بررسی نتایج اجرای راهکارهای فمینیسم بر وضعیت زنان در غرب
بررسی نتایج اجرای راهکارهای فمینیسم بر وضعیت زنان در غرب:
مکتب فکری فمینیسم، به دلیل عدم شناخت صحیح انسان، هستی و رابطهی میان این دو و عدم شناخت صحیح و واقعی ویژگیها و استعدادهای زن و مرد (نقص در مبنا) و در نتیجه، اشتباه در هدفگذاری نهایی، به اهداف راهبردی و لذا نظام راهکارهای ناکارآمد در بُعد اقتصادی زندگی زنان رسیده است؛ به گونهای که نه تنها نتوانسته است هدف راهبردی خود را مبنی بر «برابری مطلق اقتصادی زنان و مردان» به دست آورد (هیلوت، 1383)، بلکه با نظام راهکارهای ناکارآمد خود، امنیت زن را در بُعد اقتصادی و سایر ابعاد مختلف جسمی و روحی دچار آسیب و مخاطره نموده و بستر تباهی استعدادها و کارکردهای ویژهی زن شده است.
لذا زمانی که فمینیستها با شعار برابری اقتصادی با مردان به میدان آمدند، شاید کمتر زنانی در غرب وضعیت امروز خود را تصور میکردند که در ازای کسب «برابری اقتصادی» مجبورند هزینههای بسیاری را بپردازند که شاید بتوان موارد زیر را از مهمترین نتایج آن دانست:
1. ایجاد تکالیف اقتصادی برابر در مقابل شرایط نابرابر جسمی و روحی زنان با مردان:
تلاشهای فمینیستها در جهت اتخاذ رویکردهای برابریجویانه در تمام قوانین و ساختارهای خانواده و اجتماع موجب شده است که در مجموع، تکالیف اقتصادی بیشتری نسبت به گذشته بر زنان تحمیل شود و در ازای آن، از حقوق اقتصادی اندکی نیز برخوردار گردند. فمینیستها با دستان خود زن را در رقابتی اقتصادی نابرابر با مردان قرار دادند؛ در حالی که تواناییهای جسمی و روحی زنان را درک ننمودند و باعث رنج و فشار مضاعف به آنان شدند.
2. تداوم نابرابری وضعیت اقتصادی زنان و مردان و وضعیت معیشتی سخت زنان:
با وجود شعارها و ادعاهای فمینیستها و دولتهای غربی در جهت اعطای حقوق برابر با مردان به زنان جهت بهبود وضعیت اقتصادی زنان و برداشتن تکیهگاه مالی آنان به مرد در خانواده، لیکن همچنان متوسط دستمزد زنان (به عنوان تنها تکیهگاه مالی خود)، در برابر ایفای کار مشابه با مردان، در حدود دو سوم دستمزد مردان است. از سوی دیگر، قوانین طلاق و حضانت مورد حمایت فمینیستها موجب بدتر شدن وضعیت اقتصادی زنان شده است و آمارها نشان میدهد که هماکنون فقیرترین اقشار در آمریکا را زنان سرپرست خانوار و کودکان تحت حضانت آنان تشکیل میدهند (برگرفته از مگان، 1383).
3. عدم تأمین نیازهای مالی و عاطفی زنان به دلیل سست شدن یا نابودی کارکردهای خانواده:
راهکارهای فمینیسم، به ویژه در موضوع اقتصاد زنان، موجب شده است که غالب زنان به دلیل مسائل شغلی، یا هیچ گاه تن به ازدواج ندهند یا در صورت ازدواج، به دلیل استحالهی نقشها در خانواده و از بین رفتن کارکردهای اصلی آن، نیازهای زن با ازدواج برطرف نشود. لذا این امر موجب خواهد شد اندکی بعد از ازدواج، غالباً طلاق بگیرند و جزء میلیونها زن سرپرست خانواده در غرب قرار گیرند و از تمام مزایای مالی و عاطفی که کارکردهای یک خانواده متعادل میتواند برای آنان داشته باشد محروم بمانند.
