حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


مسیر انقلاب مسیری است که با خون شهیدان آبیاری و با پای دل طی شده است و دراین راه توقف وجود ندارد
جنگ اگرچه تمام شد ولی جهاد و دفاع کلماتی هستند که همچنان ادامه دارند
جنگ سخت تمام شده ولی آتش جنگ نرم همچنان شعله ور است و جهاد اصغر خاتمه یافته ولی باب جهاد اکبر در همه زمینه ها همچنان باز است …
تااین انقلاب و اسلام هست و تا زمانیکه شعار دفاع از مظلوم و دشمنی با ظالم بلند است بستر جنگ و جهاد هم باز است
راهی که در پیش روی ماست مسیری است که رنگین از خون بهترین و پاکترین بنده های خداست
شهیدانی که از بذل جان و مال و خانواده دراین راه دریغ نکردند و این امانت را به ماسپرده اند
واین راه همچنان ادامه دارد وطی آن به رهروانی صبور و بابصیرت و باایمان نیاز دارد
سربازانی که چشم برخوشید ولایت، طی طریق میکنند و هدفشان فقط و فقط اعتلای اسلام در جهان است.
واین راه همچنان ادامه دارد و این پرچم همچنان بلند است تا زمانیکه خورشید پرفروغ عدالت بر بلندای مشق بشریت طلوع کند انشا…
اللهم عجل لولیک الفرج


جذابتر از شهوت و ثروت!
- ای چهبسا آدمهایی بودند که برای امام(ره) میمردند ولی این مردن و شیفتگی آنها نسبت به امام به خاطر قدرتطلبی بود.
قدرت، جذابترین مطلوب انسان است. از شهوت و ثروت بالاتر است.
میل به قدرت، پنهانترین رذیله آدمی است. 99 درصد آدمهایی که میگویند: «ما قدرتطلب نیستیم!» اتفاقاً قدرتطلب هستند.
چهبسا آدمهایی بودند که برای امام(ره) میمردند ولی این مردن و شیفتگی آنها نسبت به امام به خاطر قدرتطلبی بود.
چگونه آدم تشخیص دهد؟!
اصلاً کار ساده ای نیست. البته وقتی میخواهد شیفتگی خودش را به قدرت بیان کند، حتماً اول از مرام و بیانِ امام حرف میزند و نمیگوید: «من شیفتۀ قدرتم».
((استادپناهیان)
مباهله به چه معناست؟ آیا در زمان حاضر نیز میشود با مخالفان اسلام مباهله کرد؟
مباهله در لغت عرب به معنی درخواست عذاب بر مخالف در اعتقاد است و برای اولین بار پیامبر آماده شد تا با سران مسیحی منطقه نجران به مباهله برخیزد و حتی دست حسن و حسین را گرفت و با دختر و داماد خود در گوشه بیابان حاضر شد، و منتظر آن گشت که سران مسیحی نجران از اسقف و کشیش برای مباهله حاضر شوند ولی آنان با مشاهده آیات صدق پیامبر عقب نشینی کردند و پرداخت جزیه را بر مباهله برگزیدند.
این معجزه یعنی مباهله برای اثبات صدق دعوی در قلمرو و عقائد باقی و پایدار است و هم اکنون نیز این دعوت باقی است و لازم است به سمع مخالفان اسلام برسد. آنان از هر فرقه و گروهی باشند اگر به خدا ایمان دارند، در سرزمین دور از اجتماع آماده مباهله باشند و طرفین بر علیه یکدیگر از خدا عذاب بطلبد، آنگاه ببینند عذاب خدا فرود میآید یا نه و اگر فرود میآید کدام یک از دو طرف را طعمه خود قرار میدهد؟
مرحوم علامه طباطبائی در مورد مباهله چنین میگوید:
هر فرد با ایمان با تأسی به نخستین پیشوای اسلام میتواند در راه اثبات حقیقتی از حقائق اسلام با مخالف خود به مباهله بپردازد و از خداوند برای او درخواست عذاب کند.
و هر فردی از مسیحیان و کلیمیان که بخواهند این معجزه الهی را از نزدیک مشاهده کنند. میتوانند با فردی از افراد با ایمان اسلام در مورد حقانیت اسلام به مباهله بر خیزند و نتیجه آن را با دیدگان خود مشاهده نمایند.
امام صادق (علیه السلام) به یاران خود همین دستور را میداد که مخالفان را به مباهله دعوت کنند یکی از یاران آن حضرت به نام ابو مسروق به حضرتش گفت: من با مخالفان با آیه «وَاُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ» نساء/59. بر فضیلت و پیشوائی شما استدلال میکنم آنان میگویند این آیه مربوط به فرماندهان سپاه است و وقتی با آیه «اِنَّما وَلِیُّکُم اللهُ وَرَسُولُهُ…» مائده/55. بر امامت علی(علیه السلام) احتجاج میکنم میگویند: این آیه مربوط به افراد با ایمان است نه شخص خاصی و هر موقع با آیه «اِلّا المَوَدَّةَ فِی القُرْبی» شوری/23. استدلال میکنم، مخالفان میگویند: این آیه مربوط به تمام بستگان پیامبر است.
امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سائل فرمود: در چنین صورت آنان را به مباهله دعوت کن آنگاه نحوه مباهله را بیان کرد و فرمود: چیزی نمیگذرد مگر اینکه آثار مباهله ( نزول عذاب) را مشاهده میکنی. (کافی، 2/ کتاب دعا، باب مباهله).
