حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد



فیلتر شکن های تضمینی!
1-نماز :
بهترین فیلتر شکن دنیا که خود خدا هم زیر این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است؛
خصوصیت مهم این فیلتر شکن اینه که مانع می شود انسان با گناه کردن، فیلترهایی رو بین خودش و خدایش ایجاد کند …
اگه باور ندارید این آیه رو بخوان ” ان الصلاه تنهی عن فحشا و المنکر (عنکبوت - آیه.44)”
2- قرآن :
لنگه ندارد، همه کسانی که متخصص هستند از این فیلتر شکن بی بدیل استفاده می کنند و جلوی کلام خدای تبارک و تعالی زانو می زنند.
برای استفاده از این فیلتر شکن آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید!
3- ولایت :
این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کند و کاملا تست شده است.
برای استفاده از آن باید علاوه بر اعتقاد و محبت اهل بیت علیهم السلام انسان به سلاح عمل هم مجهز باشه و اطاعت پذیری از ولایت جزء لاینفک وجودش باشد.
4-محبت اهل بیت :
متاسفانه این نوع فیلتر شکن ها همه جا پخش نشده اند و به گفته ی صاحبانشان استفاده از آن ها برای کسانی مفید است که:
واقعا به ما اعتقاد داشته و پیرو ما باشند اذکار: این ذکر باید توسط متخصصشان تجویز بشود.
اخطار: در مورد این نوع از فیلتر شکن ها باید بگویم نسخه های تقلبی زیادی وجود دارد، پس مواظب باشید.
دلیل فیلتر شدن چیست؟
وقتی انسان ها گناه میکند، به دلیل جهلشان به ازای هر گناه یک قدم از خدا دور می شوند.
این فیلترها بر چشمانمان ؛ گوش هایمان ؛ و قلب ما سیطره می زند، و اگرکسی دچار این گناهان شد اگر به یکی از این فیلتر شکن ها وصل باشد “انشاءالله” به راه مستقیم هدایت می شود.
توجه: از نسخه های اصلی و اورجینال استفاده کنید ؛
نه نسخه های کرک شده !!!
دوران امامت

دسيسه ي پر نيرنگ ترور امام علي (ع) در 19 ماه مبارک رمضان سال 40 هجري به انجام رسيد .
پس از شهادت امام و فارغ شدن از کفن و دفن ، عبدالله بن عباس به مسجد رفت و به مردم کوفه که در آنجا مجتمع بودند روي کرد و با صداي رساي خود گفت : «همه مي دانيد که اميرالمومنين از جهان رخت بر برست و به جوار خداي خود رفت ، من به شما اطلاع مي دهم که پس از خود پسرش امام حسن (ع) را به جانشيني خود برگزيده است ، حال اگر مايل باشيد نزد شما آيد و اگر اکراه داشته باشيد ديگر خود دانيد » .
مردم برخاستند و بيعت کردند ، به جز خوارج که گفتند به شرط جنگ با معاويه با تو بيعت مي کنيم .
امام حسن (ع) نپذيرفت و گفت با من بيعت کنيد به شرط آن که با هرکس آشتي کنم شما هم آشتي کنيد و با هر کس در جنگ باشم شما نيز در جنگ
باشيد .
آنها نپذيرفتند و نزد امام حسين (ع) رفتند که با او بيعت کنند . ولي او نپذيرفت و گفت : محال است تا برادرم امام حسن (ع) در قيد حيات است بگذارم کسي با من بيعت کند . اينها چون از طرف امام حسين (ع) مأيوس شدند ناچار با امام حسن (ع) بيعت کردند . (4)
هنگام شهادت علي (ع)سه گروه در عراق به سر مي بردند :
1 ـ عثمانيان با طرفداران بني اميه
2 ـ شيعيان يا پيروان علي (ع) و دوستداران خاندان پيغمبر
3 ـ خوارج عثمانيان ، طرفداران حکومت خاندان اموي بودند و اگر بعضي به ظاهر اين دلبستگي را آشکار نمي کردند ، اما به زمامداري خانواده ي پيغمبر نيز گردن نمي نهادند .
دسته اي که خلافت پيغمبر را حق مسلم علي (ع) مي دانست . شيعه علي مي ناميدند .و چون علي (ع) به ناچار و براي مصلحت عمومي مسلمانان با سه خليفه پس از پيغمبر بيعت کرد ، شيعيان او نيز از اوپيروي کردند و خاموش نشستند .
روزي که حضرت علي (ع) در کوفه به شهادت رسيد ، از نو صف شيعه و غير شيعه مشخص شد . شيعيان گرد امام حسن (ع) فرزند ارشد حضرت علي (ع)را گرفتند و با وي بيعت کردند . در حالي که عثمانيان از تيره ي هاشم دلي خوش نداشتند و مسلم بود که بيعت خليفه ي تازه را نخواهند پذيرفت .
نخستين کسي که با امام حسن (ع)بيعت کرد قيس بن ملعد بن عباده بود که گفت : دست خود را پيش بياور تا با کتاب خدا و سنت پيغمبر و کشتار بدعت آوران تو بيعت کنم .
