صلح امام حسن (علیه السلام) پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ3
فداكاري امام حسن(علیه السلام)
فداكاري بي نظير او همان وضعي است كه او به خاطر فكر و عقيده خود در مواجهه با ملك و حكومت انتخاب كرد.
غالبا چشم پوشيدن كسي كه صاحب قانوني حكومت است از اين حق قانوني خود بيش از گذشتن از سر و جان، حايز اهميت و دليل بزرگي روح است. و بلند نظري و بزرگي روح در راه عقيده و هدف آشكاراترين صفات حسن(علیه السلام) ابن علي و جالبترين ابزارهاي وي در جهاد متصل و بهم پيوستهاش بود.
در ميان اين دو نوع فداكاري ـ فداكردن جان يا گذشتن از سر حكومت با وجود حق قانوني ـ دومي بسي دردناكتر و داراي رنج طولانيتر و لطمه آن بر شخصيت انساني كوبندهتر است.
در همه دورههاي تاريخ، عشق حكومت در دل حاكمان و پادشاهان، ريشه دارتر و عميقتر از عشق به جان بوده است تا چه رسد به فكر و عقيده. افراد زيادي را ميشناسيم كه جان خود را فداي حكومت و سلطنت خود كردهاند در حالي كه جز عدهاي معدود به ياد نداريم كه كسي تخت سلطنت را بلا گردان جان خود نموده باشد.
در تاريخ مناظر تلخ و رقت باري از قربانيان سلطنت را ميتوان ديد كه پادشاهان براي حفظ تاج و تخت خود، نخست آنها را و سپس ـ چون گزيري نبوده است ـ خود را فدا ساختهاند.
با توجه به اين نسبت ـ يعني نسبت اندك كساني كه تاج و تخت را فداي جان كردهاند در برابر آنان كه به عكس، جان خود را در راه تاج و تخت از دست دادهاند ـ تفاوت ميان ارزش معنوي اين دو فداكاري را از نظر مردم درمي يابيم.
به همين دليل است كه در آن موارد نادري كه حكومت و سلطنت فدا شده است، مشاهده ميكنيم كه اهتمام مردم به اين واقعه بيشتر و گفت و گوها و قيل و قالها و همهمهها در اطراف آن فراوانتر است و باز به همين دليل است كه اظهار نظرها و تعليلها و تحليلها، فلسفه چينيهاي گوناگون فقط در پيرامون چنين واقعهاي به عمل ميآيد و تاريخ به ياد ندارد كه در حادثه فرود آمدن حكمراني از مقام حكومت، ميان مردم اختلاف نظر در اين باره پديد نيامده باشد؛ برخي او را تصويب و برخي تخطئه نكرده باشند؛ جمعي آن را عذر ننهاده و جمع ديگري بر آن خرده نگرفته باشند و خلاصه، جبههاي با او و جبههاي در برابر او قرار نگرفته باشند،مگر حسن(علیه السلام) ابن علي (علیه السلام).
اصولا اگر كمي دقت شود، همين كه آن حضرت حكومت را در راه عقيدهاش فدا ساخت خود از بزرگترين آيات شجاعت اوست.
با اين حال در كجاي زندگي او نشانه طمع به زنده ماندن و يا ترس از مرگ را ميتوان يافت؟
در حساب امام حسن(علیه السلام) يگانه مقياس و ميزان، همان افكار و ايدههاي عالي او بود كه از ديدگاه او هيچ چيز ديگري با آن سنجيده و مقايسه نميتوانست شد.
او معتقد بود كه بايد ملك و حكومت خود را فداي اين افكار و ايدهها كند و با اين فداكاري بزرگ، آن تنها ازرش معنوي را از دست اندازي خصمانه كساني كه از ننگ اين جهان و آتش آن جهان نميانديشند، مصون بدارد و همين خط مشي را هم بدون كوچكترين تغيير و انحراف و ضعف و درحالي كه زندگي را تحقير ميكرد طي نمود.
او راضي شد كه براي زنده نگاه داشتن هدفهاي خود، زندگي دردناكي را تحمل كند كه مرگ از آلام آن بسي كوچكتر و سبكتر است؛ پذيرفت كه با تمام وجود خود، ابزاري باشد براي خير و مصلحت ديگران و بي آنكه كوچكترين بهره و فايده و ذخيرهاي نصيب خود او گردد. و فقط همين مقدار، بالاترين مقام و مرتبتي است كه مصلحان كم نظير و طراز اول تاريخ توانستهاند بدان نايل آيند و دورترين سرمنزلي است كه تربيت اسلامي براي تامين هدف نهايي خود ـ يعني مستقر ساختن صلاح همگاني و نشر افكار صحيح در اجتماع ـ آن را وجهه همت خود ساخته است.
بسيارند كساني كه در خدمت افكار و ايدههاي خود و به خاطر زنده نگاه داشتن آنها، متحمل مصيبتها و بلاهاي فراوان شدهاند ولي در ميان اين گونه مردمان، كسي را نميشناسيم كه در تحمل بليههاي رنگارنگ و رنجههاي دانگير از آن گونه كه سايه وار تا آخر عمر و لحظه آخرين ضربت، قرين آدمي هستند، به پاي حسن(علیه السلام) برسد.
بنابر اين از هر جهت او نمونه و سمبل كامل پيشوا و مصلح عظيم الشاني است كه درس پذيرش سختترين و دردناكترين فداكاريها به خاطر ايده و هدف را، به مصلحان جهان تعليم داد.
و در قدمهاي بعدي اين مرحله، همه جا با زهد و بي اعتنايياش به بهرههاي اين جهان، پيش قدم و پيشرو بود. بنابراين پارسايي او در اين جهان و شكيبايي او برزندگانياي آنچنان و فدا ساختن ملك حكومت، هر يك عناصر جهاد او در راه خدا و وسايل پيروزي او در راه جاويد ساختن فكر و عقيده و ابزار خلود و بقاي شخصيت اوست.
صلح امام حسن (علیه السلام) پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ2
صبر امام حسن(علیه السلام):
صبر او، عكس العمل جهاد او حصاري بود كه در همه ميدانها و جبهه ها بدان پناه ميبرد.
او از زمانه و مردم زمانه به قدري محروميت و خيانت و غداري و توطئه و ترور و پيمان شكني و تهمت و دشنام دشمنان و رويگرداني و عتاب دوستان را تحمل كرد كه در ميان زعماي تاريخ ـ تا آنجا كه ما بياد داريم ـ از كسي جز او همانند آن را سراغ نداريم. او همه اين ناملايمات را با صبري كه كوهها با آن برابري نميتوانند كرد متحمل ميشد و شرايط نامساعدي را كه از همه سو احاطهاش كرده بود با حكمت سرشار و پختگي و كار آزمودگي تمام، طي كرد؛ هرگز تسليم غضب و زبون احساسات نشد؛ در برابر حوادث خود را نباخت و از شدايد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملي جز ياري دين و برافراشتن پرچم قرآن و بلند آوازه ساختن دعوت اسلام، نتوانست او را برانگيزد.
دارنده اين مزايا و اين خصال، همان حسن(علیه السلام) سبط پيغمبر است با همان حقيقتي كه خدايش آفريده است. هيچ كس به جز جاهلي لجوج يا دشمني بي انصاف را ياراي آن نيست كه در اين صفات و خصال بر حسن(علیه السلام) خرده گيري كند. صفات او در زمان خودش برترين صفات بود. از بخشش و كرمش همچون ضرب المثلي نام برده ميشد؛ شيريني گفتار و حاضر جوابي وي و قدرت منطقش و هيبتش و حلمش و عقل و درايتش را دشمنان تصديق ميكردند، چه رسد به دوستان.
به ستايشهاي معاويه از او بنگريد؛ هر گاه در محضر او بحث و مشاجرهاي درباره حسن(علیه السلام) در ميگرفت وي در آخر كار سخني در تمجيد آن حضرت ميگفت و گاه بدون آنكه بحثي از اين گونه پيش آيد، نظر ستايشآميز خود را ابراز ميداشت.
