عفو گنهكاران
عفو گنهكاران
در زمان فرمانروائى هارون عباسى پس از شهادت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام)، عدّهاى به فرماندهى (جلودى) كه مردى سفّاك و بی رحم بود، مأموريت يافتند به محلّه بنى هاشم در شهر مدينه منوّره حمله كنند، و تمام خانهها را به تاراج بكشند. جلودى براى انجام مأموريت عازم شهر مدينه شده، و با افراد خود به محلّه بنى هاشم و از جمله به خانه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) كه امام رضا (علیه السلام) در آنجا بودند يورش برده، و خانه آن حضرت را به محاصره خود در آورد. حضرت رضا (علیه السلام) كه از مقصد جلودى آگاه بودند، تمام بانوان و علويان را به اطاقى برده، و خودشان در عتبه در آن اطاق ايستادند، جلودى با خشونت و شدّتى روبروى امام ايستاده و گفت: كه من طبق دستور اميرالمؤمنين! هارون مأموريت دارم به اين اطاق هم وارد شوم و همه چيز را با خودم مصادره كنم، و اين كار بايد انجام پذيرد. امام هشتم در پاسخش فرمودند: كه تو همينجا منتظر بمان و صبر كن، من سوگند ياد مىكنم كه هرچه اين بانوان از زيورآلات و لباس و غيره دارند برايت بياورم، جلودى نپذيرفت و برخواستهاش اصرار مىورزيد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) پيوسته مىفرمودند كه اگر صبر كنى من قول مىدهم هرآنچه در اطاق و در اختيار آن مخدرات هست نزد تو بياورم، تا اينكه جلودى پذيرفت. امام وارد اطاق شده و به آن مخدّرات امر فرمودند كه هركدام جز يك پيراهن برتن، آنچه كه دارند اعم از زيورآلات، خلخال، گوشواره و حتى مقنعههاى روى سرشان را به همراه تمام أثاثيه خانه به جلودى دادند. از اين واقعه مدتها گذشت تا اينكه حضرت امام رضا (علیه السلام) به خراسان تشريف آورده و به اصطلاح وليعهد مأمون عباسى شدند، و مأمون دستور داد كه تمام اطرافيان و درباريان با آن حضرت بيعت كنند، و همه بيعت كردند جز نفرات معدودى كه يكى از آنها همين جلودى بود. مأمون عباسى آن چند نفر را به جرم عدم بيعت با امام رضا (علیه السلام) به زندان افكند. جلودى با آن سابقه ننگين و با آن دشمنى و هتك حرمتى كه نسبت به امام رضا (علیه السلام) روا داشت، و با آنكه با آن حضرت از بيعت هم سرباز زد، مورد لطف و عنايت و عفو حضرت رضا (علیه السلام) قرار گرفت به اين ترتيب كه يك روز بعد از زندانى شدن جلودى مأمون به خدمت امام هشتم (علیه السلام) شرفياب شده، و موضوع زندانى شدن آن چند مخالف و از جمله جلودى را به ايشان عرض كرد، و سپس دستور داد كه زندانيان احضار شوند. حضرت امام رضا (علیه السلام) كنار مأمون نشسته بودند كه از دور چشمشان به جلودى افتاد، با وجودى كه از ظلم و ستم آن شخص دلآزرده بودند، مورد چپاول و هتك حرمت او قرار گرفته بودند، و بالاخره مىدانستند كه جلودى با ايشان دشمنى آشكار دارد، با تمام اينها جلودى را عفو كرده و با لطف و مرحمت خويش از گناهان او چشم پوشيدند، و به همين جهت رو كرده به مأمون و با صورت گشادهاى فرمودند: اين پير مرد جلودى را به من ببخش و آزادش كن، مأمون با صداى آهسته عرضه داشت: اين همان است كه دختران پيغمبر را آزرده و خانه شما را چپاول كرده است! اما جلودى از آن كينه و بغضى كه نسبت به حضرت رضا (علیه السلام) داشت، گمان برد كه آن حضرت عقوبت و مجازاتش را از مأمون مىخواهند، از اين رو به مأمون گفت: ترا به خدا و به خدمتگذاريم به پدرت هارون سوگند مىدهم كه خواهش اين آقا را نسبت به من نپذيرى! مأمون كه وضع را چنين ديد از بزرگوارى امام رضا (علیه السلام) و خباثت جلودى در شگفت شده و به جلودى گفت: نه بخدا سوگند خواهش اين آقا را نسبت بتو عملى نمىكنم، سپس به دژخيم خودش دستور داد گردنش را بزند (اعيان الشيعه ج1 ص42).