امام حسن (ع)از نخستين روز خلافت با دشواريهايي رو به رو بود او بايد نخست کوفه را آرام کند .سپس ، جز براي ايالت شام ، که معاويه بر آن حکومت مي کرد ، براي ايالتهاي مصر و حجاز و منطقه ي شرقي (خراسان ، آذربايجان ،و ديگر نقاط ايران )حاکماني بگزيند . از همه مهمتر بايد کار شام را يکسره کند و معاويه را بردارد و يا دست او را از عراق کوتاه کند . کار شام در زمان حضرت علي (ع) دشوار شده بود تا چه رسد به اين روزها که معاويه خود را حاکم رسمي سازمان مي دانست . مشکل دقيق مشکلي نبود که به آساني حل شود . امام حسن (ع) با چه نيرويي مي توانست با معاويه بجنگد ؟ او ديد پدرش در واپسين روزهاي زندگاني هر چه بيشتر مردم عراق را براي رويارويي با معاويه مي خواند کمتر به نداي وي پاسخ مي دادند . از شام که بگذريم آن مأموريت هاي بزرگ را در آن ايالتهاي پهناور و دور دست چه کساني عهده دار شدند ؟
براي تصدي اين شغلها مسلمانان با ايمان ، کاردان ، دلير و از اين سه مهم تر بي طمع لازم است .
بيشتر مردمي که گرد او را گرفته بودند از ايمان درست بهره نداشتند . بخشش هاي بي حساب معاويه به اطرافيان ديده هاي آنها را خيره کرده بود . اينان همان مردم بودند که پدرش ، علي (ع) را آنچنان خون دل دادند . در اين مدت کوتاه دسته بندي ها مشخص تر شده بود . از بصره و عثمانيان هم نبايد انتظار داشته باشد ، زيرا آنان معاويه را رها نخواهند کرد . خوارج نيز روي موافق بدو نشان نخواهند داد، چه اگر سال پيش سخني ساده مي گفتند و به گمان خود زدودن منکري را مي خواستند ، اکنون خواهان حکومت و خلافت بودند . تنها پشتيبان وي کساني هستند که دعوي شيعه گري دارند . اما بيشتر آنان هم شيعه نمايانند ؛ همانها که پدرش ، علي ، را از حجاز به عراق خواندند و سرانجام يا اورا ترک گفتند و يا زود در روي او ايستادند و يا با او به دورويي رفتار کردند .

امام خامنه ای : اگر دولتمردان آمریکا برجام را پاره کنند ، ماآنرا آتش خواهیم زد
همه دیدیم که رهبرعزیزمان چگونه مانند همیشه سکوت دولتمردان و ترس و یا مصلحت اندیشی آنان را شکست و با صلابت جواب دندان شکنی به استکبار جهانی داد و جلو یاوه گویی چندین ماهه آنها را بست و غرور و عزت را به ما ایرانیان و مسلمانان هدیه کرد.
صلابت کلام رهبری همه ما را به یاد امام خمینی می اندازد که یک تنه در مقابل دنیای استکبار ایستاد و در اوج قدرتی که شرق و غرب عالم برای خودشان ساخته بودند ندای نه شرقی و نه غربی سر داد و باصدای بلند گفت (( آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند ))
.این جنس کلام عزتمندانه فقط در سایه توکل بر خداوند و از چشمه سار منتهی به امامت ساری و جاری م شود و گواهی است بر تائید این مسئله که همانا
(( خامنه ای خمینی دیگر است ولایتش ولایت حیدر است ))

سلام بر لحظه هایی که تو را آوردند!
سلام بر لبهای رسول اللّه که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بیشائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.

فضايل حسنين در قرآن
در قرآن کريم آيات بسياري است که طبق روايات عديده اي که در کتب تفسير نقل شده در شأن خاندان رسول خدا (ص) و حسنين (ع) نازل گشته است .در اينجا داستان مباهله را به اجمال از نظر شما مي گذرانيم .
مدينه ي طيبه در سال نهم ، هر روز شاهد ورود هيئت يا هيئتهاي جديدي بود . از جمله ي اين هيئتها ، يکي هم هيئت نصاراي نجران بود . به دنبال نامه اي که رسول خدا (ص) براي کشيش بزرگ ايشان نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود .آنها به مدينه آمدند تا از نزديک آن حضرت را ديده و درباره ي وي تحقيق کنند . اينان پس از ورود به مدينه ، گفتگويي با رسول خدا (ص) کرده و محاجه اي با آن حضرت انجام دادند . اما حاضر به پذيرش اسلام ويا پرداخت جزيه نشده و به گفتار خود اصرار مي ورزيدند . رسول خدا (ص) که چنان ديد ،طبق دستور خداي تعالي که درسوره ي آل عمران ( ضمن آيه ي 16 ) آمده است ، آنها را به «مباهله » دعوت کرد که ترجمه ي آيه چنين است :«و هر که با وجود اين علم و دانشي که به تو داده شده (درباره ي عيسي ) با تو محاجه کند ، بگو بياييد تا بخوانيم ، پسرانمان را و شما پسرانتان را ، ما زنانمان را و شما نيز زنانتان را ، و ما خود را و شما نيز خودتان را ، سپس مباهله کنيم و لعنت و نفرين خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ».
اخطب خوارزم در مناقب خود از ابن عباس و حسن و شعبي و سّدي روايت کرده که گفته اند :
رسول خدا (ص)درحالي که علي (ع)درپيش روي او و حسن در طرف راست آن حضرت و دستش در دست رسول خدا (ص) بود ، و حسين در طرف چپ ، و فاطمه (س)پشت سر آن حضرت بودند بيرون آمد ، سپس فرمود :
«بياييد که اينان پسران ما ، يعني حسن و حسين ، اينان اند نفوس ما يعني علي (ع) و خود آن حضرت ، و اينان اند زنان ما يعني فاطمه (س) . گويند اين گفتار را که شنيدند ، خود راپشت ستونها و برخي پشت سر همديگر مخفي کردند ، از ترس آنکه آنها را به مباهله دعوت کند . سپس پيش آمده و در برابر آن حضرت زانو زده گفتند : از ما در گذر اباالقاسم .رسول خدا (ص) نيز از آنها درگذشت و با پرداخت سالي دو هزار حله با آنها مصالحه کرد .
