دنیا همچون میدان مسابقه است.
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
أیُّهَا النّاسُ! نافِسو فِی المَکارِمِ وَ سارِعوا فِی المَغانِمِ؛ ای مردم!
در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید و در سود بردن از پاداشهای اخروی شتاب به خرج دهید.
کشف الغمّه، ج2، ص29
شرح حدیث:
دنیا همچون میدان مسابقه است.
افراد زیادی در این میدان، در حال رقابت با دیگرانند.
برخی بر سر تصاحب اموال و رسیدن به پست و مقام به مسابقه می پردازند؛ عده ای در پی جلو افتادن از دیگران در زمینه ی دانش و مهارت و فن آوری هستند؛ گروهی هم در میدان «مکارم اخلاقی» از دیگران پیشی می گیرند.
نه دنیا برای کسی می ماند، نه پست و مقام و ریاست به کسی وفا می کند.
آنچه ارزشمند، ماندگار و سعادت آفرین است، معنویات و ارزشهای اخلاقی و کمالات انسانی است و اگر کسی در این عرصه با دیگران رقابت کند، برنده است.
بعضی به سرعت به سمت و سوی خسران و زیان و تباه شدن و تباه ساختن عمر و فرصت و استعداد خویش در حرکتند. برخی هم اگر سرعت دارند، در راه رسیدن به نیکیهای ماندگار و رشد و شکوفایی و به تعبیر امام حسین(علیه السلام)، در راه «مغانم» است.
خوشا به حال آنان که می روند، اما به سوی خوبیها و نفعها می شتابند، اما در وادی رشد و کمال، برنده می شوند، اما در عرصه ی مکارم اخلاقی و فضیلتها گوی سبقت را می ربایند.
این گونه رقابت و مسابقه است که ارزشمند است و هر که در این زمینه، رتبه و امتیاز آورد، هم به رضای الهی می رسد، هم در قیامت به سعادت ابدی نایل می شود.
وگرنه، پیشتازان در دنیاطلبی و شتابگران در لذایذ نفسانی و مادیّات، روزی احساس خواهند کرد که بازنده اند و دیگر فرصت جبران نیست.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم(1390)
برگزاری جلسه سلامت بانوان
با توجه به برگزاری هفته ملی سلامت بانوان ایرانی و به منظور اطلاع رسانی در خصوص مهمترین اولویت های سلامت زنان امروز شنبه 25مهر جلسه ی آموزش خود مراقبتی با حضور کارشناس مرکز بهداشت استان سرکار خانم رئیسی در ساعت 11 صبح در نماز خانه مدرسه برگزار شد.
لازمه حضور در فضای مجازی چیست؟
کار فرهنگی حق
شورای عالی فضایی مجازی
این فرصت فوق العاده ای است
ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین
ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین
هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی
این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین
این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین
گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین
گفته بودی میهمانی می روم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین
آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
برنمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین
نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین
عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند
قدصشان باشد گمانم صید آب آور حسین
این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین
حیف از این گلها که با خود همسفر آورده ای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین
شاعر: حیدر توکلی
شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 6
بی بصیرتان، ابزار دشمنان
دین اسلام با ولایت تکمیل می شود و درست آن زمان است که قرآن کریم وعده می دهد، دیگر از دشمنان گزندتان نخواهد رسید:
(الیَومَ یَئسَ الَّذینَ کَفَروا من دینکم فَلا تَخشَوهم)
اما بالافاصله می افزاید، از من بترسید:
(وَ اخشَون)؛
این تعبیر اسرارآمیز، خواننده را به تعجب و کنکاش وا می دارد: چه رابطه ای بین تکمیل دین (که توسط تعیین ولی امر صورت گرفت)، و عدم ترس از کفار وجود دارد؟ از این هم که بگذریم، چرا پس از تکمیل دین، باید از خدا ترسید؟
مطهری، سرّ این تعبیر را در آن می داند که پس از تکمیل دین، آنچه جامعه ی اسلامی را تهدید می کند نقاطِ ضعف درونی است نه بیرونی. اگر هم دشمن بیرونی بتواند کاری انجام دهد با استفاده از نقاط ضعفی به منظور خود خواهد رسید که از درون افراد و جوامع اسلامی سرچشمه می گیرد؛ وگرنه هرگز نمی تواند گزندی به آنان برساند.
