دعای خیر امام حسن (علیه السلام)
دعای خیر امام حسن (علیه السلام)
امام حسن (علیه السلام) چندین بار از مدینه پیاده به مكه برای انجام حج رفت در یكی از این سفرها كه از مدینه به سوی مكه راه افتاد، پاهایش بر اثر پیاده روی روی ریگهای خشك و سوزان ، ورم كرد. شخصی به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمی سوار می شدید، پاهایتان بهتر می شد. امام فرمود: خیر وقتی به منزلگاه بعدی رسیدیم ، مرد سیاه چهره روغن فروشی پیدا می شود كه فلان روغن را دارد آن را برایم بخر، به پاهایم می مالم خوب می شود. عده ای عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدایت در پیش منزلی سراغ نداریم كه در آنجا روغن بفروشند. امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتی نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پیدا شد، امام فرمود: نزد او بروید و روغن را خریداری كنید نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : برای چه كسی می خواهید؟ گفتند برای امام حسن (علیه السلام). روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببرید وقتی كه او را به حضور امام حسن (علیه السلام) بردند به امام عرض كرد: من نمی دانستم روغن را برای شما می خواهند و من حاجتی به تو دارم و آن اینكه دعا كن خداوند فرزند نیكوكار و پرهیزكاری به من بدهد، من وقتی از وطن بیرون آمدم همسرم نزدیك زایمانش بود. امام حسن (علیه السلام) فرمود: خداوند پسر سالمی كه پیرو ما است به تو خواهد داد. وقتی روغن فروش به منزلش رفت ، دید خداوند پسر سالمی به او داده است . همان پسر وقتی بزرگ شد به سید حمیری معروف گردیده و از شیعیان راستین و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتی از امامان اهلبیت (علیهم السلام دفاع و حمایت می نمود، و فضائل علی (علیه السلام) را به قصیده در آورده بود و می خواند و هنگام مرگ علی (علیه السلام) ببالینش آمد. نام او اسماعیل بن محمد بود امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و این نام زیبنده تو است زیرا تو سید شاعران هستی . روزی اشعاری درباره مصائب امام حسین (علیه السلام) در حضور امام صادق (علیه السلام) خواند، قطرات اشك از دیدگان امام سرازیر شد و صدای گریه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (علیه السلام) امر به خودداری كرد.
پاسخ به سوال یهودی
پاسخ به سوال یهودی
امام حسن(علیه السلام) در عین اینكه پارسا و عابد بود و بیست بار پیاده از مدینه به مكه برای انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود. روزی با لباس خوب و تمیز سوار بر قاطر زیبا از منزل بیرون آمد، و با شكوه و نورانیت خاصی در كوچه های مدینه می گذشت و به بیرون شهر می رفت . یك نفر یهودی نزدیك آمد و عرض كرد: سوالی دارم ، امام فرمود: بپرس . او گفت : جدت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: الدنیا سجن المومن و جنه الكافر: دنیا برای مؤ من ، زندان است و برای كافر بهشت . ولی اینك می بینم تو از مواهب دنیا بهره مندی ولی من در سختی هستم ! امام حسن (علیه السلام) فرمود: این تصور تو غلط است كه مؤ من باید از همه چیز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جایگاه پست جهنم برای كافر را مقایسه كنی ، و با دنیای مؤ من و كافر بسنجی بخوبی درمیابی كه سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دست كه دنیا برای مؤ من زندان است و برای كافر بهشت می باشد.
شجاعت امام حسن (علیه السلام)
شجاعت امام حسن (علیه السلام)
جنگ جمل در بصره بین سپاه علی (علیه السلام) و سپاه طلحه و زبیر، در گرفت ، آتش جنگ شعله ور گردید، امیر مؤمنان علی (علیه السلام) پسرش محمّد حنفیّه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: با این نیزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفیّه به سوی دشمن حركت كرد، ولی در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كاری انجام دهد، عقب نشینی كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (علیه السلام) بر جهید و نیزه را از او گرفت و به میدان شتافت و مقداری با دشمن جنگید و باز گشت ، در حالی كه نیزه اش خون آلود بود. محمّد حنفیّه وقتی كه دلاوری امام حسن (علیه السلام) را دریافت ، صورتش (از شرمندگی) سرخ شد، امام علی (علیه السلام) به محمّد حنفیّه فرمود: لا تانف فانّه ابن النبی و انت ابن علی .