و از اين نمونه آيات مي توان به آيه ي تطهير آيه ي مودت ، آيات سوره ي « هل أتي » اشاره کرد .
و به رواياتي چون :از رسول اکرم : «جبرئيل به نزد من آمد و مرا مژده داد که حسن و حسين آقاي جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان برتر از آنهاست »و در بعضي اين گونه است که فرمود :«هر که دوست دارد آقاي جوانان اهل بهشت را بنگرد ، به حسن و حسين بنگرد »
پيغمبر کُنيه ي او را « ابامحمد » گذاشته و القابش را السبط السيد ـ الزکي ـ المجتبي ـ التقي مقرر فرمودند . ولي ، امير ، طيب نيز نوشته اند .
نشانه هاي پيغمبر و علي و فاطمه در امام حسن (ع) کاملاً محسوس و هويدا بود . صورت او چون جدش و سيرت او چون پدرش و در عصمت و عفت چون مادرش بود .
ولادت امام حسن (ع)
در پانزدهمين شب از ماه مبارک رمضان ، خانه ي رسالت پس از انتظار طولاني به استقبال مولود محبوب خود مي شتافت ، درست همان گونه که گلي با طراوت و شاداب ، پس از مدتي تشنگي از يک قطره ي زلال و گواراي شبنم استقبال مي کند .
نوزاد به نياي خويش ، يعني رسول بزرگ اسلام ، بسيار شباهت داشت ، اما وي به هنگام تولد اين نوزاد حضور نداشت تا مژده ولادت را به آن حضرت
برسانند .
پيامبر (ص) به سفري رفته بود و به زودي به مدينه مراجعت مي کرد .
خانواده با اشتياقي وافر چشم به راه بازگشت پيامبر (ص) بود و هيچ يک از آداب و رسوم تولد را برگزار نکرده بودند تا آنکه پيامبر (ص) از مسافرت بازگشت و بنابر عادت هميشگي خويش ، نخست به سوي خانه فاطمه (س) رهسپار شد .چون مژده تولد کودک را به پيامبر رساندند ، سروري زايد الوصف آن حضرت را فرا گرفت و خواستار ديدن کودک شد . چون کودک مرا در آغوش گرفت ، بوييد و بوسيد و در گوش هايش اقامه و اذان گفت و پس از آنکه از پوشاندن جامه زرد به کودک نهي کرد دستور داد تا خرقه اي سپيد بياورند و کودک را در آن بپيچند .
پيامبر (ص)منتظر بود تا ببيند آيا از آسمان خبر تازه اي درباره ي اين کودک فرود مي آيد يا نه ؟ وحي نازل شد و خطاب به آن حضرت گفته شد : نام فرزند هارون ، جانشين موسي (ع)، شبّر بوده و علي نيز نسبت به تو به منزله ي هارون است نسبت به موسي ، پس اين کودک را «حسن » نامگذاري کن که حسن در عربي مترادف شبّر است .
در شخصيت امام حسن (ع) نشانه هاي مادرش هويدا بود و بدين ترتيب خود منعکس کننده ي صفات پدر بزرگوار آن حضرت يعني پيامبر (ص) بود . از اين رو امام حسن (ع) بيشتر از آنکه شبيه امام علي (ع) باشد به پيامبر (ص) شباهت بسيار داشت و بدين خاطر بارها پيامبر (ص) خود نيز فرموده بود :«حسن از من و حسين از علي است »
نگاهي به سير تاريخي حيات بشر، برهه هاي زماني اي را پيش رو مي گذارد که ناگزير بايد اين اصل را پذيرفت که تکرار هر پديده و مصداق مورد جست و جو در طول تاريخ، با فاصله هاي زماني خاص بروز و ظهور مي يابد.
گويي پيدايش انديشه هاي مؤثر در بروز تغييرات اساسي در جوامع مختلف، از اعتقادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي، و حتي علمي و تکنولوژيک گرفته تا دگرگوني هاي فيزيکي در جغرافياي حيات اين کره خاکي همگي از قانون خاصي تبعيت مي کنند که حاصل آن به چنين تقسيمات زماني و مکاني مي انجامد. در اين ميان، ظاهراً هر چه ويژگي هاي شخص يا پديده مورد نظر و پيچيدگي هاي آن بيشتر باشد، فاصله زماني تکرار آن در طول تاريخ نيز طولاني تر خواهد بود. ظهور انسان هاي بزرگ و سرنوشت ساز که خود الگوي نسل ها مي شوند و در دوره هاي طولاني تري بر عمق ذهن و قلب انسان ها نفوذ مي کنند نيز بيرون از اين قاعده نيست.
شهيد گرانقدر، دکتر مصطفي چمران که ابعاد متنوع و متکثر وجودي او، همگان را به تعظيم و تکريم وا مي دارد، يکي از نمونه هايي است که براي يافتن بديلي از او در دوران هاي پيشين، کتاب تکوين را بسيار بايد کاويد.
روح بلند اين بزرگمرد تاريخ تشيع، در عين لطافت، از چنان صلابتي برخوردار بود که در مواجهه با هر انسان آزاده اي، در اعماق وجود او نفوذ مي کرد.
او که عارفي دلسوخته و دلداده حق بود، زماني که گذراندن دوره هاي علمي و تخصصي و حتي آموزش هاي نظامي و چريکي را بر پايه عشق و اعتقادش در خدمت به اسلام و مستضعفان و ايستادگي در برابر ظلم، بر خود فريضه اي الهي ديد، در استمرار اين دلدادگي، چنان پايمردي از خود نشان داد که تا عزت، شرف، آزادي و آزادگي انسان بر صفحات تاريخ رقم مي خورد، نام و ياد او به عنوان عارف دلسوخته و سردار پرافتخار اسلام، پيوسته بر تارک اين صحيفه رنگين جاودانه خواهد ماند.
