شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 3
سستی و عدم اقدام به موقع
دیگر از عواملی که باعث سوختن فرصت ها و ناکارآمدی واکنش های ضروری می گردد سستی در انجام وظیفه است.
این مسئله، اهمیتش تا بدانجا است که کمترین سستی و اهمال در مسیر فعالیت های افراد، می تواند تمام اعمال پیش رونده ی گذشته را حبط و نابود و پنبه های ریسیده را بی مصرف می سازد؛ آری، گاه کفاره ی یک “دیردست جنباندن” را در طول یک عمر نیز نمی توان پرداخت. زیرا از مهم ترین لوازم پیروزی، ابتکار،جرأت و سرعت عمل [البته، نه بی گدار به آب زدن] و به دست گرفتن اوضاع است.
«ألَا وَ إنِّی قَد دَعَوتکم إلَی قتَال هَؤلاء القَوم لَیلًا وَ نَهَاراً وَ سراً وَ إعلَاناً وَ قلت لَکم اغزوهم قَبلَ أن یَغزوکم فَوَالله مَا غزیَ قَومٌ قَطّ فی عقر دَارهم إلَّا ذَلّوا فَتَوَاکلتم وَ تَخَاذَلتم حَتَّی شنَّت عَلَیکم الغَارَات وَ ملکَت عَلَیکم الأوطَان»؛
آگاه باشید! من شب و روز و پنهان و آشکار شما را به مبارزه ی این جمعیت (معاویه و پیروانش) دعوت کردم و گفتم پیش از آنکه با شما بجنگند، با آنان نبرد کنید. به خدا سوگند هر ملتی در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گیرد، حتماً ذلیل خواهد شد (تنها جمعیتی در نبرد با دشمنان پیروز می گردند که به استقبال آنها بشتابند). ولی شما سستی به خرج دادید و دست از یاری برداشتید، تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین شما را مالک شد.
از این عبارت برمی آید که گاه رخوت و سستی گاه صورت دفاع به خود می گیرد؛ یعنی منتظر حمله ی دشمن بودن. باید دشمن در خانه اش زمینگیر شود و گرنه هجوم دشمن همانا و زمینگیری همانا. به همین خاطر گفته اند: بهترین دفاع، حمله ی خوب است و کسی که از موضع انفعال به قضایا نگریستن کند، واقعاً که وای به حالش!
این مسئله در مورد حملات فکری و عقیدتی نیز صادق است؛ قبل از پیدایش شبهات و فتنه ها بایست سراغ افکار روز دنیا را گرفت و دقت نمود، چه شبهاتی از مغزها صادر می شود. پیش بینی، آینده نگری، مآل اندیشی، پیشاپیش مبارزه کردن و همین بکارت و سرعت در اتخاذ راهبردها، علمای قدیم را به پیش آهنگان و جلوگامانی مبدل می ساخت که هنوز شبهه از کمان شبهه افکن پرتاب نشده، توسط آن ها جواب می گرفت و بایکوت می شد»
نمی خواستم این را بگویم، اما طبق بعضی روایات علت تسلط شیطان بر انسان، “زودتر از انسان پا به زمین گذاشتن او” ذکر شده، که چون تجربه ی بیشتری دارد، ابتکار عمل را نیز به دست گرفته است.
به هر روی، سستی در مقابله با جریان فتنه، از آفات بصیرت شمرده می شود و شاید جهالتی که مولا در نهج البلاغه، باعث هلاکت علما می داند، چندان تفاوتی با همین سستی در انجام وظیفه نداشته باشد.زیرا عالمی که در هنگام بروز بدعت ها کاهلی کند و در مقابل باطل نایستد و علم خود را ابراز ننماید، مورد لعن واقع شده است. (این است، فرق میان علم و عمل!!)
شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 2
مشورت و بصیرت
تأثیر اطرافیان در فکر و عمل، که از آفات بصیرت خواندیمش، می تواند خود صورت و لباس مثبتی به خود گیرد و نه تنها مشکلی در شناخت صحیح ایجاد نکند بلکه مکمل آن نیز باشد. البته این بدان معنا نیست که مشورت از مقوله های مطلق است که با هر کس و هر زمانی مفید باشد، بلکه، برای بهره مندی از ابزار ازدیاد بصیرت، باید بصیر بود و طرف مقابل مشورت را نیز لحاظ کرد. از این رو حضرتش در منشور حکومتی که برای مالک اشتر می نویسد، او را نسبت به اطرفیان هشدار داده: و با دلالت بر اصول روانشناسی، نتایج و آثار مشاوره با افراد گوناگون و روحیات مختلف را برای مالک تبیین کرده و نسبت به انتخاب مشاور هشدارش می دهد.
«وَ لَا تدخلَنَّ فی مَشورَتکَ بَخیلًا یَعدل بکَ عَن الفَضل وَ یَعدکَ الفَقرَ ….»؛
بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان منصرف، و از تهی دستی و فقر می ترساند، و نیز با افراد ترسو مشورت مکن، زیرا در کارها روحیه ات را تضعیف می نمایند. همچنین حریص را به مشاورت مگیر که حرص را با ستمگری در نظرت زینت می دهد. (همه ی آنچه درباره این افراد گفتم) به خاطر این است که بخل و ترس و حرص و غرائز و تمایلات متعددی هستند که جامعه آنها سوء ظن بخدای بزرگ است. بدتری وزراء کسانی هستند که وزیر زمامداران بد و اشرار پیش از تو بوده اند، کسی که با آن گناهکاران در کارها شرکت داشته نباید جزوِ صاحبان سر تو باشد. آنها همکاران گناهکاران و برادران ستمکارانند، در حالی که تو بهترین جانشین را از میان مردم بجای آنها خواهی یافت: کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنان نیستند و در مقابل، بار گناهان آنها را بر دوش ندارند. از کسانی که با ستمگران در ستمشان همکاری نکرده و در گناه، شریک آنان نبوده اند.
علی بن ابی طالب، در این نامه از مشورت با دو گروه نهی می کند؛ افرادی با صفاتی چون بخل و ترس و حرص و نیز کسانی که کارگزار طاغوت بوده اند. ایشان خود، با امثال طلحه و زبیر مشورت نکرد. همین مسئله باعث اعتراض آنان شد. ایشان در پاسخ، پیروی از احکام قرآنی و سنت های نبوی را منبعی قانع کننده برمی شمارد و (چون مشورت با طلحه و زبیر، پیامدهای منافی با آن ها دارد) مشورت با اینان را مورد نیاز نمی انگارد.