يكبار شيريني گفتار آن حضرت را چنين ستود: «در باره هيچ كس به قدر حسن(علیه السلام) اين احساس را نداشتم كه وقتي ميگويد، ادامه گفتار او را دوست بدارم» نوبت ديگري كه در حضور او از امام حسن(علیه السلام) ياد شد، گفت: «اينها مردمي هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است».
درباره هيبت و خوش محضري آن حضرت گفت: «به خدا، هرگز او را نديدم مگر آنكه از غيابش ناشاد و از عتابش بيمناك بودم».
و همچنين گفت: «به خدا هرگاه در كنار خود نشستهاش ديدم از وضع او و از عيب جويي او بيمناك گشتم.»
گويند: «عبدالله ابن عباس چون با حسن(علیه السلام) تنها شد ميان دو چشم او را بوسيد و گفت: قربانت گردم پسر عمو! به خدا پيوسته درياي دانشت در تلاطم است، چندان بر ايشان تاختي تا انتقام مرا از فرزندان… باز ستاندي.
صلح امام حسن (علیه السلام) پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ1
جهاد امام حسن(علیه السلام):
جهاد او جالبترين و در عين حال، دردناكترين نوع جهاد و داراي وسيعترين ميدانها و طولانيترين رنجها بود.
در راه خدا جهاد كرد ولي نه فقط در يك جبهه بلكه در جبهه هاي بسيار: در جبهه مبارزه با دشمن چه به صورت لشكركشي و چه به صورت مقابله با فتنه انگيزيها و شيطنتهاي او؛ در جبهه مبارزه با اصحاب و سپاهيان خودش بدينصورت كه با روشهاي گوناگون در صدد اصلاح آنان برآمد و چه رنجي در اين راه برد و بلاخره هم توفيق نيافت، در جبهه مبارزه با نفس، بدينصورت كه عواطف خويشتن را كنترل نمود و طغيان تمايلات خود را مهار كرد و سلطه نفس را سركوب ساخت… و در رهبران بشري كسي را نميشناسيم كه توانسته باشد بر تمايلات و احساسات و اعصاب خود چندان تسلط يابد كه ايشان در موارد مختلف اين سرگذشت، تسلط يافته است. در جبهه مبارزه با شيعيان مخلص خود بدينصورت كه پرسشهاي عتابآميز و جرات آلود آنان را در باره علت صلح، با خونسردي تحمل كردو با روشي كه نمايشگر فرشته خويي او و نشاندهنده روح يك امام معصوم بود با آنان روبرو شد يعني خشم خود را فرو خورد و شكيبايي ورزيد و با طبعي آرام و لهجهاي شيرين و دلپذير و گذشتي فراوان آنان را پذيرفت.عتاب هر يك را به روشنترين و صحيحترين وضع پاسخ ميگفت و هدفهاي خود را براي او تشريح ميكرد و لحن خصمانه عتاب او را از بين ميبرد و مخاطب او ناگهان خود را با حجتي قوي و هدفي بزرگ و رايي اصيل مواجه مييافت و از مشاهده موقعيت امام خود، به ياد موقعيت پيامبران ميافتاد و سخن او را همچون وحي و الهام آسماني ميپذيرفت… و مگر چنين نبود؟
او كه از قدرت و حكومت گذشته بود، در اين راه مبارزه ميكرد كه اسلام را باقي بدارد و زندگي مسلمانان را قرين رفاه و آسودگي سازد و مومنان را از قتل برهاند. در حقيقت او در حكم كسي بود كه در راه خدااز حق زندگي صرفنظر ميكند و در بهاي نعيم آن جهان، جان خود را تقديم ميدارد.
صلح امام حسن (ع) از منظر ولایت
بیانات مقام معظم رهبری
صلح امام حسن(ع)، صددرصد منطبق بر استدلال منطقي
در باب صلح امام حسن (عليه السلام)، اين مسأله را بارها گفته ايم و در کتابها نوشته اند که هر کس - حتي خود اميرالمؤمنين (ع) - هم اگر به جاي امام حسن مجتبي (ع) بود و در آن شرايط قرار مي گرفت، ممکن نبود کاري بکند، غير از آن کاري که امام حسن کرد . هيچ کس نمي تواند بگويد که امام حسن، فلان گوشه ي کارش سؤال برانگيز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقي غيرقابل تخلف منطبق بود.
در بين آل رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، پرشورتر از همه کيست؟ شهادت آميزترين زندگي را چه کسي داشته است؟ غيرتمندترين آنها براي حفظ دين در مقابل دشمن، براي حفظ دين چه کسي بوده است؟ حسين بن علي (عليه السلام) بوده است. آن حضرت در اين صلح، با امام حسن (ع) شريک بودند .
صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسين اين کار را کردند؛ منتها امام حسن (ع) جلو بود و امام حسين (ع) پشت سر او بود.
امام حسين (عليه السلام)، جزو مدافعان ايده ي صلح امام حسن (ع) بود. وقتي که در يک مجلس خصوصي، يکي از ياران نزديک - از اين پرشورها و پر حماسه ها - به امام مجتبي (عليه الصلاه و السلام) اعتراضي کرد، امام حسين با او برخورد کردند: «فغمز الحسين في وجه حجر» .
هيچ کس نمي تواند بگويد اگر امام حسين به جاي امام حسن بود، اين صلح انجام نمي گرفت . نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن (عليه السلام) هم نبود و امام حسين (عليه السلام) تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين کار انجام مي گرفت و صلح مي شد.
صلح، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گريزي از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شيخ راضي آل ياسين» (رضوان الله تعالي عليه) ، در اين کتاب «صلح الحسن» - که من بيست سال پيش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است - ثابت مي کند که اصلا جا براي شهادت نبود . هر کشته شدني که شهادت نيست؛ کشته شدن با شرايطي، شهادت است. آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن (عليه السلام)، در آن روز کشته مي شدند، شهيد نشده بودند . امکان نداشت که آن روز کسي بتواند در آن شرايط ، حرکت صلح آميزي انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
در زمان امام مجتبي(ع)، تفکر انقلابي اسلامي، دوباره به شکل نهضت درآمد
بعد از صلح امام حسن مجتبي (عليه الصلاه و السلام)، کار به شکلي هوشمندانه و زيرکانه تنظيم شد که اسلام و جريان اسلامي، وارد کانال آلوده يي که به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين، هنر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بود. امام حسن مجتبي کاري کرد که جريان اصيل اسلام - که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامي و به زمان اميرالمؤمنين و زمان خود او رسيده بود - در مجراي ديگري، جريان پيدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت - زيرا ممکن نبود - لااقل دوباره به شکل نهضت جريان پيدا کند. اين، دوره ي سوم اسلام است.
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصيل، اسلام ظلم ستيز، اسلام سازش ناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرا از اين که بازيچه ي دست هواها و هوسها بشود، باقي ماند؛ اما در شکل نهضت باقي ماند. يعني در زمان امام حسن (عليه الصلاه و السلام)، تفکر انقلابي اسلامي - که دوره يي را طي کرده بود و به قدرت و حکومت رسيده بود - دوباره برگشت و يک نهضت شد. البته در اين دوره ، کار اين نهضت، به مراتب مشکلتر از دوره ي خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست کساني بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ در حالي که از مذهب نبودند. مشکلي کار ائمه هدي ( عليهم السلام)، اين جا بود.
