رؤیای ارغوانی فرشتگان
رؤیای ارغوانی فرشتگان
یا حسین علیهالسلام ! ای پسر فاطمه علیهاالسلام !
میلادت، رؤیای ارغوانی فرشتگان بود؛
آنگاه که گلهای بهشت، به پاس آمدنت رنگ گرفتند.
مدینه کدام روز را شادمانهتر از این روز به یاد دارد؟
این گهوارهای است که فرشتگان به امانت در خانه علی و فاطمه آوردهاند.
نوزادی که خداوند به فاطمه عطا فرموده است تا دین جدّش را زنده کند و به اصلاحِ خلق برخیزد.
نوزادی که به آیین ابراهیم، خود و فرزندانش به مذبحِ عشق خواهند رفت؛ و خداوند آنان را در بهشتِ خودش خواهد پذیرفت، و پاداش شهادت را نصیبشان خواهد کرد.
یا حسین!
اگر وجودِ مقدس تو نبود، کدام جانِ عارفِ شیدایی، شهادت را اینگونه عاشقانه میسرود؟
تو آمدی تا خونت آبروی خاک باشد.
تو آمدی تا آبروی عاشقانه جهان باشی.
تو آمدی تا خاک، به برکتِ خونِ تو، رحمت و «شفا» باشد.
یا حسین!
تو آمدی تا به حُسنِ ازلیات، عطرِ بهشت را در زمین جاری کنی، سلام بر تو باد!
جامع اضداد
جامع اضداد
عدهاى چنين مىپندارند كه انسانهايى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزينىاند در صحنهى اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسانهاى حماسى و قاطع، از روحيه لطيفى برخوردار نيستند.
اما انسان قرآنى در عين صلابت و قاطعيت، رؤوف و در عين تهجّد شبانگاهى چون شير در روز، بر دشمنان مىغرّد قرآن رهبانيت را نمىپذيرد و در عين حال قطع ارتباط با خالق را نيز رد مىكند.
از يكسو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كليدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكيد مىكند و از ديگر سو مؤمنانى را مىستايد كه شبها به نجواى با معبودشان مىپردازند.
قرآن از يك سو نجواى «وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك» سر مىدهد و از سوى ديگر بانگ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّة» بر مىآورد و حسين(ع) نيز چنين بود، آميزهاى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنويت، دعاى عرفهى امام حسين(ع) سراسر زمزمههاى عارفانه او با معبود خويش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكيف لايكون مساويه مساوى ،خدايا كسى كه خوبىهايش بدى است چگونه بديهايش بدى نباشد».
جملات عارفانهى امام حسين تنها يك روى سكهى شخصيت است اما روى ديگر شخصيت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به ديدار شمشير مىرود و چنين مىسرايد كه:«اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِم اِلاَّبِقتلى يا سيوف خذينى؛ اگر دين محمد(ص) جز با كشتن من پايدار نمىماند پس اى شمشيرها مرا دريابيد.
توكّل
توكّل
يكى ديگر از آموزههاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غير اوست بركندن، به يك مبدأ خبير قادر تكيه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛ هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون»
امامحسين(ع) در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكيه گاه خود مىداند، در دومين سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آنكه هر دو سپاه آمادهى نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد… پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد تا كارتان بر شما مشتبه ننمايد پس درباره من تصميم گرفته مهلتم ندهيد»؛ «بىترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شايستگان است.»
ايثار
ايثار
ايثار يكى از جلوههاى عرفانى قيام امام حسين(ع) و بلكه از زيباترين آنهاست، جلوهاى كه قرآن كريم بسيار بر آن تأكيد كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آيات بسيارى درباره آنها نازل شده از اين جمله است؛ اوج ايثار و از خودگذشتگى را در ليلةالمبيت كه على(ع) به جاى پيامبر خوابيد مىتوان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه…» را دربارهى آن بزرگوار نازل كرد.
در سورهى انسان نيز درخشش ديگرى از اين فداكارى را كه ناظر بر اهلبيت است ملاحظه مىكنيم «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه…»
اساس قيام امامحسين(ع) و ياران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بيعت امام با امويان و از خود گذشتن براى اثبات حقيقت نمونهى بارز ايثار آن بزرگوار بود.
