حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


وصيتنامه شهيد همت
به تاريخ 59/10/19 شمسي ،ساعت 10:10 شب ،چند سطري وصيتنامه مي نويسم .هرشب ستاره يي را به زمين مي کشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است. مادر جان مي داني تو را بسيار دوست دارم و مي داني که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان داشت .مادر ، جهل حاکم بر يک جامعه ،انسان ها را به تباهي مي کشاند و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهلند و شايد قرن ها طول بکشد که انساني از سلاله ي پاکان زاييده شود و بتواند رهبري يک جامعه ي سر درگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست بگيرد . امام (ره) تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است . مادرجان ، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام ،حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود من بوده و هست . اگر من افتخار شهادت داشتم ، از امام بخواهيد برايم دعا کند تا شايد خدا من رو سياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد . مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان هاي سازشکار و بي تفاوت و متأسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلاً چه مي گويند ،بسيارند . اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان وتبلورخون شان به شما دوخته شده است . بپاخيزيد واسلام و خود را دريابيد .نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود . نه شرقي ، نه غربي ؛ جمهوري اسلامي … اي کاش ملت هاي تحت فشار مثلت زور وزر و تزوير به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه ي استکبار را برخاک مي ماليدند. مادرجان ، جامعه ي ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان ها بيرون ببرد،ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار لطمه زدند ، زيرا نه آن را مي شناختند و نه بار زحمت و رنجي را متحمل شده اند و از هر کدام به اين نونهال آزاده ضربه زدند .ولي خداوند ،مقتدر است ، اگر هدايت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ، ولي نه آن قدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم .علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن ، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست دارم . شهادت در قاموس اسلام کاري ترين ضربات را بر پيکر ظلم ،جور ،شرک و الحاد مي زند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ي ما را به لجنزار کشيده است ،ولي چاره يي نيست ، اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ پس سد راه اسلام بايد برداشته شود تا راه تکامل طي شود. مادرجان به خدا قسم اگر به خاطر من گريه کني ،اصلاً از تو راضي نخواهم بود. زينب وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار(اللهم ارزقني توفيق الشهاده في سبيلک.)
منبع:نشريه 7 روز زندگي ،شماره 91
وصيت نامه سردار رشيد اسلام، شهيد محمد سبزي
بسم الله الرحمن الرحيم
«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربّک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»
خدايا، من شمعم، مي سوزم تا راه را روشن کنم. فقط از تو مي خواهم که وجود مرا تباه نکني و اجازه دهي تا آخر بسوزم و خاکستري از وجودم باقي نماند. خدايا به ميدان مبارزه آمده ام تا با دشمناني که دولت هاي بزرگ پشتيبانشان بودند، پنجه در افکنم، در حالي که از ضعفهاي خود آگاهي داشتم، اما به اسلحه ي شهادت مجهز شدم و با قدرت و ايمان و عشق به ميدان آمدم.
خدايا، من دلسوخته ام، از دنيا وارسته ام، از از همه چيز خود دست شسته ام و ديگر از کسي، بيمي ندارم و دليلي ندارم که تسليم ظلم و کفر شوم. من مي سوزم تا راه حق را روشن کنم.
خدايا، خسته و دلشکسته ام، مظلوم از ظلم تاريخ و پژمرده از جهل اجتماع و ناتوان در مقابل طوفان حوادث. اي بزرگ، با اتکا به ايمان به تو و با توکل و رضاي کامل به فرمان تقديرت و به خاطر رسالت شمشير شهادت، سينه ي ظلم و کفر را مي درم.
خدايا، تو را شکر مي کنم که راه شهادت را بر من گشودي، دريچه يي پر افتخار از اين دنياي خالي به سوي آسمان ها باز کردي و اذّت بخش ترين اميد حياتم را در اختيارم گذاشتي. خدايا، همه روزه به درياي مرگ فرو مي روم، در دريايي از خوف و وحشت غوطه مي خورم و چه انتظار بي جايي دارم…
مگر محمد(ص) ظاهراً پيروز شد؟ با آن رسالت خدايي مگر حسين(ع) سرور شهيدان، بهترين ميوه ي باغ رسالت و امامت اينچنين مظلومانه به خاک و خون نغلتيد؟ امّا مي توان انتظار داشت که ما پيروز شويم و هماي پيروزي بر ما سايه افکند و ديو ظلم کفر به زانو در آيد و عدل و عدالت بر الم دامن بگسترد.