سرافكنده نباش ، زیرا حسن (علیه السلام) پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است تو پسر علی هستی .
داوری امام حسن (علیه السلام)
داوری امام حسن (علیه السلام)
عصر خلافت امام علی (علیه السلام) بود، قصابی را كه چاقوی خون آلود در دست داشت ، در خرابه ای دیدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن نشان می داد كه كشنده او همین قصاب است ، او را دستگیر كرده و به حضور امام علی (علیه السلام) آوردند. امام علی (علیه السلام) به قصاب گفت : در مورد كشته شدن آن مرد، چه نظر داری ؟ قصاب گفت : من او را كشته ام .
امام بر اساس ظاهر جریان ، و اقرار قصاب ، دستور داد تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص ، اعدام كنند. در این حال كه ماءمورین ، او را به قتلگاه می بردند، قاتل حقیقی با شتاب به دنبال ماءمورین دوید و به آنها گفت : عجله نكنید و این قصاب را به حضور امام علی (علیه السلام) بازگردانید. ماءمورین او را به حضور علی (علیه السلام) باز گرداندند، قاتل حقیقی به حضور علی (علیه السلام) آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ! سوگند به خدا، قاتل آن شخص این قصاب نیست ، بلكه او را من كشته ام . امام به قصاب فرمود: چه موجب شد كه تو اعتراف نمودی من او را كشته ام ؟ قصاب گفت : من در یك بن بستی قرار گرفتم كه غیر از این چاره ای نداشتم ، زیرا افرادی مانند این ماءمورین ، مرا كنار جنازه بخون آغشته با چاقوی خون آلود بدست دیدند، همه چیز بیانگر آن بود كه من او را كشته ام ، از كتك خوردن ترسیدم و اقرار نمودم كه من كشته ام ، ولی حقیقت این است كه من گوسفندی را نزدیك آن خرابه كشتم ، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال كه چاقوی خون آلود در دستم بود، به آن خرابه برای تخلّی رفتم ، جنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا دیدم ، در حالی كه دهشت زده شده بودم ، برخاستم ، در همین هنگام این گروه به سر رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر نمودند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: این قصاب و این شخص كه خود را قاتل معرفی می كند را به حضور امام حسن (علیه السلام) ببرید تا او قضاوت نماید. ماءمورین آنها را نزد امام حسن (علیه السلام) آوردند و جریان را به عرض رساندند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) عرض كنید، اگر این مرد قاتل ، آن شخص را كشته است ، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است ، و خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
و هر كس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گوئی همه مردم را نجات بخشیده است (مائده 32). آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا فرمود. به این ترتیب ، ارفاق و تشویق اسلام شامل حال آن قاتل شد كه مردانگی كرد و موجب نجات یك نفر بی گناه گردید، و با این كار جوانمردانه اش ، تا حدود زیادی گناه خود را جبران نمود.
شفاعت دو کودک
شفاعت دو کودک
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیه السلام) كودك بودند شخصی گناهی كرد و از شرم آن گناه ، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی آمد تا اینكه آن شخص ، حسن و حسین (علیه السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار كرد و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: من گنهكارم ، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی كه آن منظره را دید، آنچنان خندید كه دستش را بر دهانش گذاشت ، سپس به آن مرد گنهكار فرمود: برو جانم تو آزاد هستی آنگاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره نساء نازل شد: … ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروالله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما: و اگر گنهكاران كه بر اثر گناه به خود ستم كردند، به نزد تو (ای پیامبر) می آمدند و از خدا طلب آمرزش می كردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می كرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
شیعه حقیقی
شیعه حقیقی
مردی به امام حسن علیه السلام گفت : من از شیعیان شما هستم .