شهيد دکتر مصطفي چمران، راه هجرت، مقاومت، جهاد و شهادت را مسيري سبز مي دانست که به شکوه پيوستن انسان عاشق به پروردگارش منتهي مي شود و با باور عميقي که به صدق وعده الهي داشت، اين مسير را چنان عاشقانه پيمود که پس از او، خيل رهروانش در سرزمين هاي اسلامي، سرود حياتبخش آزادي محرومان و مظلومان جهان و سرزمين هايشان از چنگال دژخيمان ظلم و سلطه را تا رفع فتنه و ستم، هر روز رساتر و طنين اندازتر از گذشته مي سرايند.
پيام امام خميني(رحمت الله عليه) به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران
بسم الله الرّحمن الرّحيم
انا لله و انّا اليه راجعون
شهادت انسان ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به «ملاء اعلي»، دکتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريک عرض مي کنم. تسليت از آن رو، که ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، که در جبهه هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پيروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، که کشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريک از آن رو که اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت ها و توده هاي مستضعف مي کند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي دهد. مگر چنين نيست که زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزيز با عقيده پاک خالص غيروابسته به دستجات و گروه هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن آغاز زندگي شروع و به آن ختم کرد. او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.
هنر آن است که بي هياهوهاي سياسي، و «خودنمايي» هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف کند نه هوا، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير.
و اما ما مي توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست که دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلکه به ملت هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي کنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
1 تيرماه 1360
روح الله الموسوي الخميني
شهيد چمران و لحظات سرنوشت ساز آبادان از زبان مقام معظم رهبري
وجود گرامي شهيد چمران براي تمامي کساني که با وي همراه بودند مايه دلگرمي و بردباري است. اما اگر اين همراهي، چاشني همدلي و رابطه عميق عاطفي را نيز با خود داشته باشد، چه حماسه ها که نمي آفريند. حضور همزمان مقام معظم رهبري و دکتر چمران در بحبوحه شرايط دشوار آبادان و همراهي هاي اين دو بزرگوار حاوي درسهاي مهمي براي نسل ما است که گفتار حاضر مصاحبه اي است توسط تهيه کنندگان مجموعه «روايت فتح» به تاريخ 11/6/1372 با مقام معظم رهبري انجام شده است که براي نخستين بار منتشر مي شود.
محل استقرار ما در اين هشت، نه ماهي که در منطقه عمليات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان» يعني اواسط مهر ماه به منطقه رفتم «مهرماه 59 تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60» يک ماه بعدش حادثه مجروح شدن من پيش آمد که ديگر نتوانستم بروم. يعني حدود هشت، نه ماه، بودن من در اين منطقه جنگي، طول کشيد. حدود پانزده روز بعد از شروع عمليات بود که ما به منطقه رفتيم. اول مي خواستم بروم «دزفول» يعني از اين جا نيت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتي، بيشتر احتياج دارد. لذا رفتم خدمت امام و براي رفتن به اهواز اجازه گرفتم، که آن هم براي خودش داستاني دارد.
تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60 رفتم منطقه غرب و يک بررسي وسيع در کل منطقه کردم، براي اطلاعات و چيزهايي که لازم بود؛ تا بعد بيايم و بازمشغول کارهاي خودمان شويم. که حوادث «تهران» پيش آمد و مانع از رفتن من به آن جا شد. اين مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهاي اول قصد داشتم بروم «خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمي شد. علت هم اين بود که در اهواز، از بس کار زياد بود، اصلاً از آن محلي که بوديم، تکان نمي توانستم بخورم. زيرا کساني هم که در خرمشهر مي جنگيدند، بايستي از اهواز پشتيباني شان مي کرديم. چون واقعاً از هيچ جا پشتيباني نمي شدند.
در آن جا، به طور کلي، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادي که ما بوديم، مرحوم دکتر «چمران» فرمانده آن تشکيلات بود و من نيز همان جا مشغول کارهايي بودم. يک نوع کار، کارهاي خود اهواز بود. از جمله عمليات و کارهاي چريکي و تنظيم گروه هاي کوچک براي کار در صحنه عمليات. البته در اين جاه هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده ام… مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در يک هواپيما، با هم وارد اهواز شديم. يک مقدار لباس آورده بودند توي همان پادگان لشکر 92، براي همراهان مرحوم چمران. من همراهي نداشتم. محافظيني را هم که داشتم همه را مرخص کردم. گفتم من ديگر به منطقه خطر مي روم؛ شما مي خواهيد حفاظت جان مرا بکنيد؟! ديگر حفاظت معني ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زياد گفتند: «ما هم مي خواهيم به عنوان بسيجي در آن جا بجنگيم.»
گفتيم: «عيبي ندارد.» لذا بودند و مي رفتند کارهاي خودشان را مي کردند و به من کاري نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زيادي با خودش داشت. شايد حدود پنجاه، شصت نفر با ايشان بودند. تعدادي لباس سربازي آوردند که اينها بپوشند تا از همان شب اول شروع کنيم. يعني دوستاني که آن جا در استانداري و لشکر بودند، گفتند: «الان ميدان براي شکار تانک و کارهاي چريکي هست.» ايشان گفت: «از همين حالا شروع مي کنيم.»
