داستانی بسیار زیبا درباره یکی از پیغمبران
16 آبان 1391
امام رضا(ع): خدای متعال به یک پیغمبری از پیغمبرانش وحی کرد: که وقتی صبح از خانه بیرون آمدی اولین چیزی که به نظرت میآید بخور و دومین چیزی را که میبینی آن را بپوشان و سومین چیزی را که میبینی پناهش ده و چهارمین چیزی را که دیدی مأیوس نکن و پنجمین چیزی را که میبینی از آن فرار کن.
چون صبح شد و بیرون آمد کوه بزرگی را دید که در روبه رویش است، ایستاد و به یاد فرموده خدا افتاد که به او فرموده بود: اولین چیزی را که دیدی بخور و او تعجب کرد! بعد با خودش فکر کرد که خدا مرا به چیزی امر نمیکند که من طاقت آن را نداشته باشم پس به طرف کوه رفت تا آن را بخورد. هر چقدربه کوه نزدیکتر میشد کوه کوچکتر میشد تا آنجا که وقتی به کوه رسید کوه را لقمهای لذیذ یافت و آن لقمه را خورد و لذتی به او دست داد که تا حالا با خوردن لقمهای به او دست نداده بود.
دومین چیزی را که دید طشت طلایی بود چون خدا امر کرده بود دومین چیزی را که میبینی آن را بپوشان، چالهای کند و آن طشت طلا را در خاک پنهان کرد و بعد به راه خود ادامه داد و لحظهای به پشت سر خود نگاه کرد دید که آن طشت طلایی که پنهان کرده بود آشکار شده و از خاک بیرون افتاده؛ با خود گفت: آنچه را که خدا فرموده بود انجام دادم و به راه خود ادامه داد.
دید که مرغی در آسمان است و بازی( پرنده شکاری) دنبال او است و قصد شکار کردن مرغ را دارد چون خدا به او فرموده بود: سومین چیزی را که میبینی پناه ده، آستین لباسش را گشود تا مرغ در آنجا رود و پناه گیرد. پس وقتی این کار را کرد باز شکاری به او گفت: من چند روزی است که دنبال این مرغ هستم تا شکارش کنم و تو او را پناه دادی و نگذاشتی که من شکارش کنم چون خدا گفته بود: چهارمین چیزی را که دیدی مأیوس نکن، قسمتی از گوشت پای خود را کند و به باز شکاری داد و به راه خود ادامه داد.
و بعد در ادامه راه گوشت مردار گندیده کرمگذاشتهای را دید چون خدا به او گفته بود: پنجمین چیزی را که دیدی از آن فرار کن فرار کرد. به خانه برگشت و شب در خواب خدا به او گفت: کارهایی را که گفتیم انجام دادی. آیا معنای این کارها را میدانی؟ گفت: نه.
خداوند فرمود: آن کوه را که دیدی و بعد به امر ما رفتی بخوری و هرچه به آن نزدیکتر میشدی کوچکتر میشد و آخر لقمهای لذیذ شد، غضب است که اگر هنگام غضب خود را نگه داری و غضب خود را بخوری بعد از آن خوشحال میشوی که غضب را نگه داشتی و خود را کنترل کردی این خوشحالی همان لقمه لذیذ است.
و اما آن طشت طلا که پنهانش کردی، کار خوب و نیک است که اگر آن را پنهان کنی و به کسی نگویی(و ریا نکنی) خداوند آن را ظاهر میگرداند و به همه نشان میدهد. و اما آن مرغی که پناهش دادی، این است که اگر کسی تو را نصیحت میکند؛ نصیحت او را قبول کن. و باز شکاری که مأیوسش نکردی، آن است که اگر کسی از تو چیزی میخواست او را مأیوس نکن و اما گوشت مردار گندیدهای که امر شده بود از آن فرار کنی غیبت است و از غیبت کردن بپرهیز و غیبت نکن.
منبع :عین الحیوه صفحه 521