البته من از مجموعه ي روايات و زندگي ائمه (عليهم السلام) اين طور استنباط کرده ام که اين بزرگواران، از روز صلح امام مجتبي ( عليه الصلاه و السلام) تا اواخر، دايما درصدد بوده اند که اين نهضت را مجددا به شکل حکومت علوي و اسلامي دربياورند و سرپا کنند. در اين زمينه ، رواياتي هم داريم . البته ممکن است بعضي ديگر، اين نکته را اين طور نبينند و طور ديگري ملاحظه بکنند؛ اما تشخيص من اين است. ائمه مي خواستند که نهضت، مجددا به حکومت و جريان اصيل اسلامي تبديل بشود . و آن جريان اسلامي که از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاي هواهاي نفساني دور است ، روي کار بيايد؛ ولي اين کار، کار مشکلي است .
حق عظيم امام مجتبي (ع) بر بقاي اسلام
اگر امام مجتبي اين صلح را انجام نمي داد، آن اسلام ارزشي نهضتي باقي نمي ماند و از بين مي رفت؛ چون معاويه بالاخره غلبه پيدا مي کرد .
وضعيت ، وضعيتي نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبي (عليه السلام) غلبه پيدا کند. همه ي عوامل، در جهت عکس غلبه ي امام مجتبي (عليه السلام) بود . معاويه غلبه پيدا مي کرد؛ چون دستگاه تبليغات در اختيار او بود. چهره ي او در اسلام، چهره يي نبود که نتوانند موجه کنند نشان بدهند. اگر امام حسن (ع) صلح نمي کرد، تمام ارکان خاندان پيامبر (ص) را از بين مي بردند و کسي را باقي نمي گذاشتند که حافظ نظام ارزشي اصيل اسلام باشد. همه چيز بکلي از بين مي رفت و ذکر اسلام برمي افتاد و نوبت به جريان عاشورا هم نمي رسيد .
اگر بنا بود امام مجتبي (عليه السلام)، جنگ با معاويه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پيامبر منتهي بشود، امام حسين (ع) هم بايد در همين ماجرا کشته مي شد، اصحاب برجسته هم بايد کشته مي شدند ، «حجر بن عدي» ها هم بايد کشته مي شدند، همه بايد از بين مي رفتند و کسي که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشي خودش باز هم حفظ کند، ديگر باقي نمي ماند . اين، حق عظيمي است که امام مجتبي (عليه الصلاه و السلام) بر بقاي اسلام دارد.
اين هم يک بعد ديگر از زندگي امام مجتبي (عليه الصلاه و السلام) و صلح آن بزرگوار است که اميدواريم خداوند به همه ي ما بصيرتي عنايت کند، تا بتوانيم اين بزرگوار را بشناسيم و نگذاريم پرده ي جهالت و غبار بدشناختي يي که تا مدتها بر چهره ي آن بزرگوار بوده، باقي بماند . يعني حقيقت را بايد همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبي (عليه الصلاه والسلام)، همان قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسين (عليه الصلاه و السلام) ارزش داشت . و همان قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان قدر يا بيشتر به اسلام خدمت کرد .(4)
صلح امام حسن(ع)، حادثه يي سرنوشت ساز و بي نظير
دوران امام مجتبي (عليه الصلاه و السلام) و حادثه ي صلح آن بزرگوار با معاويه، با آن چيزي که به نام صلح ناميده شد، حادثه ي سرنوشت ساز و بي نظيري در کل روند انقلاب اسلامي صدر اول بود . ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم . انقلاب اسلام، يعني تفکر اسلام و امانتي که خداي متعال به نام اسلام براي مردم فرستاد، در دوره ي اول، يک نهضت و يک حرکت بود و در قالب يک مبارزه و يک نهضت عظيم انقلابي، خودش را نشان داد و آن در هنگامي بود که رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم)، اين فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحيد و اسلام، در مقابل آن صف آرايي نمودند؛ براي اين که نگذارند اين فکر پيش برود. پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤمن، اين نهضت را سازماندهي کرد و يک مبارزه ي بسيار هوشمندانه و قوي و پيشرو را در مکه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه، سيزده سال طول کشيد . اين، دوره ي اول بود .
بعد از سيزده سال، با تعليمات پيامبر، با شعارهايي که داد، با سازماندهي يي که کرد، با فداکاري يي که شد، با مجموع عواملي که وجود داشت، اين تفکر، يک حکومت و يک نظام شد و به يک نظام سياسي و نظام زندگي يک امت تبديل گرديد و آن هنگامي بود که رسول خدا (ص) به مدينه تشريف آوردند و آن جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامي را در آن جا گستراندند و اسلام از شکل يک نهضت، به شکل يک حکومت تبديل شد. اين، دوره ي دوم بود.
اين روند، در ده سالي که نبي اکرم (ص) حيات داشتند و بعد از ايشان، در دوران خلفاي چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبي (عليه الصلاه و السلام) و خلافت آن بزرگوار - که تقريبا شش ماه طول کشيد - ادامه پيدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چيز ، شکل يک نظام اجتماعي را هم داشت؛ يعني حکومت و ارتش و کار سياسي و کار فرهنگي و کار قضايي و تنظيم روابط اقتصادي مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پيدا کرد و اگر به همان شکل پيش مي رفت، تمام روي زمين را هم مي گرفت؛ يعني اسلام نشان داد که اين قابليت را هم دارد.
در دوران امام حسن (ع)، جريان مخالفي آن چنان رشد کرد که توانست به صورت يک مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف، در زمان امام مجتبي (ع) به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسي بخواهد قدري دور از ملاحظات اعتقادي و صرفا متکي به شواهد تاريخي حرف بزند، شايد بتواند ادعا کند که اين جريان، حتي در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلکه ادامه يي بود از آنچه که در دوران نهضت پيامبر - يعني دوران مکه - وجود داشت .
بعد از آن که خلافت در زمان عثمان - که از بني اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - که در آن وقت، نابينا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه کساني در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد که فلاني و فلاني و فلاني . وقتي که خاطر جمع شد همه خودي هستند و آدم بيگانه يي در جلسه نيست، به آنها خطاب کرد و گفت : «تلقفنها تلقف الکره»(. يعني مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سني و شيعه نقل کرده اند . اينها مسايل اعتقادي نيست و ما اصلا از ديدگاه اعتقادي بحث نمي کنيم؛ يعني من خوش ندارم که مسايل را از آن ديدگاه بررسي کنم؛ بلکه فقط جنبه ي تاريخي آن را مطرح مي کنم. البته ابوسفيان در آن وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح يا مشرف به فتح . اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. اين جريان، در زمان امام حسن مجتبي (عليه الصلاه و السلام) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جرياني بود که به شکل معاويه بن ابي سفيان، در مقابل امام حسن مجتبي (ع) ظاهر شد. اين جريان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامي - يعني اسلام به شکل حکومت - بريد و قطع کرد و مشکلاتي فراهم نمود؛ تا آن جايي که عملا مانع از پيشروي آن جريان حکومت اسلامي شد
خدا سِرّ و عَلَنت را میبیند!
توصیه های اخلاقی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی درباره حیا
خدا سِرّ و عَلَنت را میبیند!
یک دسته دیگر روایاتی هستند که به چگونگی قُرب خداوند اشاره میکند که من هم الآن به آن اشاره کردم و از اطلاق آیه آن را گرفتم. قُرب خداوند سرّ و علن ندارد. حیاء از مردم در جایی است که در منظر مردم باشد، ولی در خفا چه؟ آنجا کسی نیست. اما در باب خدا، اشتباه نکنید! حیای از او مثل «حیاء من الخلق» نیست. اشتباه نکنید! روایت از امام هفتم علیهالسلام است «فَاسْتَحْیُوا مِنَ اللَّهِ فِی سَرَائِرِکُمْ کَمَا تَسْتَحْیُونَ مِنَ النَّاسِ فِی عَلَانِیَتِکُم» خیلی روشن است. از خدا در سرّتان خجالت بکشید، همانطور که در علن از مردم خجالت می کشید! همه کار را جلوی مردم نمی کنید، در برابر خدا هم همین طور باشید.