آیه مباهله چگونه مؤید این نکته است که اهل بیت در آیه تطهیر، علی و فاطمه و حسن و حسین هستند؟
با نگاهی گذرا به آیه مباهله متوجه می شویم که «أبناء» و «أنفس» جمع و «نساء» اسم جمع است، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) باید حداقل نُه نفر را همراه خود میبرد (3 مرد، 3 زن، و 3 فرزند)؛ زیرا اقلّ جمع 3 نفر است، در حالی که فقط چهار نفر را همراه خود برد. این، نشان میدهد که آن حضرت بیش از چهار نفر، واجد صلاحیت برای شرکت در میدان مبارزه معنوی نیافت.
فخر رازی داستان مباهله را این گونه نقل میکند:
رسول اکرم (صلی الله علیه واله) در حالی که برای مباهله خارج شد که جامه نادوخته پشمین سیاه رنگی بر دوش، حسین را در بغل و دست حسن را در دست خود گرفته بود، فاطمه پشت سر آن حضرت و علی (ع) پشت سر آنان حرکت میکرد، رسول اکرم به همراهان خود فرمود: وقتی دعا کردم شما آمین بگویید.
آنگاه میگوید:
در روایت آمده است: (در میدان مباهله) حضرت رسول (صلی الله علیه واله) زیر همان جامة پشمین سیاه رنگ رفت. پس از آن حسن (علیه السلام) جلو آمد، پیامبر (صلی الله علیه واله) او را داخل کرد. سپس حسین (علیه السلام)، بعد فاطمه (سلام الله علیها) و پس از آن علی (علیه السلام) جلو آمدند و همگی زیر آن جامه رفتند. وقتی همگی جمع شدند، حضرت رسول (صلی الله علیه واله) فرمود: «إِنّما یُرید الله لِیذهب عَنکم الرِجس أَهل البیت ویُطهِّرکم تَطهیراً».
فخر رازی در پایان میگوید: اهل تفسیر و حدیث گویا اتفاق بر صحت این حدیث دارند؛ واعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحتها بین أهل التفسیر و الحدیث. (تفسیر کبیر4، جزء 8، ص 88 ـ 89 ، آل عمران/61)
عالم بزرگ اهل سنّت ابو عیسی ترمذی در کتاب خود آورده است:
سعد بن آبی وقاص از پدرش نقل کرده است: وقتی آیه مباهله نازل شد، پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین را خواند و آن گاه گفت: خدایا! اهل من اینها هستند: لما نزلت هذه الآیة «تَعالوْا نَدْع أَبناءنا وأبناءکم و نِساءنا ونِساءکم» الآیة دعا رسول الله(صلی الله علیه واله) علیّاً و فاطمة و حسناً و حسیناً فقال: «اَللّهمّ هؤلاء أهلی» ( سنن ترمذی5،/6،).
بنابراین، میتوان گفت: اگر واقعاً کسان دیگری نیز جزو «أهل البیت» بودند رسول اکرم (صلی الله علیه واله) آنان را نیز حاضر میکرد؛ چون حداقل نُه نفر را باید میآورد. از این رو نیاوردن دیگران به میدان مباهله، نشان میدهد که دیگران مصداق «أهل البیت» (به مفهومیکه در این آیه مطرح است) نبوده اند.
منبع:پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
نامه رسولخدا صلی الله علیه واله
زمينهساز واقعه مباهله نامه رسولخدا (صلی الله علیه واله) به مسيحيان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملين اين نامه عتبةبن غزوان و عبداللهبن ابىامية و الهديربن عبدالله و صهيببن سنان شمرده شدهاند (1) و متن آن را ابنكثير در البداية و النهاية چنين ذكر كرده است:
«باسم اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب من محمد النبى رسولالله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد اليكم اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب. اما بعد فانى ادعوكم الى عبادةالله من عبادة العباد و ادعوكم الى ولايةالله من ولاية العباد و ان ابيتم فالجزية فان ابيتم آذنتكم بحرب و السلام.»
ولى يعقوبى صدرنامه را با اندكى تفاوت اين چنين نقل كرده است:
«بسمالله من محمد رسولالله الى اسقفة نجران، بسمالله فانى احمد اليكم اله ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب… .»
سيد ابنطاووس در اقبال فرموده است كه رسولخدا(صلی الله علیه واله) در اين نامه آيه شريفه :«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64) را درج نمود. (2)
در هر صورت پيام اصلى اين نامه اعلام رسالت رسولخدا و دعوت از اسقف يا اسقفهاى نجران و مردم مسيحى آن منطقه به آيين اسلام بود. اما در صورتى از پذيرش اسلام امتناع ورزند يا بايد مقررات ويژه پرداخت جزيه به حكومت اسلامى را بپذيرند و يا آماده جنگ شوند.
در ميان مورخين شكى نيست كه هيئت اعزامى مسيحيان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسولخدا در مدينه رسيدند و صلحنامه را امضاء كردند و تاريخ نگارش اين نامه نبايد به فاصله زيادى از تاريخ نگارش صلحنامه باشد. ابناثير كتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذكر كرده است . سيدابنطاووس در اقبال فرموده است كه اين نامه بعد از نامههايى بود كه رسولخدا به كسرى و قيصر نوشت يعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آيه جزيه. به هر جهت مىتوان يقين پيدا كرد كه اين نامه مربوط به اواخر دوران مدينه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه يعنى اعلام جنگ به مخاطبين و الزام آنها به جزيه، خود بهترين دليل بر زمان نگارش نامه است (3) پس اگر نگارش اين نامه را به دوران مكه مربوط بدانيم خطايى فاحش است. (4) مخاطب مستقيم اين نامه اسقف يا اسقفهاى نجران بودند و اين لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مىشد كه سمت پيشواى دينى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص يا اشخاصى به شمار نمىآمد. در منتهىالارب ذيل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دينى نصارى است كه او برتر از «قسيس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسايان در بلاد اسلام اول «بطريق» است و پس از آن «جاثليق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسيس» و پس از آن «شماس».
