آیا من حسودم؟؟
اولين گام در معالجه هر نوع بيماري، اين است که به بيمار بودن خود آگاهي يابيم. مادام که من خود را سالم بدانم،به دنبال معالجه نخواهم بود. چه خوب است که امروزه مردم هشيار،نسبت به سلامت جسماني خود اهميت مي دهند و حتي براي پشگيري از مرض هاي احتمالي، هرچند وقت آزمايش هاي گوناگون انجام مي دهند. کسي که با خوش خيالي،خود را سالم بداند و نسبت به احتمال عارضه يک بيماري در وجودش بي اعتنا باشد،ممکن است با خطرات جدي روبه رو شود و اي بسا که فرصت معالجه را از دست داده باشد.
لازم است انسان ها به سلامت روح و روان خود نيز حساس باشند؛چرا که امروزه بيماري هاي روحي به مراتب بيش تر و سخت تر از مرض هاي جسماني است. امروز جهان از امراض روحي و رواني رنج مي برد؛همانند:افسردگي، نااميدي، حسد، افترا، شهوت طلبي و.. دوست عزيز، مرض هاي روحي اگر دردنيا معالجه نشود، درجهان ديگر به شکلي شديدترهمراهان خواهد بود. حضرت امام (ره) دراين باره مي فرمايد:
در آن عالم،ملکات به قدري با شدت و قوت ظهور مي کند که زوال آن يا ممکن نيست- آن وقت انسان مخلد است درجهنم-و اگر با فشارها و سختي ها و آتش ها زايل شود، پس از قرن هاي ربوبي شايد زايل شود. پس اي عاقل،چيزي را که با يک ماه يا يک سال زحمت جزيي دنيايي با اختيارخود ممکن است اصلاح کرد و گرفتاري دنيا و آخرت را به آخر رساند،نگذار بماند و تو را هلاک کند.
پس لازم است جهت تشخيص بيماربودن يا نبودن خود، به علماي اخلاق و متخصصان روان شناس و روح شناس مراجعه کنيم. از مطالعه کتاب هاي اخلاقي غفلت نورزيم و از همه مهم تر احاديث اخلاقي اهل بيت (ع) بهترين راهنما و طبيب فکري و روحي ما است. بايد از معلمان اخلاق، بندگان صالح خداوند،مردان الهي و تعليمات معنوي خاندان وحي،کمک بگيريم.
بيماري حسد با توجه به تعريف علماي اخلاق،ازجمله حضرت امام (ره) با کمي دقت، قابل تشخيص است. هرکدام از ما با توجه به درون خود،آرزوي از بين رفتن نعمت از ديگري را داريم يا نه؟ اين توجه و دقت همان چکاب و تست بيماري حسد است که بايد واقع بينانه انجام گيرد.درصورت مثبت بودن نتيجه آزمايش،ما به اصل بيماري پي برده ايم و اين خود مرحله اي است؛چرا که خيلي ها اصلاً خود را بيمار نمي دانند و يا حاضر به پذيرش آن نيستند.طبق روايتي رسول خدا (ص) با آن مقام بلندش هر روز از بيماري حسد به خدا پناه مي برد؛پس با اين حال، حساب ديگران روشن مي شود. گاهي ما خود را فريب مي دهيم و خيال مي کنيم حسود نيستيم.
روشن ترين علامت حسد، اين است که نسبت به مقام و موقعيت و ثروت و علم و احترام و نفوذ و محبوبيت و مقبوليت يک نفر، کمي حساس شويم، همين و بس؛اين احساس بي جا و بي ربط،شاخ و دم حسد است که سر بر مي آورد و آدم باهوش بلافاصله تشخيص مي دهد. اما آدم ساده ممکن است،همين حساسيت بي جا و بي ربط را نوعي انتقاد و آگاهي به حساب آورد و خود را فريب دهد.در واقع شيطان او را فريب دهد.
نکته مهم:انسان هاي زيادي در جامعه به همراه ما زندگي مي کنند که ما نسبت به آن ها حسّ حسادت را درخود نمي يابيم و چه بسا که خوشحال مي شويم و خود را به دور از رشک ورزي مي پنداريم. غاقل ازاين که حسادت نهفته در درون،درشرايط و مواقع خاصي ظهور مي کند.حسادت در ميان انسان هايي که نوعي رقابت داشته باشند، خودنمايي مي کند. دو عالم،دو تاجر،دو دانش آموز، دو برادر، دو خواهر، دو عروس، دو داماد در يک خانواده، نمونه اي از زمينه هاي رقابت هستند و هرکدام از آن ها، زمينه رقابت ديگري با ديگران را دارند به عبارت ديگر،وقتي خواسته هايمان با خواسته هاي ديگري در تضاد قرار مي گيرد،نهال حسادت سرازخاک وجودمان سر بر مي آورد. اگر تو بخواهي محبوب ترين دانش آموز در کلاس باشي و محبوب هاي ديگري در کلاس پيدا شوند،آن وقت هيولاي حسد درونت مي جنبد.اما اگر محبوب هاي ديگر نباشند و يا اصلاً چنين خواسته اي نداشته باشي، دراين صورت،بذرحسادت،به گل نمي نشيند و منتظرموقعيتي ديگر مي ماند.