هيهات! هيهات! ما پيش مي تازيم تا عروس شهادت را در آغوش بگيريم، نه آنکه پيروز شويم.
اي خداي بزرگ چرا اين قدر عاشق حسين هستم؟ نه تنها من، بلکه تمامي همرزمان راه حق و نور، پاسداراني که خون و جان و مال و عيال و تمامي مسائل مادي برايشان بي اهميت است و بسيجياني که بدون آرم، عاشقانه شهيد مي شوند. اين را بايد همه بدانند، که بهشت را به بها مي دهند، نه به بهانه. ريشه ي درخاتان اين مرز و بوم را بايد با خون آبياري کرد ، بايد جان داد و بايد فداي اين امام و انقلاب شد. بايد عملاً به امر امام لبيک گفت.
«يا ايها الذين امنو لم تقولون ما لا تفعلون»
قرآن در اين آيه مي فرمايد:«چرا آني را مي گويي که عمل نمي کني؟»
اي جوانان سعي کنيد در جواني گناه نکنيد و گر نه در پيري کاري نمي توانيد انجام دهيد. سعي کنيد که جوانيتان مثل آن جواني باشد که در شب عروسي به حضور پيامبر رسيد و در خواست اجازه ي رفتن به ميدان کرد، رفت و شهيد شد. توبه کنيد. گناهان خودتان را پاک کنيد تا بلکه در روز قيامت جوابي براي خدا داشته باشيد و در همه حال به فکر خدا باشيد…
در آخر از دوستان و آشنايان مي خواهم که مرا حلال کنند و از بدي هاي ما بگذرند. آرزو داشتم که قبل از مردن، امام را زيارت مي کردم ولي لياقت آن را نداشتم و آرزو دارم جسدم در بيابان ها آن قدر در زير آفتاب سوزان بماند تا بتوانم راه حسين عزيز را بپيمايم و گناهانم پاک شود.
خداحافظ امام عزيز و روحانيّت مبارز.
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي، حتي کنار مهدي(عج)
«خميني را نگهدار»
والسلام
وصایای گهربار
نويسنده: سید مهی فهیمی و محسن مهرآبادی
برادرها! این دنیا سرای بیش نیست که هرچه بروید بدان نمی رسید. این دنیا منزلگاهی است که فقط برای دادن امتحان در آن توقف کرده ایم. این دنیا همان طوری که حضرت علی(علیه-السلام) می گویند هیچ نمی ارزد. پس چرا باید پیروان ایشان به آن دل ببندند؟!
(شهید منوجهر پور فرد کهن)
برادرها و خواهرانم! سعی کنید زندگیتان تجملی نشود، چون زرق و برق دنیا جاذبه ای قوی دارد و امکان دارد ما را از خداوند غافل کند و ما این غافل شدن را نمی فهمیم تا روزی که یک دقیقه متوجه می شویم از اسلامی که هنگام فقر داشتیم فقط یک نماز و روزه ی جسمی باقی مانده و چیزی از معنویات باقی نمانده است.
(شهید غلام رضا مجیدی)
در هر کاری که می خواهید انجام دهید، سعی کنید الله الله الله را در نظر داشته باشید. تا زنده اید و زندگی می کنید، نباید نسبت به انقلاب و امام بی تفاوت باشید، زیرا بی تفاوتی نسبت به انقلاب یعنی بی تفاوتی نسبت به زحماتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه آله و سلم در طول زندگی پر اجرشان تحمل کردند.
