مروری بر نکات مهم نامه رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای به جوانان اروپا
نامه رهبر انقلاب اسلامی به عموم جوانان در کشورهای غربی
بسماللهالرّحمنالرّحیم
به عموم جوانان در کشورهای غربی
حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّفبار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینهای برای چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، بهخودیخود برای همنوعان اندوهبار است. منظرهی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانوادهاش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بیجان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پردهی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهرهای برده باشد، از دیدن این صحنهها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یکونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایهی ساختن فردایی بهتر و ایمنتر نشود، فقط به خاطرههایی تلخ و بیثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطهی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.
چهرهی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیدهی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانههای خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانوادهی فلسطینی دهها سال است که حتّی در خانهی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانهی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همهی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانوادهی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطیگری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحهی تلویزیونها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.
لشکرکشیهای سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بیشماری داشت، نمونهای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساختهای اقتصادی و صنعتی خود را از دست دادهاند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی دهها سال به عقب برگشتهاند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهرهآرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.
بههرحال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعهی خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانهای است که گسستهای موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتابزده که جامعهی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیونها انسان فعّال و مسئولیّتپذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلیشان محروم سازد و از صحنهی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصلهها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطببندیهای موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایستهی این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرفبینی و استفاده از تجربههای ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پیریزی کنید. در این صورت، در آیندهای نهچندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالودهای استوار کردهاید، سایهی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آیندهای روشن را بر صفحهی گیتی میتاباند.
سیّدعلی خامنهای
۸ آذر ۱۳۹۴
زیارت اربعین نشانه هر مومن
زیارت اربعین نشانه هر مومن
يكي از نشانه هاي مومن، زيارت امام حسين(ع) در روز اربعين است. از حضرت امام حسن عسگري(ع) روايت شده است كه «علامتهاي مؤمن پنج چيز است، پنجاه و يك ركعت نماز فريضه و نافله در شبانه روز، زيارت اربعين، انگشتر به دست راست كردن، پيشاني برخاك نهادن درسجده و بسم الله را بلندگفتن» بنابراين يكي از وظايف شيعيان را اهتمام به زيارت اربعين برشمرده اند.
كيفيّت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام در اين روز زيارتيست كه شيخ در تهذيب و مصباح روايت كرده از صفوان جمّال كه گفت فرمود به من مولايم حضرت صادق عليه السلام در زيارت اربعين كه زيارت مى كنى در هنگامى كه روز بلند شده باشد و مى گوئى :
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَ حَبیبِهِ ؛
سلام بر ولى خدا و دوست او
اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَ نَجیبِهِ ؛
سلام بر خلیل خدا و بنده نجیب او
اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ
سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده اش
اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ
سلام بر حسین مظلوم و شهید
اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ
سلام بر آن بزرگوارى که به گرفتاری ها اسیر بود و کشته اشک روان گردید
اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّک وَابْنُ وَلِیِّک وَ صَفِیُّک وَابْنُ صَفِیِّک الْفاَّئِزُ
خدایا من به راستى گواهى دهم که آن حضرت ولىّ ( و نماینده ) تو و فرزند ولىّ تو بود و برگزیده ات و فرزند برگزیده ات بود که کامیاب شد
بِکرامَتِک کرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ
به بزرگداشت تو ، گرامیش کردى به وسیله شهادت و مخصوصش داشتى به سعادت و برگزیدى او را به پاکزادى
وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَ ذآئِداً مِنْ الْذادَةِ
و قرارش دادى یکى از آقایان ( بزرگ ) و از رهروان پیشرو و یکى از کسانى که از حق دفاع کردند
وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاَْنْبِیاَّءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِک مِنَ الاَْوْصِیاَّءِ
و میراث هاى پیمبران را به او دادى و از اوصیائى که حجت تو بر خلقت هستند قرارش دادى
فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیک
او نیز در دعوت مردم جاى عذر و بهانه اى ( براى کسى ) نگذارد و بی دریغ خیرخواهى کرد و جان خود را در راه تو داد
لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَک مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَ باعَ حَظَّهُ بِالاَْرْذَلِ الاَْدْنى ؛
تا برهاند بندگانت را از ( گرداب ) جهالت و نادانى و سرگردانى ( در وادى ) گمراهى و چنان شد که همدست شدند بر علیه آن حضرت کسانى که دنیا فریبشان داد .
