سلمان؛ فرزند اسلام
سلمان؛ فرزند اسلام
در زمان زندگی رسول خدا(ص) عمر از سلمان پرسید: «تو کیستی؟ (حسب و نسبت چیست؟)»
سلمان گفت: «من سلمان بن عبدالله(فرزند بنده ی خدا) هستم. گمراه بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) هدایتم کرد. تهی دست بودم؛ خداوند به دست او بی نیازم کرد. برده بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) آزادم کرد. این است حسب و نسب من».
همچنین مالک از بیهقی، و عبدالرزاق از قتاده روایت کرده است: «بین سعد بن ابی وقاص و سلمان کدورت و اختلافی بود. هنگامی که آن دو در مجلسی حضور داشتند، سعد به یکی از حاضران گفت: “نسب خود را بازگو” و او نسب خود را بیان کرد. به دیگری نیز چنین گفت و او نیز نسب خود را بیان کرد تا به سلمان نوبت رسید. به سلمان گفت: “ای سلمان، نسب خود را بیان کن". سلمان گفت: “من برای خود جز اسلام پدری نمی شناسم. من سلمان فرزند اسلامم"».
مالک از ابوهریره روایت کرده است:
درحالی که قریش در مجلس رسول خدا(ص) گرد آمده بودند، سلمان فارسی به جمع آنان وارد شد. یکی از قریشیان به او گفت: «حسب و نسب تو چیست و چگونه جرئت کردی به مجمع قریش درآیی؟»
سلمان به او نگاه کرد. سپس چشمانش را پایین انداخت و گریه کرد. آن گاه به وی گفت: «از حسب و نسبم پرسیدی. از نطفه ای نجس آفریده شدم و امروز باید اندیشه کنم و عبرت بگیرم، و فردا مرداری بدبو خواهم بود. پس آن هنگام که نامه های اعمال باز شوند، ترازوها نصب گردند، مردم برای صدور حکم، فراخوانده شوند و اعمال من در ترازوی سنجش قرار گیرد، اگر زیاد آورم، شریف و گرامی خواهم بود و اگر کم آورم، خوار و پست خواهم بود. این است حسب و نسب من و همگان». آن گا ه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «سلمان راست گفت. هر کس می خواهد به مردی بنگرد که دلش نورانی شده، به سلمان بنگرد».
«سلمان از ما اهل بیت است»
سلمان؛ عضو خانواده ی رسالت
رسول خدا(ص) می فرماید: سلمان منا اهل البیت؛ «سلمان از ما اهل بیت است». درباره ی چگونگی صدور این روایت از رسول اکرم(ص) نقل های گوناگونی وجود دارد. برخی می گویند: هنگامی که مسلمانان مشغول کندن خندق بودند، پیامبراکرم(ص) هر ده تن را مأمور حفر چهل ذراع کرده بود. چون سلمان در کار قوی بود، مهاجران و انصار با یکدیگر احتجاج می کردندو مهاجران می گفتند: «سلمان از ماست» و انصار می گفتند: «سلمان از ماست». اما رسول خدا(ص) فرمود: سلمان منا اهل البیت؛ «سلمان از ما اهل بیت است».
برخی روایت کرده اند که هنگام کندن خندق، همه ی مسلمانان جز سلمان شعر می خواندند. پیامبراکرم(ص) که چنین دید، از خدا خواست که زبان سلمان را- اگرچه به گفتن دو بیت شعر- بگشاید. پس سلمان سه بیت شعر خواند که ترجمه ی آن چنین بود:
«زبانی ندارم تا شعر بسرایم، از پروردگار خود نیرو و یاری می خواهم بر دشمنم و دشمن انسان پاک، محمد، برگزیده ی خدا که افتخار به دست آورده؛ تا اینکه در بهشت به کاخی بهشتی برسم، با حوریانی که به ماه تمام شبیه اند».
آن گاه رسول خدا(ص) فرمود: «سلمان از خانواده ی ماست».
اما این دو روایت، هیچ یک نمی تواند سبب صدور جمله ی جاودانه سلمان منا اهل البیت باشد؛ زیرا این مسائل بی اهمیت نمی توانند اتخاذ چنان موضع و گفتن چنین کلامی را از سوی رسول خدا(ص) توجیه کنند. شاید مقصود از نقل این روایت ها و یادآوری چنین اموری، کاستن از ارزش و اعتبار این نشان بزرگ بوده است که رسول خدا سلمان را بدان مشرف و مفتخر فرمود. بنابر روایت نخست، بیش از این نبوده است که چون قدرت بدنی سلمان در حفر خندق موجب رقابت گروه های گوناگون شده، هر دسته ای او را از خود می شمرد. پیامبر(ص) نیز برای پایان بخشیدن به این دعاوی، سلمان را جزو بخشی که خود و اهل بیتش خندق می کندند، خواند و جمله ی سلمان منا اهل البیت ناظر بر همین معنا بوده است. به این ترتیب، جمله ی بالا ارزش و واقعیت خود را از دست می دهد و اهمیتی را که در سخنان ائمه(ع) به این جمله ی افتخار آفرین داده شده، توجیه و تعلیل نمی کند.