(شهید فرج علی بیانی)
در همه حال، در خط ولی فقیه باشید و از او عقب نمانید و جلو نیفتید که هر کس از او عقب بماند، هلاک می شود و هر کس از او جلو بیفتد، گمراه خواهد شد. از خدا بترسید که مبادا او را تنها بگذارید یا گفتارش را فقط روی دیوارها بنویسید و عامل به آن نباشید. از روحانیت پیرو ایشان جدا نشوید.
(شهید سید محمود موسوی)
انتظار فرج حضرت مهدی(علیه¬السلام) جزء عبادت است، صلوات به امام زمان(علیه¬السلام) انسان را آرامش می دهد. بر شما باد دعا به جان آن یار سفر کرده.
(شهید محمد رضا رحمتی)
ما مکلف هستیم اسلام را حفظ کنیم. همین تکلیف است که ایجاب می کند خون ها در راه انجام دادن آن ریخته شود. از خون امام حسین(علیه¬السلام) که بالاتر نیست که برای اسلام ریخته شد این به خاطر همان ارزشی است که اسلام دارد. ما باید این معنی را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم.
(شهید حسین اسماعیلی روز بهانی، شهادت 1360)
از امربه معروف و نهی از منکر روی گردان نباشید. از خنده و شوخی بی جا بپرهیزید و سعی کنید همیشه اسوه باشید و مردم را به معروف امر و از منکر نهی کنید و از ریا کاری بپرهیزید که به یقین ریا شرک است.
(شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361.)
در نمازها و دعاها و اجتماع های مذهبی و سیاسی شرکت کنید. با همدیگر مهربان باشید، نماز را امری سنگین بدانید، بخل و حسد را از قلب هایتان پاک کنید و باهم در صفی متحد و مستحکم برای برپایی حکومت الله، که همان حکومت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است، تلاش و پایداری کنید. با زبان و با قلم و جان و مالتان اسلام را یاری کنید.
(شهید اسماعیل قدرت بیگی. سال شهادت 1362.)
دوستان عزیز! جامعه ی اسلامی نیاز به متخصص متعهد دارد. سعی کنید مدارس و دانشگاه ها را پر کنید و نگذارید انسان هایی که در خط اسلام و امام نیستند بر این تخصص ها چیره گردند(شهید اصغر قدرتی، سال شهادت 1363)
از شما خواش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را در مد نظر داشته باشید: هرگز دروغ نگویید –زود قضاوت نکنید- گذشت و ایثار داشته باشید- خوشرو و خوش برخورد باشید- صبور و مقام باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.
(شهید امیر حاج امینی، سال شهادت 1365)
پیام من به امت شهید پرور و حماسه آفرین ایران این است که در لحظه لحظه ی حیات خود روش زندگی پیامبران و امامان را الگوی خود قرار دهند تا در پرتو آن به کارها و موفقیت های خود دست یابند و دیگر این که در مقابل خون شهدا احساس مسؤولیت کنند و با خانواده های آنان رابطه داشته باشند و به آنان دلداری بدهند. اگرچه آنان احتیاج ندارند و خود هر کدام الگوی مقاومت و ایمان هستند.
(شهید حسین جعفری، سال شهادت 1361)
عزیزانم! کم بخورید، و کم بخوابید. مال پاک و حلال بخورید تا اراده ی شما قوی و روحتان پاک شود. حق بدن خود را که نظافت و تغذیه و استراحت است، حق فکر خود را که تفکر در راه عبد خدا شدن و رفع مشکلات در این راه است، حق روح خود را که ذکر نام خدا و اظهار هجز و ناتوانی در مقابل الله تبارک و تعالی است رعایت کنید تا به کمال برسید. قلب خود را قوی کنید تا از خدا آنچه خواستید به شما بدهد و آنچه شد از دیگران یاد گرفتم.
(شهید مرتضی حاجی، سال شهادت 1362.)
ای امت اسلام! خیلی سختی کشیدید و صبر کردید. امید است که بعد از این با استقامت، از خون شهدا پاسداری کنید.
ای امت اسلام! روحیه ی خود را حفظ کنید که ارزش انقلاب به داشتن وحدت و استقامت در مقابل سختی هاست.
