دوست دارم بدهکار بمانم!
بدهکاری هم عالمی دارد. باید بخشی از وجودت شده باشد تا بتوانی درکش کنی. باید سالها با آن گذران عمر کرده باشی…
من یک بدهکارم. بعد عمری کسب تجربه در بدهکاری؛ حیفم آمد از مزایای آن نگویم. تازه فهمیده ام که چه نداشته های با ارزشی دارم!
من بدهکارم؛ اما خدا را شاکرم آن کسانی نیستم که بدهکاری ام را سبب شده اند. وقتی بدهکار باشم، تنها یک غصه ی بدهکار بودن را دارم؛ اما در عوض، نگران یافتن جایی امن برای کلید گاو صندوقم نیستم و دیگر چکی ندارم که برگشت بخورد.
بدهکارم؛ اما نه از آن نوع شیک و مجلسی اش! زیرا فیش حقوقی من نه به دیوان محاسبات خواهد رسید و نه به شعبه ۱۵ و در نتیجه مرا به اوین نخواهند برد. نه وکیل خانوادگی داریم و نه وثیقه های ۱۰ میلیارد تومانی! پس نهایت ممکن است فقط یکی از اتاق های میله ای معمولی قسمتم شود. وقتی که نداشته باشی تا بدهی ات را بدهی، دیگر مهم نیست کجا مردن؛ در سلول یا در خانه؟ مگر این نوع مرگ اصلا ارزش پوشش خبری هم دارد؟
آری؛ من کارگری بدهکار خواهم ماند تا سکه ها و جوایز نقدی به همراه قاب تقدیرنامه، همیشه در همایشها و بزرگداشتها نصیب شمای رییس و معاون گردد.
من راننده ای بدهکار خواهم ماند تا شمای مدیر و تاجر فاخر، راس ساعت به قرار ملاقات های معامله ای میلیاردی ات برسی.
بدهکاری به من یاد داد دیگر فریب هیچ وعده ی سر خرمنی را نخورم؛ چه ۱۰۰ روزه و چه یک روزه!
همچنین یاد گرفتم که با سادگی به پسای هیچ دورانی دل خوش نکنم. کاش نیازمندان هم شبکه ی خبری داشتند تا عمق محرومیتشان را به سمع و بصر این دلسوزان از خود گذشته برساند و از آنها بپرسد آیا زوجی که بتوانند ماهی سه میلیون تومان قسط بدهند، اصلا دیگر نیازی به وام خواهند داشت؟ آیا خبر دارید چه خبر است؟…