«فَلَمَّا أفضَت إلَیَّ نَظَرت إلَی کتَاب الله وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أمَرَنَا بالحکم به فَاتَّبَعته وَ مَا استَنَّ النَّبی (ص) فَاقتَدَیته فَلَم أحتَج فی ذَلکَ إلَی رَایکمَا وَ لَا رَأی غَیرکمَا وَ لَا وَقَعَ حکمٌ جَهلته فَأستَشیرَکمَا وَ إخوَانی منَ المسلمینَ»؛
اشتباه تاریخی [و صد البته تاریخ ساز] مسیحیان در پیروی از دشمنی که زمان طاغوت، در صفِ مخالفانِ مسیح به خاک و خونشان کشیده بود، پس از آن به میان آنها نفوذ کرد و به عنوان یکی از رهبران آن ها انتخاب شد و پس از چندی پایه و اساس تحریف و انحراف در تعالیم عیسوی را بنیان نهاد، درس عبرتی می تواند باشد برای همه ی کسانی که با توجیه استفاده از تخصص و تجربیات، کارگزاران دوران طاغوت را در حاکمیت وارد می کنند.
پس از عروج عیسی(ع)، فردی که نام او شائل بود و بعدها به پولس مشهور شد ظهور کرد؛ پولس از بزرگان یهود بود که بر منطق و فلسفه تسلط بسیار داشت و در زمان عیسی(ع) سردمدار مبارزه با او بود. وی عامل قتل یکی از طرفداران بزرگ عیسی(ع) به نام استیفن بود، به گونه ای که خود حکم اعدام او را خواند …. با استقرار پولس در دمشق، عالمان مسیحی هشدار دادند: به زودی فتنه ی دیگری سر بر خواهد آورد و هزاران نفر را به کام مرگ خواهد برد. اما پولس چنین نکرد؛ او در آغاز به مردم چنین گفت که تاکنون اشتباه کرده و به خطا رفته است و عیسای شهید را در حالتی بین خواب و بیداری دیده است و به او سفارش کرده که اگر چه تاکنون جنایات بسیاری مرتکب شده ای، هم اکنون از آن دست بکش و در راه خدا قرار بگیر. این خبر به یکباره جهان مسیحیت را شادمان ساخت. آنان گمان کردند بزرگترین دشمنشان هم اکنون به دوست تبدیل شده … همه ی حواریون، جذب او شدند. در میان حواریون برنابا از همه آگاهتر بود؛ پس از مدتی به اندیشه ی التقاطی و انحرافی او پی برده بود. از این رو به او می گفت آنچه می گوید با انجیل مغایرت دارد. اما پولس چنین پاسخ می داد که تفسیر تو از انجیل چنین است و این تفسیر من است. سپس پولس در نخستین مرحله به برنابا حمله کرد و گفت او منحرف شده است… . وی در انجیل خود، عیسی(ع) را پسر خدا خواند.
از جمله اندیشه های انحرافی که او در دین مسیحیت ایجاد کرد، عبارتند از:
1- خدا بودن عیسی(ع)؛
2- یهودی ستیزی؛
3- اعطای قدس به یهودیان؛
4- حلال کردن گوشت خوک و مردار؛
5- کافی بودن ایمان به عیسی(ع) برای رستگاری؛
6- و…
چنانکه بخش های سابق گفتیم، اساساً برنامه ی فتنه گران بازگشت به دوران پر چرب و شیرین طاغوت است و نفوذ افرادشان به این منظور بسیار محتمل به نظر می رسد.
با این همه از نقش وزیر و همکار شایسته نشود غفلت کرد. استبداد در فکر و نظر، از مهم ترین عوامل لغزش انسان است که مشورت با آگاهان جامعه، آدمی را در برابر چنین لغزشگاه هایی بیمه می کند؛ آنچه مهم است انتخاب یک مشاور خوب است.
امیرمؤمنان(ع) نیز خود را نیازمند به هم اندیشی دانسته و از مردم می خواهد که از مشورت عادلانه دریغش نکنند:
[اشتباه نشود؛ درخواست مشورت های اجتماعی توسط علی(ع) او را از سکوی عصمت به زیر نمی کشاند. فیض الاسلام در مقام عدم تنافی عصمت علی با تقاضای هم اندیشی در امور، خطبه ی فوق را چنین ترجمه و شرح نموده است:]
پس، از حق گویی یا مشورت به عدل خودداری ننمائید (با من بی پروا حق را گفته و آنچه را درست و بد می دانید، بیان کنید). زیرا من از اینکه خطا کنم برتر و از آن، در کار خویش ایمن نیستم، مگر آنکه خدا، آنچه را که او به آن از من مالک تر و تواناتر است، از نفس من کفایت کند. (مقصود امام(ع) کهرای خود خطا را ممکن می داند حال آنکه امام معصوم و منزّه از سهو و اشتباه است، اقرار به این است که عصمت آن حضرت از جمله نعمت های خداوند متعال است، لذا می فرماید:) و جز این نیست که من و شما، بنده و مملوکیم در اختیار پروردگاری که جز او پرورش گری نیست، مالک و صاحب اختیار چیزهایی از ماست که خود در آن اختیاری نداریم (پس بزرگواری زیبنده ی او و وظیفه غیر او فقط بندگی و فروتنی است)، ما را از جهل و نادانی که در آن بودیم بیرون آورده، به علم و معرفتی که ما را مصلحت بود سوق داد، و گمراهی ما را به هدایت و راه یافتن تبدیل نمود، و پس از کوری بینایمان ساخت (بعد از نادانی در امر دین و دنیا و آخرت، خداوند با بعثت حضرت رسول(ص) ما را به هر چیز آشنا کرد).
شاید به تعبیر دیگر و با جرأت بتوان اظهار نمود که مشورت دیگری و دیگران با صاحبان علم و عصمت، (اگر به حال عالمان و معصومان سودی نرساند)، به دردِ سایرین، مرهم می نهد و باعث پیشرفت آنان خواهد شد، و اینجاست که فرمان پروردگاری به حضرت رسالت پناه مبنی بر انجام مشورت با دیگران [وَ شاورهم فی الأمر] توجیه می شود. چه اینکه، بهترین بهانه برای رام کردنِ متکبرانی که سر تواضع بر هیچ آستانی فرود نمی آورند، شخصیت بخشی و تکریم آنان می باشد.
شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 1
زبیر و فرزندش …
زبیر که یکی از سرداران بزرگ سپاه اسلام، و در جریانات غصب خلافت و سقیفه نیز از همراهان امیرالمؤمنین(ع) بود، از همین سوراخ گَزیده شد و خرمن بصیرتش به باد فنا سپرده شد. حضرت علی(ع) در تحلیل روند سقوط او به این نکته اشاره نموده و آنچه باعث گمراهی زبیر شد را فرزند مشئومش عبدالله می داند:
«مَا زَالَ الزّبَیر رَجلاً منَّا أهلَ البَیت حَتَّی نَشَأ ابنه المَشئوم عَبدالله»
زبیر “دمادم” از ما اهل بیت شمرده می شد تا اینکه فرزند بَدیُمنش، عبدالله بزرگ شد.
«زبیر» نتوانست بارِ «نجواهای شبانه» و «ملامت های دشمنانه ی دوستان» نزدیکی چون فرزند را تحمل کند و همین امر او را به ورطه ی هلاکت رساند. انسان باید به شدت مواظب به «گوش خواندن»های اطرافیان خود باشد. این خطری است که تنها از ناحیه ی نزدیکان ایجاد می شود؛ زیرا انسان هرگز با به «گوش خواندن» غریبه ها به ورطه ی نابودی نمی افتد. هر چه دوستِ این چنینی به «زبیر»ها نزدیک تر باشند، آسیبِ این چنینی اش بیشتر.
مهم ترین جایی که زبیر از فرزندش ضربه خورد، پیش از شروع جنگ جمل بود. امیرالمؤمنین(ع) طی مذاکره ای که با او انجام دادند و با یادآوری توصیه های پیامبر(ص) مبنی بر شقاوت کسانی که با علی(ع) در افتند، او را متقاعد کردند که دست از فتنه گری بردارد؛ و از او نیز بالاخره پذیرفت… اما در بازگشت و با گفتگو با این مشاورِ از همه کس نزدیک تر جنگ با امام(ع) را برمی گزیند!
در کتاب الجمل آمده است: امیرالمؤمنین قبل از آغاز جنگ سوار بر الاغ رسول خدا(ص) شدند و زبیر را صدا زدند. آن قدر به هم نزدیک شدند که گردن مرکب هایشان به هم می رسید. حضرت به او گفت: به یاد داری فلان روز که مرا در بغل گرفتی؛ پیامبر به تو فرمود: آیا علی را دوست داری؟ تو گفتی: بله به خدا قسم. و چرا دوست نداشته باشم که علی برادر و پسر دائی من است. پیامبر فرمود: او به زودی با تو می جنگد در حالی که تو ظالمی!
زبیر گفت: بله به یاد دارم.
حضرت فرمود: به یاد داری فلان روز پیامبر این سخن را تکرار کرد؟ زبیر باز گفت: بله به یاد دارم، اما روزگار این مطلب را از حافظه ی من پاک کرده بود، اگر فراموش نکرده بودم هرگز با تو نمی جنگیدم.
امام(ع) به او فرمود: هنوز دیر نشده است. گفت: من خجالت می کشم از حرف خود برگردم! امیرمؤمنان به او گفت: عارِ جهنم از عارِ این دنیا بیشتر است… خلاصه زبیر راضی شد از جنگ کناره گیری کند اما …. امان از اطرافیان! امان از حلقه ی اول دوستان.
وقتی اولین حلقه از افراد پیرامونی انسان [خانواده] چنین مورد هشدار قرآن و نهج البلاغه واقع می شود حال و حساب سایر اطرافیان مشخص می نماید. این یک واقعیت است؛ باید به شدت مراقب تأثیرات (مثبت، منفی، خاکستری) اطرافیان بود.
بدیهی است، میزان مواظبت باز تأثیر، به اختلاف افراد تغییر می یابد؛ هر اندازه، فردی از جایگاه مهم تری برخوردار باشد، طبعاً مورد حرص و طمع افزون تری قرار خواهد گرفت و نزدیکان او بیشتر سعی می کنند با نفوذ در او از امکانات (و رانت و ویژه خواری) در جهت منافع خود استفاده نمایند که این امر، دقت بیشتری را نیز می طلبد.
هدف خلقت
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
إنَّ الله جَلَّ ذِکرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ اِلّا لِیَعرِفوهُ، فَاِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ؛
خداوند متعال بندگان را نیافرید، مگر آنکه او را بشناسند. پس هرگاه خدا را بشناسند، او را عبادت می کنند.
علل اشرائع، ص 9
شرح حدیث:
فلسفه ی خلقت انسان در قرآن کریم، عبادت و بندگی خداوند به شمار آمده است(1).
خداپرستی جز در سایه ی خداشناسی میسّر نیست.
آفرینش انسانها بر اساس فطرت توحیدی و با رهنمودهای وحی و انبیا و در سایه ادراکهای عقلی، انسان را به شناختِ آفریدگار هستی بخش رهنمون می شود. اگر بشر، ندای فطرت را بشنود و دعوت انبیا را گوش کند و بپذیرد و در زندگی عقل را راهنمای خویش قرار دهد، هم از «معرفت» برخوردار می شود، هم از «محبت خدا» و هم از «عبادت پروردگار».
خداپرستی، هدف خلقت است. معرفت خدا، زمینه ساز پرستش اوست.
اگر بخواهیم بشریت، در بستر خداپرستی قرار گیرد و از رهگذر عبادت، به کمال بشری راه یابد، راهی جز افزودن معرفت او نسبت به خدای متعال و نعمتهایش و حکمت و تدبیر او در عالم و هدفداری خلقت نیست.
هر کس خداوند را بیشتر بشناسد، او را بیشتر می پرستد. این شناخت باید به مرحله ی قلبی و ایمانی برسد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
باید طعم شیرین محبت و معرفت خدا را چشید، تا بتوان عارفانه و عاشقانه او را عبادت کرد.
پی نوشت:
1. وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (ذاریات، 56)
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
استدراج
استاد فقید اخلاق تهران، مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی در سلسله جلسات شرح احادیث:
روی عن حسین بن علی علیهما السلام فی دعائه: «اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ وَ لَا تُؤَدِّبْنِی بِالْبَلَاءِ.» در دعایی از امام حسین«صلواتاللهعلیه» منقول است که حضرت فرمودند: «اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ»، خدایا! من را با احسان کردن آزمایش نکن. روش خدا این است که با اعطای نعمت و احسان، بندگان را امتحان میکند. خدا اینطوری است که هم وقتی نعمت میدهد و هم هنگامیکه نعمت را میگیرد، در حال امتحان است. در هر دو خدا امتحان میکند. یکی از معانی استدراج همین است.
