تقدير زينب عليهاالسلام
از كنار بسترم برخيز! آمدهاى بر زخمهاى دلم نمك غربت بپاشى؟
آن همه سلامهاى بىجواب جماعت پشت پنجره بس نبود كه تو نيز گرد و غبار اندوه را از طاقچه خانهام بر دامانم مىتكانى؟! آن همه سنگ كه گلدان اميدم را شكست، بس نبود كه تو نيز گلبرگهاى دلم را پرپر مىكنى؟!
اگر قرار بر پرستارى اين تن مسموم و قلب مغموم باشد، هيچكس نزديكتر از زينب عليهاالسلام به من نيست. در تقدير خواهرم نوشتهاند كه پرستار قلبهاى سوخته باشد، از مادرم زهراى مرضيه عليهاالسلام ، تا رقيه سه ساله!
كاش زينب زخمهاى تنم را نبيند!
به آن بقچه قديمى دست نزن! هنوز از آن، عطر ياس دستهاى مادرم برمىخيزد.
اگر قرار باشد كسى كفنم را از آن بقچه درآورد، جز زينب عليهاالسلام محرمى نيست؛ فقط خواهرم مىداند كه آن دو كفن باقىمانده به چه كار خواهد آمد!
كار يكى به تيرهاى خونين ختم مىشود و ديگرى به غنيمت مىرود.
فقط خدا كند وقتى عباس عليهالسلام تابوت تير باران شده را بر زمين مىگذارد و حسين عليهالسلام كفن خونين مرا باز مىكند، خواهرم زخمهاى تنم را نبيند!
اينجا عباس عليهالسلام ، زير بازوى زينب عليهاالسلام را مىگيرد و حسين عليهالسلام ، سرش را بر سينه خويش مىنهد، در هزارتوى مصيبت كربلا چه كسى موى سپيد و پريشان زينب عليهاالسلام در وقت مراجعت از مقتل حسين عليهالسلام را مىپوشاند!