خلاصه، براي آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بيايم؟» گفت: «خوب است، بد نيست.» گفتم: «پس يک دست لباس هم به من بدهيد.» يکدست لباس سربازي آوردند، پوشيدم که البته لباس خيلي گشادي بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خيلي به تن من نمي خورد. چند روزي که گذشت، يکدست لباس درجه داري برايم آوردند که اتفاقاً علامت رسته زرهي هم روي آن بود. رسته هاي ديگر، بعد از اين که چند ماه آن جا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله مي کردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نيست؟ چرا رسته پياده نيست؟ زرهي چه خصوصيتي دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهي را کندم که اين امتيازي براي آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشيدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا يادم نيست تفنگ خودم را برده بودم يا نه. همين تفنگي که اين جا توي فيلم ديديد روي دوش من است، کلاشينکف خودم است. الان هم آن را دارم. يعني شخصي است و ارتباطي به دستگاه دولتي ندارد. کسي يک وقت به من هديه کرده بود. کلاشينکف مخصوصي است که بر خلاف کلاشينکف هاي ديگر، يک خشاب پنجاه تايي دارد. غرض؛ حالا يادم نيست که کلاشينکف خودم همراه بود، يا آن جا گرفتم. همان شب اول رفتيم به عمليات. شايد دو، سه ساعت طول کشيد و اين در حالي بود که من جنگيدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تيراندازي کنم. عمليات جنگي اصلاً بلد نبودم. غرض؛ اين، يک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکيل گروه هايي که به اصطلاح آن روزها، براي شکار تانک مي رفتند. تانک هاي دشمن تا «دوبه هردان» آمده بودند و حدود هفده، هيجده يا پانزده، شانزده کيلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره هايشان تا اهواز مي آمد. خمپاره 120 يا کمتر از 120 هم تا اهواز مي آمد.
به هر حال، اين ترتيب و آموزشهاي جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهايي را معين کرد براي تمرين، خود ايشان، انصافاً به کارهاي چريکي وارد بود. در قضاياي قبل از انقلاب، در فلسطين و مصر تمرين ديده بود. به خلاف ما که هيچ سابقه نداشتيم. ايشان سابقه نظامي حسابي داشت و از لحاظ جسماني هم، از من قويتر و کار کشته تر و زبده تر بود. لذا، وقتي صحبت شد که «کي فرمانده اين عمليات باشد؟» بي ترديد، همه نظر داديم که مرحوم چمران، فرمانده اين تشکيلات شود. ما هم جزو ابواب جمع آن تشکيلات شديم.
نوع کار دوم، کارهاي مربوط به بيرون اهواز بود. از جمله، پشتيباني خرمشهر و آبادان و بعد، عمليات شکستن حصر آبادان بود که از «محمديه» نزديک «دارخوين» شروع شد. همين آقاي «رحيم صفوي»، سردار صفوي امروزمان که ان شاءالله خدا اين جوانان را براي اين انقلاب حفظ کند، جزو اولين کساني بود که عمليات شکستن حصر را از چندين ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عمليات «ثامن الائمه» منجر شد.
غرض اين که، کار دوم، کمک به اينها و رساندن خمپاره بود. بايستي از ارتش، به زور مي گرفتيم. البته خود ارتشي ها، هيچ حرفي نداشتند و با کمال ميل مي دادند: منتها آن روز بالاي سر ارتش، فرماندهي وجود داشت که به شدت مانع از اين بود که چيزي جا به جا شود و ما با مشکلات زياد، گاهي چيزي براي برادران سپاهي مي گرفتيم. البته براي ستاد خود ما، جرات نمي کردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقاي چمران هم آن جا بود. من نماينده امام بودم.
چند روز بعد از اين که رفتيم آن جا، (شايد بعد از دو، سه هفته) نامه امام در راديو خوانده شد که فلاني و آقاي چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماينده من هستند. اينها توي همين آثار حضرت امام(رضوان الله عليه) هست. لذا، ما هرچه مي خواستيم، راحت تهيه مي کرديم. لکن بچه هاي سپاه؛ بخصوص آنهايي که مي خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و يکي از کارهاي ما، پشتيباني اينها بود.
من دلم مي خواست بروم آبادان؛ اما نمي شد. تا اين که يک وقت گفتم: «هر طور شده من بايد بروم آبادان». و اين وقتي بود که حصر آبادان شروع شده بود. يعني دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و يک پل را در آن جا گرفته بود و يواش يواش سرپل را توسعه داده بود. طوري شد که جاده اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتي خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر - اهواز بسته بود؛ اما جاده آبادان باز بود و در آن رفت و آمد مي شد. وقتي آمد اين طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. مانده جاده ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزيره آبادان وصل مي شود، نه به خود آبادان، آن هم زير آتش قرار گرفت. يعني سرپل توسط دشمن توسعه پيدا کرد و جاده سوم هم زير آتش قرار گرفت و در حقيقت، دو سه راه غيرمطمئن باقي ماند. يکي راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. يکي راه هوايي بود و مشکلش اين بود که آقاياني که در ماهشهر نشسته بودند، به آساني هلي کوپتر به کسي نمي دادند. يک راه خاکي هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچه ها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور مي کردند. البته جاهايي از آن هم زير تير مستقيم دشمن بود که تلفات بسياري در آن جا داشتيم و مقداري از اين راه از پشت خاکريزها عبور مي کرد. اين غير از جاده اصلي ماهشهر بود. البته اين راه سوم هم خيلي زود بسته شد و همان دو جاده؛ يعني راه آب و راه هوا باقي ماند. من از طريق هوا، با هلي کوپتر، از ماهشهر به جزيره آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهيد «جهان آرا» که فرمانده همين عمليات بود. از ارتش هم مرحوم شهيد «اقارب پرست»، از همين شهداي اصفهان بود. افسر خيلي خوبي بود. از افسران زرهي بود که رفت آن جا ماند. يکي هم سرگرد «هاشمي» بود.
