شکستن حرمت کربلا...
شکستن حرمت کربلا…
محمد بن اشعَثِ بن قِيسِ کِندي از طرف لشگر عمر بن سعد جلو آمده بود.
تمام راهي که به خيمه هاي حسين بن علي برسد، داشت فکر مي کرد که چي بگويد؟ چطوري واژه ها را کنار هم بچيند که حسين نتواند جوابي برايش بياورد. فکرش مشغول به اين بود تا حرفي بزند که تمام تاريخ تحسينش کنند. چيزي بگويد که دوروبري هاي حسين عليه السلام را از کنارش بپراکند. به خودش که آمد ديد حسين عليه السلام مقابلش ايستاده. پس فرياد زد:
«آي حسين بن فاطمه!نسبت به پيامبر خدا، تو چه حرمتي داري که ما نداريم؟ فرق تو با ما چيست؟»
«حسينٌ منّي وَ انَا مِن حسين» را فراموش کرده بود. فراموش کرده بود که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله حسين را با خودش مي آورد بالاي منبر مسجد. مي فرمود:«ايها الناس!هذا حسين بن علي. فَاعرِفوه- مردم!اين حسين پسر علي است. بشناسيدش.»
نشناختندش.حيف!
حسين برايش اين آيه را خواند:«اِنَّ اللهَ اصطَفِي آدَمَ و نوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَي العالَمين. ذَرِّيهَ بَعضُها مِن بَعضِ وَ الله سَميعٌ عَليم…» و فرمود«قسم به خدا که محمد از آل ابراهيم است و عترت طاهره اش از آل محمدند.
بعد نام اين مرد را پرسيد.
محمد بن اشعث نامش را بلند فرياد کرد تا مثلاً صدايش را من و تويي که اينجاي تاريخ نشسته ايم هم بشنويم. اما ما نفرين حسين را شنيديم که فرمود:«خداوندا!پسر اشعث را در اين روز ذليل کن. طوري که هرگز بعد از امروز عزيز نشود.»
روايت است که مرد براي قضاي حاجت بيرون آمد.اما به نيش عقربي از پا درآمد و شرايطش آن قدر اسف بار بود که نوع مرگش سر زبان ها افتاد و عزتش له شد.
سردار عمارت کوفه
سردار عمارت کوفه….
گفته بود سرهاي بريده بياورند تا ببيند.
سرها را روي ني کرده بودند و يکي يکي وارد کاخ مجلّلش مي کردند.
ابن زياد نشسته بر تخت عمارت، سر تکان مي داد و سعي مي کرد تا دانه دانه سرهاي بر ني فرو رفته را بشناسد. حسين عليه السلام را شناخت. اشاره کرد که آن را برايش پايين بياورند. سر را گذاشت روي پاهايش. خواست پيروزمندانه سخن باز کند که احساس کرد پاهايش آتش گرفته.
هول کرد. سر را برداشت و ديد که لباسش سوراخ شده. اشاره کرد که سرها را ببرند. اما «آخ پايم» اش از همان روز بلند بود. قطره اي از خون سرحسين عليه السلام بر پاي او چکيده و لباسش را سوزانده بود و سوراخ تا توي استخوان پايش، کش آمده بود.
بوي تعفن همه کاخ مجللش را پر کرده بود. روزها و روزها به همين شکل مي گذراند. با چوب دستي که بتواند درد پايش راکم کند و کمي راهش ببرد و شيشه هاي مشک و عنبر که به جاي زخم مي زد اما بوي تعفن کم نمي شد.
بعد از قيام مختار، ابراهيم بن مالک اشتر ابن زياد را کت بسته آورد کنار آتشي که راه انداخته بودند.
مي گويند از گوشت تن ابن زياد مي بريدند و نيم پزش مي کردند و به خودش مي خورانيدند و اين گوشت هاي متعفن رانش را به خورد خودش دادند تا اين که به حد مرگ افتاد و بعد از آن به قتلش رساندند.
و سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون
سياهي لشگر نباش
سياهي لشگر نباش!!
ايستاده بود بالاي بلندي.
مي ديد که شمر، خنجر به دست گرفته و بالاي سر پسر رسول خدا راه مي رود.
مي ديد که حسين بن علي عليه السلام روي زمين افتاده و نگاهش به خيمه هاست. همه ماجرا توي مردمک چشم هاي مرد، پيدا بود.
حسين عليه السلام که کشته شد، مرد هم راهي خانه اش شد. نماز عشاء خواند و خوابيد.
در عالم خواب، پيام آوري از طرف رسول خدا به او گفت که پيامبر تو را مي خواند.
مرد گفت:مرا با رسول خدا کاري نيست.
سفير، مرد را کشان کشان تا پيش پاي رسول خدا برد.شمشيري در دستان پيامبر، برق مي زد که با آن تمام رفيقان مرد را به ضربه اي آتشين ناکار مي کرد. چون پيامبر به اين مرد رسيد، مرد سلام کرد.
نبي خدا صلي الله عليه و آله جواب سلامش را نداد. اما گفت:اي دشمن خدا!تو حرمت مرا شکستي. خاندانم را کشتي. حقّ مرا رعايت نکردي و کردي آنچه نبايد مي کردي.
مرد هراسان گفت:من شمشير و نيزه اي به دست نگرفتم. من هيچ تيري پرتاب نکردم. من کسي را نکشتم.
رسول خدا فرمود:راست گفتي. اما تو بر سياهي لشکر افزودي. تو سپاه ظلم را پرشمارتر کردي و سپاه خلق را کم شمارتر.
تشتي از خون مقابل پيامبر بود. رسول خدا فرمود:اين خون فرزندم حسين است.
