كسى را خبر نكن!
كسى را خبر نكن!
كسى را خبر نكن؛ بگذار در چهارديوارى غربت خويش جان دهم!
همان بهتر كه كسى نفهمد زهرى كه بر جانم نشسته، از نيش مار خانگىام برخاسته كه نان و نمك مرا خورده است.
پدرم در گريز از غم غربت در ميان جماعت حقنشناس، خانهنشينى را برگزيد تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شيوه سكوت پيشه كند، اما من در زير باران تهمت و زخمزبان و طعنه، سايهبان خانه خويش را شكسته ديدم. دشمن، آخرين پناه و دستگيرم را نيز به اشغال خود درآورده بود.
خورشيد را با كرم شبتاب عوض كردى!
مرا تنها بگذار، ديگر نيازى نيست بوى خيانت را در پستوى خانه پنهان كنى!
تمام اين روزها كه بىوفايىات را با دروغ به هم مىبافتى تا تشت رسوايىات از بام نيفتد، تاروپود قالى كهنه و پوسيده دلت، پيش رويم از هم گسسته بود.
تو گمان كردى آن وعدههاى سر خرمنِ سوخته، مىتواند مس وجود تو را طلا كند و ازاينرو، خورشيد را با يك مشت كرم شبتاب عوض كردى!
طلا در همين خانه بود و راز كيمياگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زينب عليهاالسلام به تو بيفتد!
از اين خانه برو! صداى قدمهاى پرشتاب خواهرم در كوچه مىپيچد.
هزار بار در دل آرزو كرده است خدا كند كه خبر دروغ باشد و تو بهتر از هركسى مىدانى كه خبر را به درستى به گوش عقيله بنىهاشم رساندهاند.
به كنيزان گفتهام تشت پر از خونابههاى جگرم را پنهان كنند. به تو نيز مىگويم كه پيش از ورود زينب عليهاالسلام از اينجا برو. طاقت ندارم پيش از كربلاى حسين عليهالسلام ، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بيفتد.
همان يك كربلا براى خميدن قامت زينب عليهاالسلام كافى است.
از جلوى ديدگان خواهرم بگريز!