وَ شَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاَْوْکسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدّى فى هَواهُ
و فروختند بهره ( کامل و سعادت خود را ) به بهاى پست ناچیزى و بداد آخرتش را در مقابل بهائى اندک و بى مقدار و بزرگى کردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون کردند ،
وَاَسْخَطَک وَاَسْخَطَ نَبِیَّک
و تو و پیامبرت را به خشم آوردند
وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِک اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَ حَمَلَةَ الاَْوْزارِ
و پیروى کردند از میان بندگانت آنانى را که اهل دو دستگى و نفاق بودند و کسانى را که بارهاى سنگین گناه به دوش مى کشیدند
الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیک صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِک فى طاعَتِک دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ
و بدین جهت مستوجب دوزخ گشته بودند آن حضرت ( که چنان دید ) با شکیبائى و پاداش جوئى با آنها جهاد کرد تا خونش در راه پیروى تو ریخت و حریم مقدسش شکسته شد
اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً
خدایا آنان را لعنت کن به لعنتى و بال دار و عذابشان کن به عذابى دردناک
اَلسَّلامُ عَلَیْک یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْک یَابْنَ سَیِّدِ الاَْوْصِیاَّءِ
سلام بر تو اى فرزند رسول خدا ، سلام بر تو اى فرزند آقاى اوصیاء
اَشْهَدُ اَنَّک اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَ مَضَیْتَ
گواهى دهم که به راستى تو امانتدار خدا و فرزند امانت دار اویى سعادتمند زیستى و ستوده از دنیا رفتى
حَمیداً وَ مُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَک
و گمگشته و ستمدیده و شهید درگذشتى و نیز گواهى دهم که خدا به راستى وفا کند بدان وعده اى که به تو داده ،
وَ مُهْلِک مَنْ خَذَلَک وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَک وَ اَشْهَدُ اَنَّک وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ
و به هلاکت رساند هر که را که دست از یاریت برداشت و عذاب کند کسى که تو را کشت و گواهی دهم که تو به خوبى وفا کردى به عهد خدا ،
وَ جاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیک الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَک ،
و جهاد کردى در راه او تا مرگت فرا رسید خدا لعنت کند کسى که تو را کشت
وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَک وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِک فَرَضِیَتْ بِهِ
و خدا لعنت کند کسى که به تو ستم کرد و خدا لعنت کند مردمى که شنیدند جریان کشتن و ستم تو را و بدان راضى بودند ،
اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُک اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ .
خدایا من تو را گواه مى گیرم که من دوست دارم هر که او را دوست دارد و دشمنم با هر که او را دشمن دارد پدرم و مادرم به فدایت اى فرزند رسول خدا .
اَشْهَدُ اَنَّک کنْتَ نُوراً فىِ الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ وَ الاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ ،
گواهى دهم که تو به راستى نورى بودى در پشت پدرانى بلند مرتبه و رحم هایى پاکیزه
لَمْ تُنَجِّسْک الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْک الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها ،
که آلوده ات نکرد اوضاع زمان جاهلیت به آلودگی هایش و در برت نکرد از لباس هاى چرکینش
وَ اَشْهَدُ اَنَّک مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَ اَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ ،
و گواهى دهم که به راستى تو از پایه هاى دین و ستون هاى محکم مسلمانان و پناهگاه مردمان با ایمان هستی
وَ اَشْهَدُ اَنَّک الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ ،
و گواهى دهم که تو به راستى پیشواى نیکوکار با تقوا و پسندیده و پاکیزه و راهنماى راه یافته اى
وَ اَشْهَدُ اَنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِک کلِمَةُ التَّقْوى وَ اَعْلامُ الْهُدى
و گواهى دهم که همانا امامان از فرزندانت روح و حقیقت تقوا و نشانه هاى هدایت
وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَ اَشْهَدُ اَنّى بِکمْ مُؤْمِنٌ
و رشتههاى محکم ( حق و فضیلت ) و حجت هایى بر مردم دنیا هستند و گواهى دهم که من به شما ایمان دارم
وَ بِاِیابِکمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَ خَواتیمِ عَمَلى وَ قَلْبى لِقَلْبِکمْ سِلْمٌ ،
و به بازگشتتان یقین دارم با قوانین دینم و عواقب کردارم و دلم تسلیم دل شما است
وَ اَمْرى لاَِمْرِکمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتى لَکمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکمْ ،
و کارم پیرو کار شما است و یاریم برایتان آماده است تا آن که خدا در ظهورتان اجازه دهد
فَمَعَکمْ مَعَکمْ لامَعَ عَدُوِّکمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکمْ وَ على اَرْواحِکمْ ،
پس با شمایم نه با دشمنان شما ، درود هاى خدا بر شما و بر روان هاى شما
وَ اَجْسادِکمْ وَ شاهِدِکمْ وَ غاَّئِبِکمْ وَ ظاهِرِکمْ وَ باطِنِکمْ .