«بزرگی ناظر» و «همراهی او» دلیل حیا
یک دستهای از روایات هم در باب «حیاء من الله تعالی» اینها هستند که من دستهبندی کردم. اینها خودشان دو جهت دارند که بحثش مفصّل است؛ یک، در ارتباط با جایگاه خدا نزد انسان است و دو، در ارتباط با نحوه برخورد خدا با انسان است. ما در باب اعمال میان انسانها فرق میگذاریم «حیاء من الخلق» متناسب با افراد مختلف است. من تعبیر ساده میکنم و سطح مطلب را پایین میآورم؛ مثلاً ما از بعضیها به خاطر جایگاهشان، خیلی شرم نمی کنیم. چون جایگاه زیاد مهمّی برایشان نمیبینیم.
مثلاً می گوییم فلانی خودمانی است. حالا چون جلوی او رو در بایستی نداریم، ـنعوذ باللهـ چه بسا کارهایی انجام دهیم که درست نبوده و حاضر نیستیم جلوی همه آن کارها را انجام دهیم و اگر شخص بزرگی حاضر باشد که ما با او رو در بایستی داشته باشیم این کار را نمیکنم. اینها همهاش مربوط به حیاء بوده و نسبت به ناظر است.
امّا در مورد دیگر حیاء به خاطر جایگاه نیست بلکه به خاطر برخورد با او است. مثلاً کسی که تنها گاهی اوقات چشممان به هم میافتد و او را میبینیم، با کسی که هر روز و هر شب با او برخورد میکنیم، چشممان در چشمش میافتد، فرق دارد. آدم از این فرد خجالت میکشد. در مورد اوّلی شاید بگوییم: فلانی رفت دنبال کارش! شاید کلاهمان هم پیش او نیافتد و دیگر همدیگر را نبینیم و … امّا کسی که همیشه همراه آدم است، فرق میکند و انسان از او شرم میکند. ما میان این دو نفر فرق میگذاریم.
نحوه حیاء از خداوند
در بخشی از روایاتِ ما این مسأله مطرح است که حیای بندگان از خداوند، هم از نظر جایگاه و هم از نظر برخورد، از این سنخ باشد. یعنی مانند جایگاه کسانی که پیش شما شایستگی دارند، نه کسانی که ـنعوذ باللهـ سطحشان خیلی پایین است. نگاهتان به جایگاه خدا، مانند نگاه به جایگاه افراد شایسته باشد. خود ما هم اینگونه هستیم که وقتی با افراد بزرگی رو به رو میشویم، خودمان را جمع و جور میکنیم، که نکند یک وقت حتی اشتباهاً خلافی از ما سر بزند!
حال اگر فرد شایسته بود و بعد هم هر روز آدم با او سر و کار داشته باشد، خیلی مراقبت بیشتر میشود. آدم از او شرم میکند که عمل بدی در مرئَی و منظر او کند. در یک روایتی داریم از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که دارد؛ «قال رسول الله صلی الله علیه و آله : اسْتَحْیِ مِنَ اللَّهِ اسْتِحْیَاءَکَ مِنْ صَالِحِی جِیرَانِک» حضرت دو کلمه را کنار هم گذاشته است که اوّلی به یک مطلب اشاره داشته و دومی هم مطلب دیگری را بیان میکند. ایشان میفرماید: از خدا خجالت بکش، همانطور که از همسایهای که جایگاه رفیعی نزد تو دارد و از شایستگان است خجالت میکشی!
گاهی انسان همسایهای دارد که ـنعوذ باللهـ بدتر از خودش است؛ لذا جایگاهی ندارد و حیاء از او معنا ندارد. نه! گاهی اوقات همسایه، آدم بزرگ و شایستهای است، از صلحا و نیکان است. یک انسان صالح که همسایه است و هر روز و هر شب، چشمم به چشمش میافتد، انسان چگونه از او حیاء میکند!؟
حضرت چه قدر سطح مطلب را پایین آورده است تا شاید ما از خدا خجالت بکشیم. همانطور که از همسایه شایستهات خجالت میکشی و جلوی روی او هر کاری را انجام نمیدهی، از خدا هم خجالت بکش! البته اینطور نیست که حضرت فقط بفرمایند از خدا خجالت بکشید! نه مطلب ادامه دارد و من همینطور گام به گام پیش میروم.
بالاترین نوع حیا
دستهای از روایات نقش ارزشیِ «حیاء من الله» را بیان میکنند که آنها را بعداً میگویم، چون یک بحث مستقل در این رابطه ـانشاءاللهـ خواهم داشت. یک تقسیمبندی راجع به همین مسأله ارزشی است که مثلاً از حضرت علی علیهالسلام هست که «أفضل الحیاء استحیاؤک من الله» با فضیلتترین حیاها حیای از خداوند است. چرایش را بعداً می گویم.
اثر حیای از خداوند
یک دسته از روایات هست که اثر مترتّب بر «حیاء من الله» را بیان میکند. روایت از علی(علیهالسلام) است که فرمودند: «الحیاء من الله یمحو کثیراً من الخطایا» این هم توضیح میخواهد که من بعداً توضیح میدهم. من الآن خواستم فقط دستهبندی روایات را بگویم.
حق حیاء از خداوند
اینها مقدمه بود برای مطلبی که در آخر جلسه گذشته مطرح کردم. حالا سراغ بحث خودم میآیم که ما در روایات متعدّده داریم که «استحیوا من الله حق الحیاء» این روایت از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله است که از خداوند آنگونه که حق حیاء است، حیاء کنید! حق حیاء از خدا یعنی چه؟
در روایت دیگری آمده است: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْیَا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَیَاء» یا روایت دیگری از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله است که به ابیذر فرمود: «یَا أَبَاذَرٍّ أَ تُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ! » بعد حضرت: پس سه کار کن که آخرین آن، این بود که «وَ اسْتَحْیِ مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ» همچنین روایت دیگری بود که شخص دیگری همین مطلب را داشت که حضرت پرسیدند: « أکلکم یحب أن یدخل الجنة؟ قالوا: نعم یا رسول الله!» حضرت هم همان مطالبی را که در روایت ابیذر بود فرمودند و سومین مطلب این بود که «و استحیوا من الله حق الحیاء» در همه این روایتها یک حقی آمده است. منظور از این چیست؟
من این مقدّمات را گفتم تا بفهمید که حق حیاء یعنی چه. حالا دقت کنید که حق حیا، آنطور که سزاوار است، با آن مقدّماتی که گفتم یعنی چه. ما الآن مورد به مورد پیش میرویم.
خداوند، ناظری که هیچ چیز از او پوشیده نیست!
یک؛ خداوند ناظری است که جدا نشدنی است؛ یعنی هیچگاه از من جدا نمیشود. او نزدیکی به من است که نزدیکتر از او نیست. بزرگی است که بزرگتر از او نیست. مطّلعی بر من است که مطّلعتر از او نیست. به تمام شراشر وجود من احاطه دارد؛ از درون و بیرون. مطلعی است که سرّ و علن برای او معنا ندارد.
بعداً انشاءالله میرسم که در یک تقسیمبندی نسبت به خود اعمال، ما یک قبائح عقلیّه داریم، یک قبائح شرعیّه داریم و یک قبائح عرفیّه متشرعه داریم. اینها سه چیز جدا است. قبایح عقلیّه مربوط به عقل عملی است، شرعیّه مربوط به احکام شرعی است و عرفیّه متشرعه مربوط به افراد متدیّن است که آنها این کار را زشت میدانند.
حق حیاء یعنی حیاء از تمام زشتیها
حق حیاء این است که انسان در هر سه رابطه از خدا خجالت بکشد. چه عملت قُبح عقلی داشته باشد، چه قُبح شرعی داشته باشد، چه قُبح عرفی در محیط متشرعه داشته باشد و بالأخره حق حیاء اینطور است که اگر بخواهیم به طور مطلق بگوییم نسبت به «جمیع قبائح» است.