بحث معالجه حسد در دو بخش کلي عرضه مي شود:
الف. معالجه حسد از ديدگاه امام خميني (ره) و ديگردانشمندان ديني؛
ب. حسد و درمان آن از ديدگاه روان شناسي
معالجه حسد از ديدگاه امام خميني (ره) و ديگردانشمندان ديني
با نگاهي به آثارحضرت امام در مي يابيم که ايشان از يک سو،اصول و روش هايي کلي جهت درمان و پالايش روح از هرگونه آلودگي ارائه مي دهند و ازسوي ديگر، حسد را مطرح کرده و براي درمان خصوص حسد نيزمطالبي بيان مي کنند در مجموع مطالب اين قسمت در پنج محور زير تنظيم شده است:
1. اصول کلي اصلاح نفس ازنظرامام خميني (ره)؛
2. روش هاي درمان بيماري هاي اخلاقي؛
3.معالجه علمي حسد؛
4. معالجه عملي حسد؛
5. سخني با محسودان.
اصول کلي اصلاح نفس از نظر امام خميني (ره)
حضرت امام خميني (ره) جهت تهذيب نفس، بر چند اصل تأکيد مي کند.اين اصول عبارتند از:اصول تفکر،اصل عزم، اصل مراقبت،اصل تذکر و اصل ولايت.
حسادت مخرب عشق و دوستي
از ديرباز حسادت به نوعي محافظ عشق محسوب مي شده است؛ در حالي که غالباً موجب سقوط عشق مي گردد. در حسادت، فرد معمولا طرف مقابل خود را به خاطر توجه زياد به ديگران سرزنش مي کند، اما در حقيقت بايد روي رفتارهاي خود کنترل داشته باشد . آماندا زني با شخصيت بامزه است که اليوت خيلي زود عاشق او شد و چند روز بعد از ملاقاتشان فرستادن دسته هاي گل به همراه کارت را آغاز کرد. اين سورپرايز باعث خشنودي آماندا و تمجيد همکارانش گرديد. اليوت شخصي عادي و صبور به نظر مي رسيد که کمتر تحت تأثير قرار مي گرفت و کمي حالت عصبي داشت، اما طرز لباس پوشيدنش قابل توجه بود. يک ژاکت شطرنجي با کفش هايي خاص که به نظر مي رسيد يکسري از کمبودهاي خود را با حالتي کمدي مخفي کند. بعد از هفته ها و ماه ها، اليوت به طور مداوم آماندا را براي شام با جمع دوستان بيرون مي برد. او اغلب زنگ مي زد تا مطمئن شود که آماندا گل ها را دريافت کرده است و اگر آماندا پشت ميزش نبود، با تلفن هاي مکرر همکارانش را مي آزرد. آماندا مي گويد: بعد از مدتي متوجه اين جنبه شخصيتي احمقانه در اليوت شدم. ابتدا فکر مي کردم که اين روش خاص او براي ابراز علاقه است؛ براي همين لذت مي بردم و جذبش مي شدم؛ اما رفته رفته متوجه شدم که دسته گل ها بهانه اي است براي اينکه بداند هر لحظه من کجا هستم و اگر چيزي که مي خواست نمي شنيد، تن صدايش تغيير مي کرد و خشمگين مي شد. همين باعث دلسرد شدن من و به هم خوردن رابطه مان شد. يک روز با خود فکر کردم، چرا اين رابطه رمانتيک بايد به چنين زنداني تبديل شود تا من از آن فراري شوم؟
دسته گل ها دوام نياوردند و اليوت بسياري از علائم حسادت را مثل ترس از دست دادن معشوق، غبطه خوردن ، حس بي اعتمادي ، عصبانيت از توجه ديگران و نياز به کنترل طرف مقابلش نمايان کرد. غافل از اينکه طعنه ها و کنايه هايي که به بهانه عشق هستند، مي توانند آن را از بين ببرند.
ما بيشتر تمايل داريم که حسادت را به رفتارهاي منفي، از مراقبت گرفته تا خشونت، ربط دهيم. شعله هاي حسادت با چنان شدتي در مغز نفوذ مي کنند که تفکرات و رفتارهايي را که موجب تکامل شخص مي شوند پاک کرده و نياز اصلي فرد را تحت تأثير قرار مي دهند. کارشناسان حسادت معتقدند که اين حس يک مکانيسم لازم براي زندگي است (اگر چه هنوز اين فرضيه به اثبات نرسيده است). مطالعات اخير نشان داده است که بسياري از مخرب هاي علاقه شديد، احساساتي هستند که از نياز سرچشمه مي گيرند؛ نيازي که ريشه در گذشته ما دارد. حسادت به معناي غبطه خوردن نيست(اگر چه اين معنا از آن استنباط مي شود و نمي توانيم آن را تغيير دهيم.)در حقيقت هدف اصلي حسادت، کمک به معنادار کردن و حفظ رابطه است. ريچارد اسميت، پروفسور روانشناسي دانشگاه کنتاکي معتقد است: حسادت زماني ايجاد مي شود که به خاطر وجود يک رقيب حس خوب شما از بين رفته و رابطه سرد شود. حال اين رقيب ممکن است مواردي را براي تحريک کردن داشته باشد يا نداشته باشد. همچنين براي حسادت نيازي نداريد که بدانيد طرف مقابل چه چيزي را دوست دارد. از طرف ديگر، حسادت از اين واقعيت زندگي که منشا بسياري از فسادهاست، نشأت مي گيرد:ما چطور خودمان را با ديگران مقايسه کنيم! حس حسادت زماني به وجود مي آيد که فرد مورد نظر داراي صفات و موارد مورد پسند ماست؛ در نتيجه باعث نارضايتي شده و يک حس پست و مادون، مثل نااميدي از خود، همراه با رنج و خشم به وجود مي آيد.
