طراوت اسلام
طراوت اسلام
به او تهمت ميزنند؛ به همه هستي خديجه! كلمهاي زير لب زمزمه ميشود، آهسته ميپيچد، دهان به دهان تكرار ميشود: ديوانه. ديوانه! همه فرياد ميكشند و ريسه ميروند!
صداي نفسگير حراء، تمام وجودش را گرفته، نگاهها درهم گره ميخورد، به سجده ميرود، شكنبه و سرگين شتر روي سرش ميريزند. چقدر دلش ميخواهد او هم سجده كند. او كه از نخستين ايمانآورندگان است.
شعب! بوي ناله و قحطي ميآيد. شكمها بر پشت چسبيده؛ سنگهاي داغ، آفتاب، لَه لَه تشنگي و سرگيجه كشنده سراب. زنان، پوست شتري را لاي دوسنگ آرد ميكنند؛ براي خوردن.
بغضش را فروميدهد، مبادا محمد اشكش را ببيند. چند بار بغض فرو ميدهد؟ نميداند نميداند! اين روزها، ضعف و بيماري همه وجودش را آتش زده. چند بار راه عوض ميكند تا سايهايي بيابد. خوب ميداند. غم او هم بر شانههاي محمد سنگيني ميكند. «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتّمْ» غمخوار سختيهايش. رسول (ص) با همه بنيهاشم و بنيمطلب سه سال در شعب ماندند تا آنكه ابوطالب و خديجه تمام دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتاري آمدند.
صداي جويده شدن كاغذ در دهان موريانه در شعب ميپيچد، جبرئيل از محمد مژدگاني ميخواهد، موريانه صحيفه قريش را، تمام بيمهريها و ستمگريهاي آن را جويده و جز نام خدا چيزي از آن باقي نگذاشته.سختي روزهاي كشنده شعب به پايان ميرسد… اما!