در روایتی از امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که حضرت در را بطه با استدراج فرمودند: اگر خداوند نعمتی را بدهد و تو شکر نعمتش را فراموش کنی، برای مرتبة دوم به تو نعمت میدهد و امتحانت میکند تا ببیند آیا شکرش میکنی یا باز هم فراموش میکنی. اگر باز هم سپاس نگویی، برای مرتبة سوم، یک نعمت دیگر میدهد. اگر شکر نکردی یکی دیگر میدهد. عجب امتحانی است! خدا اینطوری امتحان میکند. این استدراج اینگونه است: نعمت دادن، فراموشی و غفلت از شکر.
خدایا مرا با استدراج امتحان نکن
در این دعایی امام حسین«علیهالسلام» میفرمایند: خدایا من را با استدراج امتحان نکن؛ یعنی خدایا! نعمتی را که از شکرش غفلت خواهم کرد نمیخواهم. این دعا خیلی مهم است! نعمتی که همراهش غفلت از شکر است را نمیخواهم. بخش دوم دعا: «وَ لَا تُؤَدِّبْنِی بِالْبَلَاءِ»، اگر از امتحان به اصطلاح رفوزه درآمدی، خدا باید با تو چه کار کند؟ اگر بچّه کار اشتباهی کند با او چه میکنند؟ ادبش میکنند. باید گوشش را بگیری بمالی. حضرت میفرمایند: خدایا، من را با بلا ادب نکن! اگر من خطا کردم، من را اینطوری ادب نکن! چون تحمّل بلای تو بسیار مشکل است.(بحارالانوار ج75 ص127)
قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلامُ: مالُکَ اِن لَم یَکُن لَکَ کُنتَ لَهُ مُنفِقاً فَلا تُنفِقهُ بَعدَکَ فَیَکُن ذخیرَهً لِغَیرِکَ وَ تَکُونُ اَنتَ المُطالَبَ بِهِ، اَلمَأخُوذَ بِحِسابِهِ اِعلَم اَنَّکَ لاتَبقی لَهُ وَ لایَبقی عَلَیکَ فَکُلهُ قَبلَ اَن یَاکُلَکَ؛ ترجمه حدیث: حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: مال و اموال تو اگر برای تو و به نفع تو نباشد، باید آن را انفاق کنی؛ چون آن اموال را بعد از مرگ خودت نمیتوانی انفاق کنی و برای دیگران میشود؛ در نتیجه در رابطه با آن مال و آن کسی که آن مال را برای او گذاشتهای از تو حساب میکشند و مطالبه میکنند. بدان که تو به خاطر اموالت نمیمانی و اموال تو هم برای تو نمیماند، پس قبل از آن که مال تو، تو را بخورد تو آن را بخور.
مال را فدای خودت بکن، قبل از آن که تو فدای آن شوی
شرح حدیث: اگر مال انسان به نفع انسان نباشد، باید آن را از خودش جدا کند؛ یعنی انفاق کند. اگر نفع و سود، جنبه مالی داشته باشد، بهرهگیری از امور مادی لازم است مانند خوراک، پوشاک، مسکن و… که تمام اینها ابزاری است برای رسیدن انسان به خداوند. اما اگر نمی توانی بهره و سود واقعی ببری یعنی بعد از مرگ تو و در مسیر برزخ و قیامت برایت کارسازی ندارد، انفاق کن. آن هم در راه خداوند، زیرا ذخیره میشود برای تو و اگراین کار را نکردی، ذخیره میشود برای بعد از تو و دیگر از اختیارت خارج می شود. وارثان و دیگران از آن بهره می برند ولی تو درباره آن مسئول هستی و مورد سؤال قرار میگیری که مال را از کجا آوردی؟ نه چه مقدار آورده ای؟ در چه راهی خرج کردی؟ و برای چه کسانی گذاشتی؟
ممکن است به خاطر آن مال تو را عذاب کنند و لی ورثه تو را به خاطر خرج درست و انفاق همان مال به بهشت ببرند و تو پشیمان ترین افراد خواهی بود. اگر انسان می داند ورثه او نااهل بوده و ممکن است مالی را که برای او به ارث گذاشته است در راه غیرالهی و ناثواب خرج کند بداند که حساب آن مال را از او خواهند کشید. حالا چه باید کرد؟ مال را فدای خودت بکن، قبل از آن که تو فدای آن شوی. آن امور مادی که در دنیا بهرهای از آن ندارم باید فدای من شود نه من فدای او بشوم. منظور این نیست که انسان مال نداشته باشد، بلکه نحوه بهره گیری مهم است که مال را فدای ایمان، اعتقاد و… خود بکن (بحار الانوار، جلد 75 ، صفحه 128).