معنی این جمله [وَ اخشَون] چیست؟ مفسرین این جمله را چنین معنی کرده اند: خطر، بعد از این شما را از درون خودتان تهدید می کند نه از بیرون؛ یعنی خطر از بیرون رفع شده، ولی خطر درونی وجود دارد. می دانیم که به طور مطلق، ذات خداوند یک موجود
وحشتناک و ترسناک نیست، آن طور که انسان مثلاً از یک درنده یا گزنده می ترسد.
خدا بی جهت کسی را چه در دنیا چه در آخرت معذب نمی کند. از خدا ترسیدن یعنی از قانون خدا ترسیدن، از عدل خدا ترسیدن، از سنت خدا ترسیدن. در دعاها می خوانیم: «یا مَن لا یخاف الّا عَدله»؛ ای کسی که ترس از او به معنی ترس از عدالت اوست. در یک نظام اجتماعی عادلانه هم که واقعاً هیچ ظلم و اجحافی نباشد، انسان اگر بترسد از چه می ترسد؟ از عدلِ قانون می ترسد. عدالت هم که یک موجود وحشتناک و ترسناک نیست. پس، از عدالت ترسیدن یعنی چه؟ یعنی انسان از خودش باید بترسد، تخلف و گناه نکند. این است که می گویند ترس از خدا در نهایت امر، به ترس از خود یعنی ترس از تخلفات و جرائم خود برمی گردد. اینجا که آیه می گوید ای مردم در آستانه ی پیروزی از دشمن برون نترسید از دشمن درون بترسید، در یک معنا رابطه پیدا می کند با آن حدیث معروفی که پیغمبراکرم(ص) به جنگاوران مسلمان که از یک غزوه برمی گشتند فرمود: از جهاد کوچکتر برگشتید، جهاد بزرگتر باقی مانده، و مولوی با تعبیر برون و درون تفسیر کرده:
ای شهان کشتیم ما خصم برون
مانده خصمی زان بتر در اندرون
شیخ شهید، درست می گوید؛ علاوه بر منافقین (که به حساب آنها نیز می رسیم چه آنکه بحث جداگانه ای هم برای آنها کنار گذاشته ایم) مَنفذهای دیگری هم در بین امت اسلامی هستند که نفوذی نیستند، اما آلت دست دشمن چرا. این ها همان کسانی اند که در زبان مردم «غضنفر» خوانده می شوند؛ بی بصیرتانِ هواپرست. پیروی از هواهای نفسانی نقاط ضعفی در انسان پدید می آورد
که همچون سوءپیشینه، در کارنامه ی افراد ثبت شده و دایره ی عمل انسان را ضیق، و قدرت مانور و جولان را کم می کند؛ شیطان از این پاشنه آشیل نهایت استفاده را برده و در مواقع لازم از آن بهره برداری می کند. از همین خاطر، حضرت، افرادی که زمانی دنباله رو شیطان بوده اند را محل سرمایه گذاری شیطان می نامد و آنها را کسانی می داند که شیطان برای پیشبرد اهدافش در دشمنی با بنی بشر، آلت دست خود قرار می دهد. در حقیقت بی بصیرتیِ (منجر به هرگونه گناه و اشتباه) در یک زمان، سرمایه ای است در دست شیطان برای پرورش جوجه شیطان های جدید؛
«اتَّخَذوا الشَّیطَانَ لأمرهم ملَاکأ وَ اتَّخَذَهم لَه أشرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فی صدورهم وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فی حجورهم فَنَظَرَ بأعینهم وَ نَطَقَ بأالسنَتهم فَرَکبَ بهم الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهم الخَطَلَ فعلَ مَن قَد شَرکَه الشَّیطَان فی سلطَانه وَ نَطَقَ بالبَاطل عَلَی لسَانه»؛
آنها، شیطان را ملاک کارشان قرار داده اند، او هم آنان را دام خویش برگزیده و سپس تخم های پستی و رزالت را در سینه هاشان گذارده و جوجه هایش را در دامن آنها پرورش داده است؛ با چشم آنان می نگرد و با زبان آنان سخن می گوید. با دستیاریشان بر مرکب گمراه کننده ی خویش سوار شده. کردار ناپسند را به نظرشان جلوه می دهد. (اینان به کسی مانند که) اعمالشان گواه آن است که با همکاری شیطان انجام شده و سخنان باطل را او به زبانشان نهاده است.