اما سابقه مسيحيت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فيميون» بدين منطقه بازمىگردد. پيش از او مردم اين منطقه بر دين عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند كه او را مىپرستيدند به پاى او به عبادت مىپرداختند. فيميون از عباد و زهاد و از موحدين در دين مسيحيت بود و مستجاب الدعوة شده بود. او از شهرى به شهرى مىرفت و به كار بنايى مىپرداخت و از دسترنج خود مىخورد و دين مسيحيت را تبليغ مىكرد تا عبور او به يكى از آباديهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پيرو او شد چون از شام بيرون آمدند كاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران كه فيميون را خريده بود از او كراماتى ديد فيميون بدو گفت از پرستش درختى كه نه نفع مىرساند و نه ضررى دست برداريد و مناگر خدايم را بخوانم او را نابود خواهد كرد. پس تطهير كرد و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى بركند و از اينجا اهل نجران به مسيحيت روى آوردند . (5)
و به نقلى ديگر فيميون به نزديكى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبداللهبن ثامر به نزد او رفت و آمد مىكرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسيد كه از او عجايبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون كرامات او را ديدند به دين او داخل شدند و اين خبر چون به پادشاه آن منطقه رسيد آن پسر را كشت و آتشى برافروخت و هر كس را كه از دين اجدادى خود دست كشيده بود بدان آتش مىانداخت و از اينجا داستان اصحاب اخدود شكل گرفت. و برخى در تأييد اين حكايت آوردهاند كه پيامبر اسلام فرمود:
چهار آبادى محفوظ هستند مكه و مدينه و ايليا و نجران و هيچ شبى نيست جز آن كه بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مىشود و بر اصحاب اخدود سلام مىكنند. (6)
بدين ترتيب مسيحيت در نجران استقرار يافت و به مرور زمان ريشهدار شد از جمله آثار حضور مسيحيت در اين منطقه كه توجه ديگران را بهخود معطوف داشته بود كعبه نجران بود؛ عبادتگاهى كه به شكل كعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنيان آن را عبدالمدانبن الديان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدين معبد اهتمام زيادى داشتند و جمعى از اسقفها در آن مقيم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن كعبه نجران سروده بود:
و كعبة نجران حتم علي
ك حتى تناخى بابوابها
نزور يزيد و عبدالمسيح
و قيسا هم خير اربابها (7)

اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ* فَمَنْ حآجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَکُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبین) سوره آل عمران آیات 59 - 61(
بی شک داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او گفت: باش پس موجود شد. حق از سوی پروردگار توست پس، از شک کنندگان نباش. پس هر کس با تو درباره او (عیسی) پس از دانشی که بر تو آمده ستیز کند، پس بگو: بیایید فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و جانهای ما و جانهای شما را بخوانیم سپس مباهله (دعا و زاری) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم.
- خلاصه ماجرای مباهله :
گروهی از مسیحیان نجران همراه با چند تن از علما و اسقف هایشان مانند «عاقب» و «سید» برای تحقیق پیرامون حضرت محمد صلی الله علیه وآله و مباحثه و مناظره با او به مدینه آمدند. آنها به خدمت پیامبر رسیدند و مناظره را شروع کردند، آنها ضمن سخنان خود عیسی علیهالسلام را پسر خدا معرفی نمودند و دلیل آنها همان تولد عیسی بدون پدر بود.
خداوند در پاسخ آنها اظهار میدارد که داستان عیسی نزد خداوند همچون داستان آدم است که او را از خاک آفرید، یعنی اگر عیسی پدر نداشت آدم هم پدر و مادر نداشت و اگر بنا باشد که عیسی را به خاطر آن ویژگی پسر خدا بدانند، باید درباره آدم نیز چنین عقیدهای داشته باشید، بلکه آدم اولی است. درحالی که هر دو نفر مخلوق خدا هستند و خداوند با قدرت خود آنها را به طور غیر معمول آفریده است.
خداوند پس از بیان این مطلب مهم، جهت آرامش خاطر پیامبر اسلام، او را به این خطاب مفتخر میسازد که حق از جانب پروردگار توست و تو از شکک نندگان نباش. البته پیامبر در حق و حقیقت شک نداشت واین خطاب تنها برای آرامش دل او و داشتن اطمینان بیشتر نازل شده است تا هرگز در برابر مسیحیان نجران که با آن حضرت مباحثه و مناظره میکردند، کم نیاورد.
وفد نجران این پاسخ را که واقعاً مستدل و منطقی بود نپذیرفتند و لذا پیامبر به دستور خداوند، آنها را به «مباهله» دعوت کرد. به این صورت که آنها عزیزان خود مانند فرزندان و زنان و جانهایشان را بخوانند و اینها نیز چنین کنند و روبروی هم قرار بگیرند و هر دو گروه دست به دعا بردارند و در پیشگاه خدا تضرع و زاری نمایند و طرف دیگر را نفرین کنند و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهند.