و پیکرهایتان و حاضرتان و غائبتان و آشکارتان و نهانتان .
آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ .
آمین اى پروردگار جهانیان .
غوغای غم
غوغای غم
بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست
حبیب اللّه چایچیان (حسان)
خورشید هامون
خورشید هامون
ساربانا ز اشتران بگشای بار
لحظهای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست
بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین
مویهها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین
همطراز آه گردون تا زمین
اشک میریزد ز چشم کائنات
در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور
راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار
ماند و میماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست
نی عجب، خورشید برهامون گریست
طلاق در دوران جاهلیّت5
عده:
عده در جاهلیت به دو معنا بود؛ یکی به معنای طهری که زن در آن طلاق داده میشد و دیگری مدت زمانی بود که زن بعد از فوت یا طلاق همسرش صبر میکرد تا ازدواج با دیگران بر وی حلال شود.
عدهی وفات:
در جاهلیت، برای عقد ازدواج حرمتی قائل بودند و وقتی شوهران زنان جاهلی از دنیا میرفتند، باید به مدت یک سال عده نگاه میداشتند و در مدت این یک سال حق نداشتند از خانه خارج شوند. در بدترین قسمت خانه سکونت میکردند. بدترین لباسها را میپوشیدند و حق نداشتند مو را شانه کنند یا ناخنها را بچینند و بوی خوش استعمال کنند و حتی حق استحمام هم نداشتند و از آرایش و تزیین و استفاده از سرمه خودداری میکردند و در پایان یکسال با بدترین منظره از خانه خارج میشدند. به هنگام اتمام عده گوسفند یا الاغی را نزد خود نگه میداشتند و به آن آب و غذا نمیدادند و آنقدر میزدند تا بمیرد. سپس فضلهی آن را به نقطهی دوری میانداختند. این کار کنایه از دورانداختن زجر و مصیبت بود.
عدهی طلاق:
دربارهی عدهی زن بعد از طلاق شوهر، اختلاف نظر هست. بعضی بر این باورند که زنان جاهلی عدهی طلاق داشتند و مدت عدهی آنها یک حیض بود و معتقد بودند که اگر زنی یک حیض ببیند و معلوم شود که حامله نمیشود، حق ازدواج با شخص دیگری را پیدا میکند. عدهی زن حامله نیز وضع حمل بود؛ اگر مردی همسرش را در حاملگی طلاق میداد، باید صبر میکرد تا زن وضع حمل کند.
بعضی دیگر بر این باورند که عدهی طلاق در میان زنان جاهلی رواج نداشت و زن مطلقه بدون مراعات عده، ازدواج میکرد. اگر زنی حامله بود، بچهای که از همسر قبلی به دنیا میآمد، متعلق به همسر جدید بود و او پدر شرعی بچه به حساب میآمد، اگر چه مادر میدانست که این بچه از شوهر اول اوست. این گروه ازدواج برخی از زنان حامله را مؤید بر دیدگاه خود میدانند که پس از حاملگی از شوهر اول، ازدواج میکردند و در خانهی شوهر دوم وضع حمل میکردند؛ از آن جمله: ناقمیة، درحالی که از معاویة بن بکر حامله بود، با سعدبن زید ازدواج کرد و در فراش سعد، پسرش صعصعه را به دنیا آورد و وقتی که سعد فوت کرد، پسران سعد، صعصعه از ارث محروم و او رابه اصلش ملحق کردند.