امام علیه السلام فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع كه از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیكی و بسوی نیكی هستی .
پاسخ محكم به معاویه
پاسخ محكم به معاویه
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسه های گوناگون بر مناطق اسلامی مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بی رقیب می دانست (چرا كه حضرت علی (علیه السلام) به شهادت رسیده بود و امام حسن (علیه السلام) را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه كشانده بودند). معاویه سفری به حجاز كرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانی كرد، در این سخنرانی به ناسزاگوئی و دهن كجی به مقام مقدس علی (علیه السلام) پرداخت . امام حسن (علیه السلام) در بین سخنرانی معاویه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نكرد مگر اینكه در دودمان او وصی قرار داد، و هیچ پیامبری نبود مگر اینكه دشمنی از مجرمین داشت ، و بی گمان علی (علیه السلام) وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من پسر همین علی (علیه السلام) هستم ، اما تو (ای معاویه) پسر صخر هستی ، جد تو حرب است ولی جدّ من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (علیه السلام) است ، جدّه من حضرت خدیجه (علیه السلام) است ، و جدّه تو نثیله است (با توجه به اینكه هند و نثیله به ناپاكی مشهور بودند) . آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: پس خداوند لعنت كند آن كس را كه در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست است ، و پیشتاز كفر بوده و غافل از یاد خدا است . …همه حاضران در مسجد گفتند: آمین . معاویه سرافكنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد.
لباس زیبا برای نماز
لباس زیبا برای نماز
گویند هنگامی كه امام حسن مجتبی علیه السّلام برای نماز آماده می شد، بهترین لباسهای خود را می پوشید. از آن حضرت پرسیدند: چرا بهترین لباسهای خود را می پوشید؟ امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: انّ اللّه جمیل و یحب الجمال ، فاتحمل لربّی و هو یقول : خذو زینتكم عند كل مسجد. همانا خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد، پس من نیز لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارم می پوشم و هم او فرمود: به هنگام رفتن در مسجد خود را به زینت دربرگیرید. بر همین اصل ، طبق روایات مستحب است كه انسان ، برای نماز نیكوترین جامه خود را بپوشد، خود رامعطّر كند و با رعایت نظافت و در كمال طهارت به نماز و راز و نیاز با خدای بزرگ بپردازد.
الگوی بزرگواری
الگوی بزرگواری
روزی یكی از مردم شام وارد مدینه شد و دید امام حسن علیه السلام بر اسبی سوار است ، شروع كرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام علیه السلام چیزی به او نگفت . وقتی بدگوئی او به پایان رسید آن حضرت جلو رفت و بر او سلام كرد و خندید و فرمود: ای پیرمرد گمان می كنم در اینجا غریب باشی و شاید اشتباه گرفته ای . اگر از آنچه گفتی طلب عفو كنی تو را می بخشیم و اگر از ما در خواستی داشته باشی عطا خواهیم كرد، اگر راهنمائی بخواهی تو را راهنمائی می كنیم و اگر كاری داشته باشی برای تو انجام می دهیم ، اگر گرسنه باشی تو را سیر خواهیم كرد و اگر عریان باشی تو را خواهیم پوشاند، اگر نیازمند باشی تو را غنی می كنیم و اگر مسكن بخواهی تو راجای خواهیم داد، اگر هر حاجتی داری بر آورده می كنیم و اگر مسافری به سوی ما بیا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز می گردانیم زیراما جای وسیع و مال فراوان داریم . وقتی آن مرد این سخنان امام علیه السلام را شنید گریه كرد و گفت : اشهدانك خلیفه اللّه فی ارضه ، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته (شهادت می دهم كه تو خلیفه خدا در زمین او هستی خدا بهتر می داند كه رسالتش را در چه كسی قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا در نزد من بودید اما الان تو بهترین خلق خدا نزد من می باشی و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانی كه درمدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گردید.
امام حسن علیه السلام و خبر از غیب
امام حسن علیه السلام و خبر از غیب
در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود: 1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد. 2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند. 3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.» در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد.
2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند.
3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.»