دستيابى حضرت اباالفضل العباس(ع) به آب و نياشاميدن آن، جانفشانى دو تن از ياران امام(ع) در ظهر عاشورا كه جهت اقامهى نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسيدند، ارادتهايى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنىهاشم وارد ميدان شود و بنىهاشم نيز تا زنده بودند نگذاشتند امام(ع) وارد ميدان شود و… همه و همه نمونههايى بىمانند ايثارند كه در قيام امام حسين جلوهگر شد.
«محمدعلى جناح» سياستمدار پاكستانى در اينباره مىگويد: «هيچ نمونهاى از شجاعت بهتر از آنكه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پيدا نمىشود» دانشمند اروپايى «موريس دوكبرى» نيز مىنويسد: «امام حسين براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت…»
امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق يافتن حكميت ارزشها و محو پليديها است بناى رفيع جامعهى اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترين امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگيخته شدند.
امام حسين(ع) مصداق اين آيه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛ بايد از ميان شما گروهى به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند»
آن بزرگوار هدف قيام خود را اصلاحطلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولين مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصيحت است آغاز كرد و بارها و بارها يزيديان را پند داد و تا آخرين مرحله كه گذشتن از جان خويش است در راه احياى اين عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در اينباره چنين مىفرمايد: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد(ص) اُريدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر…؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد(ص) قيام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم…»
اخلاق كريمانه
اخلاق كريمانه
سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگيرى بينوايان نمودهايى از اخلاق كريمانهاى است كه در جاى جاى قرآن مىتوان آنها را جست و امام حسين، شاگرد مكتب قرآن تجسم عينى اين صفات و اوصاف ديگر قرآنى است و ما در اينجا به عنوان نمونه به ذكر پارهاى از آنها مىپردازيم.
3-1. گذشت
گذشت عالىترين كرامت انسانى است بويژه آنكه آدمى قدرت بر انتقام نيز داشته باشد آموزههاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكيد دارند بلكه در سطحى بالاتر توصيه مىكنند كه جواب را با خوبى پاسخ دهيد «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ گذشت كردن شما به تقوى نزديكتر است».
«وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛ و نيكى با بدى يكسان نيست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن».
«عصام بن المصطلق» گويد: وارد مدينه شدم، حسين بن على(ع) را مشاهده نموده و خوشنامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونهاى كه حسدى كه در سينه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگيخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ايشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسين(ع) نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِين»
آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما يارى مىخواستى ما تو را كمك مىكرديم و اگر طالب حمايت بودى، تو را پشتيبانى مىنموديم و اگر هدايت و ارشاد طلب مىكردى تو را رهنمون مىشديم… عصّام مىگويد آثار ندامت و پشيمانى در چهرهام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نيست خداوند تو را مىبخشايد كه مهربانترين مهربانان است. آيا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نيازى داشتى با ما در ميان بگذار، اميدوارم كه به خواست خدا هرچه مىخواهى به بهترين وجهى آن را بيابى. عصّام گويد: زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمين محبوبتر از او و پدرش نزد من هيچ كس وجود ندارد.»
3-2. تواضع و فروتنى
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پيشواى مردمند و الگوى آنان، وجود اين صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسانهاى ستمكشيده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانهى ذلت است. قرآنكريم از يك سو به نكوهش تكبر مىپردازد:«وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛ در روى زمين با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِين؛ بد جايگاهى است جايگاه متكبران» و از سوى ديگر لزوم تواضع را گوشزد مىكند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛بندگان خداى رحمان كسانىاند كه در روى زمين به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مىدارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِين» امام حسين(ع) نيز صاحب اين سيرهى ارزشمند قرآنى بود.
«مسعده» گويد: گذر امامحسين(ع) به فقيرانى افتاد كه گليم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مىخوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت(ع) به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس اين آيه فوق را تلاوت نمود آنگاه فقرا را به منزل خويش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت(ع) به منزل او آمدند. حضرت(ع) به كنيز خود فرمود: «آنچه را ذخيره مىكردى بيرون بياور.»
3-3. سخاوت
«جود و سخاوت» از فضايل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانهى پستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيت است «جود و سخاوت» نشانهى ايمان و شخصيت والاى انسانى است. در آيات قرآن هر چند واژهى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبيراتى ديده مىشود كه بر اين دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ايثار اموال و جانها، انفاق از آنچه خود به آن نيازمنديم يا آن را دوست داريم، و… از جمله تعبيرات قرآن براى توصيف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مىكنيم:
«يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة…؛[انصار]… هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده در دلهايشان حسد نمىيابند، هر چند در خودشان احتياجى، [مبرم ]باشد.»