مادر ربیعة بن عاصم، همسر هبیرة بن نعمال، درحالی از وی جدا شد که ربیعه را حامله بود و با عاصم ازدواج کرد. هبیرة پس از تولد بچه، به عمروبن عبدالمطلب شکایت کرد و با اینکه مادرش او را به هبیره نسبت میداد، عمرو بچه را متعلق به عاصم میدانست؛ زیرا در فراش او به دنیا آمده بود. این موضوع در میان قریش و بیشتر اعراب رواج داشته است.
به نظر میرسد که آن ها به عده در طلاق قائل بودند؛ زیرا از انواع طلاقهای آنها طلاق رجعی بود که مرد بعد از طلاق در ایام عده برای آزار و اذیت زن بارها رجوع میکرد و اگر گفته شود که آن ها در طلاق عده نداشتند، در این صورت طلاق رجعی طلاقی بی مورد و بی معنا خواهد بود.
اما دربارهی نمونههای وضع حمل در فراش شوهر دوم، باید گفت که گاه بعضی از افراد، عده در طلاق را رعایت نمیکردند یا حمل خود را کتمان مینمودند، چنان که خداوند نیز در نهی کتمان حمل به آنها چنین میفرماید: «وَ الْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ وَ لاَ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحَامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ؛ زنهایی که طلاق داده شدند، از شوهر نمودن خودداری کنند تا سه پاکی بر آنان بگذرد و حملی که خدا در رحم آنها آفریده کتمان نکنند، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارند».
طلاق در دوران جاهلیّت4
حسرت بعد از طلاق:
اغلب، زوج بعد از طلاق ناراحت و پشیمان میشد و تحمل فراق و جدایی همسر را نداشت چنان که وقتی زن عروة بن الورد از وی جدا شد و به سوی خانوادهاش بازگشت او در حسرت فراق و جدایی همسرش میسوخت و میگفت:
أرقت وصحبتی بمضیق عمق***لبرق من تهامة مستطیر
سقى سلمى وأین دیار سلمى***إذا حلّتْ مُجاورة َ السریر
فیا للناس كیف غلبت نفسی***على شیءٍ، ویكرهُهُ ضمیری
ألا یا لیتَنی عاصَیتُ طَلْقاً***وجباراً ومن لی من أمیر
زهیربن ابی سلمی از آن جهت که فرزندانش در بدو تولد میمردند، تجدید فراش کرد. همسرش ام اوفی به دلیل این کار درخواست طلاق نمود. زهیر نیز قبول کرد، ولی بعد از طلاق به سبب علاقهاش به وی و ایام خوبی که با او داشت، از فراق او ناراحت و محزون بود. در جدایی همسر حزنش را این چنین به تصویر میکشد:
لعمرک و الخطوب مغیّرات *** و فی طول المعاشرة التقالی
لقد بالیت مظعن ام أوفی *** و لکن ام اوفی لاتبالی
فاما إذا ظعنت فلا تقولی *** لذی صهر اُذلت و لم تذالی
اصبت بنیَّ منک و نلت منی *** من اللّذات والحُلل الغوالی
طلاق در دوران جاهلیّت3
طلاق و اختیار زن:
حق طلاق اغلب در دست مردان بود، ولی در آن جامعه، زنانی نیز قدرت داشتند که حق طلاق را در اختیار بگیرند و در صورت رضایت نداشتن از همسران آنها را طلاق دهند. بعضی دختران نیز حق طلاق را یکی از شروط ازدواج خود میگذاشتند. نوع طلاق شوهر در بین شهرنشینان و اهل بادیه متفاوت بود. در الأغانی آمده است: زنان بادیه موقع طلاق همسران درِ چادر و خیمهی خود را تغییر میدادند؛ به این صورت که اگر در خمیهی آنها از طرف شرق بود، آن را به طرف غرب تغییر میدادند و اگر در خیمهی آنها به طرف غرب بود، آن را به طرف شرق تغییر میدادند و چون مرد این تغییر حالت را میدید، میدانست که همسرش وی را طلاق داده و به خیمه رجوع نمیکرد. در بین شهرنشینان نیز رسم بر این بود که وقتی زنی قصد طلاق همسرش را داشت، برای وی صبحانه نمیآورد.