حسادت حس دردناکي است که دفع اجتماعي آن چه به صورت واقعي و چه ساختگي، هميشه با آسيب همراه است. مغز دچار آشفتگي شده و برگرداندن آن به حالت عادي بسيار سخت است. افرادي که دچار حسادت هستند، معمولا طرف مقابل را سرزنش مي کنند تا مورد توجه ديگران قرار بگيرند. علت حسادت در افراد مختلف بسيار متفاوت است. و خصوصيات شخصي هر فرد در ايجاد آن دخالت دارد. به نظر مي رسد افرادي که از نظر شخصيتي بي ثبات تر هستند، در بهانه گيري و اذيت طرف مقابل خود غيرمنطقي تر عمل مي کنند.
حسادت لزوما مخرب نيست؛ بلکه مي تواند موجب ساختن هدفي شود که فرد خويش را بهتر ببيند و در جهت اصلاح خود برآيد که حتي موجب بهبود رابطه نيز مي شود. با اين ديد، حسادت بيشتر از واگذار کردن رابطه و از دست دادن آن، روي صبر و گذشت در رابطه تکيه دارد. حسادت مجموعه پيچيده اي از حس هايي مانند ترس از دست دادن، غم، عصبانيت، غبطه خوردن و تحقير است که با ترک کردن شخصي که از بي وفايي طرف مقابل خود رنج مي برد، نمايان مي گردد. حسادت توسط نافرماني از مغز ايجاد مي شود که از نظر ژنتيکي به قيد و بندهاي اجتماعي و ناراحتي ها و پريشاني هايي که به فرد آسيب رسانده اند، برمي گردد.
شفا يافتن به دعاى امام
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
عمار سه فرزند به نامهاى «اسحاق» ، «اسماعيل» و «يونس» داشت، آنها نقل كردهاند كه «يونس» به مرض بدى مبتلا شده بود، به محضر امام صادق عليه السلام رفتيم، امام با مشاهده وضع يونس، دو ركعت نماز خواند و خدا را حمد كرد و بر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و آل او درود فرستاد و ذكرهايى بر زبان جارى ساخت و از خداوند چنين خواست: «واصرف عنه شر الدنيا والاخرة واصرف عنه ما به فقد غاظنى ذلك واحزننى; شر دينا و آخرت را از او دور نما و اين مرض را از او بر طرف ساز كه عارضه او مرا ناراحت و غمگين كرده است.»
آن سه نفر نقل مىكنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيمارى او برطرف شد و شفا يافت.
شفا يافتن به دعاى امام
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
عمار سه فرزند به نامهاى «اسحاق» ، «اسماعيل» و «يونس» داشت، آنها نقل كردهاند كه «يونس» به مرض بدى مبتلا شده بود، به محضر امام صادق عليه السلام رفتيم، امام با مشاهده وضع يونس، دو ركعت نماز خواند و خدا را حمد كرد و بر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و آل او درود فرستاد و ذكرهايى بر زبان جارى ساخت و از خداوند چنين خواست: «واصرف عنه شر الدنيا والاخرة واصرف عنه ما به فقد غاظنى ذلك واحزننى; شر دينا و آخرت را از او دور نما و اين مرض را از او بر طرف ساز كه عارضه او مرا ناراحت و غمگين كرده است.»
آن سه نفر نقل مىكنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيمارى او برطرف شد و شفا يافت.
آتش در اطاعت امام
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام بنام مامون رقى نقل كرده است كه: در محضر سرور و مولايم امام صادق عليه السلام بودم، سهل بن حسن از شيعيان خراسان وارد شد و سلام كرد و نشست، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا كرامت و بزرگى از آن شماست، شما خاندان امامت، چرا بر اين حق خود سكوت كرده و قيام نمىكنيد و حال آن كه هزاران نفر از شيعيان شما آماده شمشير زدن در ركاب شما هستند.
امام عليه السلام فرمود: اى خراسانى! لحظهاى درنگ كن. پس امر فرمود كه تنور را روشن كنند، هنگامى كه آتش شعلهور شد، به سهل فرمود: داخل تنور شو، سهل گفت: اى پسر رسول خدا مرا از اين كار معاف بدار، در اين هنگام هارون مكى يكى از اصحاب با وفاى امام عليه السلام وارد شد در حالى كه كفشهاى خود را در دست گرفته بود، سلام كرد و جواب شنيد، امام به او فرمود: كفشهاى خود را بر زمين بگذار و داخل تنور شو، او بدون هيچ درنگى وارد تنور شد و در ميان شعلههاى آتش نشست. امام صادق عليه السلام رو به خراسانى كرد و از حوادث خراسان براى او گفت، انگار امام عليه السلام در آن جا حاضر بوده است، سپس فرمود: داخل تنور را نگاه كن. مامون رقى مىگويد: من هم جلو رفتم و داخل تنور را مشاهده كردم، هارون مكى در ميان آتش نشسته بود و برخاست و از تنور خارج شد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر مانند او مىشناسى؟ عرض كرد: به خدا قسم احدى را نمىشناسم، امام عليه السلام حرف او را تاييد نمود و فرمود: در زمانى كه ما حتى پنج نفر از اين گونه ياران نداريم چگونه قيام كنيم؟
آگاهى از غيب
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
موارد متعددى در تاريخ نقل شده است كه بيانگر آگاهى و اشراف كامل امام صادق عليه السلام بر امور غيبى است و كلامى را كه ايشان فرموده: «نحن ولاة الامر و خزنة علم الله ; ما واليان امر و خازنان علم خداوند هستيم.» در عمل نشان داده و به اثبات رسانده است. در اين نوشتار به ذكر يك نمونه اكتفا مىكنيم:
ابراهيم بن مهزم مىگويد: از محضر امام صادق عليه السلام جدا شدم و به منزل رفتم، شب هنگام بين من و مادرم مشاجرهاى رخ داد، بر سر او فرياد زدم و با تندى با او سخن گفتم، صبح شد، نماز را خواندم و بلافاصله نزد امام آمدم، همين كه داخل شدم فرمود: اى پس مهزم! چرا بر سر مادر خود فرياد زدى؟ آيا نمىدانى كه او تو را در شكم خود نگهدارى كرد و در دامان خود پروراند و با شير خود تو را تغذيه نمود؟ عرض كردم: آرى. ايشان فرمودند: پس هيچ وقتبا تندى با او سخن مگو.