کمي از آن خون را بر چشمان مرد ماليد و مرد از خواب پريد در حالي که ديگر چشمانش هيچ کجا را نمي ديد.
فداکاري و بصيرت، لازمه ي دفاع از دين
فداکاري و بصيرت، لازمه ي دفاع از دين
عاشورا پيامها و درسهايي دارد. عاشورا درس مي دهد که بايد براي حفظ دين فداکاري کرد. در راه قرآن بايد از همه چيز گذشت. درس مي دهد که در ميدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پيرو جوان، شريف و وضيع، امام و رعيّت، همه با هم در يک صف قرار مي گيرند و جبهه ي دشمن با همه ي تواناييهاي ظاهري، بسيار آسيب پذير است. همچنان که جبهه ي بني اميّه به وسيله ي کاروان اسيران عاشورا در کوفه آسيب ديد، در شام و در مدينه آسيب ديد، بالاخره هم به فناي جبهه ي سفياني منتهي شد. درس مي دهد که در ماجراي دفاع از دين، بيشتر از همه چيز براي انسان بصيرت لازم است. بي بصيرتها فريب مي خورند و در جبهه باطل قرار مي گيرند، بدون اين که خود بدانند. همچنان که در جبهه ي ابن زياد کساني بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، بلکه از بي بصيرتها بودند.
اينها درسهاي عاشورا است. البتّه همين درسها کافي است که يک ملت را از ذلّت به عزّت برساند. همين درسها مي تواند جبهه ي کفر و استکبار را شکست بدهد. درسهاي زندگي سازي است (1)
استقامت حسيني
درمورد امام حسين عليه السلام استقامت به اين صورت است که او تصميم گرفت تسليم يزد و حکومت جابرانه ي او نشود. مبارزه از اين جا شروع شد؛ عدم تسليم در مقابل حاکميت فاسدي که راه دين را بکلّي منحرف مي کرد. امام که از مدينه حرکت فرمود، با اين نيّت بود. بعد که در مکّه احساس کرد ياور دارد، آن وقت اين را با قيام هم همراه کرد؛ و الّا جوهر اصلي اعتراض و حرکت در مقابل حکومتي بود که بر طبق موازين حسيني، اين حکومت قابل تحمّل و قابل قبول نبود. اوّل، امام حسين عليه السلام در مقابل اين حکومت ايستاد. هنوز خبري نبود و مشکلات خودش را نشان نداده بود. بعد، امام حسين عليه السلام با مشکلات يکي پس از ديگري مواجه شد: مسأله ي ناگزيري خروج از مکّه و سپس درگيري در کربال و فشاري که درحادثه ي کربلا بر شخص امام حسين عليه السلام وارد آمد.
عذرهاي شرعي سدّ راه انسان
يکي از چيزهايي که در کارهاي بزرگ جلوي انسان را سدّ مي کند، عذرهاي شرعي است. کار واجب و تکليفي را انسان بايد انجام بدهد، ولي وقتي انجام اين کار مستلزم اشکال بزرگي است - فرضاً عدّه ي زيادي کشته خواهند شد -در اين جا انسان احساس مي کند که ديگرتکليف ندارد. شما ببينيد در مقابل امام حسين عليه السلام از اين گونه عذرهاي شرعي که يکي پس از ديگري پديدار مي شد و مي توانست هر انسان ظاهر بيني را از اين راه منصرف بکند، چه قدر بود. اوّل، اعراض مردم کوفه و کشته شدن مسلم بود. در اين جا بايد امام حسين مي فرمود که ديگر عذر شرعي است و تکليف ساقط شد. ما مي خواستيم با يزيد بيعت نکنيم، ولي معلوم گرديد که در اين اوضاع و احوال نمي شود چنين کاري نکرد، مردم تحمل نمي کنند. پس، تکليف ساقط است و از روي اجبار و ناچاري بيعت مي کنيم.
مرحله ي دوم، خود حادثه ي کربلاست. در اين جا امام حسين مي توانست در مواجهه ي با يک مسأله، به صورت انساني که مي خواهد حوادث بزرگ را با اين منطقها حل بکند، بگويد اين زن وبچه دراين صحراي سوزان طاقت ندارند. بنابراين، تکليف برداشته است و طبيعتاً تسليم بشود و آن چيزي را که تا آن وقت قبول نکرده بود، قبول کند. يا بعد از آن که روز عاشورا شد و حمله ي اينها شروع گرديد و عدّه ي زيادي از اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، دراين جا مشکلات بيشتر خود را به امام حسين عليه السلام نشان مي داد و مي توانست آن بزرگوار بگويد که حالا ديگر معلوم شد که نمي شود مبارزه کرد و نمي شود پيش برد و نتيجتاً عقب بکشد. يا آن وقتي که معلوم گرديد امام حسين عليه السلام شهيد خواهد شد و بعد از شهادت او، آل الله و حرم اميرالمؤمنين و حرم پيامبر، در دست مردان نامحرم در بيابان تنها خواهند ماند، اين جا ديگر مسأله ي ناموس پيش مي آيد. امام حسين عليه السلام در اين جا هم به عنوان يک انسان غيرتمند مي توانست با خود بفرمايد که ديگر تکليف برداشته است. اگر اين راه را ادامه بدهيم و کشته بشويم، زنهاي خاندان پيامبر و دختران اميرالمؤمنين و پاکيزه ترين و طيّب و طاهرترين زنان عالم اسلام، به دست دشمنان و مردهاي بي سر و پايي که از شرف و ناموس هيچ چيز نمي فهمند، خواهند افتاد. پس، تکليف برداشته است.