از جمله زنانی که حق طلاق را در دست داشتند عبارتند از: سلمی دختر عمروبن زید مادر عبدالمطلب بنهاشم، او با کسی ازدواج نمیکرد مگر اینکه شرط میکرد حق طلاق را در دست داشته باشد و اگر زمانی از مردی بدش میآمد، وی را ترک میکرد. عمره دختر سعد بجلیه معروف به ام خارجه در سرعت ازدواج ضرب المثل بود (اسرع من نکاح ام خارجه). ماریه دختر جعید، عاتکه دختر مرّه، فاطمه دختر خرشب انماریه، سواء دختر اعبس، سوداء عنزیه هزانیه، ماویه دختر عفرز همهی اینها از زنان منجبه بودند که با مردان بسیاری ازدواج کرده بودند.زمانی هم که زنی از همسرش طلب طلاق میکرد، طلاقش یا به خلع بود و یا به غیر خلع. طلب طلاق به غیر خلع نیز در بین آنها وجود داشته است؛ چنان که ابوقُردُوده دربارهی همسرش میگوید:
کُبَیشة عرسی ترید الطلاقا *** و تسألنی بعد وشهنِ فراقا
یا به صورت خلع بود؛ برای نمونه وقتی ضباعه دختر عامربن قرط، به علت ترغیبهای هشام بن مغیره، از همسرش عبدالله بن جرعان که شخصی پیر و نازا بود طلب طلاق کرد، عبدالله به وی گفت: بیم آن دارم که بعد از طلاق از من با هشام ازدواج کنی. ضباعه گفت: با وی ازدواج نمیکنم. عبدالله طلاق و ازدواج او با هشام را، این گونه شرط کرد که با قربانی کردن 100 شتر بین دو کوه اساف و نائله و بافتن پارچهای به فاصلهی دو کوه ابوقبیس و قُعیقَعان و طواف عریان کعبه باشد. وقتی ضباعه به هشام پیغام فرستاد و ماجرا را با او در میان گذاشت، هشام جواب داد: چه درخواست آسانی از تو کرده و سرگردانت نساخته است. من ثروتمندترین مرد قریشم و زنان و کنیزان فراوانی دارم. اما دربارهی طواف عریان تو از قریش میخواهم که ساعتی کعبه را برای تو تخلیه کنند و از طواف عریان چه باک. ضباعه از همسرش طلب طلاق کرد و پس از ازدواج با هشام 100 شتر را نحر کرد و پارچهای به فاصلهی میان دو کوه، به کمک زنان طایفه خود بافت و کعبه را نیز عریان طواف کرد.
زمانی هم که طلاق در دست زنان بود، در بیشتر مواقع از روی هوا و هوس و حماقت طلاق نمیدادند؛ آنها به ادامهی رابطهی زوجیت حریص بودند و حق طلاق را برای خود بازیچه نمیکردند؛ چنان که ماویه وقتی حاتم را طلاق داد که از بخشش زیادش ناامید شده بود و از افراط و زیاده روی بخششهای او بر آیندهی خود و فرزندش میترسید.
روزی مردی از آل ابی طالب از دست همسرش عصبانی شد و به وی گفت: أمرک بیدک، زن در جوابش گفت: به خدا 20 سال است امر طلاق در دست تو است و من آن را حفظ کرده و نیکو صحبت کرده ام و اگر در دست من بود، آن را ساعتی از روز نیز ضایع نمیکردم. این حماقت تو است که تو را به تردید انداخته است.
طلاق در دوران جاهلیّت2
انواع طلاق:
بائن:
شایعترین طلاق بین مردم جزیرةالعرب، «طلاق بائن» بود. گاه مردی زن خود را طلاق میداد و بعد از مدتی، به سوی او بازمی گشت و باز بعد از مدتی او را طلاق میداد و دوباره رجوع میکرد؛ تا اینکه تعداد آنها به سه طلاق میرسید. در این صورت، مرد حق رجوع و ازدواج با زن را نداشت و تنها راه حل برای ازدواج دوبارهی مرد با آن، این بود که آن زن با مرد دیگری ازدواج کند و از او جدا شود. در این صورت، شوهر اول حق داشت با عقد جدید او را به همسری برگزیند. رجوع بعد از ازدواج مجدد زن، حلالی مذموم و شاذ در بین اهل جاهلیت بود.