در روایتی آمده است که سبب صدور این عبارت، درگیری مردم برای انتساب سلمان به خود، پس از گفتن آن شعر بوده است. احتمال وجود چنین غرضی نیز می رود؛ زیرا صدوق آن عبارت از رسول خدا(ص) به چنین مناسبتی، به این معناست که سلمان به خوبی به زبان عربی سخن گفته و از همین روی، شایسته ی اکرام و احترام است؛ نه به سبب علم یا دین داری اش یا ویژگی های نیکو و شایسته ی دیگری که داشته است.
این در حالی است که محی الدین بن العربی حنبلی گفته است:
جز شخص مطهر، به اهل بیت قرین نمی شود؛ زیرا کسی که به ایشان اضافه می شود، مشابه و همانند آنهاست و ایشان، جز کسی را که به طهارت و تقدیس او حکم شده به خود نمی افزایند. بر این اساس، اینکه رسول الله(ص) درباره ی سلمان فرموده است: سلمان از ما اهل بیت است، گواهی آن حضرت است به پاکی سلمان و عصمت و مصونیت الهی او؛ زیرا معنای این کلام این نیست که سلمان از جهت نسب و به طور حقیقی جزو اهل بیت است؛ زیرا اتصال و انتساب سببی جز از راه خود حاصل نمی شود. بنابراین، سلمان جزو اهل بیت است به نحو تنزیلی و به لحاظ تشابه او با اهل بیت در بعض یا تمام صفات ایشان. صفاتی که می تواند او را در شمار کسانی که به آنها الهام می شود، قرار دهد.
خداوند برای اهل بیت به پاک شدن و زوال رجس و پلیدی از ایشان گواهی داده. پس ایشان مطهر، بلکه عین پاکی هستند و به نص(آیه ی تطهیر) دانسته شده اند و بدون تردید، سلمان هم از آنهاست. او از داناترین مردم به حقوق خدا بر مردم و حقوق مردم بر یکدیگر و از توانمندترین کسان بر ادای این حقوق بود و رسول الله(ص) درباره ی او فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد، مردی از فارس بدان دست خواهد یافت، و به سلمان اشاره فرمود:
اما درباره ی منشأ صدور این عبارت، روایتی دیگر نقل شده است که بنابر آن، شخصی در پی تحقیر و سبک کردن سلمان برآمد، اما رسول اکرم(ص) او را یاری داد و منطق جاهلی و تعصب قومی را آشکارا محکوم کرد. روایت چنین می گوید:
روزی سلمان فارسی به مجلس رسول خدا(ص) وارد شد. حضار برای احترام به حق او و سال خوردگی اش و به سبب اختصاص و انتسابش به رسول خدا او را تعظیم کرده، در بالای مجلس جای دادند. عمر داخل شد و با دیدن سلمان گفت: «این عجمی بالانشسته میان عرب کیست؟»
پس رسول خدا(ص) بر فراز منبر رفته، خطبه خواند و فرمود: «مردم از زمان آدم تا امروز، همچون دندانه های شانه برابرند. عربی را بر عجمی و سرخ پوستی را بر سیاه پوستی برتری نیست، جز به پرهیزکاری. سلمان، دریایی است که پایان نمی پذیرد و گنجی است که تمام نمی شود. سلمان از ما اهل بیت است…».
شاید این روایت از حقیقت دور نباشد؛ چراکه عمر بن خطاب آشکارا عرب را بر عجم برتری می داد و در زمان خلافتش سیاست او در همین جهت بود. قصه ی سرباز زدنش از زن دادن به سلمان و موارد دیگر، دلیل روشنی برای این مطلب است. سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد، به اسلام منتسب است. از این روی، به سلمان محمدی معروف شد. ایشان از کسانی است که پیامبر(ص) با او قرارداد بهشت بست. درباره ی وی نوشته اند: «خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش، خشمگین می شود». او جزو خانواده ی رسالت و از پرورش یافتگان خانه ی وحی به شمار می آمد و در همه ی لحظه ها، از حضور پیامبر(ص)، امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) درس می آموخت.
چگونگی آزادی سلمان
چگونگی آزادی سلمان
پس از وصیت اسقف، سلمان به همراه قافله ای به سوی مدینه روانه شد تا محضر پیامبراسلام(ص) را درک کند. هنگام نهار گوسفندی را آوردند و آن قدر بر او چوب زدند تا مرد. آنان از گوشت آن حیوان، کباب درست کردند و از سلمان نیز خواستند بخورد، اما سلمان از آن غذا نخورد. سپس به شراب خوردن سرگرم شدند و سلمان را نیز به این کار دعوت کردند. سلمان این بار نیز درخواست آنان را نپذیرفت و هر چه اصرار کردند، سرپیچید. سرانجام پس از اذیت و آزار فراوان، او را تهدید کردند که اگر نخوری، تو را خواهیم کشت. سلمان برای حفظ جان خویش، پیشنهاد کرد مرا به بردگی و غلامی بگیرید و بفروشید، اما به شراب خواری مجبور نکنید. آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و سندهایی درباره ی بندگی سلمان درست کرده، او را به مردی یهودی فروختند.
هنگامی که مرد یهودی احساس کرد سلمان از عاشقان و دلدادگان پیامبراسلام(ص) است، در پی اذیت و آزار او برآمد. او شبی به سلمان گفت: «باید تا صبح تل بزرگی از خاک و ریگ را که در حیاط منزل است بیرون بریزی، وگرنه تو را می کشم».