خود ما همینطوری هستیم که با این مقدّماتی که من گفتم باید اینطور از خداوند حیاء داشته باشیم. نتیجه این مقدّمات همین میشود. من مطلبی را از خودم تحمیل نکردم. عمده این است که باید ببینی ناظر بودن خدا چه وسعتی دارد، تا بفهمی حق حیاء چیست؟ هر حرکت قبیحی نسبت به این سه محیط، چه درونی و چه بیرونی از انسان سر بزند، بر خلاف حیاء است.
انسان باحیاء حتی «فکر گناه» هم نمیکند!
از خدا حیاء کن! شرم کن! انجام نده! حتی فکر معصیت هم نکن! چون عمل، برای خداوند دیگر بیرونی و درونی ندارد. آیهاش را خواندم. یادت نرود که هیچ عملی نیست که ما آن را شهود میکنیم. اینها همه مقدّمه «حق حیاء» بود و چون من در جلسه گذشته گفتم که بعداً درباره حق حیاء صحبت میکنم اینها را گفتم.
تو باید چنین خدایی را قبول داشته باشی! این حرف من نیست، کلام الله است. من از خودم نگفتم، آیات قرآن این چنین میگوید و قابل انکار هم نیست. تازه من گفتم که بحث معرفتی نکردم. آن خودش بحث دیگری است که در جای خودش میگوییم درجاتی دارد و… بحث ما خیلی عرفی بود. یک بحث تربیتی و عرفی کردم که همه متوجّه شوند.
این که روایات متعدّده می فرماید: از خدا خجالت بکشید آنطور که سزاوار است! یعنی این مطلب که گفتم. هرکس سزاوار یک نوع شرم کردن و یکطور خجالت کشیدن است. آنطور که سزاوار است انسان از خدا خجالت بکشد این است که در روابط گوناگون هر نوع عمل قبیحی را انجام ندهد.
خدا می بیند!
توصیه های اخلاقی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی درباره حیا
خدا می بیند!
یک دسته از روایات هست که «اصل ناظر بودن خداوند» را مطرح میکنند. انسان در «حیاء من الخلق» از این شرمش میآید که عمل زشت را در دیدگاه غیر انجام دهد. حالا اگر یک ذره معرفتش بالاتر باشد، در دیدگاه فرشتگانی که او را میبینند و اعمالش را ثبت و ضبط میکنند، نیز حیا میکند. دسته اول روایات، «حیا من الله» را در همین رابطه مطرح میکنند که خداوند به اعمال تو ناظر است، تو در دیدگاه خدا هستی، این کار را که میکنی باید از خدا شرمت بیاید.
از خدا خجالت بکش و معصیت نکن!
حالا من به عنوان نمونه چند روایت میخوانم که بعضیهایشان هم اشاره به آیات قرآن دارد. روایت اول از حضرت زینالعابدین علیه السلام است که میفرماید: «خف الله عز و جل لقدرته علیک» از خدا بیم داشته باش، چون او بر تو توانا است. اینطور نیست که بتوانی از چنگ خدا فرار کنی، خجالت بکش و معصیت نکن. خیال نکن میتوانی از عذابی که وعده کرده است فرار کنی. بعد دارد «و استح منه لقربه منک» از خدا خجالت بکش، چون به تو نزدیک است. این روایت اشاره به همین معنا است که خدا ناظر است.
تو مرا نمیبینی ولی من!
در آیه شریفه هم میفرماید «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى» در آیات دیگری هم اشاره به قُرب و نزدیکی دارد، مثلا میفرماید: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَری» یا «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ» شماها نمیبینید ولی ما به او نزدیکتر از شما هستیم. تو کور هستی و چشم باطنت کور است و مرا نمیبینی ولی من که میبینم که چه کار داری میکنی.
گریه شدید محبوبترین بنده خدا
در سوره یونس در آیهای هست «وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً» هیچ کاری نیست که شما انجام دهید مگر اینکه ما آن را میبینیم. کارهایتان در مرئی و منظر ما است و ما داریم میبینیم. من نمیخواهم بحث تفسیری کنم، ولی این را بگویم که «عمل» در اینجا اطلاق دارد، یعنی هم اعمال درونیات را میگیرد و هم اعمال بیرونیات را میگیرد. من بعد میرسم که شهود خدا هم سرّ انسان را در بر میگیرد و هم علن او را میگیرد. هرچه را که او انجام دهد، خدا میبیند. «ما من عملٍ» استثنا ندارد. همه را میگیرد.
در ذیل این آیه روایتی آمد که است که «کان رسول الله صلّی الله علیه و آله اذا قرأ هذه الآیه بکی بکاءً شدیدا» پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وقتی به قرائت این آیه میرسید، به شدت گریه میکرد. این آیه خودش خیلی روشن است. اینها یک دسته از روایت در باب «حیاء من الله» است که عرض کردم به آیات هم اشاره دارد و جنبههای اعتقادی دارد و هم ریشههای ایمانی و درونی دارد.
شيخ نمر باقر النمر؛ آيت الله رزمنده
شيخ “نمر باقر النمر” روحاني شيعي برجسته عربستاني، در سال 1379 هجري قمري مصادف با 1968 ميلادي، در شهر “العواميه” در استان القطيف در شرق عربستان در خانوادهاي اهل علم و دين، به دنيا آمد که از آن علمايي چون “آيتالله شيخ محمد بن ناصر آل نمر” (قدس سره) و خطباي حسيني چون جدش حاج “علي بن ناصر آل نمر” سر بر آورده بودند.
تحصيلات مقدماتي و هجرت براي تحصيل علوم ديني
تحصيلات مقدماتي خود را در همان شهر العواميه به پايان رساند و در سال 1400 هجري قمری مصادف با 1989 ميلادي، براي آشنايي نزديکتر با انقلاب اسلامي ايران و تحصيلات حوزوي ابتدا به ايران مهاجرت کرد تا در تهران در حوزه علميه حضرت قائم(عج) حضور پيدا کند که در همان سال توسط آيتالله سيد محمدتقي مدرسي در تهران تأسيس شده بود.
شيخ نمر پس از 10 سال تحصيل در حوزه علميه حضرت قائم(عج)، عازم سوريه شد و در حوزه علميه حضرت زينب(ع) براي ادامه تحصيلات حوزوي و علوم ديني نام نوشت و در حضور اساتيد اين حوزه به تحصيل پرداخت.
وي دوره کتابهاي اصولي از جمله “اصول” المظفر، “رسائل” شيخ انصاري و “كفاية” آخوند خراساني را گذراند و در علم فقه نيز “اللمعة الدمشقية” نوشته شهيد اول، “جامع المدارك” خوانساري، “مكاسب” شيخ انصاري و “مستمسك العروة الوثقى” سيد حكيم و ديگر کتابهاي فقهي را مطالعه کرد.
وي در طول مدت تحصيل علوم حوزوي خود در تهران و سوريه در محضر اساتيدي حضور يافت، از جمله:
- بحث خارج نزد آيت الله سيد محمدتقي مدرسي در تهران
- بحث خارج نزد آيت الله سيد عباس مدرسي در سوريه
- بحث خارج نزد آيت الله خاقاني در سوريه
- دروس عالية نزد علامة شيخ صاحب الصادق در تهران
- درس “لمعة” نزد علامة شيخ وحيد افغاني
همچنين اخلاق را نزد آيتالله شيرازي در شهر مقدس قم فراگرفت و به اين ترتيب به درجات بسيار بالايي در اجتهاد است دست يافت و اجازه تدريس در مراکز علوم ديني و مذهبي را پيدا کرد.
وي اکنون از جمله معروفترين و شايستهترين مدرسان علوم مذهبي و ديني در حوزههاي علميه به شمار ميآيد که حتي در حوزههاي علميه ايران و سوريه به تدريس کتابهايي همچون كتاب “اللمعة الدمشقية” و كتاب “جامع المدارك” و “مستمسك عروة الوثقى” و “الحلقات” شهيد سيد محمدباقر صدر پرداخته است.