نقطه ی ضعف خوارج را باید در همین مسئله جستجو کرد. اینان، با ارتکاب اشتباهی که در جنگ صفین، و تکمیل آن، با اشتباه دوم (تعیین حَکَم)، که همگی از بی بصیرتی و عدم همراهی با ولایت (مهم ترین عامل در رشد بصیرت که در صفحات قبل از آن سخن گفتیم) نشأت می گرفت، چراغ سبزی به شیطان (هر دو نوع جنی و انسی) نشان دادند و شیطان که فرصت ها را خوب می شناسد و کار خود را خوب تر بلد است، از آنها نهایت استفاده را برد و از آن ها جامه ای برای گمراهی امت اسلامی دوخت. مولا(ع) در وصف خوارج دور از بصیرت، پس از معرفی آنها به عنوان «شرار الناس» می فرماید: شما کسانی هستید که وسیله ی دست و دستار شیطان و معاویه ها شده اید.
«ثمَّ أنتم شرَار النَّاس وَ مَن رَمَی به الشَّیطَان مَرَامیَه وَ ضَرَبَ به تیهَه»؛
همانا بدترین مردم هستید. شما تیرهایی در دست شیطانید که از وجود پلید شما برای زدن نشانه ی خود استفاده می کند و به وسیله ی شما، مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می افکند.
شهید مطهری که گویا دل پری از دست جاهلان مقدس نمایی از این دست داشته است در چندین مورد از آثار خویش به شدت از جهل و بی بصیرتی این گونه افراد گلایه کرده و در جایی می نویسد:
هر وقت جاهل ها و نادان ها و بی خبرها، مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آن ها را سمبل مسلمان عملی بدانند، وسیله ی خوبی به دست زیرک های منفعت پرست می افتد. این زیرک ها همواره آنها را آلت مقاصد خویش قرار می دهند و از وجود آنها سدی محکم جلوی افکار مصلحان واقعی می سازند. بسیار دیده شده است که عناصر ضد اسلامی رسماً از این وسیله استفاده کرده اند، یعنی نیروی خود اسلام را علیه اسلام به کار انداخته اند. استعمار غرب تجربه ی فراوانی در استفاده از این وسیله دارد و در موقع خود، از تحریک کاذب احساسات مسلمین خصوصاً در زمینه ی ایجاد تفرقه میان مسلمین بهره گیری می نماید. چقدر شرم آور است که مثلاً مسلمان دلسوخته ای درصدد بیرون راندن نفوذ خارجی برآید و همان مردمی که او می خواهد آنها را نجات دهد با نام و عنوان دین و مذهب، سدی در مقابل او گردند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره؟ زکه پرسی؟ چه کنی؟
چون باشی؟
شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 5
رهآورد بی بصیرتی
آنچه تاکنون ذکرش رفت، چگونگی کسب بصیرت و آفات آن بود. می توان به عنوان نتیجه ی مباحث قبل، تأکید کرد که هیچ حرکتی (تأکید می شود، هیچ فعالیتی) نیست جز آنکه دَرَش محتاج به کسب معرفت و بصیرتیم.
بصیرت مخصوص بُرهه و پایگاه خاصی نیست و هر آنجا که صحبت نفع و زیان باشد و محور رفتار را حق و باطل تحدید نماید، ضرورت بصیرت افزایی جلوه عیان می کند و نبودش، درد و پیاورد به یدک می کشد. اکنون و با این مقدمه می توان به خوبی رهاورد بی بصیرتی را تجزیه و تحلیل کرد؛ برای این کار، توجه به نمونه ی بارز بی بصیرتی، کج فهمی و کج فهمانیِ خوارج خوبیت دارد.
خوارج از اصحاب امیرمؤمنان(ع) بودند و ابتدا برای احیای یک سنت- به زعم خویش- اسلامی اعلامِ موجودیت کردند. دید کوتاه آنها اما، کار را به جایی رساند که به مثابه ی پارسایانه ترین عمل تقرب به خدا، امام و رهبر جامعه ی خود را در برترین زمان ها یعنی شب قدر به شهادت رساندند. “ابن ملجم” یهودی یا مسیحی نبود، بلکه یک مسلمانِ مرید علی بود که قرآن را هم خوب می خواند اتفاقاً! پیشانیش پینه بسته بود و شاید ریشش از یک قبضه فراتر می گذشت؛ اما دریغ از یک جو بصیرت!
در دوره ی مکه، مسلمانان فقط تعلیمات می دیدند و با روح اسلام آشنا می شدند و [بدینسان] ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ کرد. در نتیجه، بعد از ورود رسول اکرم(ص) به مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی بودند و در مواقع جنگ می دانستند برای چه می جنگند، به قول امیرالمؤمینن(ع) «حَمَلوا بَصائرَهم عَلی اَسیافهم»؛ اما در این مردم (خوارج) جهالت و عبادت همراه بود. علی می خواست با جهالت آنها بجنگد ولی چگونه می توانست زهد و عبادتشان را از جهالتشان تفکیک کند؟ عبادت توأم با جهالت از نظر علی(ع) [که سلام آشناست و درجه ی اول اسلام،] ارزش نداشت لهذا آنها را کوبید.