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛ و غذاى (خود) را با اين كه به آن، علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مىدهند (و مىگويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مىكنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم.»
امام حسين(ع) اسوهى سخاوت بود. روايت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى حسين(ع) كالا مىآورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مىبخشيد.
«ابن عساكر» روايت كرده است: گدايى، ميان كوچههاى مدينه قدم برمى داشت و گدايى مىكرد تا به در خانهى حسين(ع) رسيد در را كوبيد و اين چنين سرود «نااميد بر مىگردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد و حلقهى درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشندهى فاسقان بود».
حسين(ع) مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بيرون آمده و در سيماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبيّك يابن رسولاللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت تقسيم كنم. فرمود: آن را بياور، كسى آمده كه از آنها به اين پول سزاوارتر است… اعرابى پولها را گرفت و رفت در حالى كه مىگفت: «اللَّهُ اَعْلم حَيْثُ يجعل رسالَتَهُ؛ خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را نزد چه كسى قرار دهد»
3-4. احسانگرى
«أنس» گويد نزد امام حسين(ع) نشسته بودم در اين هنگام يكى از كنيزان آن حضرت وارد شد و با دستهى ريحانى كه به آن حضرت هديه كرد سلام و تحيّت گفت، حضرت نيز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.
أنس مىگويد: من به آن حضرت عرض كردم: اين كنيز با چند شاخهى ريحان كه اهميتى ندارد به شما تحيّت گفت، حال شما او را آزاد مىكنيد؟ حضرت فرمود: حقتعالى ما را چنين تربيت كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛ و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ] بر گردانيد»
اخلاص و رضايت الهى
اخلاص و رضايت الهى
اكسير حياتبخشى كه به كارها و افكار رنگ جاودانگى مىبخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خويش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛رنگ الهى بگيريد و چه چيز از رنگ الهى نيكوتر است».
و در آيهى ديگر خداوند به پيامبر مىفرمايد: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى؛ دو دو به تنهايى براى خدا به پا خيزيد»
قرآن در ستايش طبقهاى از مجاهدان راه حق و تشويق آنها مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى ]اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است».
چنانكه ملاحظه مىشود خداوند در اين آيه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مىشمارد اما در آيهاى ديگر در ستايش تعدادى از انسانهاى بلند پرواز مىفرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه» در اين آيه آنانكه جانشان را با عشق به خدا مىفروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.
امام حسين(ع) هدف اصلى سفر به كربلا را تحصيل رضاى الهى مىداند از اينرو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش(ص) از خداوند مىخواهد كه او را به اين همه موفق بدارد و راهى در پيش رويش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.
اين معنا در خطابههاى ديگر آن بزرگوار نيز كاملاً مشهود است.
انس با قرآن
انس با قرآن
انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است رهپويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آنجا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مىدانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است - پر منزلت و تنها طريق هدايت مىدانند از اينرو با آن انس ويژهاى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مىكنند.
قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مىخواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحلهى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛ هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد».
در آيهى ديگر آنانكه در قرآن انديشه نمىكنند مورد نكوهش قرار داده، مىفرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛ آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟»
امام حسين(ع) انس ويژهاى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونهاى از اين منزلت را مىتوان در حكايت زير مشاهده كرد:
«عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مىتوان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»
انس امام حسين با قرآن را مىتوان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيرهى علمى و عملىاش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوتهبينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانهاش را زير سؤال مىبرند و گاه بر چسب خشونتطلبى، عدم توجه به مصالح، بىسياستى، انتقامجويى و… را به آن حضرت نسبت مىدهند اگر ريشههاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانهجويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد.
آرى، اهلبيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشههاى اين حماسه را مىتوان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مىدانست كه نمونههايى از آن را ذكر مىكنيم.
الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهلبيت را معدن رسالت و… معرفى مىكند و مىفرمايد: «در حالىكه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و… است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»
ب) هنگامى كه مروان اصرار مىكند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مىدارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»
ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين» و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنىاسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت.
د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مىكند.
ه) پس از ورود به مكه نامهاى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»
و) وقتى كه عصر پنجشنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مىكند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد:
«فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مىداند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مىداشتم» امام آن شب به خيمه باز مىگردد و تمام شب را چنين مىكند.
اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمىشود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مىكردند، من پيش روى او بودم. شخصى سورهى كهف را مىخواند تا رسيد به آيهى شريفهى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛ آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفتتر از اصحاب كهف، واقعهى شهادت و بردن من بر نى است»
«سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مىخواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛ خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».
دوران خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام)
دوران خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام)
پس از آنکه عثمان بن عفان در ذي الحجه سال 35 هـ.ق به دست مسلمانان انقلابي کشته شد، حضرت علي (عليه السلام) با پافلشاري مسلمانان، خلافت را پذيرفت، ولي انتخاب حضرت علي (عليه السلام) به خلافت، کاملاً ديني و مردمي بود. ديني بودن آن از اين روست که پيامبر به فرمان خداي متعال، حضرت علي (عليه السلام) را در غدير خم به جانشيني خويش برگزيد و با اين انتخاب، دين اسلام را کامل کرد.
مردمي بودن خلافت حضرت علي (عليه السلام) نيز از اين نظر است که پس از قتل عثمان، مردم به سوي خانه علي (عليه السلام) به راه افتادند و او را به خلافت دعوت کردند.
در آن عصر که حکومت ها بر اساس استبداد و ظلم و زور بنا شده بود، حضرت علي (عليه السلام) با رأي مستقيم مردم و به شکل مردمي ترين حکومت ها، به خلافت برگزيده شد و رهبري امت را بر عهده گرفت.
در اين زمان، امام حسين (عليه السلام) نيز مانند امام حسن مجتبي (عليه السلام) در کمال جواني بود و در ماجراهاي سياسي و اجتماعي در کنار پدرش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) حضوري فعال داشت و ذره اي از سيره و سنت پدرش، فاصله نگرفت و همواره در خط و جهت آن حضرت حرکت مي کرد. امام حسين (عليه السلام) در ماجراي شورش مسلمانان بر ضد عثمان و انتخاب اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به خلافت اسلامي، نظري غير از نظر حضرت علي (عليه السلام) نداشت و بر پيروي محض از آن حضرت تأکيد داشت. امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در جنگ هاي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مانند جمل، صفين و نهروان، نقش حساسي را بر عهده داشتند و افزون بر هم فکري با پدر، فرماندهي بسياري از نيروها را بر عهده مي گرفتند و مأموريت انجام دادن بسياري از کارهاي مهم و سرنوشت ساز، به آنها سپرده مي شد.
نقل است در جنگ صفين، معاويه به يکي از لشکريان شام مأموريت داد که در هنگام نبرد، به حضرت علي (عليه السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نزديک شوند و آنان را از پا درآورند. حضرت علي (عليه السلام) از اين نيرنگ معاويه باخبر شد و به ياران نزديک خود فرمود: «من در مرگ اين دو (حسن و حسين) دريغ دارم، مبادا که با مرگ آنان، نسل رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) قطع گردد. به اين ترتيب، آن حضرت دو يادگار پيامبر را در جنگ ها، از جمله صفين به خوبي حفظ کرد تا در آينده، رهبري جامعه اسلامي را بر عهده گيرند.
د) دوران امام حسن مجتبي (عليه السلام)
پس از شهادت حضرت علي (عليه السلام) امام حسن مجتبي (عليه السلام) در 21 رمضان سال 40 هـ.ق در اجتماع بزرگ مردم کوفه در مسجد اين شهر، به خلافت برگزيده شد و همگان با وي بيعت کردند.پس از اين انتخاب، معاويه ناسازگاري هاي خود را با امام حسن (عليه السلام) آغاز کرد. وي با ارسال نامه هاي متعدد براي امام حسن (عليه السلام) درصدد رخنه در سپاه کوفه برآمد. از ديگر سو با ارسال جاسوساني به کوفه، بصره و شهرهاي مهم ديگر، اطلاعات لازم سياسي و نظامي را درباره سپاه امام به دست مي آورد و شايعه هاي گوناگوني در ميان سپاهيان حضرت پخش مي کرد. امام حسين (عليه السلام) در تمام اين رويدادها در کنار برادرش امام حسن مجتبي (عليه السلام) بود و ايشان را در سفر به ساباط مدائن و کنترل جنگ با معاويه از راه دور، همراهي کرد. امام حسن (عليه السلام) سپاه قابل اطميناني براي نبرد با دشمن نداشت. از اين رو، با پيشنهاد امام حسين (عليه السلام) و ديگر بزرگان بني هاشم به صلح تحميلي و مشروط با معاويه تن داد. امام حسين (عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: «ابومحمد (حسن) راست مي گويد. هر يک از شما تا وقتي اين شخص (معاويه) زنده است، پلاس خانه خود باشد (تا ببينيم چه مي شود) اگر او مرد و شما زنده بوديد، اميدوارم که خداوند آن را براي ما پيش آورد که هدايت ما در آن باشد و ما را به خود وا نگذارد.» در حقيقت، امام حسين (عليه السلام) با اين گفتار، صلح برادرش را تأييد و پاي بندي خود به آن را اعلام کرد.