برادران و خواهران! توجه کنيد، اين مطلب مهمي است که بايد در حادثه ي کربلا، بر اين اساس و از اين ديدگاه دقت بشود که اگر امام حسين عليه السلام مي خواست در مقابل حوادث بسيار تلخ و دشوار - مثل حادثه ي شهادت علي اصغر و اسارت زنان و تشنگي بچه ها و کشته شدن همه ي جوانها و حوادث فراوان ديگري که در کربلا قابل احصاست - با ديد يک متشرّع معمولي نگاه کند و عظمت رسالت خود را به فراموشي بسپرد، هر قدم به قدم مي توانست عقب نشيني کند و بگويد ديگر تکليف نداريم. حالا با يزيد بيعت مي کنيم، چاره چيست. «الضّروات تبيح المحذورات ». اما امام حسين عليه السلام چنين نکرد. اين، «استقامت » امام حسين است. استقامت، يعني اين.
استقامت در برابر عذرهاي شرعي
استقامت، همه جا به معناي تحمل مشکلات نيست. تحمل مشکلات براي انسان بزرگ آسانتر است تا تحمل آن چيزهايي که بر حسب موازين شرعي و عرفي و عقلي ساده، ممکن است خلاف مصلحت به نظربيايد. تحمل اينها از تحمل دشوارتر مشکلتر است. يک وقت به کسي مي گويند اين راه را نرو، ممکن است شکنجه بشوي. انسان قوي مي گويد شکنجه بشوم، چه مانعي دارد؟راه را مي روم. يا مي گويند نرو، ممکن است کشته بشوي. انسان بزرگ مي گويد کشته بشوم، چه اهميت دارد؟ مي روم. يک وقت صحبت کشته شدن و شکنجه شدن و محروميت کشيدن نيست. مي گويند نرو، ممکن است که گروهي از مردم به خاطر اين حرکت تو کشته بشوند. در اين جا ديگر پاي جان ديگران در بين است. نرو، ممکن است بسياري از زنان و مردان و کودکان، به خاطر پيش رفتن تو سختي بکشند. اين جاست که آن کساني که کشته شدن برايشان مهم نيست، پايشان مي لرزد. آن کسي پايش نمي لرزد که اوّلاً در حدّ اعلي بصيرت داشته باشد. و بفهمد چه کار بزرگي را انجام مي دهد. ثانياً قدرت نفس داشته باشد و ضعف نفس گريبان او را نگيرد. اين دو خصوصيت را امام حسين در کربلا نشان داد. لذا حادثه ي کربلا مثل خورشيدي بر تارک تاريخ درخشيد. هنوز هم مي درخشد و تا ابد الدّهر هم خواهد درخشيد (2)
پي نوشت ها :
1-ديدار با فرماندهان گردانها، دسته هاي عاشوراي نيروي مقاومت بسيج71/4/22.
2-روزنامه جمهوري اسلامي، 1375/3/16.
منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
بررسی شبهات وهابیت ( تبرک)
معناي تبرک
تبرک در لغت به معناي طلب برکت است و برکت به معناي زيادت و رشد يا سعادت است.[1] تبرک به چيزي؛ يعني طلب برکت از طريق آن شيء. و در اصطلاح به معناي طلب برکت از طريق چيزها يا حقيقت هايي است که خداوند متعال براي آنها امتيازها و مقام هاي خاصي قرار داده است؛ همانند لمس کردن يا بوسيدن دست پيامبر(صلي الله عليه وآله) يا برخي از آثار آن حضرت بعد از وفاتش.
تبرک در قرآن کريم
کلمه برکت در قرآن کريم با الفاظ گوناگوني به کار رفته است؛ براي افاده اين معنا که برخي از اشخاص يا مکان های معيني را خداوند متعال به جهات خاصي نوعي برکت افاضه کرده است. ما در اینجا به ذکر برخی از این موارد بسنده خواهیم کرد.
1) برکت در اشخاص
2) برکت در مکان
1)برکت در اشخاص
خداوند متعال درباره اهل بيت (عليهم السلام)، يا اهل بيت ابراهيم (عليه السلام) مي فرمايد: رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ؛ [2] رحمت و برکات خدا مخصوص شما اهل بيت رسالت است، زيرا خداوند بسيار ستوده و بزرگوار است.
2 ـ هم چنين درباره حضرت عيسي (عليه السلام) مي فرمايد: وَ جَعَلَني مُبارَکًا أَيْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛ [3] و مرا هر کجا باشم براي جهانيان مايه رحمت و برکت گردانيد و تا زنده ام به عبادت نماز و زکات سفارش کرد.
2)برکت در مکان
لفظ برکت و مشتقّات آن در مورد برخي از اماکن و بخش هايي از زمين يا زمان نيز به کار برده شده است:
1 ـ خداوند متعال راجع به مکه مکرمه مي فرمايد: إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَکَّةَ مُبارَکًا وَ هُدًي لِلْعالَمينَ؛ [4] همانا اولين خانه اي که براي مکان عبادت مردم بنا شده مکه است که در آن برکت و هدايت خلايق است.
2 ـ در رابطه با مسجد الأقصي و اطراف آن مي فرمايد: سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَکْنا حَوْلَهُ؛ [5] پاک و منزه است خدايي که در شبي بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سوق داد که پيرامونش را مبارک و پرنعمت ساخت.
تبرک در روايات
با مراجعه به روايات با طيف بسياري از کلمات نبوي و اهل بيت (عليهم السلام) مواجه مي شويم که سخن از تبرک به ميان آورده و محمّد و آل محمّد (صلي الله عليه وآله) را اشخاص مبارک، معرفي نموده اند:
1 ـ پيامبر(صلي الله عليه وآله) در کيفيت صلوات چنين دستور داده اند که بگوييد: اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد کما صلّيت علي ابراهيم، و بارک علي محمّد و علي آل محمّد، کما بارکت علي ابراهيم في العالمين انّک حميد مجيد و السلام کما قد علمتم. [6] .