این عمل را «مباهله» میگفتند و اگر با شرایط خاص خود انجام میگرفت، طرفی که ناحق بود گرفتار نفرین میشد و عذاب الهی بر آنان نازل میگشت و مسلم است تنها کسانی به مباهله حاضر میشوند که به عقیده خود اطمینان کامل داشته باشند.
وقتی پیامبر آنها را به مباهله دعوت کرد و آنها اطمینان خاطر و ثبات قدم پیامبر را دیدند از او یک شب مهلت خواستند تا در اینباره بیندیشند. آنها به قرارگاه خود برگشتند و راجع به پیشنهاد پیامبر با همدیگر مشورت کردند. اسقف بزرگ آنها گفت:
فردا بنگرید اگر محمد با نزدیکان و خانواده خود برای مباهله آمد، از مباهله با او خودداری کنید ولی اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله کنید.
فردای آن روز حضرت محمد صلی الله علیه وآله را دیدند که همراه با حسن و حسین علیهماالسلام به عنوان فرزندان؛ و فاطمه زهرا علیهاالسلام به عنوان زنان؛ و علی علیهالسلام به عنوان جان پیامبر برای مباهله میآید. نصاری از ترکیب این گروه پرسیدند، به آنها گفته شد آن مرد علیبنابیطالب است که داماد پیامبر و عزیزترین شخص پیش اوست و آن دو کودک حسن و حسین نوههای پیامبر هستند و آن زن دختر پیامبر است که بسیار دوستش میدارد.
ابوحارثه اسقف وفد نجران که این منظره را دید، گفت:
به خدا قسم که همانند پیامبران به مباهله آمده است و چون به او گفتند که مباهله را شروع کند گفت:
من در برابر این چهره ها جرئت مباهله ندارم و میترسم راستگو باشد که در این صورت اگر مباهله کنم یک سال نمیگذرد مگر اینکه در دنیا هیچ نصرانی پیدا نمیشود. آنگاه خطاب به پیامبر اسلام گفت: ای ابوالقاسم ما با تو مباهله نمیکنیم و با تو مصالحه میکنیم.
این بود که صلحنامه ای میان دو طرف نوشته شد و طبق آن، نصارای نجران متعهد شدند که هر سال دوهزار دست لباس که هر یک به قیمت تقریبی چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نیز اگر جنگی اتفاق افتاد سی عدد زره جنگی و سی عدد نیزه و سی رأس اسب به عنوان امانت در اختیار مسلمانان قرار بدهند که پس از جنگ به خودشان عودت داده شود.
روایت شده است که اسقف نجران گفته بود:
من قیافههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای خود بکَند، کوه کنده میشود، با آنان مباهله نکنید که هلاک میشوید و تا روز قیامت یک نصرانی در روی زمین پیدا نمیشود. و پیامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله میکردند، به صورت میمون و خوک مسخ میشدند و در میان آتش میسوختند و سالی نمیگذشت مگر اینکه تمام نصاری هلاک میشدند.
و نیز روایت شده که گروه نصاری به نجران برگشتند. چندی نگذشت که عاقب و سید خدمت پیامبر رسیدند و مسلمان شدند و هدایایی به آن حضرت تقدیم کردند.
در اینجا به ذکر چند نکته میپردازیم:
1. مباهله، مخصوص پیامبر نبود و در هر زمان کسی که به مرام و عقیدهخود اطمینان کامل دارد، میتواند مباهله کند و البته در موضوعات کوچک نباید مباهله کرد، بلکه مباهله مخصوص موارد مهمی است که اساس دین در خطر باشد.
2. هر چند که در آیه شریفه، «نسائنا» و «انفسنا» به صورت جمع آمده ولی به اجماع مفسران، پیامبر خدا فاطمه زهرا علیهاالسلام را به عنوان مصداق «نسائنا» و علی بن ابیطالب علیهالسلام را به عنوان مصداق «انفسنا» آورد و این منقبتی عظیم و فضیلتی بزرگ برای حضرت علی علیهالسلام است که پیامبر از او به عنوان جان خود یاد میکند و هیچ کس جز علی این فضیلت را ندارد.
این منقبت برای اهل بیت علاوه بر منابع شیعی، در بیشتر روایات اهل سنت هم نقل شده است که دو نمونه آن نقل میشود:
عامربن سعد میگوید: وقتی این آیه (آیه مباهله) نازل شد، پیامبر صلی الله علیه وآله علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواند و گفت:
«خدایا اینها اهل بیت من هستند »
از سُدِّی در تفسیر آیه (تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم) نقل شده که پیامبر صلی الله علیه وآله دست حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را گرفت و به علی علیهالسلام گفت: تو هم با ما بیا او هم با آنها خارج شد ولی نصاری در آن روز نیامدند و گفتند ما میترسیم که این شخص پیامبر باشد و دعای پیامبر مانند دیگران نیست و لذا آن روز نیامدند و پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: اگر میآمدند، آتش میگرفتند. پس با پیامبر مصالحه کردند…
3 ـ نجران نام شهری در یمن بود که مرکز مسیحیان آن منطقه بود و در آنجا معبدی داشتند که مورد احترام همه مسیحیان بود و به آنجا کعبه نجران میگفتند و راهبان واسقفهای بزرگ نصارای منطقه در آنجا بودند و هیئتی که به مدینه برای دیدار با حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله آمد از علمای همانجا بودند و به طوری که دیدیم، حاضر به مباهله نشدند و با پیامبر مصالحه کردند.