سلمان درحد توانش ریگ ها را از حیاط بیرون برد، ولی در پایان شب دید از تل به آن بزرگی چیززیادی کم نشده و خارج کردن آن همه خاک، از توان او خارج است. از این روی، دست به سوی درگاه خداوند بلند کرد و او را به عشقی که در دلش به پیامبر اسلام(ص) بود، سوگند داد که در حقش لطفی کند. خداوند به سلمان عنایت کرد و باد سختی فرستاد که همه ی آن ریگ ها را از حیاط بیرون برد. صاحب خانه، صبحگاه وقتی دید چنان تل ریگ بزرگی به طور کامل جابه جا شده است بسیار تعجب کرد و از سر کج فهمی به سلمان گفت: «تو ساحر و جادوگری. می ترسم که این شهر از سحر تو خراب شود».
سلمان می گوید: «او مرا از شهر بیرون برد و به زنی که از دودمان سلیمی بود، فروخت. آن زن با من سبیار مهربان بود. او باغ بزرگی داشت و مرا باغبان آن کرد و گفت: این باغ در اختیار توست. تو می توانی هرگونه که می خواهی از محصول آن استفاده کنی، حتی اگر ببخشی یا صدقه دهی».
پس از آنکه سلمان نشانه های پیامبری را در رسول خدا دید اسلام آورد. او درباره ی ماجرای آزادی اش می گوید:
روزی رسول خدا(ص) به من فرمود: «ای روزبه! برو به صاحب این باغ بگو محمدبن عبدالله(ص) می گوید: غلام خود را به ما بفروش». من نیز رفتم و پیام رسول خدا(ص) را به وی رساندم. صاحب باغ گفت: «بگو این غلام را به چهارصد درخت خرما که نصف آن خرمای سرخ و نصف دیگر خرمای زرد داشته باشد، می فروشم».
نزد رسول خدا(ص) رفتم و داستان را بازگفتم. حضرت فرمود: «اجرای خواسته ی او چقدر آسان است!» آن گاه به علی(ع) دستور داد هسته هایی را که در آنجا ریخته بود، جمع کند. سپس آنها را کاشت و آب داد. هنوز به هسته ی پایانی نرسیده بود که هسته های نخست سبز شدند و به صورت نخل باردار درآمدند. هسته های دیگر نیز به آنها پیوستند. آن گاه به من فرمود: «برو به صاحب باغ بگو بیا چهارصد نخله ی خرما را تحویل بگیر و غلام خود را به ما بده».
رفتم و گفتم. صاحبم آمد، اما وقتی نخله ها را دید، گفت: «به خدا سوگند، این غلام را نمی فروشم مگر اینکه همه ی این چهارصد نخل، خرمای زرد بدهد». ناگاه جبرئیل نمایان شد و پروبال خود را به نخله ها مالید. همه ی آنها خرمای زرد یافتند. آن گاه صاحبم که به آرزویش رسیده بود گفت: «به خدا سوگند، یکی از این نخله ها نزد من از تو و محمد بهتر است!»
من نیز به او گفتم: «زندگی با محمد(ص) نزد من از تو و تمام ثروتت بهتر است». به این ترتیب، حضرت مرا خرید و آزاد کرد. آن گاه فرمود: «از امروز به بعد نام خود را سلمان بگذار».
در برخی روایات، حدیث آزادی سلمان به شکل های دیگر نیز نقل شده است. ازجمله در روایتی آمده است: بردگی، سلمان را مشغول داشت و از حضور او در بدر و احد جلوگیری کرد، تا اینکه پیامبراکرم(ص) به او فرمود: «ای سلمان، مکاتبه کن».
سلمان به مالک خود نامه ای نوشت تا در مقابل غرس سیصد نخل(و به قولی 160 فسیله، یعنی شاخه ی درخت خرما که در زمین غرس شده و به قولی پانصد نخل و به قول دیگر تنها یک صد نخل) و چهل اوقیه طلا آزاد شود. رسول خدا(ص) به مسلمانان فرمود: «با دادن نخل، برادرتان را یاری کنید». پس یاران پیامبر(ص) هر یک بخشی را بر دوش گرفته تا آن مقدار نخل فراهم شد. پیامبر(ص) به او دستور داد چاله ای بکند، اما هیچ نخلی را غرس نکند تا خود آن حضرت، آنها را در زمین بنشاند. سلمان نیز چنین کرد. رسول خدا(ص) نخل ها را غرس کرد و در همان سال بار آوردند. سپس به سلمان فرمود: «چون شنیدی مالی برای من آوردند، نزدم بیا تا به مقداری که از فدیه ات باقی مانده، به تو بدهم». روزی حضرت میان صحابه بود، که یکی از صحابه با مقداری طلا به اندازه ی تخم مرغ بر حضرت وارد شد.
پیامبر(ص) فرمود: «فارسی مکاتب چه کرد؟» سلمان را نزد آن جناب فراخواندند. رسول خدا(ص) به او فرمود: «ای سلمان، این را بگیر و آنچه را که بر ذمه داری بپرداز». پس سلمان آن طلا را گرفت و چهل اوقیه به مالکش داد. در برخی منابع آمده است: «همانند آنچه پرداخت برایش باقی ماند. سلمان آزاد شد و در غزوه ی خندق حضور یافت و پس از آن، هیچ آوردگاهی از او فوت نشد».