2 ـ در صحيح بخاري در کيفيت صلوات به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چنين آمده است: اللّهم صلّ علي محمّد عبدک و رسولک، کما صلّيت علي ابراهيم و بارک علي محمّد و آل محمّد کما بارکت علي ابراهيم. [7] .
تبرک در تاريخ
تبرک به آثار انبيا، از جمله مسائلي است که در امت هاي ديني پيشين نيز سابقه داشته است، اينک به نمونه هايي از آن اشاره مي کنيم:
1 - خداوند متعال در مورد تبرک حضرت يعقوب (عليه السلام) به پيراهن فرزندش حضرت يوسف (عليه السلام) و فرستادن آن براي پدرش يعقوب (عليه السلام) از قول حضرت يوسف (عليه السلام) مي فرمايد: اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيرًا؛ [8] پيراهن مرا نزد پدرم يعقوب برده بر روي او افکنيد تا ديدگانش بينا شود.
برادران حضرت يوسف (عليه السلام) امر برادر خود را امتثال نموده و پيراهن را برداشته و بر صورت يعقوب (عليه السلام) انداختند. پدري که در فراق فرزندش بر اثر شدّت حزن و زيادي اشک نابينا شده بود. در اين هنگام به اذن خداوند متعال چشمان پدر به برکت پيراهن يوسف (عليه السلام) بينا شد. البته خداوند متعال قدرت دارد که اين عمل را مستقيماً انجام دهد، ولي از آن جا که عالم عالِم اسباب و مسببات است و اسباب نيز برخي مادي و برخي معنوي است، حکمت الهي بر اين تعلق گرفته که در انبيا و صالحين و آثارشان برکت قرار دهد تا از اين طريق مردم به آنها اعتقاد پيدا کرده و به آنها نزديک شوند و در نتيجه با الگو قرار دادن آنان به خداوند تقربّ پيدا کرده و به ثواب او نائل آيند.
2 ـ از جمله موارد ديگري که قرآن در مورد امت هاي ديني پيشين به آن اشاره کرده، تبرک جستن بني اسرائيل به تابوتي است که در آن آثار آل موسي و آل هارون بوده است. خداوند متعال در قرآن کريم قصه پيامبر بني اسرائيل که بشارت به پادشاهي طالوت داد، اين چنين حکايت مي کند: إِنَّ آيَةَ مُلْکِهِ أَنْ يَأْتِيَکُمُ التّابُوتُ فيهِ سَکينَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَکَ آلُ مُوسي وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ؛ [9] نشانه پادشاهي او اين است که آن صندوق(عهد)که در آن آرامش خاطري از جانب پروردگارتان، و بازمانده اي از آنچه خاندان موسي و خاندان هارون(در آن)بر جاي نهاده اند در حالي که فرشتگان آن را حمل مي کنند به سوي شما خواهد آمد.
اين تابوت همان تابوتي است که به امر خدا مادر حضرت موسي (عليه السلام) فرزندش را در آن قرار داد و بر روي آب رها نمود، اين تابوت در بين بني اسرائيل احترام خاصي داشت؛ به حدّي که به آن تبرک مي جستند. حضرت موسي (عليه السلام) قبل از وفاتش، الواح و زره خود و آنچه از آيات نبوّت بود در آن قرار داد و نزد وصيّ اش يوشع به وديعه گذارد. اين صندوق نزد بني اسرائيل بود و آن را از ديد مردم پنهان نگه مي داشتند. بني اسرائيل تا مادامي که تابوت نزدشان بود در عزت و رفاه بودند، ولي هنگامي که گناه کرده و به تابوت بي احترامي کردند، خداوند آن را مخفي نمود. آنان بعد از مدّتي، آن را از يکي از انبيايشان خواستند؛ خداوند متعال طالوت را پادشاه آنان کرد و نشانه ملک او، همان صندوق(عهد)بود.
زمخشري مي گويد: تابوت، صندوق تورات بوده است، و هرگاه حضرت موسي(عليه السلام) در صدد قتال برمي آمد آن را بيرون آورده و در منظر بني اسرائيل قرار مي داد تا با ديدن آن آرامش پيدا کرده و در جهاد سست نگردند…. [10] .
سيره صحابه در تبرک به پيامبر در زمان حياتش
ابن حجر مي گويد: هر مولودي که در عصر پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده قطعاً پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ديده است، زيرا اصحاب انگيزه فراواني داشتند تا فرزندان خود را به نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورده تا به پيامبر(صلي الله عليه وآله) متبرک ساخته و پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را تحنيک کند.[11] حتي گفته شده که بعد از فتح مکه، اهالي آن فرزندانشان را نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي آوردند تا دست مبارکش را بر سرشان کشيده و دعاي به برکت نمايد. [12] .
در اين زمينه روايات فراواني است که به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
1 ـ عايشه نقل مي کند: صحابه دائماً فرزندان خود را نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي آوردند تا آنان را تحنيک کرده و مبارک گرداند. [13] .
2 ـ امّ قيس فرزندش را ـ که هنوز غذا نخورده بود ـ نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آورد و او را در دامن آن حضرت (صلي الله عليه وآله) قرار داد…. [14] .
ابن حجر در شرح اين حديث مي گويد: از اين حديث استفاده مي شود که تحنيک طفل و تبرک به اهل فضل مستحب است. [15].