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مىگذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مىتوانست انتقام بگيرد.
حضرت علىّ بن ابىطالب (علیه السلام) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفتهاند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مىباشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند (عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121.)
حضرت امام حسين (علیه السلام) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد(پيشواى شهيدان نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72.)
امام سجاد (علیه السلام) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند (الكامل فىالتاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113.) امام محمد باقر (علیه السلام) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337).
امام جعفر صادق (علیه السلام) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بىاختيار از بلندى بهزمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند(بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص24).
امام موسى بن جعفر كاظم (علیه السلام) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعهاش رفته و كيسهاى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند (بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102).
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مىداشت.
متأسفانه حكومتهائى كه بهنام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمىكرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونههاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمىكرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دستهجمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجههاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مىخورد، بهطورى كه هيچكس ديگر نمىتوانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجهها، زندانها، فاجعههاى خونين و ديگر نابسامانيها را بهجان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند. يكى از شاعران شيعه از زبان اهلبيت پيامبراكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومتهاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مىسنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة *** ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما *** غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا *** و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمينهاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مىكرديم. و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست.
رفتار با متكبر
رفتار با متكبر
فضل بن سهل ذوالرياستين كه مأمون عباسى رياست نيروهاى مسلح و رياست ديوان دربار خود را بدو سپرده بود، به دستور مأمون عباسى براى خود اماننامهاى با اختيارات كامل نوشته و آن را به امضاى درباريان رسانيده، و سپس براى توشيح و مهر مأمون آن را نزد وى فرستاد، مأمون هم آن نامه را مهر زده و توشيح كرد، و سپس تمام خواستههاى ذوالرياستين را برآورده ساخت، علاوه بر آنكه نامهاى را به خطّ خود نگاشت و در آن اموال بسيار و زمينها و املاك و سلطه را نيز بدو بخشيد.
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (علیه السلام) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (علیه السلام) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (علیه السلام) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
ذوالرياستين با چهرهاى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامهاى براى اينجانب شايستهتر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مىباشيد.
حضرت رضا (علیه السلام) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافهاى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168)
تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام
تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام
امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.» فرمود:« هر چه می گویم، بکن!» من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.
حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.»
عرض کردم:« از نجاری؟» فرمود:« در خزانه تابوت هست.» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
خبر از شهادت خویش به اباصلت
خبر از شهادت خویش به اباصلت
اباصلت هروی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.» من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاکها را بویید و فرمود:« میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو می روند. همهی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»
حضرت امام رضا علیه السلام ولایتعهدی را قبول نمیکرد و مکرر میفرمود: این عهد و بیعت ناتمام خواهد ماند.
روزی مأمون به او گفت: خوب است شما به عراق بروید و من جانشین شما در خراسان باشم.
امام لبخندی زد و فرمود: نه، به جان خودم قسم من در همین جا اقامتی کوتاه دارم و پیش از اینکه از اینجا بیرون نمیروم مگر اینکه مرگ مرا در مییابد. یا در عهدنامهای که امام به خط خود نوشت، مرقوم داشت که علم جامعه و جفر دلالت دارد بر اینکه این امر به سرانجام نخواهد رسید.
یا گاهی که مأمون مینشست و از امامت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام سخن میگفت، امام به اصحاب خاص خود میفرمود: از این سخنها گول نخورید. به خدا قسم خود مأمون میکشد ولی من باید صبر کنم تا هنگام فرمان الهی برسد.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: از پسر من، موسی، پسری به دنیا خواهد آمد که نامش نام علی علیه السلام است. او در سرزمین طوس در خراسان با زهر شهید میشود و در غربت دفن میگردد. هر کس حق او را بشناسد و زیارتش کند، خداوند به او پاداش کسانی را که قبل از فتح مکه انفاق کردهاند و جهاد نمودهاند عطا میفرماید.