شيخ نمر سالها اداره حوزه علميه حضرت قائم(عج) در تهران و سوريه را برعهده داشت و تلاش بسياري براي توسعه و پيشرفت اين مراکز انجام داد.
پس از بازگشت به عربستان مرکز مذهبي “الإمام القائم(عج)” را نيز در العواميه تأسيس کرد که در واقع سنگبناي “مرکز اسلامي” در سال 1422 هجري قمري مصادف با 2011 میلادی بود.
خصوصيات اخلاقي آيتالله
از جمله خصوصيات اخلاقي وي را بايد بلندمنشي و وسواس او در مراعات و حفظ اصول و مبادي و ارزشهاي ديني ملاحظه کرد که بازتاب آن بهخوبي در خط مشي فکري و جهادياش آشکار است.
آيتالله نمر النمر، تسلط شگرفي بر روند تحولات جاري منطقهاي دارد
همچنين شيخ، از ديدي باز و آگاه نسبت به حوادث جاري پيرامون خود چه در عربستان و چه در منطقه برخوردار است و همين موجب شده تا داراي ديد تحليلي دقيقي از جريان امور در عرصههاي اجتماعي و سياسي باشد که يکي از دلايل آن بنا به گفته وي ارتباط عميق وي با قرآن و اهل بيت عليهمالسلام است که همواره روشنگر راه وي در زندگي بودهاند.
فعاليتهاي سياسي و بازداشتها توسط رژيم سعودي
رژيم عربستان سعودي در حالي شيخ نمر باقر النمر را در سال 2012 بازداشت کرد که پيش از اين نيز دو بار و طي سالهاي 2006 و 2008 ميلادي، شيخ را بازداشت کرده بود.
نخستين بازداشت شيخ نمر به مي 2006 ميلادي بازميگردد، هنگامي که شيخ به محض بازگشت از سفر کوتاهمدتش به بحرين و بازگشت به عربستان، به دليل مشارکت در همايشي بينالمللي قرآن کريم از سوي نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد.
اتهام شيخ اين بود که در اين همايش، در عريضهاي، از رژيم سعودي خواسته بود به “قبرستان بقيع” رسيدگي کرده، مذهب “تشيع” را به رسميت شناخته و شيوههاي آموزشي و درسي کنوني حاکم بر عربستان را تغيير داده يا لغو کند؛ همين.
اما بازداشت مجدد شيخ نمر، به 23 آگوست 2008 ميلادي بازميگردد که در شهر “القطيف” به دست نيروهاي امنيتي رژيم سعودي بازداشت شد. اين بار اتهام شيخ براي بازداشت بنابر ادعاي رژيم سعودي درخواست از شيعيان مناطق شرقي عربستان براي آمادهشدن به منظور دفاع از خود و جامعه خويش بود که رژيم ادعا ميکرد، اين سخنان نمر به معني تحريک شيعيان عربستاني براي جدايي از حکومت مرکزي بود.
رژيم سعودي از بيم قيام مردمي و خشم و غضب شيعيان مناطق شرقي عربستان شيخ نمر را 24 ساعت پس از بازداشت آزاد کرد.
اقامه نماز جمعه در العواميه از برنامههاي هر هفته آيتالله نمر النمر است
اين روحاني برجسته عربستاني يک بار ديگر در مارس 2009 ميلادي در معرض بازداشت قرار گرفت.
ديدگاه هاي نمر در قبال آلسعود
شيخ نمر همواره در خطابههايش رژيم سعودي را به اعمال “سياستهاي تبعيضآميز طايفهاي سازمانيافته و منظم بهويژه در مناطق شرقي عربستان و بهخصوص در دو منطقه “الاحساء” و “القطيف” متهم ميکرد که حدود يک قرن است، بر اين مناطق حاکميت دارد.
وي همواره و بارها تأکيد داشته که از گفتن کلام حق، بيم و واهمهاي ندارد حتي اگر در اين راه بازداشت شده، وارد زندان شود و تحت شديدترين شکنجهها و آزارها و اذيت ها تا سرحد شهادت قرار گيرد.
شيخ نمر توهين به کرامت شهروندان عربستاني بهويژه شهروندان شيعي عربستان که از ديد رژيم سعودي شهروندان درجه دو اين کشور به شمار ميآيند و فاقد هرگونه حق و حقوق شهروندي هستند، رد و تأکيد ميکند که از کرامت و حقوق شهروندان شيعي عربستاني حمايت خواهد کرد.
وي بارها در اين ارتباط تأکيد کرده است که در خط اول رويارويي با ظلم و جور رژيم سعودي قرار ميگيرد چون اعتقاد دارد بدون مبارزه و تلاش نميتوان به حقوق مورد نظر خود دست يافت و عدالتي در کشور برقرار نخواهد شد و شهروندان نميتوانند آزاد زندگي کنند.
شيخ نمر در اينباره در سخنان خود با استناد به خطبه “جهاد” اميرالمؤمنين علي(ع) تأکيد دارد که به عدالت جز از طريق جهاد دست نخواهيم يافت و حق جز با از خود گذشتگي و جهاد و شجاعت به دست نخواهد آمد.
وي در خطبههاي نماز جمعه خود نيز بارها گفته است که شيعيان عربستان، ديگر در برابر توهينها و تعديها و تجاوزات آلسعود سکوت نخواهند کرد و در اين باره خطاب به آلسعود گفت که “ما ساکت نميمانيم که هر آنچه بخواهيد بر سر ما بياوريد؛ هر آنچه بخواهيد انجام دهيد و کرامت و شخصيت ما را که با ارزش ترين چيز در زندگي ماست، زير پا بگذاريد".
شيخ نمر همچنين از مطبوعات و رسانههاي سعودي به دليل وابستگي و تبعيت آنها از رژيم سعودي و تبديلشدن آنها به بوق تبليغاتي آلسعود بهشدت انتقاد ميکند.
وي تصريح ميکند که مفتيهاي وهابي، ساخته و پرداخته آلسعود هستند. به گفته شيخ نمر، آل سعود به مفتيهاي وهابي پول ميدهند تا با دامنزدن به اختلافات طايفهاي و مذهبي و ايجاد اختلاف بين شيعيان و اهل سنت، آنها را به خود مشغول کنند و با ايجاد تفرقه مذهبي و طايفهاي و قبيلهاي به حاکميت خود بر عربستان و غارت و چپاول ثروتهاي آن ادامه دهند.
شيخ نمر النمر در يکي از خطبههايش به خاطر مواضع و ديدگاههاي تندش در قبال رژيم سعودي گفت که “ميدانم فردا براي بازداشت من به سراغ خواهيد آمد. خوش ميآييد! اين منطق و راه و روش شماست: “بازداشت” و “شکنجه” و “کشتار"؛ ما از قتل و کشتار نميهراسيم. ما از هيچ چيز نميترسيم.”
وي در قبال سرکوبگري هاي رژيم سعودي و مخالفت اين رژيم با برگزاري تظاهرات مسالمتآميز و تجمعهاي اعتراضآميز تأکيد ميکرد که “همواره به دنبال راههاي ديگري براي ادامه اعتراضات خود و احقاق حقوقمان خواهيم بود و تظاهرات، يکي از اين راهکارهاست".
اين روحاني عربستاني را بايد از جمله دشمنان سرسخت “نايف بن عبدالعزيز” وليعهد سابق رژيم سعودي برشمرد. شيخ نمر، همواره انتقادات شديدي را به وي وارد ميکرد.
وي در يکي از خطابههايش شاهزاده نايف بن عبدالعزيز را به علت شدت خشونت و قساوت و ظلمش عليه مردم عربستان به طور اعم و شيعيان به طور اخص، طاغوت و ستمگري خواند که در قبرش شکنجه خواهد شد و آتش او را خواهد سوزاند و کرمها او را خواهند خورد. او در همين خطبه تأکيد کرد که از مرگ نايف خوشحال خواهد شد.