3 ـ انس مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدم که حلاّق سر مبارکش را مي تراشيد و اصحاب دور وجودش طواف مي کردند تا اگر دانه مويي از سر حضرت (صلي الله عليه وآله) جدا شود بر دستان آنها قرار گيرد. [16] .
4 ـ ابي حجيفه مي گويد: خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدم، در حالي که وضو مي گرفت و مردم بر هم سبقت مي گرفتند تا از آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بهره ببرند. هر کس از آن آب بر مي داشت، براي تبرک به خود مي ماليد و کسي هم که به آن دسترسي پيدا نمي کرد از رطوبت ديگري استفاده مي برد. [17] .
عروه از مسور و ديگران نقل مي کند: هنگام وضوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، نزديک بود که مردم به دليل هجوم آوردن براي تبرک از آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) خودشان را هلاک کنند. [18] .
5 ـ سعد مي گويد: از اصحاب رسول خدا شنيدم که مي گفتند: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) کنار چاه بضاعه آمد و با دلوي از چاه آب کشيد و با آن وضو گرفت و بقيه آن را داخل چاه ريخت. بعد از اين جريان هرگاه شخصي مريض مي شد، از آن چاه آب مي کشيدند و او را مي شستند؛ و فوراً شفا مي يافت. [19] .
6 ـ ابوايوب انصاري مي گويد: بعد از آن که رسول خدا (صلي الله عليه وآله) وارد خانه ما شد؛ من براي حضرتش غذا مي آوردم، هنگامي که ظرف غذا را بر مي گرداندم، من و همسرم از محل دست هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) در غذا به نيت تبرک برداشته و استفاده مي کرديم. [20] .
رأي ابن تيميه و احمد بن حنبل در تبرک
ابن تيميه در کتاب اقتضاء الصراط المستقيم نقل مي کند: احمد بن حنبل و غير او اجازه داده اند تا انسان منبر و جا دستي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را بر روي منبر براي تبرک مسح نمايد، ولي مسح قبر آن حضرت را رخصت نداده اند. ولي در روايتي که به آن اشاره می کنیم احمد بن حنبل مسح قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نيز جايز شمرده است.
عبدالله بن احمد بن حنبل مي گويد از پدرم درباره حکم کسي که به منبر رسول خدا دست مي کشد و تبرک مي جويد و آن را مي بوسد و با قبر نيز همين کار را مي کند تا ثواب ببرد، پرسيدم. گفت: اشکالي ندارد.[21]
تبرک صحابه و تابعين به آثار پيامبر بعد از وفاتش
1 ـ نقل است که معاويه هنگام وفات وصيت کرد که با پيراهن، شلوار، قبا و مقداري از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) دفن شود. [22] .
2 ـ عمر بن عبدالعزيز هنگام وفاتش دستور داد: مو و ناخني از پيامبر(صلي الله عليه وآله) را آورده و در کفنش قرار دهند. [23] .
3 ـ ابن سعد مي گويد: در حنوط انس بن مالک، کيسه اي از مشک و مويي از موهاي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را قرار دادند. [24] .
4 ـ ابن سيرين مي گويد: به عبيده گفتم: نزد ما مقداري از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از طرف انس يا اهل او باقي مانده که براي من محبوب تر است از دنيا و آخرت. [25] .
5 ـ صفيه مي گويد: هرگاه عمر بر ما وارد مي شد دستور مي داد تا کاسه اي که از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزد ما بود به او دهيم، سپس آن را از آب زمزم پر مي نمود و از آن مي آشاميد و به قصد تبرک بر صورتش مي پاشيد. [26] .
7 ـ ابن سيرين نقل مي کند: نزد انس بن مالک، عصايي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود که بعد از وفاتش آن را با او بين پهلو و پيراهنش دفن نمودند. [27] .
تبرک به قبر رسول الله(صلی الله علیه و آله)
1 ـ سمهودي نقل مي کند: عبدالله بن عمر دست راستش را بر قبر شريف پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي ماليد و بلال نيز صورتش را. آن گاه از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مي کند که اين عمل به جهت شدت محبت بوده، و بدين جهت تعظيم و احترام اشکالي ندارد. [28] .
2 - بلال، مؤذن پيامبر، رسول خدا را در خواب ديد که به او مي فرمايد: اي بلال، اين چه جفايي است؟ آيا وقت آن نشده که به زيارت من آيي؟بلال بيدار شد و اندوهگين و ترسان گشت. بر مرکب خود سوار شده به زيارت قبر پيامبر درمدينه آمد و شروع کرد به گريستن و صورت بر قبر پيامبر ماليدن. چون حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، آن دو را درآغوش کشيد و بوسيد.[29] .
3 -محمد بن احمد رملي، از بزرگان شافعيه درشرح (منهاج) گفته است: سايه بان گذاشتن روي قبرو بوسيدن صندوق قبر و لمس کردن آن هنگام زيارت، مکروه است، مگر آن که به قصد تبرک باشد، همچنان که فتوا داده اند اگر کسي در اثر ازدحام نمي تواند حجرالاسود را لمس کند، با عصا به آن اشاره کند، آن گاه عصا را ببوسد.[30] .
4 - مروان روزي مردي را ديد که صورت و پيشاني بر قبر پيامبر نهاده است. گردن او را گرفت و گفت: مي داني چه مي کني؟ وقتي سربلند کرد، ديد ابوايوب انصاري است. ابوايوب گفت: آري! من سراغ سنگ نيامده ام، سراغ رسول الله آمده ام. از آن حضرت شنيدم که مي فرمود: بر دين گريه نکنيد وقتي که شايستگان عهده دار آن شوند، بلکه زماني بر دين گريه کنيد که نااهلان عهده دار و والي آن گردند![31] .