خبر از شهادت برخى ياران
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
از ابوبصير نقل شده است: روزى در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه صحبت از «معلى بن خنيس» به ميان آمد، ايشان فرمودند: «ابا محمد! مطلب مهمى را در مورد او به تو مىگويم، آن را از ديگران مخفى نگهدار; او به مقام واقعى خود نمىرسد مگر زمانى كه از طرف «داود بن على» مورد تعرض قرار خواهد گرفت.»
پرسيدم: داود با او چه خواهد كرد؟ فرمودند: «او را دعوت كرده، گردنش را مىزند و بدن او را به دار مىآويزد.»
عرض كردم: اين حادثه در چه زمانى واقع خواهد شد؟ امام فرمودند: «در سال آينده» .
ابوبصير مىگويد: سال بعد داود والى مدينه شد و معلى را به پيش خود فراخواند و از او خواست كه اسامى ياران امام صادق عليه السلام را برايش بنويسد، معلى از اين كار امتناع ورزيد، داود عصبانى شد و گفت: اگر اسامى آنها را كتمان كنى تو را خواهم كشت، معلى بن خنيس گفت: آيا مرا به كشته شدن تهديد مىكنى!؟ به خدا قسم هرگز چنين كارى نخواهم كرد. داود خشمگين شد و او را به شهادت رساند و جسد مطهرش را به دار آويخت.
زنده كردن يكى از ياران
ازكرامات امام صادق (علیه السلام):
محمد بن راشد از جد خود كه يكى از مسلمانان هم عصر امام صادق عليه السلام است نقل مىكند كه روزى به قصد ديدار امام عليه السلام حركت كردم تا از او سؤالى بپرسم، در ميان راه مطلع شدم كه آن حضرت به تشييع جنازه سيد حميرى رفته است، پس به طرف قبرستان رفتم و بعد از ملاقات با امام عليه السلام سؤال خود را از ايشان پرسيدم و جواب آن را دريافت كردم.
هنگامى كه خواستم برگردم، مرا به نزد خود خواند و فرمود: شما مردم سرچشمه علم و دانش را رها كردهايد. عرض كردم: آيا شما امام و پيشواى امت در اين زمان هستيد؟ امام فرمود: آرى. عرضه داشتم: دليل و آيتى مىخواهم تا يقين پيدا كنم. آن حضرت فرمود: هرچه مىخواهى بپرس، من با اراده الهى جواب تو را خواهم گفت. عرض كردم: برادرى داشتم كه از دنيا رفته و او را در اين قبرستان دفن كرديم، از شما مىخواهم او را زنده كنيد، امام فرمود: برادرت انسان خوبى بود و به خاطر او خواسته تو را برآورده مىكنم، گرچه تو سزاوار چنين كارى نيستى، سپس نزديك قبر او شد و او را صدا زد، در اين هنگام قبر شكافته شد و برادرم از آن خارج شد. به خدا قسم كه چنين شد و به من گفت: اى برادر از او (امام صادق عليه السلام) پيروى كن و او را رها مكن. آن گاه به قبر خويش بازگشت. امام عليه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا كسى را از اين موضوع مطلع نسازم.
باطل كردن سحر ساحران
كرامات امام صادق (علیه السلام)
محمد بن سنان مىگويد: منصور دوانيقى هفتاد مرد از شهر كابل را فراخواند و به آنها گفت: واى بر شما كه ادعاى ساحر بودن داريد و بين زن و شوهر او فاصله مىاندازيد … .
او با وعدههاى بسيار آنها را تحريك كرد تا با انجام سحرهاى خود ابا عبدالله را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسى كه منصور فراهم كرده بود رفتند و انواع صورتها از جمله صورتهاى شير را به تصوير كشيدند تا هر بينندهاى را سحر كنند. منصور بر تختخود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان دستور داد كه امام صادق عليه السلام را وارد سازند. وقتى امام ششم وارد شد، نگاهى به آنها كرد و دستبه دعا برداشت و دعايى خواند كه برخى از الفاظ آن شنيده مىشد و قسمتى را هم به طور آهسته خواند، سپس فرمود: واى بر شما به خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. سپس با صداى بلند فرمود: اى شيرها آنها را ببلعيد، پس هر شيرى به ساحرى كه او را درست كرده بود حمله كرد و او را بلعيد. منصور بهتزده از تختخود بر زمين افتاد و با ترس مىگفت: اى ابا عبدالله! مرا ببخش ديگر چنين كارى نخواهم كرد، حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانيقى از امام عليه السلام درخواست كرد، شيرها ساحرانى را كه خورده بودند برگردانند. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر عصاى موسى آنچه را بلعيده بود برمىگرداند، اين شيرها نيز چنين مىكردند.