در این روایت نکته هایی آمده است که جای شک و تردید دارد. ازجمله اینکه یاری کردن اصحاب پیامبر، برخلاف صریح قرارداد مکتوب مفادات سلمان است که در آن آمده: رسول خدا(ص) خود همه ی فدیه ی سلمان را داد و او را خرید و آزاد کرد و ولای او از آنِ پیامبراکرم(ص) و اهل بیت او شد.
اسلام آوردن سلمان فارسی
اسلام آوردن سلمان فارسی
سلمان فارسی و خانواده ی ثروتمندش کشاورز بودند. سلمان نمونه ی کاملی از معنویت، اخلاق و نجابت بود. اگرچه پدرش، بدخشان، می کوشید در هر فرصتی آیین آتش پرستی را به سلمان بیاموزد، او وقتی با دقت به این کیش می اندیشید نمی توانست آن را بپذیرد. از این روی، هرگاه جای خلوتی می یافت. درفکر فرومی رفت و به جهان اطراف خود می اندیشید. او پس از مدتی به آیین مسیحیان گرایش یافت و با وجود مخالفت پدرش، نزد کشیشی رفت و به عبادت سرگرم شد.
خود سلمان می گوید:
من در پی کاری که پدرم فرستاده بود، روانه شدم و در راه به کلیسایی از کلیساهای مسیحیان برخوردم. صدای آنان را که در کلیسا به نماز سرگرم بودند، شنیدم. من از وضعیت و عقاید آن مردم آگاهی نداشتم و چون صدای آنان را شنیدم، وارد شدم تا ببینم چه می کنند. هنگامی که ایشان را دیدم، نمازشان مرا به شگفتی واداشت و به کار آنان رغبت یافتم. با خود گفتم: «به خدا سوگند، این دین از دینی که ما داریم بهتر است». از آنان جدا نشدم؛ تا وقتی که خورشید غروب کرد. مزرعه ی پدر را از یاد برده بودم و سراغ آن نرفتم. هنگامی که نزد پدرم رفتم، داستان را برایش بازگفتم. او گفت: «فرزندم در آن دین خیری نیست، بلکه دین تو و دین پدرانت از آن بهتر است».
سلمان می گوید: «پدرم بر من بیمناک شد و پایم را بست و مرا در خانه زندانی کرد».
سلمان پس از رهایی از بند، با کاروانی از تاجران مسیحی که به شهر آمده بودند، عازم شام شد. او در آنجا نزد اسقف کلیسا رفت و به وی گفت: «من به این دین رغبت یافته ام. دوست دارم همراه تو باشم و در کلیسایت به تو خدمت کنم. می خواهم از تو بیاموزم و با تو نماز به جای آورم».
اما به زودی دریافت که آن اسقف، مردی بدکنش است. دیگران را به صدقه دادن دستور می دهد و بدان تشویق می کند، اما آنچه از این راه گرد می آورد، برای خود می اندوزد و به مساکین نمی بخشد. سلمان از وی به دلیل عملکردش بسیار تنفر داشت و هنگامی که درگذشت و مسیحیان برای دفنش گرد آمدند، کردار او را بر آنان فاش ساخت. سپس ایشان را به محل پنهانی گنج اسقف راهنمایی کرد. پس از مرگ وی، سلمان به خدمت اسقفی صالح درآمد و شب و روز پیوسته عبادت می کرد. وی زمان درازی کنار او ماند. اما چون مرگ اسقف نزدیک شد، سلمان به او گفت: «مرا به چه کسی سفارش می کنی و به چه کاری فرمان می دهی؟»
اسقف گفت: «به خدا سوگند، هیچ کس را نمی شناسم که بر عقیده و آیین تو باشد؛ چرا که بیشتر مردم باورهایشان تغییر کرده و از عقاید خود برگشته اند، مگر مردی در موصل. پس به او بپیوند».
سلمان همچنان آیین مسیحیت را در شهرهای موصل، نصیبین و سپس عموریه حفظ کرد تا هنگام فوت کشیش شهر عموریه، از او خواست کسی را معرفی کند تا او نزدش برود.
کشیش گفت: «تو در عصری زندگی می کنی که بعثت پیامبری بنابر آیین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینی هجرت می کند که نخلستان دارد و بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده است. اگر توانستی خود را به او برسان. از نشانه های آن پیامبر این است که از غذای صدقه نمی خورد، ولی هدیه را می پذیرد. همچنین میان دو کتفش، نشانه ی نبوت نقش بسته است». سلمان همراه قافله ای به سوی مدینه رهسپار شد، ولی بین راه، او را به یک یهودی فروختند. او مدتی در وادی القری به سر برد تا آنکه یهودی دیگری او را خرید و با خود به مدینه برد. سلمان در باغ خرمای آن شخص کار می کرد تا آنکه چند سال پس از بعثت، پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد و در قبا(میان طایفه ی بنی عمرو بنی عوف) فرود آمد. سلمان خود را به قبا، نزد پیامبر(ص) رساند. چون سلمان در محله ی قبا پیامبر(ص) را دید، مقداری خرما به آن حضرت صدقه داد. رسول خدا به یارانش فرمود از آن بخورند، اما خود از آن نخورد. بدین ترتیب، سلمان یکی از آن سه نشانه را در پیامبر دید. سپس در مدینه حضرت را دید و مقداری خرما به او هدیه کرد. این بار پیامبر(ص) از آن خرما تناول فرمود. سرانجام در محل «بقیع الغرقد» آن حضرت را در تشییع جنازه ی یکی از صحابه دید. سلمان به پیامبر سلام کرد و پشت سرش ایستاد. آن حضرت جامه را از پشت خود کنار زد. چون سلمان مهر پیامبری را بر پشت آن جناب دید، خود را بر آن افکند و مهر را بوسید. او با گریه سرگذشتش را برای پیامبر بازگفت و همان جا اسلام آورد.