انتظارات امام حسن(ع) از شيعيان
انتظارات امام حسن(ع) از شيعيان
نوشتاری که پیش رو دارید بیان برخی انتظارات و توصیه های امام حسن مجتبی(علیه السّلام) است به امت اسلامی بخصوص شیعیان و کسانی که خواهان دستیابی به هدایت الهی و صراط مستقیم هستند. با هم این مطلب را که از سایت تبیان انتخاب شده، از نظر می گذرانیم.
1- خدا محوری
از مهمترین انتظاراتی که تمام انبیا و اولیا از بندگان خدا، داشته اند و دارند این است که مردم در کارها و رفتارها خدا محور باشند و رضایت الهی و خداوندی را در تمام امور، محور و اساس قرار دهند.
امام حسن مجتبی(علیه السّلام) نیز که خود خدامحور و سراپا اخلاص بود، از امت اسلامی و شیعیان خویش انتظار دارد که رضایت الهی را محور فعالیت خویش قرار دهند. این توقع را گاه با بیان زیان مردم محوری و خارج شدن از محور رضایت الهی ابراز می دارد، آنجا که فرمود: «من طلب رضی الله بسخط الناس کفاه الله امور الناس و من طلب رضی الناس بسخط الله و کله الله الی الناس؛ (1) هر کس رضایت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم کفایت می کند و هر کس که با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضایت مردم باشد، خدا او را به مردم وامی گذارد.»
حضرت گاه فوائد خدا محوری و در نظر گرفتن رضایت الهی را به زبان می آورد و می فرماید: «انا الضامن لمن لم یهجس فی قلبه الا الرضا ان یدعو الله فیستجاب له(2) من ضمانت می کنم برای کسی که در قلب او چیزی نگذرد جز رضا ]ی خداوندی[، که خداوند دعای او را مستجاب فرماید.»
راوی از حضرت امام حسن(علیه السّلام)این مهم را چنین نقل می کند: امام حسن روز عید فطر بر گروهی از مردم گذر کرد که مشغول بازی و خنده بودند، بالای سر آنها ایستاد و فرمود: «اتن الله جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه فیستبقون فیه بطاعته الی مرضاته فسبق قوم ففازوا و قصر آخرون فخابوا؛(3) به راستی، خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه برای خلق قرار داده است تا به وسیله طاعت او برای جلب رضایت خداوند بر یکدیگر سبقت گیرند. مردمی سبقت گرفتند و کامیاب گشتند و دیگران کوتاهی کردند و ناکام ماندند.»
رسیدن به رضایت الهی آرزوی تمام انبیا بود.لذا در روایت آمده است که «موسی(علیه السّلام) عرض کرد: خدایا! مرا به عملی راهنمایی کن که با انجام آن به رضایت تو دست یابم. خداوند وحی کرد که ای فرزند عمران! رضایت من در سختی و گرفتاری تو است که طاقت آن را نداری. موسی به سجده افتاد و مشغول گریه شد…، سرانجام وحی شد که ای موسی! رضایت من در رضایت تو به قضا و تقدیرات من است.»(4)
اعتراض خاموش
اعتراض خاموش
اى كريم اهل بيت! از اعتراض خاموشت مىنويسم كه چون نجابت گلهاى محمدى، عطر ايمان را در فضاى تنگ زيستن منتشر كرد؛ آنجا كه مظلوميت تو، بىوفايى و سستى يارانت را تنهايى به دوش كشيد.
از تو مىنويسم كه زهر خيانت، لختههاى جگرت را از گلوى حقپرستت سرريز كرد و خاك مدينه به خون غربت بخشندهترين شاخه امامت آشنا شد.
آنكه بر زانوان پيامبر مىنشست تا با بوسهاى از نفسهايش جان رسول الله را تازه كند، اينك راه نفسهايش با مكر زنانهاى خاموش شده است.