نپذیرفتن واقعیت و خیالپردازی افسردگی را به دنبال دارد
علی علیهالسلام میفرماید:
«واقعیت را بپذیر و از خیالپردازری و دلواپسی پرهیز کن که ناامید میشوی و از تلاش باز میمانی و افسردگی تو را فرا میگیرد».
«ایّاک والجَزَع فانّه یقطعُ الأمل و یضعف العمل و یورث الهمَّ»
نگاهي به ضرورت ولايت پذيري در وصاياي شهدا
يكي از عوامل اساسي و اثرگذار كه باعث شد ملت ايران از جنگ هشت ساله تحميلي، سرافراز بيرون بيايد، رهبري و مديريت قاطعانه همراه با اطمينان قلبي حضرت امام خميني (رحمه الله) بود. اين مديريت قوي الهي، در طول سال هاي جنگ و در مقاطع مختلف، حتي زماني كه در جنگ گره هايي ايجاد مي شد، به وضوح پيداست.
به اعتراف بيشتر فرماندهان و اداره كنندگان جنگ تحميلي، بسياري از رزمندگان اسلام كه براي دفاع از كشور در جبهه هاي حق عليه باطل حضور يافته بودند، حضرت امام خميني(رحمه الله) را از نزديك نديده بودند، ولي نفس قدسي امام، آن چنان در روحيه آنها اثر گذاشته بود كه در وصيت نامه ها يا نامه هايي كه به خانواده هايشان مي فرستادند، همه را به دفاع از ايشان سفارش مي كردند.
به برخي وصيتنامه هاي شهدا و نمونه هايي از سفارش آنها به ولايت پذيري اشاره مي كنيم.
شهيد سردار حاج احمد كريمي
اولين وصيت من اين است، در هر موقع و هر كجا كه هستيد، اول به امام عزيزمان دعا كنيد و اين شعار «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار» را هيچ موقع فراموش نكنيد و ذكر هميشگي تان باشد. دومين وصيت من اين است كه هميشه روحانيت را پشتيبان باشيد تا شكست نخوريد كه به قول امام، اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است.
شهيد حسين قاسمي
لبيك يا امام
هميشه پيشاني بند «لبيك يا امام» به پيشاني مي بست. اين از علاقه وافر اين شهيد به حضرت امام (رحمه الله) بود و تأكيد داشت:«هنگامي كه من به شهادت رسيدم، پيشاني بند مرا به پيشاني عليرضا ـ فرزندش ـ ببنديد و پشت سر جنازه حركت دهيد، تا آنها كه نمي خواهند ببينند، كور شوند.»
شهيد ميرزا محمد بيگي
وقت اين است كه به ياري امام حسين(ع) و حسين زمان بشتابيم و به نداي رهبر عزيزمان كه به حق، نداي حيسن (عليه السلام) لبيك گوييم.
يكي از راه هايي كه مي شود انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي (عجل فرجهم) متصل كرد، رهبري حضرت امام در رأس انقلاب است و با رهبري ايشان مي شود اين حكومت را به صاحبش تحويل داد.براي مقرر شدن امر رهبري، وجود شريف امام لازم و ضروري است و از خدا مي خواهم او را براي ما حفظ نمايد و تا انقلاب مهدي (عجل فرجهم)، شاهد رهبري او باشيم.
حرف ها، گفته ها و كردار امام، الهام گرفته از وصي و دستورات غيبي ولي عصر(عجل الله) است و همواره دعاگوي او باشيم و طول عمرش را از خدا بخواهيم.
شهيد يعقوب مهدي زاده اصل
هميشه هشيار و آماده باشيد و مشت خود را بر دهان ياوه گويان و كساني كه مي خواهند انقلاب را به انحراف بكشانند بكوبيد و نگذاريد خون شهيدان عزيزمان پايمال شود و دست بيعت با امام محكم كنيد و نگذاريد حسين زمان تنها باشد كه اگر غفلت كنيد به عذاب الهي دچار خواهيد شد.
شهيد محمود صحرائي اردكاني
من شما را به پيروي از امام خميني و اطاعت بي چون و چرا از راهش كه همان راه امام زمان (عجل الله) است توصيه مي كنم. من به شما توصيه دارم با هر كسي كه از روي عناد با اين انقلاب دشمن است به مقابله برخيزيد.
سيد محمد ابراهيمي
هميشه به ياد خدا باشيد و به دستورات شرعي و الهي عمل كنيد و از امت شهيد پرور ايران و به خصوص همشهريان عزيز مي خواهم دست از اسلام، امام و انقلاب بر ندارند و با حضور در صحنه، پوزه لاشخوران شرق و غرب را به زمين بمالند و مواظب باشند افراد منافق، شما را فريب ندهند.
برادران عزيز، ملاك و خط مشي شما بايد دستورات خدا، قرآن، چهارده معصوم (عجل الله) و امام عزيزمان خميني كبير باشد و با حضور در صحنه هاي جنگ و انقلاب، روح شهداي اسلام را شاد كنيد و دشمن را به هراس و وحشت بيندزايد.
شهيد جواد هرمز پور
ما انقلاب نكرديم براي شكم. منظور اين است كه اگر كمبودي باشد از نظر اقتصادي، تحمل كنيد. دولت را تضعيف نكنيد، تضعيف دولت، تضعيف امام است، تضعيف امام، تضعيف اسلام است. نگذاريد كه دشمنان داخلي و خارجي بين شما نفوذ كنند. روز به روز وحدت خودتان را حفظ كنيد كه ما پيروزيم.
