میدان گاه عشق،دمشق
انگار قرار است هرچه از خدا بیشتر عمر بگیری، تکرار تاریخ را کلمه به کلمه، با همه وجودت درک کنی؛ یک وقتی شنیده بودی که در هزار و چند سال پیش، پیکر 72 فدایی مولایت روزها روی زمین داغ کربلا ماند، درحالی که سر به بدن نداشتند، ذبیح های عطشان، مقطع الأعضاء، شنیدی لشکر اشقیا به پیکرهای اربااربا هم رحم نکرد، شنیدی جسارت و اسارت و آتش و خیام و… شنیدی و قلبت آتش گرفت…
تاریخ تکرار شد، این بار نه هزار و چند سال پیش، همین سی و چند سال پیش، شنیدی عزیزترین اولاد روح الله، سربندهای یازهرا و یاحسین و یاعباس بسته و لبیک گفتند، شنیدی از غیرتشان، بچه های کمیل و حبیب و مالک، شنیدی از رجزهای شبهای فکه و اروند و شلمچه، بعد قصه رسید به نخل های بی سر شلمچه، به سرخ شدن آب اروند، به سوختن خاک فکه… شنیدی و قلبت آتش گرفت…
آن وقتها که میشنیدی و قلبت آتش میگرفت، یادمان رفت دعا کنیم که کاش هرگز نبینیم که: شنیدن کی بود مانند دیدن”
امروز نمیشنویم، میبینیم چطور عزیزانمان، همان ها که سالها شب تاسوعا فقط به صدای قدمهای عباس فکر کرده بودند، غصه خورده بودند که غروب عاشورا بدون قدم های عباس چه بر سر قلب عقیله بنی هاشم خواهد آمد… همان ها که آنقدر غصهء تنهایی بی بی را به جان خریدند که شدند عباسهای حرم و حریم بی بی… روی بازوهاشان “کلنا عباسک یا زینب” حک کردند و پیشانی بند “لبیک یا زینب” بستند
به چشم خود دیدیم نگاه بی بی از آنها مدافع حرم ساخت و بعد مدال افتخار شهید مدافع حرم به سینه های مجروحشان بست
تاریخ تکرار شد، باز هم باید آتش بگیریم دیروز از دیدن کربلای بصرالحریر و محرم… امروز خان طومان.
تاریخ تکرار شد، پیکرهای روی خاک مانده، ذبیح، مقطع الأعضاء، جسارت، اسارت…
تاریخ تکرار شد، و باز هم ما در این تکرار جا مانده ایم…
راستی مولای غایب از نظر، خدا صبرتان دهد… پدر و مادرم به فدایتان، کجای خان طومان ایستاده اید و دست به قبضه ذوالفقار میفشارید و خون گریه میکنید، سر کدام عزیز را به دامان گرفته اید؟