4. تبدیل شدن زن به عنوان ابزار تنظیم بازار عرضه و تقاضای نیروی کار و دستمزد برای نظام سرمایهداری:
همگام با انقلاب صنعتی، نظام سرمایهداری با مطرح کردن شعار حاکمیت خصوصی زنان، آنان را هر چه بیشتر به سوی کارخانهها کشاند و نیروی عظیمی از کارگران ارزان را برای خویش فراهم آورد (زیبایینژاد، 1379). به عبارت دیگر، مجال غرب به زنان برای اعطای استقلال و حقوق اقتصادی، در واقع حربهی نظام سرمایهداری جهت تنظیم و تعدیل نیروی کار و سطح دستمزدها بود. به نحوی که از یک سو با پایین آمدن عرضهی نیروی کار نسبت به تقاضای آن در جامعه و در نتیجه، بالا رفتن سطح دستمزدها، با اعمال سیاستهای تشویقی، زنان را به عنوان نیروهای کار ارزان وارد بازار نمودند تا با بالا رفتن عرضهی نیروی کار، سطح دستمزدها پایین بیاید و سود شرکتها بالا رود و به عکس، هر زمان عرضهی نیروی کار در بازار بالا رود، اولین نیرویی که از بازار اخراج میشود، زنان خواهند بود تا تنظیم بازار به خوبی انجام گیرد.
5. از دست رفتن فرصتهای مختلف آموزشی، تحصیلی، تفریحی، سلامتی و… به جهت واگذاری مسئولیت تأمین نیازهای کوتاهمدت و بلندمدت مالی و اقتصادی زنان بر عهدهی خودشان.
6. از میان رفتن آرامش و امنیت روانی، ایجاد زمینهی افزایش مخاطرههای اخلاقی برای زنان و آسیبپذیری روزافزون زنان در ابعاد جسمی، روانی، اخلاقی و مالی.
7. خارج نمودن مردان از هر گونه تعهد مالی و اخلاقی در قبال خانواده:
در جهان معاصر، بسیاری از مردان دیر ازدواج میکنند و معتقد به تعهد محدود در قبال خانواده هستند. به بیان عینیتر، آنها به دنبال همسری میگردند که خود قادر به تأمین زندگی خود باشد، خانوادهی کوچک را ترجیح میدهند و در صورت ناراضی بودن از کیفیت زندگی زناشویی، به راحتی طلاق را مد نظر قرار میدهند. در این میان، اصلاح قوانین طلاق، راه را برای آسانتر سپری کردن مراحل قانونی دستوپاگیر باز کرده و پایههای منطقی پرداخت نفقه توسط مردان را سست نموده است.
فمینیستها نیز مشوق مردان برای رها کردن این قیدوبندها بودهاند. بتی فریدان میگوید: شاید در هنگامهای که زنان آمریکایی به جای آنکه خودشان باری بر دوش مردان باشند، قسمت اعظم بار زندگی را نیز بر دوش دارند، مردان در آمریکا عمر طولانیتری پیدا کنند (هیولت، 1383).
طلاق البته آسانترین راهی است که یک مرد میتواند همسر خود را رها کند. در سایهی طلاق، مردان استاندارد زندگی خود را 42 درصد افزایش میدهند، در حالی که زنان با 73 درصد کاهش درآمد مواجه میگردند. نفقه فقط در 5 تا 10 درصد طلاقها پرداخت میشود و حتی در این موارد نادر نیز به طور میانگین، مدت پرداخت 4 تا 5 سال است. در رابطه با فرزندان نیز 49 درصد کودکان طلاق هرگز پدر خود را نمیبینند. به نسبت گذشته، مردان کمتری به دنبال حضانت فرزندان خود هستند و تنها یک سوم مادرانی که سرپرستی کودکان را به عهده دارند جهت نگهداری آنها کمک مالی دریافت میکنند (هیولت، 1383).