دانش آموز شهيد، جواد پاكپور
هرگز امام را تنها نگذاريد؛ يعني اگر امام را ياري نكنيد به اسلام پشت كرده ايد و اين خيانتي است به اسلام و اميدوارم كه همه مسلمين جهان با هم وحدت كلمه داشته باشند تا اسلام مستحكم و پايدار باشد.
شهيد باب الله رفعتي
براي امام عزيزمان در سرِ نمازهايتان دعا كنيد و از خدا طول عمر آن رهبر بزرگ را بطلبيد و براي رزمندگان و مجروحين و اسيران دعا كنيد.
آرزو داشتم به حضور امام برسم و او بر روي من لبخند بزند؛ زيرا تنها چيزي كه قلب مرا تسكين مي دهد، لبخند رهبر مي باشد، ولي چون سعادت آن را نداشتم از پدر و مادرم مي خواهم كه عكسي زيبا از امام را كه در حال لبخند زدن است، بر روي قبرم بزنند، شايد قلبم با ديدن آن گرم گردد.
دانشجوي شهيد، علي رضا كريمي
به ولايت فقيه كه استمرار حركت انبيا است چنگ بزنيد؛ چرا كه در زمان غيبت امام زمان (عجل الله) تنها، ولي فقيه است كه مي تواند رهبري جامعه اسلامي را عهده دار شود و زمام امور مسلمين را در دست گيرد و قدر علما را بدانيد كه ذخاير انقلاب هستند.
شهيد جلال اميري
من از تمام اقوام و دوستان و آشنايان مي خواهم كه امام را تنها نگذاريد و سلام مرا به رهبر عزيزم برسانيد و بگوييد كه تا آخرين قطره خونم، سنگر امام را ترك نكرده و نخواهم كرد. با خداوند پيمان مي بندم كه در تمام عاشوراها و در تمام بلاها با حسين (ع) همراه باشم.
شهيد اميرخسرو سقايي
ملت غيور و شجاع ايران ! همان طوري كه از اول انقلاب با امام و روحانيت بوديد و از آنها پيروي مي كرديد، مبادا اين وحدت و هم بستگي كه بين شما و روحانيت است، از هم بپاشيد.
شهيد رضا خرمي
هميشه پيرو خط امام باشيد كه اگر اين گونه باشيد، هيچ خطر و انحرافي شما را تهديد نمي كند.
شهيدان ابوالفضل علمداري و دهقان نصيري
اين دو شهيد در وصيت خود تأكيد داشتند كه «كساني كه پيرو ولايت فقيه نباشند، نمي توانند در تشييع جنازه آنان شركت كنند» و اين اوج اعتقاد آنها را به اين امر مهم نشان مي دهد.
شهيد عباس زرگري
به هيچ كس اجازه ندهيد اسلام و نظام مقدس جمهوري اسلامي را تضعيف كند.
غلامحسين ابراهيمي
اي ملت عزيز مسلمان و شهيدپرور! همچنان پابرجا باشيد و سست نشويد، مبادا اين روحيه انساني و اسلامي خود را از دست بدهيد.
شهيد محمد مهدي حقيقي
برادرانم و خواهرانم! شما را به صبر و تقوا دعوت مي نمايم و از شما مي خواهم كه هميشه دنباله روي خط ولايت و ادامه دهنده راه شهدا و پشتيبان رهبري باشيد.
شهيد حسين ملكيان
امريكاي جنايت كار بايد بداند كه اگر تمامي امت مسلمان ايران شهيد بشوند، ديگر نمي گذارند كه او به ايران برگردد، مگر اينكه از روي جسد امت شهيد پرور بگذرد.
اين توصيه ها، زنگ خطري است براي بيداري ما تا اگر غفلت كرده ايم به خود آييم و اگر خواب هستيم، بدانيم كه وقت بيداري است. دشمن از شهدا و ملت ايران كينه اي بزرگ به دل دارد و اگر فرصتي بيابد با چكمه هاي استبداد و استعمار، تمام دستاوردهاي انقلاب را پايمال مي سازد.
منبع:گلبرگ 120
سطرهايي از سي برگ وصيتنامه انديشمند شهيد، فرامرز محسن سلطاني
از جبهه برايتان بگويم؛ جبهه جنت الهي است و من اينجا زيباييهاي بهشت را با چشمهايم مشاهده ميكنم و با گوشهايم، نغمههاي دلرباي بهشتي را ميشنوم. گويي كه قيامت در نظرم جلوهگر شده و آن صحنه ي كبرا را لمس ميكنم كه در آنجا فقط اعمال نيكمان به دردمان ميخورند و تنها خداست كه ميتواند ياريدهندهمان باشد و بس.
عزيزانم!
آلودگيهاي رحي و هواهاي نفساني، خود، حايلها و حجابهايي هستند كه اگر بتوانيم اين حايلها و حجابها را از ميان برداريم به سعادت ابدي، يعني جوار قرب ربوبي خواهيم رسيد.