ابعاد معنوی شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)
ابعاد معنوی شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دو بعد مادی و معنوی برخوردار است. از نظر بعد مادی فرقی با سایر انسانها ندارد بلکه با آنها در حیات مادی و مسایل مربوط به آن شریک است. ولی از لحاظ بُعْدِ معنوی فاصله بسیار زیادی با دیگر انسانها دارد و همه اهمیت و امتیاز آن حضرت در همین مسأله نهفته است. آنچه موجب شد که تا او واسطه بین خالق و مخلوق، اسوه و الگوی انسانها باشد برجستگی بعد معنوی آن حضرت است. در این مقاله درصدد آن هستیم که گوشهای از ابعاد معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن ذکر شده را به اجمال بررسی کنیم.
1ـ بندگی خدا
بندگی خدا، عالیترین مقام انسان است. بندگی نه تنها با شأن و کرامت انسان منافات ندارد بلکه در جهت رشد و تکامل او میباشد زیرا در برابر وجودی که کمال مطلق است به پرستش و بندگی میپردازد و همه هستی در قبضه قدرت اوست. آن که بندگی خدا میکند با قرار دادن خود در برابر تابش نور الهی به تدریج به سمت کانون بیانتهای کمال مطلق به حرکت درمیآید و بهرهای از کمال مطلق را در خود تجلّی میبخشد.
عبادت به معنای اظهار تذلّل و خشوع و فروتنی در برابر معبود است. بطور کلی ما میتوانیم دو نوع عبادت داشته باشیم:
1ـ عبادت تکوینی که فراگیر و گسترده است و همه مخلوقات هستی را در برمیگیرد، همه موجودات طبق این معنی خدا را عبادت میکنند زیرا همه ذلیل و تابع قوانین اویند.
2ـ عبادت اختیاری و آن اینکه عبادت کننده به اختیار خود سر تسلیم در برابر معبود فرود آورد و هیچ عامل بیرون از اراده او تأثیر گذار نباشد و این نوع عبادت مراتبی دارد که بالاترین مرتبهاش آن است که ناشی از شناخت و شعور باشد و از اعتقاد به ربوبیت الهی نشأت گرفته باشد. همان طور که از امام صادق(ع) نقل شده است: «اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرٌ کُنهُهَا الرُّبُوبِیَّة؛ عبادت کردن جوهری است که ذات آن ربوبیّت است.»
مقام بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن
آیات زیادی از قرآن اشاره به مقام عبودیّت و بندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. مقامی که زمینه ساز دستیابی به سایر مقامها از قبیل نبوّت، رسالت، رفتن به معراج و … بوده است، به عنوان نمونه: 1ـ «سُبحان الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایـتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ پاک و منزّه است خدایی که بندهاش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی - که گرداگردش را پربرکت ساختهایم - برد تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم، چرا که او شنواو بیناست.»
ذکر «عبد» برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میتواند اشاره به تأثیر عبودیّت در رفتن به معراج باشد و مسلّما مراد از عبد، عبد تکوینی نیست زیرا همه در این معنا شریکند آنچه دراین مسأله تأثیر داشته، عبودیّت اختیاری است.
2ـ «واِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللّهِ اِن کُنتُم صادِقین؛ اگر درباره آنچه بر بنده خود [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) [ نازل کردیم شک دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا (برای این کار) فراخوانید، اگر راست میگویید.»
عبودیّت خدا او را شایسته نزول وحی کرد و با اینکه امّی و درس نخوانده بود کتابی آورد که هیچ کس نتوانست و نمیتواند حتّی سورهای مانند آن بیاورد. در مواردی از قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان عبد (بنده) معرفی شده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در همه این موارد به عنوان عبد خدا مطرح است. چه در موردی که با دشمنان خدا در میدان جنگ نبرد میکند، و چه در آغاز رسالت، و چه به هنگام اِسراء و رفتن به معراج و چه آن گاه که برای موجود نامرئی به نام جنّ قرآن میخواند، و چه به هنگام نزول قرآن، و … در همه این موارد او یک بنده خداست و همه مسئولیتها و مقامات معنوی از عبودیّت ناشی شده است. بنابراین پیروان آن حضرت باید به این مسأله توجه داشته باشند، مبادا دربارهاش غلوّ کنند و از مقام بندگی خدا او را بیرون ببرند چنان که مسیحیان مرتکب این اشتباه شدند در حالی که مسیح(ع) از این که خود را بنده خدا بداند، استنکاف نمیکرد.
2ـ وحی
از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، مقام دریافت وحی خاص الهی است که این دریافت وحی، حاکی از امتیاز و برتری دریافت کننده از دیگر همنوعانش میباشد.
در آیاتی از قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را همانند دیگر انسانها دانسته و دریافت وحی از سوی آن حضرت را از جمله امتیاز او بر دیگر انسانها میداند: 1ـ «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلـهُکُم اِلـهٌ واحِدٌ…؛ بگو من فقط بشری هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه (خدا) است.» 2ـ «قُل اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلـهُکُم اِلـهٌ واحِدٌ فَاستَقیموا اِلَیهِ واستَغفِروهُ وویلٌ لِلمُشرِکین؛ بگو: من فقط انسانی مثل شما هستم، این حقیقت بر من وحی میشود که معبود شما معبود یگانه است، سپس تمام توجه خویش را به سوی او کنید و از وی آمرزش طلبید و وای بر مشرکان.»
3ـ شفاعت
مقام شفاعت بیتردید از عالیترین مقامات معنوی یک انسان است زیرا قبول شفاعت کسی دلیل بر اعتبار ویژه شفاعت کننده نزد شفاعتپذیر میباشد.