۲۰ جمله از رهبر انقلاب درباره عزاداری سیدالشهدا علیهالسلام
به مناسبت فرارسیدن محرم الحرام و ایام عزاداری شهادت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و یاران باوفای ایشان، بیست جمله برگزیده از رهبر انقلاب درباره عزاداری سیدالشهدا علیهالسلام منتشر شد.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) به نقل از khamenei.ir این جملات به شرح زیر است:
* در زندگی حسینبنعلی علیهالسّلام، یک نقطهی برجسته، مثل قلهای که همهی دامنهها را تحتالشعاع خود قرار میدهد، وجود دارد و آن عاشورا است. ۱۳۷۱/۱۱/۰۶
* تحقیقاً یکی از مهمترین امتیازات جامعه شیعه بر دیگر جوامع مسلمان، این است که جامعه شیعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* یکی از بزرگترین نعمتها، نعمت خاطره و یاد حسینبنعلی علیهالسّلام، یعنی نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم ونعمت عاشورا برای جامعه شیعیِ ماست. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* قدر مجالس عزاداری را بدانند، از این مجالس استفاده کنند و روحاً و قلباً این مجالس را وسیلهای برای ایجاد ارتباط و اتّصالِ هرچه محکمتر میان خودشان و حسینبنعلی علیهالسّلام، خاندان پیغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* در ماه محرم، معارف حسینی و معارف علوی را که همان معارف قرآنی و اسلامی اصیل و صحیح است برای مردم بیان کنید. ۱۳۷۲/۰۳/۲۶
* اگر برای ذکر مصیبت، کتاب «نَفَس المهمومِ» مرحوم «محدّث قمی» را باز کنیدو از رو بخوانید، برای مستمع گریهآور است و همان عواطفِ جوشان را بهوجود میآورد. چه لزومی دارد که ما به خیال خودمان، برای مجلسآرایی کاری کنیم که اصل مجلس عزا از فلسفه واقعیاش دور بماند؟! ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* وقتی شعر را میخوانیم، به فکر باشیم که از این شعر ما ایمان مخاطبان ما زیاد شود. پس، هر شعری را نمیخوانیم؛ هرجور خواندنی را انتخاب نمیکنیم؛ جوری میخوانیم که لفظ و معنا و آهنگ، مجموعاً اثرگذار باشد. در چه؟ در افزایش ایمان مخاطب. ۱۳۸۶/۰۴/۱۴
* برخی کارهاست که پرداختن به آنها، مردم را به خدا و دین نزدیک میکند. یکی از آن کارها، همین عزاداریهای سنّتی است که باعث تقرّبِ بیشترِ مردم به دین میشود. اینکه امام فرمودند «عزاداری سنّتی بکنید» به خاطر همین تقریب است. در مجالس عزاداری نشستن، روضه خواندن، گریه کردن، به سروسینه زدن و مواکب عزا و دستههای عزاداری به راه انداختن، از اموری است که عواطف عمومی را نسبت به خاندان پیغمبر، پرجوش میکند و بسیار خوب است. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* من حقیقتاً هر چه فکر کردم، دیدم نمیتوانم این مطلب - قمهزدن - را که قطعاً یک خلاف و یک بدعت است، به اطّلاع مردم عزیزمان نرسانم. این کار را نکنند. بنده راضی نیستم. اگر کسی تظاهر به این معنا کند که بخواهد قمه بزند، من قلباً از اوناراضیام. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* لازم است از همه برادران و خواهرانی که در سراسر کشور، در ایّام عزاداری، با اقامه عزا و به راه انداختن مراسم عزاداری، بخصوص با اقامه نماز جماعت در ظهر عاشورا و با عرض ارادت به خاندان پیامبر، این روزها را بزرگ داشتند سپاسگزاری کنم. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸
* هیچ وقت نباید امت اسلامی و جامعهی اسلامی ماجرای عاشورا را به عنوان یک درس، به عنوان یک عبرت، به عنوان یک پرچم هدایت از نظر دور بدارد. قطعاً اسلام، زندهی به عاشورا و به حسینبنعلی (علیهالسّلام) است. ۱۳۹۱/۰۹/۰۱
* اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آنجا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر میافتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، آن وقت حسینبنعلیها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
* اگر فداکاری بزرگ حسینبنعلی علیهالسلام نمیبود که این فداکاری، وجدان تاریخ را به کلی متوجه و بیدار کرد در همان قرن اول یا نیمهی قرن دوم هجری، بساط اسلام به کلی برچیده میشد. ۱۳۷۲/۰۳/۲۶
* کار امام حسین علیهالصّلاه والسّلام در کربلا، با کار جدّ مطهرش حضرت محمد بن عبداللَّه صلیاللَّهعلیهوآلهوسلم در بعثت، قابل تشبیه و مقایسه است. قضیه این است. همان طور که پیغمبر در آن جا، یک تنه با یک دنیا مواجه شد، امام حسین هم در ماجرای کربلا، یک تنه با یک دنیا مواجه بود. ۱۳۷۵/۰۹/۲۴
* عبرت آن است که انسان نگاه کند و ببیند چطور شد حسینبنعلی علیهالسّلام - همان کودکی که جلوِ چشم مردم، آن همه موردِ تجلیلِ پیغمبر بود و پیغمبر دربارهی او فرموده بود: «سیّد شباب اهل الجنه»؛ سرور جوانان بهشت - بعد از گذشت نیم قرن از زمان پیغمبر، با آن وضعِ فجیع کشته شد؟! ۱۳۷۳/۱۰/۱۵
* امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین است. به تبیین او، امر به معروف او، نهی از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منی و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان- حضرت بیانات عجیبی دارد که تو کتابها ثبت و ضبط است- بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود عرصهی کربلا و میدان کربلا، باید شناخت. ۱۳۸۸/۰۵/۰۵
* عاشورا پیامها و درسهایی دارد. عاشورا درس میدهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس میدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس میدهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار میگیرند. ۱۳۷۱/۰۴/۲۲
* درس عاشورا، درس فداکاری و دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیام للَّه و درس محبّت و عشق است. یکی از درسهای عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند ابیعبداللَّه الحسین علیهالسّلام انجام دادید. خود این، یکی از درسهای عاشورا بود. ۱۳۷۷/۰۲/۱۸
* امام بزرگوار ما، محرّم را به عنوان ماهی که در آن، خون بر شمشیر پیروز میشود، مطرح نمود و به برکت محرّم، با همین تحلیل و منطق، خون را بر شمشیر پیروز کرد. این، یک نمونه از جلوههای نعمت ماه محرّم و مجالس ذکر و یاد امام حسین علیهالسّلام است که شما دیدید. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
* درس حسینبنعلی علیهالصّلاةوالسّلام به امّت اسلامی این است که برای حقّ، برای عدل، برای اقامهی عدل، برای مقابلهی با ظلم، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد؛ در آن سطح و در آن مقیاس، کار من و شما نیست؛ امّا در سطوحی که با وضعیّت ما، با خُلقیّات ما، با عادات ما متناسب باشد چرا؛ باید یاد بگیریم. ۱۳۹۲/۰۳/۲۲
* پروردگارا! تو را به حسین و زینب علیهماالسّلام قسم میدهیم که ما را جزو دوستان و یاران و دنبالهروان آنان قرار بده.
* پروردگارا! حیات و زندگی ما را زندگی حسینی و مرگ ما را مرگ حسینی قرار بده.
* پروردگارا! امام بزرگوار ما را که به این راه هدایتمان کرد، با شهدای کربلا محشور کن. شهدای عزیز ما را با شهدای کربلا محشور کن. ۱۳۷۴/۰۳/۱۹
قبل از آن که مال تو، تو را بخورد تو آن را بخور
شرح حدیث امام حسین(ع) از زبان آقامجتبی تهرانی
قالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلامُ:
مالُکَ اِن لَم یَکُن لَکَ کُنتَ لَهُ مُنفِقاً فَلا تُنفِقهُ بَعدَکَ فَیَکُن ذخیرَهً لِغَیرِکَ وَ تَکُونُ اَنتَ المُطالَبَ بِهِ، اَلمَأخُوذَ بِحِسابِهِ اِعلَم اَنَّکَ لاتَبقی لَهُ وَ لایَبقی عَلَیکَ فَکُلهُ قَبلَ اَن یَاکُلَکَ.