مواضع سياسي امام
مواضع سياسي امام
پس از رحلت پيامبر اسلام، گروهي از صحابه در سقيفه بني ساعد گرد هم جمع شدند. و درباره جانشيني آن حضرت به گفت وگو پرداختند. مهم ترين محور اين گفت و گو، انتخاب جانشين پيامبر بود که پس از گفت و گو، سرانجام مهاجران با انتخاب ابوبکر، نشان خلافت را براي هميشه به نام خود ثبت کردند.
دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان از ربيع الاول سال يازدهم تا ذي الحجه سال 35 هـ .ق به مدت 26 سال، طول کشيد. در اين زمان، امام حسين (عليه السلام) دوران نوجواني و جواني خود را پشت سر مي گذاشت. در ادامه، موضع گيري هاي امام حسين (عليه السلام) با خلفا و برخورد آنها با حضرت را بررسي مي کنيم.
الف) در زمان عمر
عمر بن خطاب پس از ابوبکر و با وصيت مستقيم او و بدون توجه به آراي عمومي مردم به خلافت رسيد. روزي وي در مسجد النبي به ايراد خطبه پرداخت. جمعيت بسياري از مردم مدينه در اين مراسم بودند. حضرت علي (عليه السلام) و فرزندان او (امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نيز در آن جمع حضور داشتند. چون عمر به ايراد خطبه پرداخت، يک باره امام حسين (عليه السلام) از جا برخاست و نزديک منبر آمد و به عمر فرمود: «از منبر پدرم فرود آي!» و به نقلي فرمود: «از منبر پدرم فرود آي و برو به منبر پدرت بنشين!» عمر از شيوه اعتراض امام حسين (عليه السلام) بهت زده شده بود، ولي به دليل جايگاه مستحکم نواده رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان مردم، چاره اي جز خويشتن داري نديد از اين رو، براي جلب نمازگزاران گفت: «راست گفتي، اين منبر پدر تو است، نه منبر پدر من» و از بالاي منبر، منتظر واکنش حضرت علي (عليه السلام) بود و به آن حضرت مي نگريست. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «او، از طرف من نگفت. آنچه گفت، نظر خودش بود». اي اباالحسن! راست گفتي من تو را به چيزي متهم نمي کنم.» و چاره اي نديد جز اينکه تسليم خواسته اعتراض آميز سبط پيامبر شود. آن گاه به حالت انفعال از منبر پايين آمد و دست حسين (عليه السلام) را گرفت و کنار خود در نزديکي منبر نشاند و خود نشسته براي مردم خطبه خواند.
عمر در سخنانش اين گونه اعتراف کرد: اي مردم! شما گفتار پيامبرتان حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به خاطر داريد که فرمود: «حقوق مرا با پاس داشتن حريم و حرمت عترت و نسلم حفظ کنيد. پس هر کسي که حريم مرا حفظ کند، خدا او را از گزندها حفظ خواهد کرد. آگاه باش که لعنت خدا بر کساني خواهد بود که مرا «با آزار عترت و اهل بيتم» بيازارند «و اين جمله را سه بار تکرار فرمود».
عمر بن خطاب براي حسن و حسين (عليهما السلام) احترام ويژه اي قائل بود و در تقسيم بيت المال، آن دو را جزو صحابه اهل بدر به شمار آورد و مقدار سهميه آن دو را به اندازه سهميه افراد اين گروه قرار داد. افزون بر آن از عامل خويش در يمن خواست تا دو مجموعه از زيورآلات را به حسنين (عليهما السلام) دهد. وي همچنين، براي تکريم از فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) حقوق آنان را برابر با حقوق حضرت علي (عليه السلام) قرار داد.