آیاتی از قرآن کریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقام شفاعتگری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد که به آنها پرداخته میشود:
1ـ «ومِنَ اللیلِ فَتَهَجَّد بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامـًا مَحمودا؛ و پاسی از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه اضافی برای توست، امید است که پروردگارت تو را به مقامی درخور شایسته برانگیزد.»
مقام در خور ستایش که خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نسبت به آن امیدوار ساخته به نظر مفسّرین همان مقام شفاعت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «مقام محمود همان مقامی است که من در آن مقام امتم را شفاعت میکنم.»
2ـ «ولَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی؛ و به زودی پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.»
اینکه چه نعمت و چه امتیازی خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا میکند تا رضایتش جلب شود و خرسندی آن حضرت را فراهم سازد، مفسّرین آن را مقام شفاعت دانستهاند. فخر رازی از علی(ع) و ابن عباس نقل میکند که این نعمت همان مقام شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در امت خود است. روایت شده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در این هنگام راضی نخواهم شد در حالی که حتی یک نفر از امت من در جهنم باشد و سپس فخر رازی از امام صادق(ع) نقل میکند که رضایت جدّ من در این است که هیچ انسان خداپرست و موحّدی داخل جهنم نشود.
3ـ «وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ ولَو اَنَّهُم اِذ ظَـلَموا اَنفُسَهُم جاءوکَ فَاستَغفَروا اللّهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللّهَ تَوّابـًا رَحیمـا؛ ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود و اگر (این مخالفان) هنگامی که بر خود ستم کردند (و فرمانهای خدا را زیر پا میگذاردند) به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش میکردند و پیامبر هم برای آنها استغفار میکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.»
این آیه مقام شفاعت را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دنیا ثابت میکند. در شأن نزول آیه آمده است که دوازده نفر از منافقان برای آسیب رساندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توطئه کرده بودند، جبرئیل نازل شد و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از توطئه باخبر ساخت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان جمع فرمود: گروهی وارد شدند و انجام کاری را در سر میپرورانند ولی موفق نخواهند شد از جای برخیزند و از خداوند طلب بخشش نمایند و اعتراف به گناه خود کنند تا من هم شفاعت آنان را نزد خدا بنمایم. هیچ کس از جای بلند نشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چندین بار سخنانش را تکرار کرد ولی کسی برنخاست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ناچار اسامی آنان را بر زبان آورد و فرمود: فلانی بلند شود، فلانی بلند شود و… تا دوازده نفر را برشمرد پس همه از جای برخاستند و اظهار کردند که ما هم میخواستیم بلند شویم و به خواسته ات عمل کنیم و به درگاه خداوند توبه کنیم پس برای ما شفاعت نما. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حالا! بروید بیرون، در آغاز کار، من بهتر میتوانستم برای شما شفاعت کنم و خداوند در آن وقت زودتر اجابت میکرد.
این آیه با این تفسیر برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام شفاعت در دنیا را ثابت میکند. بنابراین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای مقام شفاعت در دنیا و آخرت است.
4ـ وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانع وقوع عذاب
یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در قرآن به آن اشاره شده این است که به برکت وجود آن حضرت عذاب از امت و قومش برطرف میشود. مسلما این از مقامات معنوی مهمی است که به خاطر وجود کسی عذاب از قوم و امّتی برداشته
شود: «واِذ قالوا اللّهُمَّ اِن کانَ هـذَا هُوَ الحَقّ مِن عِندِکَ فَاَمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائتِنا بِعَذابٍ اَلیم * وما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم واَنتَ فِیهِم وما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُم وهُم یَستَغفِرون؛ و (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است واز جانب توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست! ولی (ای پیامبر) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار میکنند، خدا عذابشان نمیکند.»
در شرح این آیه آمده است که طبق روایات، نضر بن حارث به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: این چیزهایی که تو میگویی چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست! پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وای بر تو این کلام خداست. او و ابوجهل گفتند: خدایا اگر این سخنان حق است و از جانب توست پس بارانی از سنگ بر سر ما از آسمان فرود آر، همچنان که بر قوم لوط فرود آوردی و یا ما را مبتلا به عذاب دردناکی کن. خداوند در ردّ این گفتهها، خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تا وقتی که تو در میان آنان هستی خداوند آنها را عذاب نخواهد کرد. این از شأن خدا به دور است که با وجود تو در میان آنان، عذاب بر آنها بفرستد زیرا تو «رحمةٌ للعالمین» هستی و همچنین، تا وقتی که آنان به درگاه خدا استغفار میکنند خداوند آنها را به عذاب مبتلا نمیکند.
5ـ معراج
یکی از برجستهترین مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عروج آن حضرت به مقام بلند مراتب انسانی و دستیابی به عالیترین درجه تقرب به خداوند یعنی معراج یا سفر آسمانی آن حضرت است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در این سفر معنوی و آسمانی آیات الهی فراوانی را از نزدیک مشاهده کرد و به درجهای از کمال و تقرّب رسید که جبرئیل، فرشته همراه و راهنما در مرحلهای از همراهی بازماند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سیر خود ادامه داد. رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) برای سفر آسمانی ابتدا از مکّه به بیت المقدس برده شد و از آنجا به آسمانها عروج نمود: 1ـ «سُبحـانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا الَّذی بـارَکنا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن ءایاتِنا اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر؛ پاک و منزه است آن خدایی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که در سرزمین مبارک و مقدس واقع شده بُرد تا آیات و نشانههای عظمت ما را ببیند، او شنوا و بیناست.» 2ـ «ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخری * عِندَ سِدرَةِ المُنتَهی * عِندَها جَنَّةُ المَأوی * اِذیَغشَی السِّدرَةَ ما یَغشی * ما زاغَ البَصَرُ وما طَغی * لَقَد رَأی مِن ءایـاتِ رَبِّهِ الکُبری؛ بار دیگر او را مشاهده کرد نزد «سدرة المنتهی» که جنت المأوی در آنجاست. در آن هنگام که چیزی [نور خیره کنندهای [سدرة المتهی را پوشانده بود چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید، واقعیت بود) او پارهای از آیات و نشانههای بزرگ پروردگارش را دید.»