من عکسي از همين سفر داشتم که عکس بسيار خوبي بود. نمي دانم آن عکس را کي براي من آورده بود؟ حالا اگر اين پخش شد، کسي که اين عکس را براي من آورد، اگر فيلمش را دارد، آن عکس را تهيه کند؛ چون عکس يادگاري بسيار خوبي بود.
ماجرايش اين بود که در مرکزي که متعلق به بسيج فارس بود، مشغول سخنراني بودم. شيرازي ها بودند و تهراني ها؛ و سخنراني اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هيچ کس نمي دانست من به آن جا آمده ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همين طور گفتيم: «برويم تا بچه ها را پيدا کنيم.» از طرف جزيره آبادان که وارد شهر آبادان شديم، رفتيم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده خرمشهر، محلي بود که جوانان آن جا بودند. رفتم براي بسيجي ها سخنراني کردم. در حال آن سخنراني، عکسي از ما برداشتند که يادگاري خيلي خوبي بود. يکي از رهبران تاجيک که مدتي پيش آمد اين جا، اين عکس را ديد و خيلي خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردي بود که آن را دست کسي نديدم. اين عکس را سرگرد هاشمي براي ما هديه فرستاده بود. نمي دانم سرگرد هاشمي شهيد شده يا نه؛ علي اي حال، يادم هست چند نفر از بچه هاي سپاه و چند نفر از ارتشي ها و بقيه از بسيجي ها بودند.
در جزيره آبادان، رفتيم يگان ژاندارمري سابق را سرکشي کرديم. بعد هم رفتيم از محل سپاه که حالا شما مي گوييد هتل بازديدي کرديم. من نمي دانم آن جا هتل بوده يا نه. آن جايي که ما را بردند و ما ديديم، يک ساختمان بود، که من خيال مي کردم مثلاً انبار است.
خلاصه، يکي دو روز بيشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا - آبادان - را قابل توجه يافتم. يعني ديدم در عين غربتي که بر همه نيروهاي رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرايط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرايط نامساعدي بود. حقيقتاً وضعي بود که انسان غربت جمهوري اسلامي را در آن جا حس مي کرد؛ چون نيروهاي خيلي کمي در آن جا بودند و تهديد و فشار دشمن، بسيار زياد و خيلي شديد بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتيم که همين آقاي اقارب پرست رفته بود از اين جا و آن جا جمع کرده بود، تعمير کرده بود و با چه زحمتي يک گروهان تانک در حقيقت يک گروهان ناقص تشکيل داده بود. بچه هاي سپاه، با کلاشينکف و نارنجک و خمپاره و با اين چيزها مي جنگيدند و اصلاً چيزي نداشتند.
اين، شرايط واقعي ما بود؛ اما روحيه ها در حد اعلي. واقعاً چيز شگفت آوري بود! ديدن اين مناظر، براي من خيلي جالب بود. يکي، دو روز آنجا بود و بازديدي کردم و هدفم اين بود که هم گزارش دقيقي از آن جا به اصطلاح براي کار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزديک ببينم و بدانم چه کار بايد بکنم) و هم اين که به رزمندگاني که آنجا بودند، خدا قوتي بگوييم، رفتم به يکايک آنها، خدا قوتي گفتم. همه جا سخنراني هايي کردم و حرفي زدم. با بچه هايي که جمع مي شدند بچه هاي بسيجي عکس هاي يادگاري گرفتم و برگشتم آمدم.
اين، خلاصه حضور من در آبادان بود. بنابراين، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همين مدت کوتاه دو روز يا سه روز، الان دقيقاً يادم نيست، بيشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. يک جا را شما توي فيلم ديديد که ما از خانه ها عبور مي کرديم. اين، براي خاطر اين بود که منطقه تماماً زير ديد مستقيم دشمن بود و بچه هاي سپاه براي اين که بتوانند خودشان را به نزديکترين خطوط دشمن که شايد حدود صد متر، يا کمتر، يا بيشتر بود برسانند. خانه خاي خالي مردم فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالي خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان يادم نيست که اينها در آبادان بود يا خرمشهر؟ به احتمال قوي، خرمشهر بود… بله؛ «کوت شيخ» بود. اين خانه ها را به هم وصل کرده و ديوارها را برداشته بودند.
وقتي انسان وارد اين خانه ها مي شد، مناظر رقت انگيزي مي ديد. دهها خانه را عبور مي کرديم تا برسيم به نقطه اي که تک تيرانداز ما، با تير مستقيم، دشمن و گشتيهايش را هدف مي گرفت. من بچه هاي خودمان را مي ديدم که تک تيرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهايي که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد اين که اينها يکي را مي انداختند، آن جا را با آتش شديد مي کوبيد. اين طور بود. اما اينها کار خودشان را مي کردند.
اين يک قسمت از خانه ها بود که رفتيم ديديم. خانه هاي خالي و اثاثيه هاي درست جمع نشده که نشانه نهايت آوارگي و بيچارگي مردم بود که اسباب هايشان را همين طور ريخته بودند و رفته بودند. خيلي تاثرانگيز بود! جواناني که با قدرت تمام جلو مي رفتند، مدام به من مي گفتند: «اين جا خطرناک است.» مي گفتم: «نه. تا هر جا که کسي هست، بايد برويم ببينيم!»