وي همواره در خطبههاي نمازجمعه و خطابه هايش نه تنها از آل سعود انتقاد ميکند بلکه از منتقدان سرسخت برخي از رژيمهاي عربي حوزه خليج فارس از جمله آل خليفه بوده است.
اکنون سؤال همه ناظران بينالمللي و تحليلگران منطقهاي اين است که آيا صدور حکم اعدام آيتالله نمر النمر، ميتواند جرقهاي بر بشکه باروت خشم ملت عربستان از استبداد و ستمگري روزافزون رژيم خونخوار سعودي و پاياني بر تاريخ سياه حاکميت وهابيت بر حجاز و خاستگاه اسلام باشد؟
نحوه دعا کردن
نحوه دعا کردن
انسان باید نحوه دعا کردن را هم از اولیاء خدا بیاموزد
شرح حدیثی از امام رضا (ع) توسط آیت الله حاج مجتبی تهرانی (ره)
رَأَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام رَجُلًا يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الصَّبْرَ قَالَ فَضَرَبَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام عَلَى كَتِفِهِ قَالَ سَأَلْتَ الْبَلَاءَ قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَافِيَةَ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِفَإِنَّ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ خَيْرٌ مِنَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلَاء (1)
روایت از امام رضا صلوات الله علیه منقول است که حضرت فرمودند: روزی زین العابدین صلوات الله علیه در مسجد الحرام در حال عبادت بودند که دیدند شخصی در حالی که طواف کعبه میکند بلند میگوید: اللهم انی اسئلک الصبر. دارد فضرب بکتفه. امام زین العابدین علیه السلام با دست مبارک زدند به شانه همین شخصی که طواف میکرد. در ادامه روایت دارد. قال : سئلت البلاء. با این دعا از خدا تقاضای بلا می کنی.
ما سه نوع صبر داریم: صبر بر طاعت، صبر بر معصیت و صبر بر مصیبت. درخواست صبر، یعنی بلاهایی که سمت من می آید، تحملش را داشته باشم. معلوم می شود به سراغ خط بلا و مصیبت رفتهای و در آن خط داری کار می کنی و میخواهی پاد زهرش را بهدست بیاوری که کمتر تحت فشار باشی. حضرت به او فرمودند: سئلت البلاء. تو از خدا بلا می خواهی که می گویی: اللهم انی اسئلک الصبر.
به جای این دعا بگو: اللهم انی اسئلک العافیۀ و الشکر علی العافیۀ. خدایا من از تو عافیت میخواهم. دقیقا ضد بلاء است این دعا و حتی توفیق شکر گذاری را هم درخواست میکنی. هم عافیت بده، هم توفیق شکرگزاری که به خاطر این عافیتی که به من دادی شکر هم بکنم. حضرت به آن شخص میفرمایند این را از خدا بخواه.
روایت مفصل است. در ذیلش حضرت این جمله را فرمودند: فإن الشکر علی العافیۀ خیر من الصبر علی البلاء. سپاسگزاری از عافیتی که خدا داده، بهتر است از صبری که نسبت به بلاء داده است. زیرا در مورد بلا چاره نداری. بلاء آمده، چکار می خواهی بکنی؟ صبردر بلا ارزش زیادی ندارد. به همان مقداری که جزع و فزع نکنی ارزش دارد. اما جایی که خدا به تو عافیت داده، شکرش با اختیار خود تو است و فشاری هم بر تو نیست. ارزش این شکر، از ارزش آن صبر خیلی بیشتر است. لذا حضرت به او فرمودند: فإن الشکر علی العافیۀ خیر من الصبر علی البلاء.
انسان باید نحوه دعا کردن را هم از اولیاء خدا بیاموزد. ما نمی فهمیم که چگونه دعا کنیم. اولیاء خدا ما را از نظر ایمان، ارزیابی می کنند، بعد به ما یاد میدهند چگونه دعا کنیم. حضرت به آن شخص فرمودند: تو کجا و صبر بر بلا کجا! برو از خدا عافیت بخواه. بعد هم بر آن عافیتی که به تو داده است شکر کن که این شکر موجب افزونی عافیت هم می شود.
پینوشت:
1. بحارالانوار ج92 ص 285 و ص 292
ریشه هاى درونى غيبت
نويسنده: أيت الله مجتبى تهرانى
در اين مقاله، به بررسى ريشههاى درونى و امورى كه سرمنشأ غيبت هستند، پرداخته مىشود. اين امور عبارتند از:
1. فرونشاندن خشم
براى فردى كه از برادر مؤمنش خشمگين مىشود و آتش غضب در درونش شراره مىكشد، امكان پديد آمدن دو حالت وجود دارد: نخست آن كه پشت سرش عيوب او را برشمرد و از اين راه خشم خود را فرو نشاند و ديگر اين كه خشم خود را به صورت خشم و كينه و عقده فرو نشاند؛ ولى ريشه كن نكرده، هر جا مناسبتى پيش آيد، عيوبش را به طور مستمر عنوان كند كه هر دو حالت از رذايل است.
2. همراهى با همنشينان و دوستان
گاه انسان براى گرم كردن مجلس دوستانه و به گمان عقب نماندن از ديگران، زبان به غيبت مىگشايد؛ مثل آن كه در مجلسى دوستانه، يكى از دوستان غيبت مىكند و در اين بين، فردى كه قصد غيبت نداشته، از ترس اين كه مبادا جمع او را نپذيرد، بحث را پى مىگيرد و زبان خود را به غيبت مىآلايد.
3. خنثى كردن اثر
گاهى شخصى براى پيشگيرى يا خنثى كردن اثر حرفى كه درباره او زده شده است، به غيبت آلوده مىشود.
هرگاه انسان براى خنثى كردن اثر سخن كسى كه مىخواهد آبروى او را ببرد، يا بر ضد او شهادتى بدهد، پيش دستى كرده، نقايص و عيوب او را در غيابش عنوان كند، حتى اگر آن عيوب درست هم باشد، اين فرد غيبت كرده است و اگر براى نفوذ كلامش به دروغ نيز توسل جويد، به افتراء نيز دچار شده است.
روشن است كه اين مسأله نيز به كوچكى نفس انسان يا به ترس او باز مىگردد.
4. توجيه يا رفع اتهام
گاه فرد، عمل زشتى انجام داده يا به آن متهم شده است و براى توجيه يا رفع اتهام، از برادر مؤمن خود غيبت مىكند و او را به شركت در اين عمل زشت متهم مىسازد يا حتى ارتكاب را فقط به او نسبت مىدهد؛ به اين ترتيب، عيبى ديگر بر عيب هاى خود مىافزايد كه اين هم در ضعف نفس انسان ريشه دارد.
5. كبر
گاهى شخص براى اين كه فضيلت خود را در مسألهاى اثبات كند، عيب برادر ايمانىاش را ذكر مىكند.
او نقصهاى شخص ديگرى را مىگويد تا به صورت غير مستقيم برترى خود را به رخ بكشد. اين فرد به رذيله نفسانى يا خود بزرگ بينى دچار است.
6. حسد
كسى كه به بيمارى نفسانى حسد مبتلا است، از ستايش برادر مؤمنش ناراحت مىشود؛ به همين دليل عيوب او را منتشر مىكند.
بى هنران، هنرمند را نتوانند كه بينند همچنان كه سگان بازارى، سگ صيد را. مشغله برآرند و پيش آمدن نيارند؛ يعنى سفله چون به هنر با كسى برنيايد به خبثش در پوستين افتد.
