانان خواهد شد. از طرفی دو میل و کشش در وجود جوان در اوج خود میباشد که او را یا به سعادت میرساند و یا او را سرنگون خواهد ساخت.
آن دو عبارت است از: فطرت و شهوت. اگر فطرت جوان که قوه ای حق جو و حقیقت یاب است بر شهوت غلط غلبه پیدا کند، جوان آن هدف برتر و مبارک را پیدا میکند و به سراغ آن میرود، آن حقیقتی که فطرت او را راهنمایی کرده و مشخص میکند. نکته ای که لازم به ذکر است این است که شهوت یکی از غرایزی است که خداوند در هر انسانی قرار داده است. شهوتی از نظر اسلام مذموم و قبیح است که افسار گسیخته باشد، لیکن اگر قوه شهوت تحت کنترل شخص باشد، خوب است. میل به فطرت حقیقت جو در جوان وجود دارد که او را به هر حقیقت و واقعیت سوق میدهد؛ از طرف دیگر امیال و هوی و هوس در وجود جوان آن فطرت پاک را مقابل خود قرار داده و در صدد نابود ساختن فطرت خدا جوی جوان است. در این نزاع و درگیری میان فطرت و شهوت در جوان، اگر حکمران عقل باشد، عقلی که میزان هر چیزی است و بدون اوهام و خیالات و امیال و شعوبات نفسانی، ضمیر پاک جوان را روشن ساخته و او را به سوی فطرتش میخواند و شهوت رها شده را تحت الشعاع قرار میدهد و از حکم فطرت هدف و مقصد را انتخاب مینماید.
دنیا هدف جوان نیست
ما دنیا را نفی نمیکنیم و آن را بی ارزش و فاقد فایده نمیدانیم؛ حرف ما این است که برای هدف و انتخاب دنیا هدف عالی و نهایی نیست و نخواهد بود و لیکن همین دنیا پلی برای آخرت و هدف برتر و والاتر یک انسان و جوان پر از استعداد و شور خواهد بود. امیرمومنان (ع) درباره توجه به فنا پذیری دنیا و این که دنیا را نمیتوان هدف و انتخابی بزرگ برای یک جوان دارای کمال دانست، میفرماید: «کُلُ مَعدودٍ مُنقَضٌ و کُلُ مُتِوَقعٍ آت» ، هر چیزی که شمردنی است که دنیا نیز از آن شمردنیهاست، پایان میپذیرد و هر چه را که انتظاری میکشیدی خواهد رسید. این فرمایش امام نشان میدهد هدف جوان نباید به یک امری که خود پایان میپذیرد، تعلق گیرد، بلکه هدف باید ماندگار و بی نهایت باشد که دنیا مقدمه ای برای رسیدن به آن است و استفاده از آن برای هدف و انتخابی والاتر هیچ عیب و نقصی ندارد. داستانی نقل میکنند که در نهج البلاغه هم آمده است، این داستان تأکید بر این دارد که امیرالمومنین (ع) دنیا را به چشم هدف و یک انتخاب برتر نمیدیدند، بلکه مانعی برای اهداف عالیه خود میپنداشتند. «ضرار بن ضمره ضبایی» از یاران امام است که قصد سفر به شام را کرده بود. وقتی وارد شهر شام شد به علتی قصد دیدار معاویه را کرد، بعد از احوال پرسی هر دو طرف از همدیگر، معاویه که خود واقف بر عظمت و والایی مقام و مرتبت امام بود از او در مورد حالات امام پرسید، ضرار هم زمان را غنیمت شمرد و اینگونه حال امام را برای معاویه ترسیم کرد، گفت: امام را در حالی دیدم که شب، پرده های خود را افکنده بود و در محراب ایستاده، محاسن مبارک را بدست گرفته چون مار گزیده به خود میپیچید و میگریست و میگفت: «ای دنیا!! ای دنیای حـرام! از من دور شو؛ آیا برای من خـودنمایی میکنی؟ یا شیفته من شده ای تا روزی در دل من جای گیری؟ هرگز مباد! غیر مرا بفریب، که مرا در تو هیچ نیازی نیست، تو را سه طلاقه کردهام، تا بازگشتی نباشد؛ دوران زندگانی تو کوتاه، ارزش تو اندک و آرزوی تو پست است، آه از توشه اندک و درازی راه و دوری منزل و عظمت روز قیامت!».