آخرين جايي که رفتيم، زير پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، يک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زيرپل، تا محل آن شکستگي، بچه هاي ما راه باز کرده بودند و مي رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان مي کنم و چنين به ذهنم هست که در آن نقطه آخري که رفتيم، يک نماز جماعت هم خوانديم. همه جا حماسه و مقاومت ديدم.
اين، خلاصه حضور چندين ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح کوت شيخ بود.
شناختي از شهيد چمران
بِسْمِ الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
…. فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبَّه فَلْيَعْمَلَ عَمَلاً صالِحاَ وَلا يُشْرِك بِعِبادَه رَبِّه اَحَداً (آيه 110- سوره كهف)
پس كسي كه به ملاقات پروردگارش اميد بسته است، عمل صالح انجام ميدهد و در عبادت پروردگارش احدي را شريك او نميگيرد.
كساني كه با شهيد دكتر مصطفي چمران آشنايي داشتند ميدانند كه او به ملاقات پروردگارش دلبسته بود، و به همين علت هميشه در تلاش بود تا با انجام اعمال صالح خود را به جوار قرب او نزديكتر سازد؛ و در اين راه جز معبودش احدي را در عبادت و خدمت مورد توجه قرار نميداد.
شهيد دكتر چمران از استعدادهايي كه پروردگارش نزد او به امانت سپرده بود وقوف كامل داشت، و ميدانست چگونه آنها را تنها در راه رسيدن به معشوقش شكوفا سازد. در همين راه بود كه از رفاه زندگي مادي، از زن و فرزند، و از مقام و منصب چشم پوشيد و آنچه داشت در طبق اخلاص، تقديم پروردگار خويش كرد.
در دوران تحصيل شاگردي سختكوش بود، و در ميدان اجتماع مردي فداكار. مبارزات سياسي او قبل از مسافرت به امريكا در راه استيفاي حقوق مستضعفان شكل گرفته بود. در امريكا تا آنجا كه شرايط زماني و مكاني اجازه ميداد، براي تشكل نيروهاي انقلابي كوشيد، و زماني كه آن ديار را اشباع شده يافت، به مصر و سپس به لبنان مهاجرت كرد تا با فراهم ساختن فعاليتهاي چريكي و تربيت اين نيروها در جنگ مستقيم با اشغالگران سرزمين قدس، استطاعت رزمندگان لبناني و ايراني براي مقابله با دشمنان اسلام طبق دستور قرآن مجيد بالا ببرد:
وَاَعِدّوالَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَيْلِ (آيه 60- سوره انفال)
در همين دوران بود كه امام موسيصدر توانست با برخورداري از خلوص و فداكاري دانشمند و سرداري چون چمران عارف و مجاهد، حركت شيعيان محروم لبنان را متشكل كند، و به جوانان مستضعف آن ديار هويت بخشيده، به خدايشان متكي سازد. همين تلاشهاي خداجويانه در لبنان بود كه شيعيان آن ديار را بصورت متحد محكم انقلاب اسلامي ايران درآورد.
در ايران پس از پيروزي انقلاب، سراپاي وجود خود را در خدمت حكومت جمهوري اسلامي و رهبري آن قرار داد. در اين مختصر شرح خدمات آن شهيد ميسر نيست، ولي آنچه مسلم است با اشرافي كه بر سياست منطقه و بينشي كه از اوضاع جهان داشت همواره مسير انقلاب اسلامي ايران را پيشبيني ميكرد و چارهجوييهاي لازم را براي حراست و به ثمر رساندن آن معمول ميداشت، بدون آنكه اين اقدامات را به رخ ديگران بكشد. در نتيجه بسياري از نزديكان آن شهيد هنوز هم از وسعت و عمق خدمات او مطلع نيستند. چمران عزيز مرد خدا بود و براي خدا كار ميكرد و اين بر عهده تاريخ است كه روشنگر تلاشهاي او در انسجام حكومت جمهوري اسلامي ايران، ايجاد سپاه پاسداران و جهادسازندگي، فعال كردن ارتش، حفظ كردستان و دفاع از خطه خوزستان باشد. مسلماً پيوستن داوطلبانه آن شهيد به پاسداران محاصره شده در پاوه يا حمله حماسهآفرين او به حلقه محاصره شهر سوسنگرد، همراه با مجروح شدن و از مهلكه بيرون جستن او، از وقايع شورانگيز و عبرتبار ايمان به خدا و آمادگي پذيرش فيض شهادت در راه پيروزي حق بر باطل است.
شهيد دكتر مصطفي چمران با همه امكانات مادي كه ميتوانست در اختيار داشته باشد، زندگي ساده و بيتكلف خود را كه از خانواده بيبضاعتش به ارث برده بود ادامه ميداد. يك زمان مقام معاونت نخستوزيري را پشت سرگذاشته و برخلاف تمام سنتهاي دولتمداري، اسلحه به دست، در دل صخرههاي سرد و صعبالعبور كردستان به مقابله توطئهگران از خدا بيخبر ميشتافت، و زماني ديگر، در آن روزهاي يأس و نااميدي كه ارتش متجاوز صدام به سركردگي امپرياليسم جهاني، ميرفت تا سرزمين پهناور خوزستان را از پيكر متشنج ايران جدا سازد، صندلي نرم وكالت مجلس شوراي اسلامي را ترك گفته، همراه معدودي از تربيتشدگان مكتب حسيني به قلب صفوف تانكها و سپاهيان وسيع دشمن ميزند، تا آرايش نظامي متجاوزين را درهم بشكند و براي نيروهاي دفاعي ازهم پاشيده ايران زمان بخرد، تا لااقل فرصت شركت در يك مصاف نابرابر را بدست آورند و پيروزي نيروي ايمان و شهادت را بار ديگر در كربلاي خوزستان در برابر ديدگان نسل حاضر به نمايش بگذارند.