تا زماني كه اين پردههاي ظلماني بر روي دل ماست، از مبدأ آفرينش و از سرچشمه ي كمال خداوندي مهجور خواهيم شد. ما چگونه ميتوانيم نفسي را كه هرآن، دل به ميلي ميسپارد و همواره دستخوش طوفان اميال ضد و نقيض و كششهاي نفساني است، به حال خود رها كنيم و خود را از شرّ آن در امان بدانيم؟
چگونه ميتوان از مراقبت جدي و كنترل نفس دست برداشت كه پيامبراكرم(ص)، آن شخصيت برجسته ي جهان اسلام در نيمههاي شب پيشاني بر آستان قدس ربوبي ميساييد؟
آري! آنان كه معرفت خدا را جستند، حتي يك لحظه هم از خود غفلت نداشتند و همواره دست استمداد به درگاه الهي دراز ميكردند. چون ميدانستند كه پيروزي بر هواهاي نفساني، جز در سايه ي توفيق الهي و برخورداري از رحمت واسعه او امكانپذير نيست.
عزيزانم!
درباره مسئله ي خودسازي و مبارزه با نفس، بيش از پيش حساس باشيد و در اين پيكار سرنوشتساز به خداي بزرگ متوسل شويد؛ از درگاهش استمداد و كمك طلبيد، زيرا كه ائمهمعصومين(ع) با آن همه كمالات انساني و عرفاني كه داشتند، باز هم همواره از خدايشان استمداد مي طلبيدند.
خود را مملوك خدا بدانيد و همه ي شئون خود را از خدا ببينيد و هرگونه اسقلالي را از خود نفي كنيد و خود را به تمام معني عبد و بنده خدا يابيد و خدا را مالك مطلق و حقيقي خويش بدانيد. وقتي چنين كنيد و چنين شويد، در آنصورت به وظيفه ي بندگي قيام ميكنيد و در مسير عبوديت، گام برميداريد.
عزيزانم!
آيا ميشود كه در قيام بندگي خدا باشيم، اما مخالفت با پروردگار خود نمائيم؟ خدايي كه در قرآن ميفرمايد: «و مالكم لاتقاتلون فيسبيلالله و المستضعفين من الرّجال و النِّساء و الولدان الَّذين يقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القريهًْ الظّالم اهلها واجعل لنا من لدنك نصيرا.» (سوره نساء، آيه 75)
آيا ميشود دل در گرو محبت الهي نهيم، اما بياعتنا به رضاي او باشيم؟
شرط بندگي اين است كه بنده تا آنجا كه در توان دارد، حتي فكر معصيت را نيز از قلب خود خارج كند. بنابراين، اگر از روي غفلت تن به لغزش داديد، بلافاصله با آب توبه و ندامت قلبي، آثار سوء آن را از صفحه دل خود پاك كنيد. حداقل مرتبه ي بندگي خدا را كه عمل به واجبات و پرهيز از محرمات خداست، بجا آوريد كه اين سبب نجات و رستگاري شما ميشود.
عمل به تكاليف مقرر در شرع، زماني نتيجه بخش خواهد بود كه از روي اخلاص و به نيت اطاعت از امر صورت گيرد؛ يعني نيت و انگيزه، خالص براي خدا باشد.
عزيزانم!
اگر بتوانيم به اين درجه برسيم كه خدا را بدان جهت عبادت كنيم كه او را سزاوار عبادت بدانيم، نه از ترس آتش جهنم و نه به اميد بهشت، در آن صورت دلمان مملو از محبت خدا ميشود و اين محبت قلبي، اخلاص در عبادتمان را كامل ميكند، چون با محبت خداست كه دل از هر تعلقي جز تعلق خدا پاك ميشود و تمامي آثار خودخواهي و لذات دنيوي و بتهاي پنهان و آشكاري كه در درون نفس، علائق ما را به سوي خود جلب ميكند، پاك و پيراسته شده و دل از كردههاي خود و آرزوهاي خود آزاد ميشود و در اين صورت كه تمامي وجود و توجهمان را معطوف به درگاه خدا نموده و از دريچه تنگ جهان طبيعت، به جمال مطلق ازلي مينگريم.
عزيزانم!
اگر در تمامي حوادث و پيشآمدها، راضي به قضاي الهي و تسليم در برابر او و امر او باشيم، ترس و اندوه در ما راه پيدا نخواهد كرد.
بايد چشم بر بندگان عاجز خدا و مخلوقات ناتوان او ببنديم و يكسره دلمان را متوجه مبدأ هستي كنيم و چشم اميد خود را تنها به دست رحمت واسعه ي او بدوزيم و تنها از او ياري بطلبيم و متكي بر ياري و مساعدت ديگران نشويم و توكل به خدا كنيم و امر خود را واگذار به خدا نماييم.
عزيزانم!
هرگاه در انجام تكاليف الهي و اطاعت از اوامر الهي، سستي و قصور ورزيد، استحقاق نزديكي به خدا را از دست خواهيد داد و اين بزرگترين و تلخترين محروميتهاست كه نصيب شما ميگردد. تنها عاملي كه آرامبخش دلهايتان ميشود، ياد و ذكر خداست.
عزيزانم!
بنا به تكليف الهي و انجام فرمان خدا، به جبهه رفتم تا به نداي امامم پاسخ مثبت داده باشم تا دين محمد(ص) جاويد ماند و ولايت فقيه كه استمرار خط انبياء و امامانمعصوم است در غياب اماممعصوم(ع) استوار و پابرجا ماند و قامت رسايش تا ظهور بقتاللهالأعظم از گزند دشمنان محفوظ ماند.
در اين جبهه نور، با كجفكريها، ظلمات و انحرافات داخلي بجنگيد تا پاسدار به حق حرمت خون شهيدان باشيد!
عزيزانم!