در جاهلیت گاه سه طلاقه کردن با طلاق بائن یکی شمرده میشد؛ یعنی در یک مجلس سه بار صیغهی طلاق یا الفاظ طلاق جاری میشد و هیچ رجوعی هم وجود نداشت.
رجعی:
در این نوع طلاق مرد در عدهی زن رجوع میکرد. گاه مردی در عده، رجوع میکرد و باز در همان عده متارکه میکرد و مجدداً رجوع میکرد و این متارکه و رجوع بارها انجام میشد. زن در این موارد مطلقه نبود بلکه معلقه باقی میماند و حق ازدواج نداشت که نوعی اذیت و آزار برای زن محسوب میشد.
گاهی مردی همسرش را سیزده بار یا بیشتر طلاق میداد و در هر بار هم بعد از اتمام عده رجوع میکرد. آنها حد معینی برای این رجوع و طلاق قائل نبودند. حتی آوردهاند که مردی زنش را 100 بار به این صورت طلاق داد.
مردی از انصار از همسرش عصبانی شد و به او گفت: نه به تو نزدیک میشوم و نه تو را از خودم آزاد میکنم. زن گفت: چگونه این کار را میکنی؟ مرد جواب داد: تو را طلاق میدهم و زمانی که عده ات به پایان میرسد، رجوع میکنم. سپس تو را طلاق میدهم و بازهم در اواخر عده ات دوباره رجوع میکنم.
خلع:
در جاهلیت نیز طلاق در دست مرد و از حقوق او به حساب میآمد و زوجه حق طلاق نداشت، ولی میتوانست با کسب رضایت شوهر با بخشش مهر یا دادن اموالی همسرش را به متارکه راضی کند و خود را از این محنت آزاد سازد.
اولین کسی که در جاهلیت طلاق خلع را انجام داد، عامربن ظرب بود که دخترش را به ازدواج برادرزادهاش عامربن حارث بن ظرب درآورد، ولی دخترش پس از دیدار از وی متنفر شد و به پدرش شکایت کرد. پدرش نیز برای رضایت دختر با دادن اموالی برادرزادهاش را به متارکه و طلاق راضی کرد.
ایلاء:
ایلاء از «الیه» به معنای سوگند و قسم است. یعنی مرد به انجام ندادن کاری قسم میخورد که مدتی که بیشتر این مدت یک یا دوسال بود به همسر خود نزدیک نمیشد. در این طلاق، زن به صورت معلق باقی میماند؛ زیرا نه شوهردار بود و نه مطلقه. معمولاً این کار را برای اذیت و تأدیب زن انجام میدادند.
ظهار:
ظهار شدیدترین طلاق جاهلی بود؛ چرا که در صورت ظهار، زن و مرد بر یکدیگر حرام ابدی میشدند. در این نوع طلاق، مرد همسر را با گفتن الفاظی، به یکی از محارم خود شبیه میکرد؛ الفاظی همچون: انت علیّ کظهر اُمّی، یا کبطنها، یا کفخدها، یا کفرجها، یا کظهر اختی، یا عمتی، و … در این صورت زن و مرد بر یکدیگر حرام ابدی میشدند ولی زن از خانهی شوهر خارج نمیشد و مطلقه نبود تا ازدواج کند. این قسم از قسمهای مخصوص جاهلیت بود که بیشتر در هنگام اختلاف با زن یا نزدیکان وی از آن استفاده میکردند.
عضل:
در جاهلیت، گاه مردی همسرش را طلاق میداد و از او جدا میشد و در عین حال، به زن اجازهی ازدواج با دیگری را نمیداد و خود نیز به زن مراجعه نمیکرد بلکه او را معلق باقی میگذاشت. این کار معمولاً از روی غیرت و تعصب انجام میشد. حتی در مواقعی با بخشیدن ثروتی به زن یا به خانوادهی وی، رضایت آنها را در عدم ازدواج جلب میکرد.