سلمان کیست؟
سلمان کیست؟
سلمان فارسی فرزند بدخشان است. نام اصلی او نیز روزبه و کنیه اش ابوعبدالله است. پس از اسلام آوردن، پیامبراکرم(ص) به او فرمود: «نام خود را از امروز سلمان بگذار». از این روی، او به همین نام مشهور است.
او یکی از معمران و زاهدان دوران خود بود و در علم و دانش، سرآمد اهل زمان به شمار می آمد؛ چنان که در بسیاری از روایت ها نقل شده، سلمان دانش های پیشینیان و آیندگان را می دانست و در راهِ یافتن اسلام، رنج فراوان برد. او پس از طی دوران کودکی، سالیان دراز در جست و جوی دین حق بود تا اینکه هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه در قبا اسلام آورد. گروهی زادگاه سلمان را قریه ی جی از رامهرمز شیراز می دانند و گروهی دیگر بر این باورند که او اهل جی اصفهان بوده است. ممکن است هر دو گفته درست باشد؛ زیرا از خود او نقل شده است: «در رامهرمز به دنیا آمدم و پدرم اهل اصفهان بود».
گروهی نیز سلمان را به کازرون نسبت داده اند. درباره ی شمار فرزندان وی نوشته اند: سلمان سه دختر داشت که یکی در اصفهان و دو تن دیگر در مصر زندگی می کردند. برخی نیز گفته اند که او پسری به نام عبدالله داشت. از این روی، کنیه ی سلمان، ابوعبدالله است.
سلمان فارسی سرانجام در سال 36 هجری قمری در مدائن درگذشت و آستانه ی او هم اکنون در نزدیکی ایوان مدائن، در غرب دجله قرار دارد.
فصل پرواز
نيمساعت از زنگ گذشته بود. بچهها از ذوق نيامدن معلم توي سروكلة هم ميزدند.
هشدارهاي مبصر اثري نداشت.
ـ ساكت! چه خبره الان آقا ناظم ميياد، ساكت!
لابهلاي هياهوي كلاس، پشت نيمكت رديف سوم، جوان لاغر اندامي سرش را توي كتاب جبر كرده بود و مشغول حل مسئلههاي فصل بعد بود كه هنوز نخوانده بودند. ضربهاي به پشت جوان خورد.
ـ آقاي شاگرد اول! يه امروزم كه آقا نيومده تو ولكن نيستي؟
جوان سرش را بلند كرد. لبخندي توي صورت و چشمهايش نشست.
ـ من بيتقصيرم؛ جبر ما رو ول نميكنه!
ـ آخه من نميدونم اين چهار تا فرمول چيداره كه تو اينطور…
صداي مبصر توي كلاس پيچيد.
ـ برپا!
بچهها بلند شدند. همه توي جايشان سيخ شده بودند. كلاس آنقدر ساكت شده بود كه صداي نفسهاي بچهها شنيده ميشد. آقاي ناظم همراه مرد چاق و شق و رقي كه كراوات بلند قرمزي زده بود، مقابل تخته سياه، درست زير قاب عكس شاه ايستاده بود. جوان زل زده بود به دفتر بزرگ سياهي كه توي دستهاي مرد بود.
آقاي ناظم، خطكش فلزي براقي كه توي دستش بود، تكان داد و گفت «آقاي شاهينفر از مأموران دستگاه اعليحضرت و نمايندة حزب رستاخيز هستند. امروز لطف كردند و تشريف آوردند اينجا تا اسم شماها رو هم در اين حزب ثبت كنند. ميدونم كه خدمت در راه وطن آرزوي قلبي همه شماست.»
همهمهاي توي كلاس پيچيد. جوان كتاب را توي دستهايش مچاله كرد. مرد از پشت عينك، بچهها را يكي يكي از نظر ميگذراند. چشمها به رديف سوم رسيدند و رفتند توي چشم جوان لاغراندامي كه با خشم به قاب عكس بالاي سر مرد نگاه ميكرد.
ناظم با قدمهاي بلندش كنار ميز آهني سياه گوشة كلاس رفت. با اولين ضربة خطكش بر روي ميز، كلاس دوباره لال شد.
ـ در ضمن؛ اگر احياناً كسي ميل به ثبت نام در اين حزب نداره، شورا در مورد او تصميم قاطع خواهد گرفت.
دفتر سياه، روي ميز باز شد. بچههاي يكي يكي به سمت دفتر ميرفتند.
بعضي با غرور بر ميگشتند و بعضي بعد از اينكه به زور، لرزش دستشان را كنترل ميكردند، اسمشان را نوشته و آرام ميآمدند سرجايشان مينشستند.
نوبت به رديف سوم رسيد. نفر سر ميزي برگشته بود. نگاهها به جوان وسطي بود. مرد داشت كراوات قرمزش را دور انگشت ميپيچيد و چشم از جوان بر نميداشت. جوان از جايش بلند شد، كتاب مچاله شده را روي ميز گذاشت و از نيمكت بيرون آمد. مرد كراوات را از دور انگشتش باز كرد و پوزخندي زد. جوان كنار نيمكت ايستاد و رو به نفر آخر گفت: «ميتوني بري، نوبت توست.»