نتیجه
فيض و فضل خداوند از دو طريق بربندگانش نازل ميشود؛ گاهي از طريق اسباب عادي و مادي، و گاهي از طريق اسباب غير عادي؛ گرچه تأثير هر دو طريق عادي و غير عادي به اذن و اراده الهي وابسته است. بر همين مبنا، مسلمانان به آثار رسول خداصلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم از قبيل: موي آن حضرت، آب وضو، لباس، ظروف و بدن مطهر آن حضرت و…تبرک ميجستند، تا اينکه به صورت سنّتي در بين صحابه در آمد و سپس تابعين و صالحين در عصرهاي بعدي از آنان پيروي نمودند.
ابن هشام در کتاب خود، در ضمن فصلي که براي صلح حديبيه گشوده است مينويسد: ((قريش، عروة ابن مسعود ثقفي را به نزد پيامبر فرستادند. او مدّتي در محضر رسول خداصلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم نشست و پس از آنکه از قصد پيامبر براي حرکت به طرف مکه خبردار شد، به سوي قريش بازگشت و از آنچه ديده بود گزارش داد و گفت: وقتي محمّد وضو ميگيرد اصحابش براي گرفتن آب وضوي او از يکديگر سبقت ميگيرند و هر مويي که از سر او ميافتد برميدارند…)).[32]
بسياري از انديشمندان مسلمان، وقايعي را که در زمينه تبرّک صحابه بهآثار پيامبر صلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم رخ داده است، ثبت و ضبط کرده و کتابها نوشتهاند. محور اين کتابها پيرامون: تبرّک با کام برداري اطفال به وسيله پيامبر صلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم، تبرک به وسيله مسح يا مس پيامبر صلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم، استفاده از آب وضو و غسل و باقيمانده خوردنيها و نوشيدنيهاي آن حضرت است. البته تبرک جستن صحابه منحصر در اين موارد نيست، آنان از آبي که حضرت در آن دست کرده يا از آن نوشيده، مو، ناخن، ظرف آب، جاي لبها، منبر، سکههاي طلايي که به کسي داده بودند و بالاخره به قبر آن حضرت تبرک ميجستند و با گذاردن گونههاي خود بر تربت پاک آن حضرت، اشک ميريختند.
علامه محقق، محمد طاهر ابن عبدالقادر، از علماي مکه مکرّمه، کتابي با عنوان «تبرّک الصّحابه بآثار الرسول» نگاشته است. در بخشي از اين کتاب آمده است:
((صحابه رسول خدا صلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم که الگوي هدايت يافتگان و صالحانند، بر تبرّک به آثار رسول خدا صلَّي اللَّه عليه و آله و سلَّم، اتفاق نظر دارند.آنان خود از مو، آب وضو، عرق، لباس، ظروف، تماس با بدن آن حضرت و… تبرّک مييافتند. اينگونه تبرّکها در زمان آن حضرت انجام ميشد و ايشان با عدم مخالفتشان، آن را تأييد ميکردند و اين خود دليل محکمي بر مشروعيّت اين اعمال است و اگر مشروعيت نداشت و مورد تأييد آن حضرت نبود، قطعاً پيامبر از آن نهي ميکردند و جلوگيري مينمودند. ))
ودر آخر اینکه ؛ از آن جا که قبور و حرمهاي مطهر پيامبر خدا و اهل بيت عصمت (ع) منتسب به آنان است، علاقه مندي به آستان بلندشان و برکت يافتن از قبور پاکشان، جزء سنتهاي ديني است، چه به صورت دست کشيدن و لمس کردن، چه بوسيدن و چه صورت برقبور و آستان آنان نهادن. هيچ يک از اينها هم با توحيد و پرستش خداوند، ناسازگار نيست. بزرگان دين و پيشوايان مذاهب مختلف اسلامي پيوسته در آستان (اولياء خدا) متواضعانه زمين ادب مي بوسيدند و چهره بر آستان بلندشان مي ساييدندو با تربت قبر آنان تبرک مي جستند. پس این کار به هیچ وجه شرک نیست بلکه عین توحید است.
«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»(سوره انسان،آیه3)
پی نوشت ها :
1- لسان العرب ، ج10،ص 390 و صحاح اللغة ، ج4،ص 1075
2- سوره هود، آیه 73
3- سوره مریم، آیه 31
4- سوره آل عمران، آیه 96
5- سوره إسراء، آیه 1
6- صحیح مسلم، کتاب الصلاة، باب الصلاة النبی(صلی الله علیه و آله) بعد التشهد
7- صحیح بخاری، ج 3، ص 119،کتاب التفسیر، تفسیر سورة الاحزاب
8- سوره یوسف، آیه 93
9- سوره بقره، آیه 248
10- تفسیر کشاف، ج 1، ص 293
11- تحنیک عبارت است از اولین خوردنی که به طفل میخورانند از تربت یا چیز دیگر
12- الإصابة، ترجمه ولید بن عقبه، ج 3، ص 638، رقم 9147
13- مسند احمد، ج 7، ص 303، ح 25243
14- صحیح بخاری، ج 1، ص 62، کتاب الغسل
15- فتح الباری، ج 1، ص 326، کتاب الوضوء
16- صحیح مسلم با شرح نووی، ج 15، ص 83 – مسند احمد، ج3، ص 591
17- صحیح بخاری، ج 1، ص 55، کتاب الوضوء، باب استعمال فضل وضوء الناس
18- همان
19- الطبقات الکبری، ج 1، ص 2، ح 184
20- البدایة و النهایة، ج 3، ص 201 – سیره ابن هشام، ج 2، ص 144
21- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1414
22- السیرة الحلبیة، ج 3، ص 109 – تاریخ دمشق، ج 59، ص 229
23- طبقات ابن سعد، ترجمه عمر بن عبد العزیز، ج 5، ص 406
24- همان ، ج7، ص25، ترجمه انس
25- صحیح بخاری، ج 1، ص 51، کتاب الوضوء، باب الماء یغسل شعر الانسان
26- الإصابة، ترجمه فراس، ج 3، ص 202 – اسد الغابه، ج 1، ص208
27- البدایة و النهایة، ج 6، ص 6
28- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1405
29- شفاءالسقام، سبکی، ص 39 – اسد الغابه، ج 1، ص 208
30- کنز المطالب، حمزاوی، ص 19
31- مستدرک حاکم، ج 4، ص 515 – وفاء الوفاء، ج 2، ص 410
32- السیرة النبویة 2/314 ، صلح حدیبیه
« نجات در راستی است و هلاکت در دروغگویی»
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
اَلصِّدقُ عِزُّ و الکِذبُ عَجزٌ؛
صدق و راستی عزّت است و دروغگویی ناتوانی است.