گاه نیز این معلق گذاشتن زن برای به دست آوردن پول بود، تا زن با دادن اموالی رضایت مرد را بر متارکه و ازدواج با دیگری جلب کند.
این کار بیشتر در بین قریش رواج داشت؛ آنها با زنی از اشراف ازدواج میکردند و درصورت تفاهم نداشتن از همدیگر جدا میشدند، به شرط اینکه ازدواج مجدد زن با اجازهی شوهر سابق باشد و خواستگار آن زن هم میبایستی با دادن اموالی رضایت او را دربارهی ازدواج جلب میکرد و گرنه از ازدواج زن ممانعت میکرد.
گاه این عضل از طرف نزدیکان یا پسران مردی که از دنیا رفته بود، انجام میشد؛ اگر تمایل داشتند با وی ازدواج میکردند و اگر هم مایل نبودند، او را عضل مینمودند تا اینکه بمیرد و آنها صاحب ارث او شوند، مگر اینکه زن با دادن اموالی رضایت آنها را جلب کند.
طلاق در دوران جاهلیّت1
رابطهی زوجیت در طول تاریخ همیشه با عشق و محبت به پایان نمیرسد بلکه در این میان عواملی باعث جدایی و انفصال رابطهی زوجین میشود. در جاهلیت، طلاق نیز همچون ازدواج همراه با سنتها و قوانین خاصی بود.
از آنجایی که عقد ازدواج با الفاظ و عقودی انجام میشد، در انحلال آن نیز از الفاظ دیگری استفاده میکردند که نشانهی طلاق و جدایی از زن بود. از جمله آن الفاظ عبارتند از: افسارت بر گردن خودت است؛ به نزد خانوادهات برگرد؛ تو مانند این شتر آزادی؛ جدا شو.
گاهی نیز طلاق به صورت غیر صریح و کنایی بدون به کار بردن الفاظی انجام میگرفت. در برخی از قبایل و نواحی، قهر یا سفر کردن مرد یا جدا کردن خیمهاش دلیل طلاق دادن محسوب میشد و زن موظف بود پس از ملاحظهی این اعمال منزل شوهر را ترک کند.
انگیزههای طلاق:
طلاق به انگیزههای متفاوتی صورت میگرفت. گاه علاقه نداشتن زن و مرد و رضایت نداشتن مرد از زن به طلاق منجر میشد، چنان که اعشی زنی را که از قبیله عنزه گرفته بود، به علت رضایت نداشتن و بداخلاقی او طلاق داد.
عامل دیگر طلاق اذیت و آزار زن و انتقام از وی و غلبه قوهی غضب بر وی است که گاه به پشیمانی نیز منجر میشد. افزون بر آن، فقر و جهل را نیز میتوان از مهمترین عوامل طلاق برشمرد؛ مثلاً جهل آنان باعث میشد که زنان را بر اثر به دنیا آوردن دختر طلاق دهند.
بزرگی سن مرد را میتوان عامل دیگری برای طلاق در آن دورهی تاریخی برشمرد؛ عمروبن عُدُس دختر عمویش دختنوس را به علت پیری خود طلاق داد، تا ظلمی در حق وی نکرده باشد و او بتواند با مردی جوان ازدواج کند.
در مواقعی نیز چون مرد از میل همسرش به مرد دیگری آگاه میشد، او را طلاق میداد تا با وی ازدواج کند. برای نمونه حارث بن سلیل اسدی، همسرش زباء دختر علقمه را، به سبب عشق او به جوانی از قومش، طلاق داد.
عقیم بودن یا مشکلات جنسی از عوامل دیگری بود که گاه به طلاق منجر میشد. افزون بر همهی اینها، گاه فاصله طبقاتی بین مرد و زن و برتری قوم زن انگیزهی طلاق میشد؛ چنان که دریدبن صمه همسرش ام معبد را به سبب تحقیر و کوچک کردن وی در برابر برادرش عبدالله طلاق داد. یا عمروبن شاس همسرش را به علت اذیتها و تحقیرهایش تهدید به طلاق نمود.