***
بچهها توي راهرو جلو تابلو اعلانات جمع شده بودند.
ـ بيمعرفتا! مثلاً شاگرد اولشونهها! بفهمه قاطي ميكنه!
ـ آره بدجور ديوونه رياضيه، عشق مهندسي داشت.
ـ ساكت … داره ميياد.
بچهها ساكت شدند. چند نفري خودشان را كنار كشيدند. جوان جلو تابلو ايستاد و زل زد به برگه كوچكي كه با يك تكه چسب به تابلو وصل شده بود!
« به نام شاهنشاه آريا مهر»
از اين تاريخ دانشآموز «مهدي زينالدين»به علت عدم همكاري و اشتياق نسبت به خدمت به وطن اخراج ميگردد.
« شوراي مدرسه»
دبيرستان ديگري در خرمآباد رشته رياضي نداشت. مهدي به رشته تجربي رفت.1 توي كلاس روي نيمكت رديف سوم، كتاب جبر او هنوز مچاله بود!
پی نوشت:
1. يادگاري (كتاب زينالدين)، انتشارات روايت فتح
آداب دوستي با «يار مهربان»
براي من اي مهربان کتاب بخوان!
شما روزي چند ساعت مطالعه ميکنيد؟ در هر شبانهروز چقدر از زمانتان را به مطالعه کتاب، روزنامه و مجله اختصاص ميدهيد؟ تا به حال به اين موضوع فکر کردهايد که چطور ميتوان کتاب خواندن را به عادتي روزانه تبديل کرد. اگر خريد، مطالعه و نگهداري صحيح از کتاب، بخشي از زندگي روزمره شما باشد، فرزندانتان هم به خواندن کتاب تشويق ميشوند. همه چيز از خانه شروع ميشود. خانه محل شکلگيري تمام عاداتي است که افراد در بزرگسالي با آنها زندگي ميکنند و شخصيت و شيوه زندگي آنها را شکل ميدهد. والدين بايد فرزندانشان را از سنين پايين به مطالعه تشويق کرده و آنها را با کتاب آشنا کنند. کتاب خواندن کليد موفقيت بچهها در مدرسه و همچنين زندگي آينده آنهاست. اگر بچهها به کتاب علاقهمند شوند، به يادگيري هم علاقهمند ميشوند و در آينده افرادي مطلع و موفق خواهند شد و مراحل تحصيلي را با موفقيت طي ميکنند. همچنين با مطالعه، دامنه اطلاعات آنها بالا ميرود و ديد بهتري نسبت به محيط پيدا ميکنند و در آينده از بسياري آسيبهاي جسمي، رواني و اجتماعي مصون ميمانند.
بررسيها نشان دادهاست که موفقيت تحصيلي بچهها تنها با 20 دقيقه مطالعه آزاد در هر روز به ميزان قابل توجهي افزايش پيدا ميکند. اگر والدين هر شب 20 دقيقه مطالعه کنند بچهها هم به اين کار تشويق ميشوند. براي اين کار ميتوانيد روي يک برگه کاغذ، جدولي تهيه کنيد که به تعداد افراد خانه ستون و به تعداد روزهاي هفته سطر داشته باشد. براي هر يک از افراد خانه هم رنگ خاصي را در نظر بگيريد و قرار بگذاريد هرکس هر روز 20 دقيقه مطالعه کرد، با رنگ مخصوص خودش، يکي از خانههاي جدول را که مربوط به همان روز است رنگ کند و موضوع مطلبي را که خوانده هم در آن خانه يادداشت کند. اين جدول را در محلي که همه به راحتي ببينند نصب کنيد و در پايان هفته بررسي کنيد چه کسي هر شب مطالعه داشته يا چه کسي موضوعات متنوعتري مطالعه کرده است و او را تشويق کنيد و براي او هديه بگيريد که البته اگراين هديه کتاب مورد علاقه او يا اشتراک يک مجله در زمينه مورد علاقهاش باشد، خيلي بهتر است. توصيه ميشود هر يک از اعضاي خانواده، بقيه خانواده را نيز در جريان موضوع مطالعه خود قرار دهند.
جايي براي کتابها
کتابهايي که در خانه داريد بهتر است جاي مشخصي داشته باشند. يک قفسه يا کمد مخصوص براي قرار دادن کتابها در نظر بگيريد و آنها را برحسب موضوع طوري بچينيد که هنگام استفاده به راحتي بتوانيد کتاب مورد نظرتان را پيدا کنيد. کتابهايي را که از کتابخانه يا از کسي امانت گرفتهايد، در قفسه مخصوص کتاب نگهداري کنيد تا آسيب نبينند. طبقهبندي و نگهداري صحيح کتاب را به بچهها نيز ياد بدهيد.
انتخاب کتاب مناسب
انتخاب کتاب مناسب اهميت زيادي دارد. در انتخاب کتاب به ويژه براي کودکان در سنين پيش از دبستان بايد بيشتر دقت کرد. براي اين کار ميتوانيد از افراد متخصص کمک بگيريد. توصيه ميشود، کتابهاي متنوع براي بچهها تهيه کنيد. براي بچههاي پيش دبستاني، کتابهاي آموزش الفبا، داستانهاي مصور، شعر و ادبيات سنتي و کتابهايي که اطلاعاتي درباره غذاها، حيوانات، علائم و نشانهها دارند و همچنين مجلههاي مخصوص کودکان توصيه ميشود.