با تمام اخلاصي كه از سراپاي وجود آن مجاهد بيدار فروميريخت، با تمام عشقي كه به امام ميورزيد و با تمام دلبستگي كه به انقلاب ايران داشت، دوست و دشمن مانع و مزاحم فعاليتهاي تاريخساز او ميشدند. دوستان ميترسيدند وجود حاضر به شهادت او را از دست بدهند و دشمنان ميخواستند او را از صحنه فعاليت دور كنند. با آنكه نماينده امام در شورايعالي دفاع بود و ميتوانست از نفوذ معنوي رهبر در رفع مشكلات خود و عمليات جنگهاي نامنظم در مقابله با صداميان كافر استفاده كند، هيچگاه خاطر امام را با ذكر مشكلات آزرده نميساخت. در ملاقاتهاي خود با رهبر هميشه ميخواست با بيان موفقيتهاي سپاه اسلام امام را شاد كند.
چمران پرشور، هيچگاه مجال آن نيافت كه تمامي توان و استعدادهاي خود را كه سخت مورد احتياج انقلاب اسلامي بود به خدمت درآورد و هيچگاه نتوانست برنامههاي دراز مدت خود را جامهعمل بپوشاند. بدين جهت هميشه ناراحت بود. رنج ميكشيد و زيركوهي از درد بسر ميبرد و مصائبي كه گاه دوستان و زماني دشمنان بر او تحميل ميكردند، همه را تحمل ميكرد. از اين رو در جمع اجتماع غريب بود. غربت شكنندهاي كه مغز استخوان آدمي را ميسوزاند و زبان مرد توانايي را چون علي عليهالسلام به شكايت واميدارد.
چمران دردمند، همچون يك شيعه راستين، سراپا شيفته امام زمان(عج) بود و مشكلات اجتماعي را با آرزوي ظهور حضرت مهدي و ديدار او تحمل مينمود.
چمران متعهد، عالمي بود كه توان علمي خود را در راه كمك به مستضعفان به كار ميگرفت، بدون آنكه ادعايي داشته باشد. به همين جهت تربيت يتيمان لبنان را، جايگزين تدريس و تحقيقات پيشرفته در مؤسسات با اسم و رسم امريكا نمود. شهيد مصطفي، عارفي بود كه روح بلند پروازش لبريز از ايمان و توكل بود. ايمان و توكلي كه قلب شيفتگان او را قوت و آرامش ميبخشيد.
دكتر مصطفي كمتر حرف ميزد، ولي همان سكوت و نگاه عميقش بهترين آموزنده بود. با آنكه ميتوانست معلم خوبي باشد، ولي ترجيح ميداد به عنوان يك مربي مكتب تربيتي خود را درست اداره كند. مكتب يتيمان شيعه در لبنان، و كانون گرم ستاد عمليات جنگهاي نامنظم در خوزستان، نمونههايي از اين تربيت را پيش چشم ما قرار ميدهند. تا جايي كه تربيتشدگان اين مكتب، به تأسي از مربي خود به راحتي شربت شهادت مينوشند. تربيتشدگاني نه تنها از ايران، بلكه از شيعيان لبنان، كه همه تعلقات خود را در آن سرزمين جنگزده رها ميكنند و به عشق پيروزي انقلاب اسلامي ايران همراه برادران ايراني خود، در كربلاي خوزستان شهيد مقابله با مطالع شيطاني استكبار جهاني ميشوند.
باتوجه به اخلاص و ايماني كه در چمران پرهيزگار موج ميزد، همه خداپرستان و مردان و زنان آزاده، او را از خود ميدانستند و به او عشق ميورزيدند. همين عشق صادقانه بود كه انبوه كمنظيري از مردم تهران و شهرستانهاي ايران و حتي لبنان در روز تشيع جنازه آن شهيد به خيابانها روانه ساخت تا احساسات پاك خود را بدرقه مسافرت ملكوتي آن سردار پرافتخار اسلام كنند و البته تعجب نبود كه انبوه جمعيت، حتي سهبار پس از تلاش براي به خاك سپردن او در بهشتزهراي شهيدان، با هجوم به محل دفن او مانع از دست دادن پيكر پاكش ميشدند. دنباله اين جاذبه هنوز نيز ادامه دارد، تا آنجا كه هر كسي كه با چمران متواضع مراودهاي داشته است، دوست دارد آن را به رشته تحرير درآورد و ديگران را در لذت و مسرت آشنايي با آن شهيد شريك سازد.
خدايا! روح پاك مصطفاي شهيد را غرق در رحمت خود كن، و به ما توفيق ده تا مكتب تربيتي او را كه كانوني گرم و فعال نگاه داريم، همانطور كه او در حيات خود نمونهاي زنده از ميزان حق و باطل عصر خويش را فرا روي ما قرار داد.
برگرفته از کتاب بینش و نیایش
ترويج فرهنگ ديني
روزه داراي فرهنگ مخصوص خود بوده و روزه داران در ماه مبارك رمضان، بيشتر با واژه هاي مربوط به اين فرهنگ سر و كار پيدا مي كنند. طبق تحقيقات در ماه مبارك رمضان، چهارصد واژه همگام با فرهنگ روزه بين ده تا سه برابر بيشتر از ساير ماه ها به كار مي روند؛ واژه هايي چون ببخشيد، عذر مي خواهم، تلاوت، صدقه، انفاق، خيرات، احسان، نماز، روزه، دستگيري، فقرا و… از بهار خاصي برخوردار مي گردند.