هر انسانی در زندگی خود سه مرحله را طی میکند: کودکی، جوانی، پیری.
هر کدام از این مراحل اقتضائات و محدودیتهای خود را دارد. مرحله کودکی که از بدو تولد است تا زمان نوجوانی. از کودک کارهای سطحی و بچه گانه و ابتدایی انتظار دارند. هیچگاه از یک کودک توقعات یک جوان رشید و یا یک فرد مسن را ندارند. مرحله دوم، مرحله جوانی است. اگر جوان عالی و بلند همت بوده و هدفش مبارک و مقدس باشد، معلوم میشود که معنای جوانیاش را خوب درک کرده و جوانی را محترم و مغتنم شمرده است. امیرمؤمنان (ع) خطاب به فرزندشان میفرمایند: «پسرم بدان تو برای آخرت آفریده شده ای، نه دنیا؛ برای رفتن از دنیا نه پایدار ماندن در آن؛ برای مرگ، نه زندگی جاودانه در دنیا». از فرمایش امام میتوان برداشت کرد که هدف باید متناسب با مقصد باشد؛ یعنی اگر مقصدی همچون قیامت با آن عظمت و بزرگی است، هدف نیز باید به همان اندازه بزرگ و بلند باشد. این مسئله به تجربه ثابت شده است که هر چه مقصد و هدف انسان والاتر باشد، انتخابهای او نیز همین گونه خواهد بود. انتخاب باید خوب باشد و گرنه انسان آن تلاشی را که باید بکند، انجام نمیدهد و کم کاری میکند و به هر بهانه ای برای عدم تلاش متوسل میشود و اگر هدف والا و انتخاب مقدس باشد، فطرت جوان و نشاط و تحرک جوان او را به سوی هدفش سوق میدهد و کمی و کاستیها را با عاقبت اندیشی که انجام داده، جبران خواهد کرد.
هدف جوان متناسب با شأن و منزلت او:
هدف و انتخاب جوان و هر انسانی که تعیین کننده سعادت و یا شقاوت اوست و زندگی او وابسته به هدفش است، باید متناسب با شأن و منزلت او باشد. اگر جوان هدف و غایت انتخابش را دنیا و ارزشهای دنیوی قرار دهد، جز محدودیت و سرگرمی لغو و بیهوده چیزی ندارد. این مطلب را خداوند در قرآن نیز تأیید میکند: «وَ مَا هذهِ الْحَیوةُ الْدُنْیا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الْدَارَ الْآخِرَةِ لَهِی الحَیَوانِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون». خداوند میفرماید: «این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست و زندگی واقعی، سرای آخرت است؛ اگر آنها میدانستند». «لهو» هرکاری است که انسان را به خود مشغول سازد و از کارهای مفید باز دارد. «لعب» به معنای کارهایی است که دارای یک نوع نظم خیالی برای یک هدف بی فایده و پوچ میباشد. قرآن میفرماید که زندگی دنیا سرگرمی و بازی است، مردمی جمع میشوند و به اوهامی دل میبندند و بعد از چند روزی پراکنده میشوند و زیر خاک پنهان میگردند و سپس همه چیز به دست فراموشی سپرده میشود. اما هدف والای جوان باید آخرت باشد؛ چرا؟ چون آخرت جایی است که انسان با کمالات حقیقی و واقعی که از راه ایمان و عمل صالح بدست میآورد، زندگی میکند. زندگیای که درد و فنا و شقاوت در آن راه ندارد؛ و نیز امیرمومنان (ع) کمتر بر منبری مینشست که پیش از سخن این عبارت را نفرماید: «ای مردم؛ از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشده تا به بازی بپردازد و او را به حال خود وا نگذاشتهاند تا خود را سرگرم کارهای بـی ارزش نماید و دنیایـی که در دیدهها زیباست، جایگزین آخرتی نشود که آن را زشت میانگارند و مغروری که در دنیا به بالاترین مقام رسیده، چون کسی نیست که در آخرت به کمترین نصیبی رسیده است». از این فرمایش علاوه بر کلام خداوند در سوره مبارکه عنکبوت هم به روشنی فهمیده میشود که اگر جوانی با آن هم استعداد و ظرفیت و شور و قوه و بنیه هدف والای خود را دنیا قرار دهد، جز سرگرمی و پوچی و در نهایت شقاوت چیزی بدست نخواهد آورد.





فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد.
عرصه فرهنگی عرصه جهاد است.
اگر از فضای مجازی غافل شویم اگر نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا ضربه خواهیم خورد.
هر کس به اندازه وسع و توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد .
گاهی انسان حرف حق را می تواند با استدلال قوی و با زبان شیوا و هنرمندانه بیان کند که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیونها مخاطب برسد .
رایانه و فضای مجازی که الان در اختیار شماست اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید ، می توانید یک حرف درست خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمی شناسید ، برسانید . این فرصت فوق العاده ای است مبادا این فرصت ضایع شود . اگر ضایع شد ، خدای متعال از من و شما در روز قیامت سوال خواهد کرد

انگار قرار است هرچه از خدا بیشتر عمر بگیری، تکرار تاریخ را کلمه به کلمه، با همه وجودت درک کنی؛ یک وقتی شنیده بودی که در هزار و چند سال پیش، پیکر 72 فدایی مولایت روزها روی زمین داغ کربلا ماند، درحالی که سر به بدن نداشتند، ذبیح های عطشان، مقطع الأعضاء، شنیدی لشکر اشقیا به پیکرهای اربااربا هم رحم نکرد، شنیدی جسارت و اسارت و آتش و خیام و… شنیدی و قلبت آتش گرفت…
تاریخ تکرار شد، این بار نه هزار و چند سال پیش، همین سی و چند سال پیش، شنیدی عزیزترین اولاد روح الله، سربندهای یازهرا و یاحسین و یاعباس بسته و لبیک گفتند، شنیدی از غیرتشان، بچه های کمیل و حبیب و مالک، شنیدی از رجزهای شبهای فکه و اروند و شلمچه، بعد قصه رسید به نخل های بی سر شلمچه، به سرخ شدن آب اروند، به سوختن خاک فکه… شنیدی و قلبت آتش گرفت…
آن وقتها که میشنیدی و قلبت آتش میگرفت، یادمان رفت دعا کنیم که کاش هرگز نبینیم که: شنیدن کی بود مانند دیدن”
امروز نمیشنویم، میبینیم چطور عزیزانمان، همان ها که سالها شب تاسوعا فقط به صدای قدمهای عباس فکر کرده بودند، غصه خورده بودند که غروب عاشورا بدون قدم های عباس چه بر سر قلب عقیله بنی هاشم خواهد آمد… همان ها که آنقدر غصهء تنهایی بی بی را به جان خریدند که شدند عباسهای حرم و حریم بی بی… روی بازوهاشان “کلنا عباسک یا زینب” حک کردند و پیشانی بند “لبیک یا زینب” بستند
به چشم خود دیدیم نگاه بی بی از آنها مدافع حرم ساخت و بعد مدال افتخار شهید مدافع حرم به سینه های مجروحشان بست
تاریخ تکرار شد، باز هم باید آتش بگیریم دیروز از دیدن کربلای بصرالحریر و محرم… امروز خان طومان.
تاریخ تکرار شد، پیکرهای روی خاک مانده، ذبیح، مقطع الأعضاء، جسارت، اسارت…
تاریخ تکرار شد، و باز هم ما در این تکرار جا مانده ایم…
راستی مولای غایب از نظر، خدا صبرتان دهد… پدر و مادرم به فدایتان، کجای خان طومان ایستاده اید و دست به قبضه ذوالفقار میفشارید و خون گریه میکنید، سر کدام عزیز را به دامان گرفته اید؟