وسايل کمک آموزشي
براي ايجاد علاقه بيشتر و تشويق بچهها به خواندن کتاب و يادگيري مطالب، از وسايل کمک آموزشي مانند نوار کاست، فيلم و سي دي همراه کتاب استفاده کنيد. استفاده از اين وسايل، مهارتهاي ديداري و شنيداري بچهها را بالا ميبرد. در انتخاب فيلم و سي دي هم دقت کنيد که با سن فرزندتان تناسب داشته باشد.
کتابهاي الکترونيکي
اين روزها با وجود برنامههاي جذاب کامپيوتري کمتر بچهاي کتاب خواندن را به کار با کامپيوتر ترجيح ميدهد. کامپيوتر، جاي خواندن و نوشتن را نميگيرد اما ميتواند در يادگيري موثر باشد. براي تشويق فرزندتان به مطالعه از کامپيوتر هم کمک بگيريد. سايتهاي مربوط به کتابهاي الکترونيکي مربوط به سن فرزندتان را شناسايي و فرزندتان را به استفاده و مطالعه آنها تشويق کنيد. بعضي سايتهاي مربوط به کتابخواني با تصاوير زيبا و جذاب يادگيري بچهها را تقويت و برخي با برگزاري مسابقات، بچهها را به کتابخواني علاقهمند ميکنند.
حجت الاسلام انصاریان - تجارت و خسارت
پیروزی یا شكست؟ (نگاهی به اشغال لانه جاسوسی آمریکا)
پیروزی یا شكست؟ (نگاهی به اشغال لانه جاسوسی آمریکا)
روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ جمعی از دانشجویان دانشگاه های تهران كه بعداً خود را دانشجویان پیرو خط امام نامیدند سفارت آمریكا در تهران را به اشغال خود درآوردند. بهانه عمده دانشجویان تصرف كننده سفارت، استقبال دولت آمریكا از شاه فراری ایران برای ورود به آمریكا بود و دولت آمریكا به این جهت مورد حمله قرار می گرفت كه به جای تلاش در استرداد شاه ایران برای محاكمه در داخل كشور، از هیچ كوششی به منظور حمایت از شاه فروگذار نكرده بود و این در افكار عمومی ایران دلیل موجهی برای اثبات كینه توزی و رویه خصمانه دولت آمریكا به حساب می آمد و البته خدشه ای به آن وارد نبود.
گرچه تصرف سفارت آمریكا در روزهای نخست، پدیده ای لحظه ای و موقتی به حساب می آمد و تصور می رفت كه حداكثر چند روزی به طول انجامد و به سان پدیده های مشابه یعنی اشغال سفارت كشورهای خارجی در دیگر نقاط جهان دیری نپاید اما علی رغم این خوشبینی اولیه ۴۴۴ روز به طول انجامید، به بحرانی منطقه ای و بین المللی تبدیل شد، بازتاب های آن روابط و مواضع كشورها را در قبال جمهوری اسلامی ایران و آمریكا به شدت تحت تأثیر قرار داد و بعد از سال ۱۳۵۸ تحولات مهمی را در منطقه باعث گردید.
همچنین این پدیده واكنش های مختلفی را در داخل كشور برانگیخت. به طور طبیعی افكار عمومی ملت ایران از اقدام دانشجویان پیرو خط امام حمایت می كرد. چون تصرف سفارت ماهیتی ضد امپریالیستی داشت و اراده دفاعی ملت ایران را به ابرقدرت غرب كه از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۸ حتی لحظه ای از دخالت پیدا و پنهان در امور داخلی ایران فروگذار نكرده بود، به خوبی نشان می داد.
این حركت، همچنین گروه های هوادار ابرقدرت شرق را ذوق زده كرد و آنان گمان كردند كه انقلابیون مسلمان آماده در غلتیدن به دامن بلوك شرق اند. دانشجویان با اقدام خود بزرگترین ضربه را به حیثیت جهانی امپریالیسم غرب وارد كرده بودند و این موفقیتی بزرگ برای انقلابیون مسلمان بود زیرا شوروی و اقمارش تصوری از این نداشتند كه روزی ابرقدرت رقیب آنها بهت زده در مقابل تعدادی دانشجو از هرگونه اقدامی درمانده گردد و فریاد عجز و لابه اش به گوش جهانیان برسد.
اما تحولات بعدی ایران كه این بار ماهیتی ضد سوسیالیستی و ضد ماركسیستی داشت و در قضیه اشغال افغانستان توسط نیروهای ارتش سرخ شوروی سابق و انحلال و دستگیری اعضای حزب توده كه در طراحی كودتا علیه نظام جمهوری اسلامی شركت داشتند به اوج خود رسید، نشان داد كه زعم و گمان طرفداران بلوك شرق نیز قریب به صحت نبوده است.
علاوه بر این جریان های سیاسی اعم از لیبرال ها و التقاطی های راستگرا به دلیل تعلقی كه به غرب داشتند و از آن رو كه هرگونه اقدام علیه غرب را گناه نابخشودنی می پنداشتند، نمی توانستند چنین اقدامی را برتابند. در نتیجه با «پیرو خط شیطان» نامیدن دانشجویان تصرف كننده سفارت و محكوم كردن اقدام آنان نارضایتی خود را از این عمل نشان دادند.