ای امت اسلام! دنبال امام امت خود پیش بروید و هرچه می توانید بکوشید و خسته نباشید که کار برای خدا، به قول شهید رجایی (رحمت الله علیه) خستگی ندارد. مسؤولیت خود را به خوبی انجام دهید و نماز جماعت ها را حفظ کنید و یدالله مع الجماعه
(شیهد نادر دهقان پور، سال شهادت 1366)
منبع: کتاب فرهنگ جبهه (شهادت نامه)

مجنون
کز سر لطف نگاهی سوی ذرات کنی
عاشقان را همه مدهوش به میقات کنی
بسکه مجنونی و لیلی به نگاهت زیباست
مهر و مه را به بر جلوه خود مات کنی
کهنه سربازی و صید افکن و صیاد نظر
وقت آن است دمی شرح کرامات کنی
دل من مست جنون شد ز وفاداری تو
خوشتر آن است که این وعده مواسات کنی
سنگر فضل تو از هیچ نظر غافل نیست؟!
تا بسی درس معارف به حکایات کنی
جسم جانباز تو و چهره شاهد نظرت
با شهیدان خدا جمله عبادات کنی
چشم تو گرچه شهید است خدا حافظ توست
تا اذان را چو بلال در همه اوقات کنی
به ياد سردار شهيد مهدي زين الدين
ـ مشتري كه به مغازه كتابفروشي پدرش ميآمد، سرش توي كتاب بود. همان طور كه سرش دولا بود، با مشتري حساب ميكرد. تمام كتابهاي مغازه را خوانده بود.
ـ از همان بچگي اهل پول نبود. به زور توي جيبش پول ميگذاشتيم. دخل من در اختيارش بود، ولي هيچ وقت برنميداشت.
ـ نان خانه تمام شده بود. مهدي داشت توي كوچه فوتبال بازي ميكرد. در را باز كردم و گفتم: مهدي جان نان نداريم. وسط آن شور و هيجان فوتبال كه داشت گل ميزد و سر و صدا ميكرد، يكدفعه بازي را رها كرد و رفت. دوستهايش صدايشان درآمد؛ غر زدند سرش؛ ولي مهدي چيزي نگفت. سرش را پايين انداخت و بدون اعتراض رفت. هنوز يادم نرفته است….
ـ از هشت ـ نه سالگي مشاور خانواده بود. هر اتفاقي كه ميافتاد نظرش را ميخواستيم. هميشه هم درست ميگفت. كتابهاي ضد رژيم چاپ ميكرديم. ساواك مرا گرفت. صبح من را تحويل ژاندارمري دادند. تبعيد شدم به سقز كردستان. همان روز رفتم تلفن زدم ببينم نتيجه كنكور مهدي آمده يا نه. ميخواستم بگويم فكر مغازه نباشد، برود دنبال درسش. خودش خانه نبود. پيغام دادم به مادرش، اما گفته بود : رژيم ميخواهد كتابفروشي را تعطيل كند، وظيفه من حفظ اين سنگر است.
رتبه چهارم پزشكي شيراز قبول شده بود؛ ولي انصراف داد و ماند.
ـ افتخاري بود براي هركسي كه در حضور امام عقد كند. مهدي گفت : امام رهبر اين جامعه است، نه عاقد. من نميخواهم براي يك لحظه وقت رهبر مسلمين را به خاطر شخص خودم بگيرم.
ـ ليلا دخترش نوزاد بود. به خانمش ميگفت: هر وقت ليلا آب ميخواهد، زود به او نده. كمي طولش بده. ميخواهم صبر را ياد بگيرد.
ـ از جبهه آمده بود مرخصي. ليلا چند ماهه بود. شب خانه ما مهمان بودند. هوا خيلي سرد بود. موقع برگشتن به خانه ديدم نگران است. با آنهمه مشغله فكري و كاري نگران بود كه خانه شان خيلي سرد باشد و بچه سرما بخورد. (چون مدتي بود مرخصي نيامده بود، خانمش منزل مادرش رفته بود تا تنها نباشد.)