آری، در کوبیدن جهالت و نادانی نتوان شک کرد، هرچند در عابدان و زاهدانی چونان خوارج باشد همانان که کار را نابکارانه به آنجا می رسانند که شخصی مانند علی(ع) [در حیات و ممات!] قربانی جهالتشان می شود و این نعمت جبران ناشدنی [در حیات و ممات!] از بشریت دریغ می گردد.
شناسایی آفات بصیرت در نهج البلاغه 4
عوامل سستی:
کوتاهی در انجام وظیفه خود از دو عامل غفلت و ترسی ناشی می شود.
با اینکه گلایه از مردم کوته نظر و سست عنصر زمان علی(ع) فراوان است اما، یکی از پرشمارترین نکوهش های کوفیان در نهج البلاغه گلایه از رخوتِ ناشی غفلتِ آنهاست… غفلت!! و تو چه می دانی که غفلت چیست و چه بلایی بر سر آدمی آورده؟!
غفلت از عوامل سستی و یکی از اسباب کوریِ دل یا همان بصیرت است؛ «دوام الغفلة یعمی البصیرة».
علی(ع) گله مندانه از غفلتِ کوفیان در مواجهه با دشمن غدار خویش، در وصف خود، خودش را کفتار (که در غفلت، مثل است) نمی داند. این شاهکار صنعت ادبی که در علم معانی و بیان و بدیع به قاعده ی کنایه وار “ایَاکَ اَعنی وَ اسمَعی یا جارَة” معروف است، پرده از این حقیقت می درد که غالب مردم آن زمان و سامان، این گونه بوده اند.
«وَ الله لَا أکون کَالضَّبع تَنَام عَلَی طول اللَّدم حَتَّی یَصلَ إلَیهَا طَالبهَا وَ یَختلَهَا رَاصدهَا وَ لَکنّی أضرب بالمقبل إلَی الحَقّ المدبرَ عَنه وَ بالسَّامع المطیع العَاصیِ المریبَ أبَدأ حَتَّی یأتیَ عَلَیَّ یَومی»؛
خدا را شاهد مدعایم می گیرم، من مانند کفتار نیستم که در خواب عمیقی فرو روم و بعد از بیداری نیز با غفلت و بی خبری در دام دشمن و صیاد بیفتم.
زبیر و همان طلحه، آن دو رفیق
که بودندی آنسان رفیق شفیق
گروهی علی را بگفتند: هان!
بدنبال آنان مرو، ده امان
بفرومودشان این چنین در جواب:
قسم بر خداوند صاحب حساب
چو کفتار خوابیده من نیستم
همه کس نداند که من چیستم
که صیاد آن را نهاده است دام
به راه کمینش نهاده است گام
که آن را بگیرد از این ره به چنگ
کند عرصه بر او بدینگونه تنگ
مرا با کسانی بود این جدال
که پیدا نموده بدینسان مجال
ز حق رو بگرداند اندر عمل
ز فرمان یزدان عزّ و جل
بمانم چنین تا که هستم به دهر
کنم دشمنان را بدینگونه قهر.
جایگاه این غفلت و سستی زمانی رفعلت می یابد که علاوه بر آن، (به مثابه ی یکی از موانعِ تعالی انسان)، دشمنی بیدار که همواره در صدد ضربه زدن است، آدمی را رصد کرده و به سوی خود می خواند؛ آنگونه که صیادِ کفتار، چنین عمل می کند. مولای موحدان درباره ی کفتار صفتیِ کوفیان و تبریِ خود از آن رذیله ی اخلاقی، ناله ها سر می دهد و آنان (کوفیان) را برای برافروخته شد آتش جنگ، بدگروهی می داند. زیرا از دشمنان فریب می خورند ولیک قدرت فریب آن ها را ندارند، بدون آنکه دفاع کنند: به تصرف شهرهای خود توسط دشمن رضایت می دهند و بی آنکه لحظه ای مورد غفلت دشمن واقع شوند، در بند بی خبری گرفتار آمده اند.