تاریخ یعقوبی، ج2، ص246
شرح حدیث:
صدق و راستی، گاهی در «گفتار» است، گاهی در «کردار».
اگر در گفتار باشد، «راستگویی» است که فضیلتی بزرگ و دوست داشتنی است.
و اگر در کردار باشد« درستکاری» است که موجب محبوبیت انسان می شود و اعتماد عمومی را در جامعه افزایش می دهد.
هر دو خصلت، مایه ی آبرومندی و عزّت است.
راستی کن که راستان رَستند
راستان در جهان قوی دستند
به همین تناسب، درغگویی و صداقت نداشتن در عمل که ریشه در زبونی و حقارت نفس دارد و نوعی ضعف روحی و اخلاقی به شمار می رود، مایه ی سرافکندگی می شود و افراد دروغگو و نیرنگ باز و غیرصادق، هم خودشان مورد اعتماد قرار نمی گیرند، هم جوّ بی اعتمادی را در جامعه افزایش می دهند.
به تعبیر روایات « نجات در راستی است و هلاکت در دروغگویی»
مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بلا بر او چو تگرگ
سخن راست گو، مترس که راست
نَبُرد روزی و نیارد مرگ(1)
مؤمنان پاکدل و خداباور، نیازی نمی بینند که برای رسیدن به مقاصد خویش یا منافع مادی، به دروغ متوسّل شوند.
وقتی خداوند، راستگویان را دوست می دارد و خودش از همه راستگوتر است، چرا بنده کاری کند که از چشم خدا بیفتد؟
زبانی که از دروغگویی پاک باشد، قابل احترام است.
پی نوشت:
1. جمال الدین اصفهانی.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
« کور خود هستند و بینای مردم»
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
بپرهیز از این که از کسانی باشی که بر مردم به خاطر گناهانشان بیمناکند، ولی خودشان از عقوبت گناهشان ایمن هستند.
تحف العقول، ص 240
شرح حدیث:
گناه، پرونده ی عمل را سیاه و ننگین می کند و پاسخگویی انسان را هنگام محاکمه ی الهی دشوار می سازد.
پس گناهان، عامل نگرانی اند، چه به سبب پیامدهای آنها در دنیا، چه به خاطر عذاب و کیفر آخرت حال، فرقی نمی کند که این گناه از ما باشد یا از دیگری.
حضرت، هشدار می دهد از کسانی نباشیم که با دیدن گناه های بندگان دیگر، به حال آنان نگران شویم و از عقوبت اخروی ایشان به هراس افتیم، ولی اگر خودمان مرتکب گناه می شویم، احساس امنیت کنیم و نگران نباشیم؛ گویا تضمینی گرفته ایم که با ما کار ندارند، ولی از دیگران به سختی حساب خواهند کشید.
این حالت، گویای غفلت انسان است.
اگر محاسبه و کیفر هست، برای همه است و اگر آسودگی و ایمنی است، برای همگان است. چنین نیست که برخی حاشیه ی امن داشته باشند و خود را مقرّب درگاه الهی بپندارند و با داشتن بار سنگین معاصی، ترس به دل راه ندهند و دغدغه و نگرانی نداشته باشند.
ضرب المثلی که می گوید:« کور خود هستند و بینای مردم» در مورد این افراد مصداق پیدا می کند و می تواند به این نکته هم اشاره داشته باشد که اگر از جرایم دیگران بر آنان می ترسیم، بخشی از این ترس و نگرانی را هم بر خودمان داشته باشیم.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
پنج خصلت است که در هر کس نباشد، بهره ی چندانی در او نیست
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
خَمسٌ مَن لَم تَکُن فِیهِ لَم یَکُن فِیهِ کَثیرُ مُستَمتَعٍ: اَلعَقلُ وَ الدِّینُ وَ الأدَبُ وَ الحَیاءُ وَ حُسن ُالخُلقِ؛
پنج خصلت است که در هر کس نباشد، بهره ی چندانی در او نیست: خرد، دین، ادب، حیا و اخلاق نیکو.
حیاة الامام الحسین علیه السلام، ج 1، ص 181
شرح حدیث:
درخت وجود آدمی وقتی ثمربخش است که شاخ و برگ و میوه دهد.
ثمر این درخت، صفات نیک و خصلتهای پسندیده است.
پنج صفتی را که امام حسین(علیه السلام) در این حدیث به عنوان عناصر خیرآفرین از آنها یاد می کند، چه در زندگی فردی و چه در حیات اجتماعی، منبع برکت و آثار نیک است.