ب) در زمان عثمان
عثمان، سومين خليفه اي بود که زمام امور مسلمانان را به دست گرفت و به سبب انحراف از مسير خلافت و اعمال تبعيض و بخشش هاي ناروا به اطرافيان و وابستگان خود، خشم و اعتراض مسلمانان اصيل و حقيقت جويان را برانگيخت، چنان که مسلمانان شهرهاي گوناگون از شدت ستم کاري هاي عمال عثمان به ستوه آمدند و براي شکايت به خليفه، در مدينه جمع شدند.
شخصيت هاي معتبر و معروف حجاز، از جمله حضرت علي (عليه السلام) و فرزندان گرامي اش، عمار ياسر، اويس قرني، مالک اشتر نخعي، محمد بن ابي بکر، طلحه، زبير، عايشه و عبدالله بن مسعود از مخالفان عثمان پشتيباني کردند و اعتراض آنان را بجا و شايسته دانستند.
حضرت علي (عليه السلام) و فرزندانش، از جمله امام حسن مجتبي (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) با مردم ستم ديده هم صدا شدند و در انتقال اعتراض و انتقادهاي آنان به خليفه، نقش ميانجي را بر عهده داشتند.
عثمان به جاي تقدير از حضرت علي (عليه السلام) و فرزندانش، براي بيان واقعيت هاي موجود در ميان امت اسلامي، از آنان دلگير و رنجيده خاطر شد و حتي در اواخر عمرش دستور داد حضرت علي (عليه السلام) مدينه را ترک کند و به ينبع کوچ کند. حضرت علي (عليه السلام) و فرزندانش، بدون توجه به اين فرمان و به منظور حفظ وحدت اسلامي و احترام به مقام خلافت، عثمان را تحمل کردند و از خود واکنشي نشان ندادند. آنان با بزرگواري کوشيدند خليفه را اصلاح کنند تا به خير و صلاح امت بينديشد و از انحراف و افساد، دست بردارد. سرانجام، خودکامگي و استبداد عثمان در امور حکومتي و برخوردار نبودن از حمايت مردمي، او را به آتش خشم انقلابيان مدينه و ديگر مناطق اسلامي گرفتار کرد، چنان که وي در يک يورش شبانه به قتل رسيد.
جندب بن جناده، معروف به ابوذر غفاري، از پيش گامان و از ياران نزديک پيامبر اسلام بود که پس از رحلت پيامبر به اهل بيت (عليهم السلام) و شخص حضرت علي (عليه السلام) ارادت ويژه داشت و از پيروان ولايت و امامت بود. وي در برابر تبعيض هاي بي حد خليفه سوم؛ عثمان بن عفان و رفتار غير اسلامي عاملان وي در شهرها و مناطق اسلامي، انتقاد و اعتراض مي کرد. از اين رو، از جانب عثمان و کارگزارانش آزارها و خستگي هاي روحي و جسمي فراواني ديد. وي يک بار به شام و بار ديگر به سرزمين خشک و بي حاصل ربذه در منطقه دور از مدينه تبعيد شد و در تبعيد دوم، دارايي و همسر وفادارش را از دست داد و در نهايت غربت و تنگ دستي، در آن بيابان وحشت زا، مظلومانه جان به جان آفرين تسليم کرد. و همان جا دفن شد. هنگامي که مي خواستند ابوذر را از مدينه به ربذه تبعيد کنند، خليفه فرمان داد کسي به وي توجه و او را بدرقه نکند. حضرت علي (عليه السلام) و دو فرزندش حسن و حسين (عليهما السلام)، برادرش عقيل، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس و عمار ياسر، با وجود تهديدهاي خليفه و سخت گيري هاي دامادش مروان بن حکم که مأمور اخراج و تبعيد ابوذر به ربذه بود، وي را همراهي کردند.
امام حسين (عليه السلام) که در آن زمان جواني برومند و مبارز بود، به ابوذر نزديک شد و به او فرمود: «عمو جان! خداوند متعال قادر است آنچه را تو مي بيني، تغيير دهد و ممکن است اين وضعيت را دگرگون کند؛ ]زيرا] او در هر روزي [با قدرت و حکمت خود] در جايگاه ويژه اي است. همانا اين مردم [خليفه و هوادارانش] دنيا را از تو دريغ کردند و تو دين را از گزند آنان حفظ کردي و تو چقدر از دنياي آنان بي نيازي و آنان چه قدر نيازمند دين تو هستند! بر تو باد شکيبايي؛ تمام خير در شکيبايي است و شکيبايي، از کرامت نفس است و بي تابي را رها کن؛ زيرا بي تابي، تو را [به هدف نمي رساند و ] بي نياز نمي کند».