در عین حال بخشی از طیف تندرو و اصطلاحاً متمایل به چپ نیروهای مذهبی كه این اقدام را انجام داد و در آن زمان حامی جدی آن بود، به گونه ای عمل نمود كه جامعه چنین برداشت كرد كه این اقدام با هماهنگی قبلی رهبر فقید انقلاب اسلامی صورت گرفته است.
همین عده از متصرفان سفارت در سال های بعد تلاش كردند كل قضیه سفارت را منحصراً به خود اختصاص دهند به گونه ای كه امروزه مشكل می توان پذیرفت یا قبولاند كه در میان تصرف كنندگان سفارت دانشجویانی از دیگر خطوط سیاسی نیز حضور داشته اند.
اكنون ۲۵ سال از این واقعه می گذرد اما این حادثه همچنان تأثیرات خود را خصوصاً بر روابط ایران و آمریكا و اقدامات آمریكا در قبال ایران داراست و تصویر آن هم چنان در بایگانی ذهن افكار عمومی غرب باقی مانده است.
طی سال های اخیر و خصوصاً از سال ،۱۳۷۷ تا حال حاضر طیف چپ گرای تصرف كنندگان سفارت كه اتفاقاً از ایدئولوگ های دولت و مجلس دوم خردادی نیز بودند تصرف سفارت را اشتباه خوانده و ندامت خود را از این اقدام به زبان های مختلف اعلام كردند و تلاش نمودند با نزدیكی هرچه بیشتر فكری و عملی به غرب و پذیرش و وارد كردن ارزش های غربی به داخل جامعه ایرانی، از اقدامات قبلی خود فاصله بگیرند. در این مسیر توجیه «مطلوبیت تغییر بر مبنای زمان و مكان» به تدریج عمومیت یافت و جالب این كه موضع ثانوی این طیف كه پس از دو دهه اعلام می شد، به طور خودآگاه یا ناخودآگاه یادآور موضع قدیمی و همیشگی لیبرال ها بود كه در سال ۱۳۵۸ و بعد از آن اقدام دانشجویان را تقبیح كرده بودند.
در این میان واقع بینانه ترین گام را رهبر فقید انقلاب اسلامی برداشتند. ایشان پس از تأملی در موضوع، اقدام دانشجویان را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول و انقلاب دوم نامیدند و بر حمایت خود از تسخیر سفارت اصرار ورزیدند. در ادامه نیز این بحران را تا پایان اداره كرده و در موقع مقتضی توسط مجلس تازه تأسیس شورای اسلامی بدان پایان دادند.
برخی سیاسیون قدیمی و وابسته به طیف های لیبرال یا لیبرال مذهبی با ختم بحران اصرار كردند كه این بحران اگر چه در ابتدا آمریكا را بهت زده كرد و آن كشور را در موضع ضعف قرار داد اما در نهایت به زیان كشور ما پایان یافت و تقریباً می توان گفت كه در سال های اخیر چنان بر این موضع اصرار شده كه به تدریج به باوری عام تبدیل گردیده است.
این در حالی است كه واقعیت به صورتی دیگر بود. انقلاب اسلامی ایران اهدافی داشت كه می بایست به آنها دست یابد. یكی از اهداف مهم انقلاب اسلامی ایران استكبار ستیزی بود و مبارزه با ابرقدرتی زورگو و عصیان گر مانند آمریكا و تلاش برای تحقیر و تخریب هیبت چنین قدرت هایی در سطح منطقه و جهان، از مصادیق این استكبار ستیزی بود و گروگان گیری این فرصت طلایی را در اختیار جمهوری اسلامی قرار داد تا یكی از برنامه های خود را عملی سازد هر چند به طور طبیعی هر اقدامی هزینه ای هم دارد.
حضرت امام (ره) توانست با مدیریت بحران گروگان گیری، آمریكا را در سطح منطقه ای و بین المللی تحقیر نماید، هیبت ترسناك این كشور را بشكند و به ملت ها و دولت ها جرأت دهد كه احساس شخصیت كرده و در سال های بعد بتوانند علیه آمریكا اقدام نمایند. این دستاورد كوچك و اندكی نیست و شاید نتوان ارزش مادی برای آن در نظر گرفت یا هماوردی مادی برای آن جست.
طرفه این كه تمامی مقامات صاحب نظر آمریكایی درگیر در بحران هم به این نكته اعتراف كرده و معتقد شده اند كه گرچه توانسته اند از رهگذر اقدامات بعدی برخی خسارات مالی و جانی را بر ایران وارد كنند اما پرستیژ بین المللی خود را به تدریج و در پی این واقعه در مخاطره دیده اند و این در حالی است كه آمریكا با استراتژی «ایجاد ترس توسط هیبت بین المللی خود» سال ها بر جهان حكومت كرده بود و شكستن این هیبت به عنوان نتیجه تسخیر سفارت آمریكا به دست دانشجویان، دستاورد بزرگی برای انقلاب اسلامی ایران بود.
للّهُمَّ عَرِّفْني ...
دعای معرفتی که در آخرالزمان توصیه شده است، مبین مهمترین نیاز بشری، یعنی معرفت است:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَکَ، لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ.
اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَکَ،لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ.
اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ ديني.»