كند هر آينه غيبت، حسود كوته دست كه در مقابله گنگش بود زبان مقال [1]
7. مزاح و شوخى
گاهى غيبت جنبه شهوانى و لهوى دارد؛ مانند آن كه شخصى در جمع دوستان، براى شوخى و خنده؛ نقايص برادر يا خواهر ايمانى خود را يادآور مىشود. اين از جمله رفتارهاى ناپسندى است كه در نيروى درونى شهوت ريشه دارد و در باب شوخى و مزاح مورد گفتوگو است.
8. تمسخر
گاه انسان برایاستهزاى ديگرى به غيبت كردن او پرداخته، عيبهايش را فاش مىسازد.
9. دلسوزى بدون توجه
شخص غيبت كننده هنوز به آداب الاهى مؤدب نشده است؛ او دوست دارد در راه خدا قرار گيرد؛ ولى مسير آن را نمىداند و به بيراهه مىرود.
او با ديدن عيب مؤمنى، از روى دلسوزى به باز گفتن آن مىپردازد؛ مانند آن كه فردى خطاى برادر مؤمنش را ديده يا متوجه نقصى در او، در بعد دينى يا ابعاد ديگر شده است و از روى دلسوزى، بىاختيار پشت سرش عيبهاى او را برمىشمرد. دلسوزى و ناراحتى او واقعى است و چه بسا اگر آن عيب را فاش نمىساخت، پاداشى هم نصيب او مىشد؛ ولى چون طرف صحبتش را معرفى كرده، ثوابش به عقاب تبديل مىشود؛ بنابراين در رحمت و شفقت و مهربانى هم بايد معيار شرعى در نظر گرفته شود تا رحمت شخص مايه عذاب او نشود.
10. خشم در راه حق
گاه انسان در برابر رفتار زشتى كه از ديگرى مشاهده مىكند، چنان خشمگين مىشود كه ضمن اظهار نفرت از آن رفتار زشت، نام فرد انجام دهنده را نيز مىآورد كه در اين جا هم او به غيبت دچار شده است؛ زيرا مىتوانست بدون بردن نام فرد، فقط تنفر خويش را از آن رفتار زشت اظهار كند. اين خشم ستوده و پسنديده است، ولى غيبت نكوهيده و ناپسند است.
حضرت صادق (علیه السلام) مىفرمايد:
اصل الغيبه يتنوع بعشره انواع: شفاء غيظ و مساعده قوم و تهمه و تصديق خبر بلاكشفه و سوءظن و حسد و سخريه و تعجب و تبرم و تزين. [2]
با اين تفاسير به خوبى روشن مىشود كه براى ايمن ماندن از عذاب الاهى بايد از زبان به خوبى مراقبت كرد، همان گونه كه امام صادق (علیه السلام) در ادامه سخن مىفرمايد:
فان اردت السلامه فاذكر الخالق لا المخلوق، فيصير لك مكان الغيبه عبره و مكان الاثم ثوابا. [3]
اگر مىخواهى سالم بمانى، خدا را ياد كن، نه خلق خدا را. آن وقت به جاى اين كه غيبت كنى، عبرت مىگيرى و به جاى گناه، ثواب مىكنى.
*********************************
پي نوشت :
[1]. سعدى: گلستان، باب 8، حكايت 47.
[2]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 118، ح 10407.
[3]. همان.
منبع: اخلاق الهى (آفات زبان ) ج4 ص 35
/س
عزت مومن
عزت مومن به ما ل و ریاست نیست
شرح حدیثی از امام علی (ع) توسط آیت الله حاج مجتبی تهرانی (ره)
رُوِيَ عَن عَليٍّ عَليه السّلام قال:
اَلمُؤمِنُ دَأبُهُ زِهادَتُهُ وَ هَمُّهُ دِيانَتُهُ وَ عِزُّهُ قناعَتُهُ وَ جِدُّهُ لِآخِرَتِهِ ، قَد كَثُرَت حَسَناتُهُ وَ عَلَت دَرَجاتُهُ (1)
ما در باب اوصاف مؤمن روايات متعدده داريم که اوصاف متعددهاي هم براي مؤمن نقل ميكنند که انسان با توجّه به اين اوصاف خودش ميتواند تشخيص بدهد كه مؤمن هست يا نيست. در اين روايت كه از اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است حضرت چند صفت را براي مؤمن ميفرمايند.
المؤمن دأبُهُ زِهادَتُه؛ دأب يعني خو، عادت. به تعبير ما فرق بين خو و عادت و غير آن، اين است كه بطور بسيار آسان يك روش را، كاري را كه آدم ميكند، فشاري هم برايش ندارد. ميفرمايد مومن دأب و روش و خو و عادتش يك عادت اين طوري است كه زاهدانه است. يك آدمي نيست كه از نظر دلبستگياش به دنيا، طوري باشدكه اگر مثلاً فرض كنيد چيزي از امور دنيايي از دستش برود، فشاري رويش و بيايد ناراحت بشود. يا اگر دنبالش باشد به آن نرسد. توجه كنيد از نظر دروني. از نظر ظاهري هم چون لوازم وجودي اش بقول ما اين است كه با يك روش سادهاي زندگي را ميگذراند و هيچ ناراحت هم نميشود. عمده اين است. مسأله دروني است دأب كه ميفرمايند خيلي معمولي است. ناراحت هم نيست اصلا و ابدا . دأبش اين است. خود ما هم اين اصطلاح را بكار مي گيريم، فلاني دأبش اين است. يعني معمولي است برايش. المؤمن دأبُهُ زِهادَتُه. مؤمن اين طوري است اصلاً. بدون فشار، بدون ناراحتي.
و هَمُّهَ دِيانَتُه؛ آنچه كه مشغوليّت ذهن برايش ميآورد امور دنيايي نيست. همّ و غمِ او آخرتش است. نكند آنجا سابيده شود. اگر اينجا سابيده شود توجّه نمیکند. فهميدي؟ آنجا سابيده نشود. و هَمُّهَ دِيانَتُه. دنبال این است که يك وقت نكند ضربه دینی به او بخورد. از دنیایش سابیده بشود مهم نیست از دینش سابیده نشود. نکند يك واجبي را ترك كند، نكند يك وقت دستش آلوده به گناهي شود. همّ وغمّ او دينش است .
و عِزُّهُ قِناعَتُه؛ مؤمن از آنهايي نيست كه خيال كند عزّت با مال و رياست به دست ميآيد. خصوصاً امور مالي. نه! او عزّت را در قناعت ميبيند. اين را عزّت ميبيند. يعني به آنچه كه خدا داده است راضي است. به حسب ظاهر ، معمول، طبق موازين شرعي كارش را ميكند، آنچه را كه خدا روزي او كرده قسمت او كرده، به همان ميسازد. عزت را در ثروت نميبيند.
و جِدُّهُ لآخِرَتِه؛ حضرت از نظر خارجي وارد ميشود. كوشش او يعني تلاش بيروني اش براي آخرتش است. آنها همه دروني بود، هر سه تايي كه حضرت فرمود دأب و همّ وعزّت همه دروني بود . حالا آمد بيروني . كوشش بيرونياش براي آخرتش است.
بعد مي فرمايد قدكَثُرََت حَسَناتُه؛ چون كوشش او روي آخرتش است لذا ضريب حسناتش مي رود بالا. نتيجه اش اين است ديگر. بسيار خوب. حالا حسنات رفت بالا چي ميشود؟
و عَلَت دَرَجَاتُه؛ وقتي حسنات رفت بالا خودش هم ميرود بالا. چقدر زيبا اميرالمؤمنين علیه السلام ميفرمايد. حسنات رفت بالا زياد شد، آن زياد ميشود و اين بالا ميرود. كثرت در آن بكار برده. حسناتش كه زياد شد او درجاتش بالا مي رود . اينجا مرتبه اي بلند پيدا ميکند. توجه كنيد . اگر بخواهد علوّ درجات پيدا كند ميفهمد با كثرت حسنات است.
پینوشت:
1. غرر الحكم ص 90 حديث 1542
منبع : www.mojtabatehrani.ir