يك بخاري كوچك داشتم. روشن كردم و گفتم: بگذاريد پشت ماشين. با همان بخاري روشن رفتند خانه. وقتي رسيده بودند، بچه را توي ماشين گذاشته بود و بخاري ماشين را روشن كرده بود. بخاري نفتي را برده بود توي خانه و آن قدر صبر كرده بود تا اتاق گرم شود. رختخواب ليلا را هم گرم كرده بود. بعد برده بودش توي خانه.
ـ همان وقتي كه جبهه بود، سفر مكه رفتم. از حج كه برگشتم براي خانواده موز آورده بودم. مهدي نيامد ديدنم. عمليات بود. يك موز را به دقت توي پارچه پيچيدم و برايش نگه داشتم. هجده روز طول كشيد. روز هجدهم خانمش آمد خانه ما. پيش خودم گفتم او هم بخورد فرقي نميكند. انگار مهدي خورده. حيف است، خراب ميشود. شايد حالا حالاها مهدي نيايد مرخصي.
خانمش آخرين تكه موز را كه دهانش گذاشت، زنگ خانه را زدند. مهدي بود، خاكي و خسته. دلم سوخت. روزياش به دنيا نبود.
ـ به من الهام شده بود كه شهيد ميشود. دورياش را تحمل ميكردم، ولي براي شهادتش دعا نميكردم. آمادگي داشتم، از رفتار و صحبتهايش معلوم بود، ولي دوري او و برادرش واقعاً برايم سخت بود. مي گفتم هرچه كه خدا بخواهد.
ـ همان ايامي كه مهدي و مجيد جبهه بودند و نزديك شهادتشان بود، من حملي داشتم. چون هميشه احساس مي كردم كه مهدي شهيد ميشود، پيش خودم گفتم فرزندي كه به دنيا مي آيد حتماً پسر خواهد بود تا جاي مهدي را بگيرد. خدا پسري از من ميگيرد و جايش يك پسر ديگر به من ميدهد. وقتي ليلا دختر خودش به دنيا آمده بود، مهدي گفته بود : خداوند در رحمت و شهادت را با هم به روي من باز كرده.
اما مهدي و مجيد با هم شهيد شدند. فرزند من هم دختر شد. ديدم من هم بايد مثل خود مهدي فكر ميكردم. خداوند در رحمت و شهادت را با گرفتن دو پسر و دادن يك دختر، به روي من هم باز كرده بود….
ـ روز تشييع پيكرشان پنج دقيقه صحبت كردم، توي حرم حضرت معصومه (س). قبلش خيلي فكر كردم كه چه بگويم. خواستم بگويم كاش به تعداد درختان دنيا و درياها پسر داشتم تا در راه اسلام بدهم، ولي فكر كردم اين طور نميشود. بايد از خودم مايه بگذارم. موقع سخنراني گفتم كاش به تعداد رگهاي بدنم پسر داشتم و ميدادم. شايد اگر از درخت و دريا ميگفتم، اين حكمت را نداشت كه بعد از سالها امروز بشنوم يك مادر فلسطيني هم به نام «ام نظار» وقتي براي آخرين بار پسرش را در آغوش ميگيرد و با او خداحافظي ميكند، بگويد كاش صد پسر داشتم و در راه اسلام ميدادم.
وصيتنامه شهید عباس بابایی
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا ! همسرو فرزندانم را به تو ميسپارم .
خدايا ! من دراين دنيا چيزي ندارم و هر چه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ! ما خيلي به انقلاب بدهكاريم .
عباس بابايي
22/4/61 بيست و يكم ماه مبارك رمضان
ديدار در عرفات
سال 1366 كه به مكه مشرف شدم ،عضو كارواني بودم كه قرار بود شهيد بابايي هم با آن كاروان اعزام شود ؛ ولي ايشان نيامدند و شنيدم كه به همسرشان گفته بودند:
« بودن من در جبهه ثوابش از حج بيشتر است »
در صحراي عرفات وقتي روحاني كاروان مشغول خواندن دعاي روز عرفه بود و حجاج ميگريستند ، من يك لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان ديدم شهيد بابايي كه با لباس احرام در حال گريستن است . ازخود پرسيدم كه ايشان كي تشريف آوردهاند ؟! كي محرم شدهاند و خودشان را به عرفات رساندهاند . در اين فكر بودم كه نكند اشتباه كرده باشم . خواستم مطمئن شوم . دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ايشان را ببينم ولي اين بار جاي او را خالي ديدم .