ترجمه حدیث:
حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: مال و اموال تو اگر برای تو و به نفع تو نباشد، باید آن را انفاق کنی؛ چون آن اموال را بعد از مرگ خودت نمیتوانی انفاق کنی و برای دیگران میشود؛ در نتیجه در رابطه با آن مال و آن کسی که آن مال را برای او گذاشته ای از تو حساب میکشند و مطالبه میکنند. بدان که تو به خاطر اموالت نمیمانی و اموال تو هم برای تو نمیماند، پس قبل از آن که مال تو، تو را بخورد تو آن را بخور.
شرح حدیث: اگر مال انسان به نفع انسان نباشد، باید آن را از خودش جدا کند؛ یعنی انفاق کند. اگر نفع و سود، جنبه مالی داشته باشد، بهرهگیری از امور مادی لازم است مانند خوراک، پوشاک، مسکن و… که تمام این ها ابزاری است برای رسیدن انسان به خداوند. اما اگر نمی توانی بهره و سود واقعی ببری یعنی بعد از مرگ تو و در مسیر برزخ و قیامت برایت کارسازی ندارد، انفاق کن. آن هم در راه خداوند، زیرا ذخیره می شود برای تو و اگراین کاررا نکردی، ذخیره می شود برای بعد از تو و دیگر از اختیارت خارج می شود. وارثان و دیگران از آن بهره می برند ولی تو دربارهی آن مسئول هستی و مورد سؤال قرار میگیری که مال را از کجا آوردی؟ نه چه مقدار آورده ای؟ در چه راهی خرج کردی؟ و برای چه کسانی گذاشتی؟
ممکن است به خاطر آن مال تو را عذاب کنند و لی ورثه تو را به خاطر خرج درست و انفاق همان مال به بهشت ببرند و تو پشیمان ترین افراد خواهی بود. اگر انسان می داند ورثه او نااهل بوده و ممکن است مالی را که برای او به ارث گذاشته است در راه غیرالهی و ناثواب خرج کند بداند که حساب آن مال را از او خواهند کشید.
حالا چه باید کرد؟ مال را فدای خودت بکن، قبل از آن که تو فدای آن شوی. آن امور مادی که در دنیا بهرهای از آن ندارم باید فدای من شود نه من فدای او بشوم. منظور این نیست که انسان مال نداشته باشد، بلکه نحوه بهره گیری مهم است که مال را فدای ایمان، اعتقاد و… خود بکن.
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
شُکرُکَ لِنِعمَةٍ سَالِفَةٍ یَقتَضی نِعمَةً آنِفَةً؛
شکرگزاری تو نسبت به نعمت گذشته، نعمت آینده را فراهم می آورد.
موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص 768
شرح حدیث:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
برخورداری از نعمتهای الهی، گاهی برای انسان یک «امتحان» است، امتحانی دشوار.
شناخت نعمتهای الهی یک گام است، دانستن این که نعمتها از خداست گام دیگر. توجه به این که در مقابل نعمتها وظیفه ی شکرگزاری داریم، گام سوم است و توفیق سپاس، چه به صورت زبانی و چه با شکر عملی که مهمتر است، گام چهارم است.
امامان ما فرموده اند: ما هیچ چیز را همچون شکر، عامل تداوم و افزایش نعمتهای خدا نمی دانیم و هیچ چیز را هم مثل ناسپاسی و کفران نعمت، وسیله ی زوال و تغییر و کاهش نعمت نمی شناسیم. این همان حکمت قرآنی است که «لَئِن شَکَرتُم لاَزیدَنَّکُم…»(1)
نعمتهای الهی آن قدر زیاد است که از شمارش آنها ناتوانیم.
سستی در ادای شکر نعمت، ما را در معرض محرومیت از آن قرار می دهد.
شکر زبانی، پایین ترین مرتبه ی شکر است و شکر عملی که بهتر است، آن است که نعمت را در راه خوب و طبق خواسته و رضای صاحب نعمت به کار گیریم و حق آن را ادا کنیم. در احادیث آمده است که در برابر نعمت، وظیفه داریم از آن در راه گناه استفاده نکنیم.
شکر نعمت، نعمت را تداوم می بخشد. این یک سنت الهی است.
پی نوشت:
1. ابراهیم(14)، آیه «… اگر شکرگزاری کنید، ( نعمت خود را) بر شما فراوان خواهم کرد…».
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
اول محرم
اول محرم
1- آغاز ایام حسینی
اولین روز از ماه حزن و اندوه آل محمد(ص) است، که همه انبیاء و ملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت (ع) محزوناند. باید گفت: ماه حزن و اندوه تمام عالم است، چرا که همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سیدالشهداء(ع) را از عرش خدا رو به زمین میآویزند و حزن و اندوه عالم را فرا میگیرد.
همچنین آغاز مجالس عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است، که مردم را به امور اعتقادی خویش آشنا میکند و دستورات دین خود را از حسینیهها و تکایا و مساجد به خانههای فکر و دل خود به ارمغان میبرند. شرکت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) و اشک بر سیدالشهداء(ع) از وظایف ما در زمان غیبت امام زمان (ع) است.
2- منازل امام حسین (ع) تا کربلا: « قصر مقاتل»
در این روز که چهارشنبه بود امام حسین(ع) به قصر مقاتل نزول اجلال فرمودند. مشهور است که در این منزل امام حسین (ع) با عبیدالله بن حر جعفی ملاقات و دعوت به یاری نمودند، ولی او اجابت نکرد و بعدا پشیمان شد و در ادامه این روز حضرت به نینوا رسیدند.
3- کلام عاشورایی امام رضا(ع)
در روز اول محرم ریان بن شبیب خدمت امام رضا (ع) رسید. حضرت به او فرمود: ای پسر شبیب، مردم عرب در زمان جاهلیت جنگ را در ایام محرم حرام میدانستند،ولی این امت احترام این ماه را از بین بردند و حرمت پیامبر (ص) را رعایت نکردند. در این ماه خون ما را حلال دانستند و هتک حرمت ما کردند و فرزندان و زنان ما را اسیر نمودند و سراپرده ما را آتش زدند و اموال ما را غارت کردند و رعایت احترام رسول خدا(ص) را درباره ما ننمودند.