آن روز كه بخشندگى دستانت بر سر زبانها افتاده بود، تشت ابليس براى جان عزيزت دهان گشود و تو كريمتر از آن بودى كه جعده را از معامله با معاويه مأيوس كنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود كه ناخواسته فرو داده بودى و اكنون به سرنوشت دانسته خود تن مىدهى تا بقيع كه چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، نااميد باز نگردد.
امشب، زمين بر طبل مصيبت مىزند و اين صداى قلب زمين است كه در خاموشى تو فرومىريزد.
ديگر تمام شد طعنهها و تفسيرهاى ناحق.
اى همبازى حسين و پيامبر، ديگر تمام شد!
صبرت برتر از زبان شمشير بود
هواى شايعه، مسمومتر از زهرى است كه به كامت چشاندهاند. اين بار، شمشيرها جنس ديگرى دارند و آن كلمات شيطانزده آلسفيان است كه تو را وارونه جلوه مىدهند، اما وارونگى آينه، تأثيرى در تصوير حقيقت نمىگذارد.
اى ترازوى عدالت على عليهالسلام ! آن هنگام كه دارايى خود را به دو نيم مىكردى، ذوالفقارى را مىديدم كه جهان را با تيغ تقوا و مظلوميت و كرمش به هيچ مىگيرد.
تاريخ مىداند فرو خوردن خشم و طعن و كنايه، چه دردى است!
مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مىدانستى و دم نمىزدى، صبر جميلى بود برتر از زبان شمشير.
شكسته باد دستهايى كه با تو بيعت كردند و انصاف را شكستند!
گرچه تو بر شكستگى عادت كردهاى؛ همان روزها كه پهلوى زهرا عليهاالسلام و فرق على عليهالسلام را شكستند، فهميده بودى كه در مسلك على، فرياد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است كه عظمت حقيقت را تماشا مىكند، ولى رسالت او سياستى است كه در آن تنها «مصلحت دين» اجرا مىشود. اينك، كارگردان غيب، نقش تو را در پرده آخر، «شهيد» مىنويسد؛ يعنى صدور جواز عبور از عرش و پيوستن به محبوب ازلى.
موسم بىبرادرى
كاش خورشيدِ امروز با اين عقربكهاى زهردار ساعتها بيدار نمىشدند!
كاش شبانهترين حزن براى آوردن جگرخراشترين صحنه، در نمىزد!
كاش همسر، اين همه دشمن نمىشد!
كاش بقيع را با غليظترين لهجه گريه، در محضرش نمىديديم تا دسته دسته مرثيههاىِ جانسوز متولد شوند.
اما تقدير از درى وارد مىشود كه انتظارش را ندارى.
خانه پر مىشود از «قساوت» كه فرايند قلب همسر است.
بقيع، پذيراى نغمههاى زخم مىشود.
آسمان مىبيند كه برادر به بدرقه داغپارهها آمده است. حسين عليهالسلام را به موسم بىبرادرى كشاندهاند…
حدیث سنگ و سبو
حدیث سنگ و سبو
چه دشوار است شرح جانگذار سوختن شمع و چه دنیای غریبی است دنیای پست خاک. آن که فروغش بیشتر است، سوز و گدازش نیز بیشتر است و آن که بیشتر در اندیشه روشنایی و فروزندگی است، بیشتر در معرض حمله ظلمت و خاموشی. آنان که دل از سنگ دارند و همعنان تاریکیاند، گویی در هجوم بر خورشید مسابقه گذاشتهاند تا در پرتو جمال تابناکش، بر او بتازند و خاموشش کنند. بهنازم سرفرازی و کرامتِ خورشید را که با این همه، روی از عاشقان جمالش باز نمیگیرد و دست مهر و گرمی از سرشان برنمیدارد. داستان امامان معصوم و مظلوم شیعه، داستان غمانگیز سنگ و سبوست که چون گوهر پاک ذات خویش به آلودگی دنیا نیالودند و جز به رضایت جانان و هدایت مردمان نیندیشیدند، از آلودگان دنیا کشیدند آنچه کشیدند، و اینک حکایت جانسوز دومین معصوم ؛ کریم مظلوم. السلام علیک یا حسن ابن علی ایها المجتبی یابن رسول اللّه.
كسى را خبر نكن!
كسى را خبر نكن!
