ديدار در عرفات
ديدار در عرفات
سال 1366 كه به مكه مشرف شدم ،عضو كارواني بودم كه قرار بود شهيد بابايي هم با آن كاروان اعزام شود ؛ ولي ايشان نيامدند و شنيدم كه به همسرشان گفته بودند:
« بودن من در جبهه ثوابش از حج بيشتر است »
در صحراي عرفات وقتي روحاني كاروان مشغول خواندن دعاي روز عرفه بود و حجاج ميگريستند ، من يك لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان ديدم شهيد بابايي كه با لباس احرام در حال گريستن است . ازخود پرسيدم كه ايشان كي تشريف آوردهاند ؟! كي محرم شدهاند و خودشان را به عرفات رساندهاند . در اين فكر بودم كه نكند اشتباه كرده باشم . خواستم مطمئن شوم . دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ايشان را ببينم ولي اين بار جاي او را خالي ديدم .
اين موضوع را به هيچ كس نگفتم ؛ چون ميپنداشتم اشتباه كردهام .
وقتي مناسك در عرفات و منا تمام شد و به مكه برگشتم ، از شهادت تيمسار بابايي با خبر شدم .در روز سوم شهادت ايشان ، در كاروان ما مجلس بزرگداشتي بر پا شد و در آنجا از زبان روحاني كاروان شنيدم كه غير از من تيمسار دادپي هم بابايي را درمكه ديده بود . همه دريافتيم كه رتبه و مقام شهيد بابايي باعث شده بود تا خداوند فرشتهاي را به شكل آن شهيد ، مأمور كند تا به نيابت از او مناسك حج را به جا آورد .
در 15/5/1366 در حالي كه قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج حضور داشته باشد در سن 37سالگي در حين يك عمليات برون مرزي به شهادت رسيد.
خاطره ای از شهید عباس بابایی