«عقل»، بزرگترین موهبتی است که خداوند به انسانها عطا کرده است و حجّتی درونی و پیامبری باطنی است که راه زندگی صحیح را به آدمیان نشان می دهد.
«دین»، زندگی بر مدار خواست خداوند و به کار بستن اوامر پروردگار، در همه ی ابعاد است.
«ادب »، نشان کمال خرد و وارستگی انسان از رذیله ی جهل است و انسان را مورد احترام و محبوبیّت نزد دیگران قرار می دهد.
«حیا»، صفتی ارزشمند است که آدمی را از آلوده شدن به مفاسد و حریم شکنی و بی عفتی باز می دارد.
«حسن خلق»، برترین فضیلت یک مسلمان است و صفتی است که خداوند، پیامبر محبوبش حضرت محمد(ص) را به خاطر آن ستوده است. افراد خوش اخلاق، زندگی بهتر و روابط صمیمانه تری با دیگران دارند و در خانه ی دلها نفوذ می کنند.
این صفات شایسته ی پنجگانه، وجود آدمی را پرثمر می سازد و کسی که از این اوصاف بی بهره باشد، انتظار خیری از او نیست.
خود را به این صفات آراسته کنیم و اگر از آنها برخورداریم، بر آنها بیفزاییم.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
«صله رحم»
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
مَن سَرَّهُ اَن یُنسَاَ فی اَجَلِهِ وَ یُزادَ فی رِزقِهِ فَلیَصِل رَحِمَهُ.
هر کس از تأخیر مرگش و افزایش روزی اش خوشحال می شود، پس به خویشاوندان خود رسیدگی و سرکشی کند.
بحار الانوار، ج 74، ص 91
شرح حدیث:
برای «صله رحم»، آثار فراوانی چه در دنیا و چه در آخرت بیان شده است.
«طول عمر» و «افزایش رزق» دو نمونه از این آثار است که به خود شخص برمی گردد.
در حدیث است که گاهی از عمر کسی سه سال باقی مانده است، ولی به خاطر آنکه به خویشاوندان خود می رسد و اهل صله ی رحم است، خداوند بر عمر او می افزاید و عمرش سی سال ادامه می یابد. گاهی هم برعکس، به سبب قطع رحم، از عمر او کاسته می شود و زودتر از موعد مقرّر، از دنیا رخت برمی بندد.
افزایش رزق و روزی هم در سایه ی صله ی رحم است.
حفظ روابط فامیلی و تقویت رفت و آمدهای خانوادگی و کمک و رسیدگی به خویشاوندان نیازمند، از بافضیلت ترین کارهاست. افراد، با دیدار هم، نشاط روحی پیدا می کنند و همین خوشحالی که در سایه ی صله ی رحم فراهم می شود، بر طول عمر و نشاط و شادابی انسان می افزاید.
قطع رابطه با خویشاوندان انسان را افسرده و بی نشاط می کند و همین افسردگی روحی مایه ی کاهش عمر و تحلیل رفتن وجود آدمی است.
علاوه بر جنبه ی روحی و روانی که در صله ی رحم و قطع رحم وجود دارد و طبیعی است، از سنّتهای الهی است که صله ی رحم، اجل و مرگ را به تأخیر می اندازد و مایه ی فزونی رزق و روزی می گردد.
از آثار اجتماعی این سنت اسلامی غافل و محروم نباشیم.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
اگراین سه چیز نبود....
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
لَولا ثَلاثَةٌ ما وَضَعَ ابنُ آدَمَ رَأسَهُ لِشَیءٍ: اَلفَقرُ وَ المَرَض ُوَ المَوتُ؛
اگر سه چیز نبود، آدمیزاد هرگز سر در برابر چیزی فرود نمی آورد: تنگدستی، بیماری و مرگ.
نزهة النّاظر، ص 80
شرح حدیث:
شیطان، سرسلسله ی مغروران و متکبّران بود و سرانجام، گرفتار عوارض آن شد و از درگاه خدا رانده گشت. انسانهای مغرور و خودخواه، پیرو شیطانند.
خداوند، برای آنکه انسانها گرفتار غرور و گردن کشی نشوند و حقیقت دنیا و عجز و نیاز آدمی را بشناسند، گاهی آنان را دچار فقر و تنگدستی می کند، گاهی در بستر بیماری می افکند، و در نهایت با مرگ و میراندن، ناپایداری دنیا و ناتوانی انسان را به یاد می آورد.
چه بسا گردنکشانی که تهیدست شدند و ابهت آنان فرو ریخت.
چه بسا مغرورانی که بیمار گشتند و نشاط و شادابی را از دست دادند.
چه بسا طاغوتهایی که به کام مرگ رفتند و مرگشان مایه ی عبرت دیگران شد.
پروین اعتصامی، در سروده ای که برای سنگ مزار خویش دارد، به حقیقت دنیا و بی اعتباری آن اشاره دارد، از جمله می گوید:
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است
همه ی جبّاران تاریخ، وقتی در آستانه ی مرگ قرار می گیرند، زاری می کنند و احساس شکست دارند و آن همه قدرت و جبروت را بی فایده می بینند. مگر فرعون نبود که در آستانه ی غرق شدن در رود نیل، گفت: توبه کردم، و از سوی خدا خطاب آمد: اکنون؟
چه خوب است انسان، پیش از آنکه ثروت و دارایی خود را از دست بدهد و به خاک فقر بنشیند، و پیش از بیماری و رنجوری و قبل از مرگ، فروتنانه در مقابل خدا تسلیم و مطیع شود و او را بنده باشد!
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)