اين موضوع را به هيچ كس نگفتم ؛ چون ميپنداشتم اشتباه كردهام .
وقتي مناسك در عرفات و منا تمام شد و به مكه برگشتم ، از شهادت تيمسار بابايي با خبر شدم .در روز سوم شهادت ايشان ، در كاروان ما مجلس بزرگداشتي بر پا شد و در آنجا از زبان روحاني كاروان شنيدم كه غير از من تيمسار دادپي هم بابايي را درمكه ديده بود . همه دريافتيم كه رتبه و مقام شهيد بابايي باعث شده بود تا خداوند فرشتهاي را به شكل آن شهيد ، مأمور كند تا به نيابت از او مناسك حج را به جا آورد .
در 15/5/1366 در حالي كه قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج حضور داشته باشد در سن 37سالگي در حين يك عمليات برون مرزي به شهادت رسيد.
خاطره ای از شهید عباس بابایی
ياور درماندگان
عباس هميشه درفكر مردم بيبضاعت بود . درفصل تابستان به سراغ كشاورزان و باغبانان پيري كه ناتوان بودند و وضع مالي خوبي نداشتند ميرفت و آنان را در برداشت محصولشان ياري ميكرد . زمستانها وقتي برف ميباريد ، پارويي برميداشت و پشت بامهاي خانههاي درماندگان و كساني كه به هر دليل ، توانايي انجام كار نداشتند را پارو ميكرد .
به خاطر دارم مدتي قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخيابان سعدي قزوين بودم كه ناگهان عباس را ديدم . او معلولي را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و براي اينكه شناخته نشود، پارچهاي نازك بر سر كشيده بود . من او را شناختم و با اين گمان كه خداي ناكرده براي بستگانش حادثهاي رخ داده است ، پيش رفتم . سلام كردم و با شگفتي پرسيدم : «چه اتفاقي افتاده عباس ؟ كجا ميروي »
او كه با ديدن من غافلگير شده بود ، اندكي ايستاد وگفت :« پير مرد را براي استحمام به گرمابه ميبرم . او كسي را ندارد و مدتي است كه به حمام نرفته »
با ديدن اين صحنه ، تكاني خوردم و در دل روح بلند او را تحسين كردم .»
خاطره ای از شهید عباس بابایی
لباس ساده
از زمان دانشجويي نوع لباس پوشيدن عباس ، كه هميشه ساده و بيپيرايه بود ، براي من شگفتي داشت و همواره در جستجوي پاسخي مناسب براي آن بودم .
روزي به همراه عباس جلو گردان پروازي قدم ميزديم . پس از صحبتهاي زيادي كه داشتيم در مورد فلسفه پوشيدن لباس ساده و بيپيرايش از او سؤال كردم . او در حالي كه صميمانهدستش را روي شانهام گذاشته بود گفت :« هيچ دلم نميخواست راجع به اين قضيه صحبت كنم ؛ ولي چون اصرار داري بداني ،برايت ميگويم»
بعد ، پس از مكثي كوتاه گفت « انسان بايد غرور و منيتهاي خود را از ميان بردارد و از هر چيزي كه او را به رفاه و آسايش مضر ميكشاند و عادت ميدهد پرهيز كند ، تا نفس او تزكيه و پاك شود . ما نبايد فراموش كنيم كه هرچه در اين دنيا به انسان سخت بگذرد در آن دنيا راحت تر است . ديگر اينكه تزكيه و سركوبي نفس موجب خواهد شد تا انسان برا كارهاي سخت تر آمادگي بالاتر پيدا كند .
خاطره ای از شهید عباس بابایی