امام(ع) هر دو عامل سستی (غفلت و ترس) را در کوفیان جمع دانسته و می گوید:
«مَا أنتم لی بثقَهٍ سَجیسَ اللَّیَالی وَ مَا أنتم برکنٍ یمَال بکم وَ لَا زَوَافرَ عزٍّ یفتَقَر إلَیکم مَا أنتم إلَّا کَإبلٍ ضَلَّ رعَاتهَا فَکلَّمَا جمعَت من جَانبٍ انتَشَرَت من آخَرَ لَبئسَ لَعَمر الله سعر نَار الحَرب أنتم تکَادونَ وَ لَا تَکیدونَ وَ تنتَقَص أطرَافکم فَلَا تَمتَعضونَ لَا ینَام عَنکم وَ أنتم فی غَفلَهٍ سَاهونَ غلبَ وَالله المتَخَاذلونَ وَ ایم الله إنّی لَأظنّ بکم أن لَو حَمسَ الوَغَی وَ استَحَرَّ المَوت قَد انفَرَجتم عَن ابن أبی طَالبٍ انفرَاجَ الرَّأس وَ الله إنَّ امرَأ یمَکّن عَدوَّه من نَفسه یَعرق لَحمَه وَ یَهشم عَظمَه وَ یَفری جلدَه لَعَظیمٌ عَجزه ضَعیفٌ مَا ضمَّت عَلَیه جَوَانح صَدره أنتَ فَکن ذَاکَ إن شئتَ فَأمَّا أنَا فَوَالله دونَ أن اعطیَ ذَلکَ ضَربٌ بالمَشرَفیَّه تَطیر منه فَرَاش الهَام وَ تَطیح السَّوَاعد وَ الأقدَام وَ یَفعَل الله بَعدَ ذَلکَ مَا یَشَاء»
هرگز مایه ی دلگرمی من نبوده اید و نیستید، گمان نمی کنم با چنین سستی و بی حالی بتوانید در برابر دشمن لحظه ای پایداری و ایستادگی نمایید. در مثل، به کاروان شترانی سرگشته و افسار گسیخته می مانید که ساربان هایشان ناپیدا هستند و چون از طرفی گرد آیند از طرف دیگر پراکنده شوند.
سوگند به ذات خداوند، شما برای نبردهای سخت، مردمی ترسو هستید، و به درد کارزار نمی خورید و به کردار شعله های لرزان آتش وارفته ای می مانید که هر لحظه دستخوش بادهای تند است. با شما مکر و حیله می کنند و شما حیله نمی کنید، شهرهایتان را تصرف می کنند و شما خشمگین نمی گردید. دشمن در آرزویِ تار و مار کردن شما نماید پیوسته می کوشد تا فرصتی یابد و خواب و آرامش ندارد، در حالی که شما در سستی و خمودگی و جهل و ناآگاهی غرق شده اید. به خدا سوگند، مغلوبند کسانی که با یکدیگر همراهی نکردند. به خدا سوگند، گمان می کنم اگر جنگ شدّت یابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود، شما همچون جدا شدن سر از بدن از پسر ابوطالب جدا خواهید شد. و به خدا سوگند، هر انسانی که به دشمن فرصت دهد تا دشمن بر او چیرگی یابد، دشمن بدون هیچ تردید پوست بدنش را می کند، گوشتش را بدون اینکه چیزی بر استخوان باقی بماند
می خورد و استخوان را شکسته، پوستش را جدا می سازد. البته ناتوانی و عجز آن دلی که دو پهلو و استخوان های سینه ی او آن دل را در میان گرفته اند، بسیار بزرگ است. ای شنونده! اگر تو هم می خواهی، در ناتوانی و بی همتی مانند این مرد باش، اما من به خدا سوگند، یک تنه با بدسگالان به نبرد می پردازم و با شمشیر مشرفیّه دست و پای آنان را بریده، به روی زمین می اندازم و پس از آن خدا هر چه بخواهد می کند
ناگفته نگذارم که ترس به همان اندازه که در میدان عمل ناپسند است، در عرصه ی اندیشه نیز مذموم است. تعجب نکنید! هستند کسانی که در فهمیدن می ترسند، این گونه افراد که در بین خواص بهتر می توانید سراغشان را بگیرید،از شجاعت لازم در فهمیدن مسائل حال یا کبرویات یا صغرویات یا هر دو، بی بهره اند و از فهم فقیهانه می ترسند؛ ترس از مال، جان، آبرو، جَو، فضا و …. اینهاست که سبب می شود درک روشنی از مسائل پیدا نکنند.
در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت؛ پیرامون خصوصیات بصیرتی که در هنگام مواجهه با دشمن باید داشت و از غفلتی که لباسی زیبا از نظریه هایی چون توهم توطئه و … پوشیده است.