كسى را خبر نكن؛ بگذار در چهارديوارى غربت خويش جان دهم!
همان بهتر كه كسى نفهمد زهرى كه بر جانم نشسته، از نيش مار خانگىام برخاسته كه نان و نمك مرا خورده است.
پدرم در گريز از غم غربت در ميان جماعت حقنشناس، خانهنشينى را برگزيد تا با خارى در چشم و استخوانى در گلو، شيوه سكوت پيشه كند، اما من در زير باران تهمت و زخمزبان و طعنه، سايهبان خانه خويش را شكسته ديدم. دشمن، آخرين پناه و دستگيرم را نيز به اشغال خود درآورده بود.
خورشيد را با كرم شبتاب عوض كردى!
مرا تنها بگذار، ديگر نيازى نيست بوى خيانت را در پستوى خانه پنهان كنى!
تمام اين روزها كه بىوفايىات را با دروغ به هم مىبافتى تا تشت رسوايىات از بام نيفتد، تاروپود قالى كهنه و پوسيده دلت، پيش رويم از هم گسسته بود.
تو گمان كردى آن وعدههاى سر خرمنِ سوخته، مىتواند مس وجود تو را طلا كند و ازاينرو، خورشيد را با يك مشت كرم شبتاب عوض كردى!
طلا در همين خانه بود و راز كيمياگرى در دوست داشتن نور!
نگذار چشم زينب عليهاالسلام به تو بيفتد!
از اين خانه برو! صداى قدمهاى پرشتاب خواهرم در كوچه مىپيچد.
هزار بار در دل آرزو كرده است خدا كند كه خبر دروغ باشد و تو بهتر از هركسى مىدانى كه خبر را به درستى به گوش عقيله بنىهاشم رساندهاند.
به كنيزان گفتهام تشت پر از خونابههاى جگرم را پنهان كنند. به تو نيز مىگويم كه پيش از ورود زينب عليهاالسلام از اينجا برو. طاقت ندارم پيش از كربلاى حسين عليهالسلام ، چشم خواهرم به چشم قاتل برادرش بيفتد.
همان يك كربلا براى خميدن قامت زينب عليهاالسلام كافى است.
از جلوى ديدگان خواهرم بگريز!
تقدير زينب عليهاالسلام
از كنار بسترم برخيز! آمدهاى بر زخمهاى دلم نمك غربت بپاشى؟
آن همه سلامهاى بىجواب جماعت پشت پنجره بس نبود كه تو نيز گرد و غبار اندوه را از طاقچه خانهام بر دامانم مىتكانى؟! آن همه سنگ كه گلدان اميدم را شكست، بس نبود كه تو نيز گلبرگهاى دلم را پرپر مىكنى؟!
اگر قرار بر پرستارى اين تن مسموم و قلب مغموم باشد، هيچكس نزديكتر از زينب عليهاالسلام به من نيست. در تقدير خواهرم نوشتهاند كه پرستار قلبهاى سوخته باشد، از مادرم زهراى مرضيه عليهاالسلام ، تا رقيه سه ساله!
كاش زينب زخمهاى تنم را نبيند!
به آن بقچه قديمى دست نزن! هنوز از آن، عطر ياس دستهاى مادرم برمىخيزد.
اگر قرار باشد كسى كفنم را از آن بقچه درآورد، جز زينب عليهاالسلام محرمى نيست؛ فقط خواهرم مىداند كه آن دو كفن باقىمانده به چه كار خواهد آمد!
كار يكى به تيرهاى خونين ختم مىشود و ديگرى به غنيمت مىرود.
فقط خدا كند وقتى عباس عليهالسلام تابوت تير باران شده را بر زمين مىگذارد و حسين عليهالسلام كفن خونين مرا باز مىكند، خواهرم زخمهاى تنم را نبيند!
اينجا عباس عليهالسلام ، زير بازوى زينب عليهاالسلام را مىگيرد و حسين عليهالسلام ، سرش را بر سينه خويش مىنهد، در هزارتوى مصيبت كربلا چه كسى موى سپيد و پريشان زينب عليهاالسلام در وقت مراجعت از مقتل حسين عليهالسلام را مىپوشاند!