اعتراض خاموش
اعتراض خاموش
اى كريم اهل بيت! از اعتراض خاموشت مىنويسم كه چون نجابت گلهاى محمدى، عطر ايمان را در فضاى تنگ زيستن منتشر كرد؛ آنجا كه مظلوميت تو، بىوفايى و سستى يارانت را تنهايى به دوش كشيد.
از تو مىنويسم كه زهر خيانت، لختههاى جگرت را از گلوى حقپرستت سرريز كرد و خاك مدينه به خون غربت بخشندهترين شاخه امامت آشنا شد.
آنكه بر زانوان پيامبر مىنشست تا با بوسهاى از نفسهايش جان رسول الله را تازه كند، اينك راه نفسهايش با مكر زنانهاى خاموش شده است.
آن روز كه بخشندگى دستانت بر سر زبانها افتاده بود، تشت ابليس براى جان عزيزت دهان گشود و تو كريمتر از آن بودى كه جعده را از معامله با معاويه مأيوس كنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود كه ناخواسته فرو داده بودى و اكنون به سرنوشت دانسته خود تن مىدهى تا بقيع كه چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، نااميد باز نگردد.
امشب، زمين بر طبل مصيبت مىزند و اين صداى قلب زمين است كه در خاموشى تو فرومىريزد.
ديگر تمام شد طعنهها و تفسيرهاى ناحق.
اى همبازى حسين و پيامبر، ديگر تمام شد!
صبرت برتر از زبان شمشير بود
هواى شايعه، مسمومتر از زهرى است كه به كامت چشاندهاند. اين بار، شمشيرها جنس ديگرى دارند و آن كلمات شيطانزده آلسفيان است كه تو را وارونه جلوه مىدهند، اما وارونگى آينه، تأثيرى در تصوير حقيقت نمىگذارد.
اى ترازوى عدالت على عليهالسلام ! آن هنگام كه دارايى خود را به دو نيم مىكردى، ذوالفقارى را مىديدم كه جهان را با تيغ تقوا و مظلوميت و كرمش به هيچ مىگيرد.
تاريخ مىداند فرو خوردن خشم و طعن و كنايه، چه دردى است!
مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مىدانستى و دم نمىزدى، صبر جميلى بود برتر از زبان شمشير.
شكسته باد دستهايى كه با تو بيعت كردند و انصاف را شكستند!
گرچه تو بر شكستگى عادت كردهاى؛ همان روزها كه پهلوى زهرا عليهاالسلام و فرق على عليهالسلام را شكستند، فهميده بودى كه در مسلك على، فرياد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است كه عظمت حقيقت را تماشا مىكند، ولى رسالت او سياستى است كه در آن تنها «مصلحت دين» اجرا مىشود. اينك، كارگردان غيب، نقش تو را در پرده آخر، «شهيد» مىنويسد؛ يعنى صدور جواز عبور از عرش و پيوستن به محبوب ازلى.