همانا روز شهادت حسین (ع) پلک چشمان ما را مجروح کرد و اشکهای ما را روان ساخت و دل ما را سوزاند و عزیز ما را در زمین کربلا ذلیل کرد و نزد ما محنت و بلا را تا روز جزا به ارث گذارد. پس گریه کنندگان باید بر حسین (ع) بگریند، زیرا که گریه بر او گناهان بزرگ را از بین میبرد.
ای پسر شبیب، اگر خواستی بر چیزی گریه کنی بر حسین بن علی (ع) گریه کن، چه اینکه آن حضرت را کشتند چنانچه گوسفند را میکشند و با آن حضرت 18 نفر از اهل بیت او کشته شدند که روی زمین شبیه و نظیری نداشتند. آسمانهای هفتگانه و زمینها در شهادت آن حضرت گریستند. چهار هزار ملک روز عاشورا برای نصرت آن حضرت آمده بودند و دیدند حضرت شهید شده است. لذا پریشان و غبارآلود به مجاورت آن قبر مطهر مامور شدند، تا حضرت قائم (ع) ظهور کند و از یاران او باشند و شعارشان «یا لثارات الحسین» است.
ای پسر شبیب، اگر دوست داری که با ما در درجات عالی بهشت باشی محزون باش برای حزن ما و شاد باش در شادی ما. و بر تو باد به ولایت ما که اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد خداوند متعال او را با همان سنگ محشور میکند.
همچنین روایت است که در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین علیهالسلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد.
امام همچنان که بر روی اسب بود، اندک خوابی او را فرا گرفت و پس از این که بیدار شد، چند بار گفت: « انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین »
فرزندش علی اکبر(ع) پیش آمد و گفت: ای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و « انا لله و انا الیه راجعون » گفتی؟
فرمود: پسرم لحظهای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که میگفت « این گروه میروند و مرگ نیز به سوی آنها میرود»، دانستم که او همان جان ماست که خبر مرگ ما را میدهد.
علی اکبر(ع) گفت: پدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.
علی اکبر(ع) گفت: پس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم.
امام حسین (ع) به او فرمود: خدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود میبرد به تو عنایت کند.
منبع:
- تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری، انتشارات دلیل ما، 1387
- سایت تبیان
ديدگاه علماي اهل سنت در مورد يزيد چيست؟
در یک تقسیم بندی جامع نظر اندیشمندان اهل سنت را به سه گروه می توان تقسیم کرد :
گروه اول : یزید کافر است (به دلیل اعمال ورفتارش)این نظر اسکافی و آلوسی و ابن جوزی.
گروه دوم : کافر نیست ولی مذموم و ملعون است البته بعضی گفته اند بصورت کلی لعن شود و ذکر وعنوانی از او برده نشود.
گروه سوم : یزیذ نباید لعن شود و وی در مواجهه با سیدالشهداء خطا کرده(ابو حامد غزالی) ولی عده ای میگویند که وی در مواجهه با سید الشهداء خطا نکرده است (ابن عربی مالکی و ابن خلدون)
گروه چهارم: توقف.ابن حجر ـ يكى از نويسندگان اهل سنت ـ مى گويد اهل سنت درباره كفر يزيد اختلاف نظر دارند;
الف) گروهى براين باورند كه يزيد كافر است; به دليل همان سخن يزيد كه ابن جوزى نقل كرده كه پس از آنكه سر امام حسين را به شام بردند ـ يزيد ـ مردم را جمع كرد و در حالى كه با چوب بر سر و دندان امام مى زد، شعر زير را مى خواند:
ليت اشياخى ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحاً *** ثم قالوا يا يزيد لا تشل…
لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء ولا وحى نزل
بنابراين ابن جوزى مى گويد: «ليس العجب من قتال ابن زياد للحسين و انما العجب من خذلان يزيد و ضربه بالقضيب ثنايا الحسين و حمله آل رسول الله سبايا على اقتاب الجمال و لو لم يكن فى قلبه احقاد جاهلية اضغان بدرية لاحترم الرأس لما وصل اليه و كفنه و دفنه وأحسن الى آل رسول الله(صلى الله عليه وآله)»;(1) جنگ ابن زياد با حسين بن على(عليه السلام) تعجب آور نيست بلكه تعجب از خوارى يزيد در زدن چوب بر دندانهاى امام حسين و اسير كردن خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سوار كردن آنان بر شتران، و در معرض عموم قرار دادن آنهاست. اگر در دل يزيد كينه هاى جاهليت و جنگ بدر نبود به امام حسين احترام مى گذاشت و آن حضرت را كفن و دفن مى نمود و با آل رسول به خوبى برخورد مى كرد.
ب) گروه دوم مى گويند يزيد كافر نيست چرا كه يزيد در هنگام مشاهده سر امام حسين چنين گفت: «رحمك الله يا حسين لقد قتلك رجل لم يعرف حق الارحام و قال قد زرع لى العداوة فى قلب البر و الفاجر»; خداوند تو را رحمت كند اى حسين، تو را مردى كشت كه حق قوميت را نشناخت و با كشتن تو كينه و بغض مرا در دل هر انسان خوب و بدى كاشت.(2)
ج) گروه سوم بر اين عقيده اند كه راه درست آن است كه توقف كرده و يزيد را تكفير نكنيم.محمد غزالی این دیدگاه را دارد.
ابن جوزى در كتاب الرد على المتعصب العنيد المانع من ذم اليزيد مى نويسد: «گوينده اى از من پرسيد، آيا لعن يزيد بن معاويه به خاطر جنايتى كه مرتكب شده جايز است يا خير؟ گفتم: علماى پرهيزگار نظير امام احمد، لعن او را روا دانسته اند». در پاورقى اين مطلب شيخ محمد محمودى مى گويد: «يكى از علماى بزرگ به نام شيخ عبدالكريم والدين نويسنده مجمع الفوائد و معدن الفرائد مى گويد: اين كتاب را در كتابخانه حرم نبوى(صلى الله عليه وآله) در مدينه منوره به سال 1384 هـ . ق. مشاهده كردم. در آنجا نوشته بود مسلمانان اجماع دارند كه اولاد فاطمه(عليها السلام)از ذريه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشند و بايد بر آنان صلوات و درود فرستاد. آنگاه احاديثى را در فضل على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)مى آورد و مى نويسد يزيد لعين و پيروانش از كسانى بودند كه به اهل بيت رسول(صلى الله عليه وآله)اهانت كردند; از اين رو استحقاق غضب و دشمنى و لعن را دارند. هر كس مى خواهد از جواز لعن بر يزيد آگاه شود به آن كتاب مراجعه كند». وى مى نويسد: «افرادى كه لعن يزيد را جايز نمى دانند از آن ترس دارند كه لعن او به پدرش معاويه سرايت كند».(3) چنان كه اين مطلب در شرح مقاصد تفتازانى نيزآمده است.