آیات ششگانه سوره نجم دلالت دارد بر این که پیامبر دو بار جبرئیل را به صورت اصلیاش دیده است: یک بار در آغازین روزهای نزول وحی، و بار دیگر درمعراج نزد درختی به نام «سدرة المنتهی» در بهشت جاویدان.
در قرآن هیچ ذکری از جزئیات معراج و ره آوردهای آن و زمان وقوعش نشده است. اگرچه در روایات شیعه و سنی پارهای از اخبار آن به دست میآمد همچنین اگر چه در جسمانی یا روحانی بودن معراج اختلافاتی وجود دارد ولی اصل آن به عنوان یکی از مقامات معنوی پیامبر قطعی و مورد تأکید قرآن است.
6ـ عصمت
یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام عصمت است. عصمت یعنی مصونیت از گناه و اشتباه یعنی آن حضرت نه گناه میکرد و نه اشتباه. این اعتقاد ما شیعیان، در مورد همه پیامبران علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم السلام است. پشتوانه این اعتقاد مسأله حجیّت است. یعنی اگر بنا باشد آن بزرگواران مرتکب گناه و اشتباه شوند دیگر گفتار و رفتارشان قابل استناد نخواهد بود زیرا درستی رفتار و گفتارشان زیر سؤال و اعتماد به آنها از بین میرود.
اقسام عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن
بحث از عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دیدگاه قرآن را میتوان در سه محور ارائه داد:
1- عصمت در دریافت وحی.
2- عصمت در رساندن آیات یا مقام ابلاغ.
3- عصمت در عمل.
1ـ عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تلقی وحی
آیاتی از قرآن مجید بر این دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را از خداوند به صورت مستقیم یا به واسطه جبرئیل دریافت میکند خودش هیچ گونه دخل و تصرّفی نمیکند. 1ـ «واِنَّکَ لَتُلَقَّی القُرءانَ مِن لَدُن حَکیمٍ عَلیم؛ و به یقین این قرآن از سوی حکیم و دانایی بر تو القاء میشود.» 2ـ «وما هُوَ بِقَولِ شَیطانٍ رَجیم؛ این (قرآن) گفته شیطان رانده شده نیست.»
2ـ عصمت در مقام ابلاغ
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را که از سوی خدا دریافت میکرد بدون هیچ کم و کاستی به مردم ابلاغ میکرد تا حجت بر آنها تمام شود. آن حضرت نه از اداء آنچه بر او وحی شده خودداری میورزید و نه گفته هایی از خود بر آن میافزود. 1ـ «وما هُوَ عَلَی الغَیبِ بِضَنین؛ و او نسبت به آنچه از طریق وحی دریافت داشته بخل ندارد.»
آنچه را که آن حضرت از ناحیه خداوند به او وحی میشد در اختیار مردم قرار میداد چنین نبود که از ابلاغ آن خودداری ورزد: 2ـ «ولَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویل * لاََخَذنا مِنهُ بِالیَمین * ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتین؛ و اگر او سخنی به دروغ بر ما میبست ما او را با قدرت میگرفتیم و سپس رگ قلبش را قطع میکردیم.» 3ـ «وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی * اِن هُوَ اِلاّ وحیٌ یوحی؛ و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید، آنچه میگوید چیزی نیست جز وحیای که بر او نازل شده است.»
این دسته آیات دلالت دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه را که به مردم ابلاغ میکند وحی الهی است و خود در آن هیچ دخل وتصرّفی نمیکند، به خدا افترا نمیبندد، به پیشنهاد مخاطبان هم چیزی را از آن کم و یا زیاد نمیکند و یا از ابلاغ آنچه به او وحی شده بخل نمیورزد ولی گروه اول بر این دلالت داشت که دریافتهای قرآنی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منشأ الهی و رحمانی دارد نه شیطانی و نفسانی و این یعنی عصمت در تلقی وحی، همانطور که قبلی به معنای عصمت در مقام ابلاغ میباشد.
3ـ عصمت در مقام عمل
از گروهی از آیات استفاده میشود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در موضع گیریهایش مورد تأیید الهی است مواردی پیش میآمد که دشمنان در صدد فریب دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و تأثیر در ارادهاش بر میآمدند ولی خدا با دخالتش نقشههای دشمنان را خنثی میکرد و رسولش را از خطا مصون میداشت. بطوری که اگر دخالت خدا نبود ممکن بود به مقتضای طبع بشری مقداری از توطئههای دشمن متأثر شود: 1ـ «واِن کادوا لَیَفتِنونَکَ عَنِ الَّذی اَوحَینا اِلَیکَ لِتَفتَرِیَ عَلَینا غَیرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوکَ خَلیلا * ولَولا اَن ثَبَّتنـاکَ لَقَد کِدتَّ تَرکَنُ اِلَیهِم شیئاً قَلیلا * اِذًا لاَذَقنـاکَ ضِعفَ الحَیوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَینا نَصیرا؛ نزدیک بود آنها تو را (با وسوسههای خود) از آنچه بر تو وحی کردهایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهی و در آن صورت تو را به دوستی خود برمیگزینند و ما اگر تو را ثابت قدم نمیساختیم نزدیک بود اندکی به آنان تمایل کنی، اگر چنین میکردی ما دو برابر مجازات (مشرکان) در زندگی دنیا و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو میچشاندیم سپس در برابر ما یاوری برای خود نمییافتی.»