ابن حجر مى نويسد: «قاضى ابويعلى كتابى دارد به نام چه كسانى استحقاق لعن دارند، در آن كتاب يزيد را جزو كسانى به شمار آورده كه استحقاق لعن دارند و دليلش روايتى است از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: من اخاف اهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائكة والناس اجمعين; آن كس كه مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و مورد لعن خدا و فرشتگان و تمام مردم قرار مى گيرد». آنگاه مى نويسد: «شكى نيست كه يزيد با لشكر و نيروهاى مسلح خويش به جنگ مردم مدينه رفت و اهل مدينه را با جناياتى كه انجام داد به شدت مضطرب و نگران كرد و در دل آنها ترس ايجاد نمود; چرا كه او مدينه را براى خود مباح كرد». نقل شده است كه حدود 300 دختر مورد تجاوز قرار گرفته و گروهى از صحابه را به قتل رساندند و نماز جماعت را در مسجد النبى تعطيل كردند. پس از آن براى جنگ با عبدالله زبير آماده شدند و كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار داده و آتش زدند.(4) در اينجا ذكر اين نكته شايسته است كه از شاه عبدالحق محدث دهلوى در ما ثبت من السنة، ص 63 مى نويسد: «امام حسين(ع) را شهيد كردند و سر مبارك ايشان را در طشت گذاشتند و نزد ابن زياد بردند. لعنت خدا بر قاتلان وى و بر ابن زياد و يزيد بن معاويه باد». مولوى رشيد احمد كنگوهى مؤسس دارالعلوم ديوبند در مورد يزيد مى نويسد: «پيامبر(ص) فرمودند: كسى كه اهل مدينه را بترساند خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد». در صحيح مسلم روايت شده كه يزيد باعث ترس و هراس مردم گرديد; لعنت خدا بر قاتل حسين و بر يزيديان باد.
ديد اهل سنت جواز لعن قاتلان امام حسين به صورت كلى ـ يعنى بدون اينكه نام شخصى برده شود ـ اشكالى ندارد و مورد اتفاق است. به طور مثال اگر گفته شود خداوند قاتلان امام حسين يا كسى كه دستور قتل و شهادت آن حضرت را صادر كرده است لعنت كند رواست; از اين رو برخى به صورت كلى او را لعن كرده اند.
سعدالدين تفتازانى مى گويد: «واما ما جرى بعدهم من الظلم على اهل بيت النبى(صلى الله عليه وآله)فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء و من الشناعة بحيث لا اشتباه على الآراء اذ تكادُ تشهد به الجماد و العجماء و يبكى له من فى الارض والسماء وتنهد منه الجبال و تنشق الصخور ويبقى سوء عمله على كرّ الشهور و مر الدهور و لعنة الله على من باشر او رضى او سعى و لعذاب الآخرة أشد و أبقى»;(5) ظلم و ستمى را كه بر اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد كردند، به اندازه اى روشن و آشكار است كه جاى هيچ گونه نكته ابهامى براى كسى نمى گذارد; بلكه تمام جمادات و حيوانات بر آن گواهى مى دهند و هر كسى كه در زمين و آسمان است بر آنها اشك مى ريزد، كوهها متزلزل و صخره ها متلاشى مى شود و آثار زشت اين اعمال همواره بر تارك تاريخ باقى خواهد ماند. خداوند كسانى را كه اين اعمال را به وجود آورده و يا به آن خشنود و در مقدمات آن همكارى داشته اند لعنت كند. به يقين عذاب آخرت شديدتر است.
مسعودى درباره يزيد مى نويسد: «مردى خوشگذران بود. مردى بود كه حيوانات شكارى داشت، سگها و ميمونها داشت و پيوسته مجالس ميگسارى برگزار مى كرد. روزى در مجلس ميگسارى خود نشست و ابن زياد هم در طرف راست او بود و اين واقعه بعد از آن بود كه حسين بن على را كشته بود، پس به ساقى مجلس خود رو كرد و گفت:
اسقنى شربة تروى مشاشى *** ثمّ صل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السر و الامانة عندى *** و لتسديد مغنمى و جهادى
جامى از شراب به من بنوشان كه استخوانهاى نرم را سيراب كند، سپس برگرد و ابن زياد را چنان جامى بنوشان. همان كس كه رازدار من است، همان كسى كه امين كار من است، همان كسى كه اساس خلافت من به دست او محكم و استوار شد ـ يعنى حسين بن على را كشت ـ …». سپس مسعودى مى نويسد: «در دستگاه خلافت اسلامى و جانشينى پيغمبر، مردى كه مقام خلافت را اشغال كرده بود، ميمونى داشت كه به او بوقيس مى گفتند. اين ميمون را در مجلس ميگسارى خود حاضر مى كرد و براى او تشكى مى انداخت و او را مى نشانيد و او را بر گُرده خر ماده اى كه براى مسابقه و اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد، زين و لجام بر گرده آن ماده خر مى بستند و اين ميمون را بر او سوار مى كردند و با اسبها به اسب دوانى و مسابقه مى بردند. در يكى از روزها ابوقيس مسابقه را برد. بر تن اين ميمون جامه و قبايى از حرير سرخ و زرد پوشانده و دامنها را به كمرش زده بودند و بر سر او كلاهى نهاده بودند كه نقشهاى درشت داشت و به رنگهاى مختلف آراسته گشته بود».(6)
پی نوشت ها :
1ـ صواعق المحرقه، ص 218.
2ـ همان.
3ـ الرد على المتعصب العنيد المانع من ذم اليزيد، ابن جوزى، ص 13.
4ـ صواعق المحرقه، ص 222.
5ـ شرح مقاصد، سعدالدين تفتازانى، ج 5، ص 311.
6ـ بررسى تاريخ عاشورا، مرحوم آيتى، ص 77.
منبع : سایت بنیاد فرهنگی امامت