در شأن نزول آیه آمده است که: گروهی از طائفه ثقیف نزد حضرت آمدند پیشنهاد کردند که یک سال به آنها مهلت داده شود تا هدایایی که برای بت هایشان آورده میشود وصول کنند بعد از آن اسلام خواهند آورد و بتها را خواهند شکست. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قصد کرد که چنین مهلتی به آنها بدهد آیه نازل شد و او را از این کار منع نمود.
از آیه استفاده میشود که اگر دخالت الهی نبود ممکن بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بعضی از موضعگیری هایش دچار لغزش گردد بدون آنکه خود، خواهان آن باشد زیرا شرایط و شواهد بر درستی موضع گیریش حکم میکرد.
مفسران، آیات 113 نساء، 76 اسراء، 52-54 انعام و 28 کهف از جمله دیگر آیات دال بر عصمت پیامبر در مقام عمل دانستند.
7ـ خاتمیت
یکی از مقامات معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتمیّت است بدین معنا که بعد از آن حضرت، پیامبری دیگر از سوی خداوند فرستاده نخواهد شد، او آخرین پیامبر است و طبیعتا دینی که آورده آخرین دین خواهد بود و تا پایان عمر بشر بر روی زمین، دین آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) تداوم خواهد داشت. آیهای از قرآن صراحتا بر این معنی دلالت میکند: «ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم ولـکِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیّینَ وکانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمـا؛ محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.» در این آیه شریفه خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فرستاده خود و پایان بخش همه پیامبران معرفی میکند. بعد از او پیامبری نخواهد بود، او آخرین حلقه سلسله پیامبران است که از آدم(ع) آغاز شده در طول زمان تداوم یافته است.
8ـ هدایت الهی
قرآن در آیاتی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر راه مستقیم هدایت میداند. اینگونه آیات از سویی به آن حضرت آرامش و اطمینان میبخشد و از سوی دیگر به مؤمنان و غیر آنان این پیام را میدهد که در حقانیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و راهی که بر آن است و به سوی آن دعوت میکند تردید نداشته باشند. این مسأله برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقام مهمی است زیرا کاملاً مورد تأیید خداوند قرار گرفته است. به عنوان نمونه: 1ـ «یس * والقُرءانِ الحَکیم * اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین * عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ (ای سید رسولان) سوگند به قرآن حکیم که تو قطعا از رسولان خدا هستی و بر راه راست قرار داری.» خداوند با تأکید و قسم اعلام میکند که تو پیامبری و بر راه مستقیم هدایت قرار داری. کاربرد تأکید درمحاورات، گاه برای از بین بردن شک و تردید است که در مخاطب وجود دارد و گاه برای از بین بردن شک از دیگران است و گاهی هم برای ازاله غم و اندوه از مخاطب است که نوعی تسلیت و دلداری به حساب میآید.» 2ـ «فَاستَمسِک بِالَّذی اوحِیَ اِلَیکَ اِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُستَقیم؛ پس آنچه را بر تو وحی شده (قرآن) محکم بگیر که تو بر راه مستقیم هستی.» این آیات و آیات دیگری که در این مورد وارد شده، بر یکی از ابعاد شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارند و آن مقام هدایت یافتگی و هدایت گری آن حضرت است.
9ـ پیمان بر ادای رسالت
یکی از مقامات متعالی و معنوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان خدا از او (چون دیگر پیامبران(علیهم السلام)) بر ادای رسالت است. اگر چه همه پیامبران در این پیمان شریکند - که نشان دهنده مقام معنوی آنان نزد خداوند است - ولی به هر میزان که موضوع و محتوای پیمان مهم باشد، شخص طرف پیمان از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد بود. از آن جا که دین اسلام کاملترو جاودانه خواهد بود، پیمان بر ادای آن از اهمیت ویژهای برخوردار خواهد بود بنابراین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اهمیت ویژهای درمیان همه کسانی که خداوند با آنها پیمان بسته، برخوردار است: «واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثاقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسی وعیسَی بنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثـاقـاً غَلیظـا؛ و به خاطر آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح، ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).» آیه میفرماید خداوند از همه پیامبران پیمان گرفته اما این که موادّ مورد پیمان چه بوده اشاره ندارد. بعضی از مفسران گفتهاند: خداوند از همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان گرفته که: 1ـ خدا را بپرستند. 2ـ به پرستش خدا دعوت کنند. 3ـ همدیگر را تصدیق و تأیید نمایند. 4ـ خیرخواه قومشان باشند. 5ـ پیمان شدید گرفته که بر سختیهای رسالت و تبلیغ شریعت، بردبار و شکیبا باشند.
با توجه به آنچه در قرآن کریم از مقام معنوی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) گذشت وظیفه ماست که با شناخت این مقام زمینه انس خود را با شخصیت و رهنمودهای آن پیامبر بزرگ فراهم سازیم.
منبع: مرکز فرهنگ و معارف قرآن