نمازشب، نماز اول وقت، تلاوت قرآن مجيد و ادعيه، ياد خدا، ياد مرگ و قيامت و ذكر خدا، قساوت و كدورت دل را از بين ميبرد.
از خدا بخواهيم كه يك لحظه ما را به خودمان وامگذارد. زيرا مصيبتي بالاتر از اين نيست كه خداوند يك لحظه ما را به خودمان واگذارد.
دروغ، تهمت، سخنچيني و غيبت، از گناهان بزرگي هستند كه به وسيله ي زبان صادر ميشوند. مبادا كلمهاي از دهانتان خارج شود كه به ضرر اسلام و مسلمين باشد! لذا زياد به فكر خدا و به ياد قيامت باشيد و به معاد فكر كنيد و اين تصور، هميشه در ذهنتان باشد كه بازگشت و حساب و كتابي هم هست!
عزيزانم!
از خدا ميخواهم كه هرچه سريعتر مرا به خوشبختي برساند و در راه او شهيد شوم. مبادا از اينكه براي خود طلب شهادت كردم ناراحت شويد. چرا كه همه ي ما از خدا هستيم و از خدا شروع شدهايم و به خدا هم ختم ميشويم. آن راهي است كه انسان بايد برود. پس چه بهتر كه در راه خدا شهيد شويم. مگر ما از علي(ع) آن بزرگ مرد عرصه ي پيكار با هواهاي نفساني و حسين(ع) آن آموزگار بزرگ شهادت و ابوالفضل(ع) آن سردار رشيد صحنه كربلا و آموزگار عشق و وفا، بالاتريم؟!
منبع: نشريه امتداد - ش 44
*وصیت نامه سردار شهید محمد بروجردی
بسمه تعالی
این وصیت نامه را در حالی می نویسم که فردایش عازم سنندج هستم. با توجه به این که چندین بار در عملیات شرکت کرده بودم و ضرورت نوشتن وصیت نامه را حس کرده بودم ولی هم فرصت نداشتم و هم اهمیت نمی دادم ولی نمی دانم چرا حس کردم که صرفاً اگر ننویسم گناهی مرتکب شده ام. لذا بدین وسیله وصیت نامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا می نویسم.
با توجه به این که حدوداً شش سال است وارد مبارزات سیاسی و نظامی شده ام به همین خاطر نسبت به خانواده ام رسیدگی نکرده ام- به خصوص همسر و فرزندانم - و از همین وضع همیشه احساس ناراحتی می کردم و هیچ وقت هم نتوانستم خود را قانع کنم که مسؤولیت را رها کنم و بدین وسیله از همه آن ها معذرت می خواهم و طلب بخشش دارم از حقی که به گردن من داشته اند و نتوانستم این حق را اداء کنم. ولی این اطمینان را به خانواده ام می دهم که هرگز از ذهن من خارج نشده اند و فکر نکنند که نسبت به آن ها بی تفاوت بوده ام ولی مسؤولیت های سنگین تری بود. درخواستی که از همسرم دارم این است که فرزندانم را خوب تربیت کند و آن ها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد … از مادرم درخواست بخشش دارم زیرا از دست من ناراحتی ها دیده و هیچ وقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را می شناسند درخواست دارم که برای من از خدا طلب بخشش کنند؛ شاید به خاطر حرمت دعای مؤمنین خداوند از تقصیراتم بگذرد. احساس می کنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می کند. به خصوص دعای آن کسانی که پاسدارند و به جبهه می روند و از کسانی که در جزئیات زندگی من بوده و با من برخورد داشته اند درخواست دارم برادرانی که از من بد دیده اند درگذرند و یا اگر کسی را سراغ دارند که از من بد دیده نزدش بروند و از او رضایت بگیرند.
و دیگر این که مقاومت را فراموش نکنند که خداوند تبارک و تعالی بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است. این را شهیدان بسیاری به خصوص در این چند سال اخیر به در و دیوار ایران نوشته اند و اگر مقاومت های آن ها نباشد همان طور که امام فرمودند بیم آن می رود که زحمات شهدا به هدر رود و اگر چه آن ها به سعادت رسیدند و این ما هستیم که آزمایش می شویم و دیگر این که با تجربه ای که ما از صدر اسلام داریم که به خاطر عدم آگاهی مسلمین درس عبرت باشد با دقت کلمات این روح خدا را که خط او خط رسول خدا (ص) است دقت کنند.
وجود امام امروز برای ما معیار است. را او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکا است و وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم (را) که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری (را) که جریان های انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است
والسلام
آخرین گفتار
محمد بروجردی
آخرین وصیت نامه سردار شهید سپاه اسلام برادر محمد بروجردجی که در دفتر یادداشت ایشان نوشته شده بود:
بسمه تعالی
وصیت نامه اینجانب محمد بروجردی (پدر دره گرگی).
پس از حمد خدا و طلب استغفار از او که برگشت همه به سوی اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهیدان تاریخ از همه برادران که در طول عمرم با آن ها تماس داشته ام طلب آمرزش می کنم و هر کس که این وصیت نامه را می خواند برای من طلب آمرزش کند زیرا که من از این دنیا با کوله بار خالی می روم و بعد از من همسرم سرپرستی خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثی را که دارم به او می رسد به عنوان غیر از مبلغ 7000 ریال(هفتصد تومان) که باید به مادرم بدهد و در صورت فوت همسرم، برادر کوچکم عبدالصمد سرپرستی دو فرزندم را به عهده بگیرد.
و از این که نتوانسته ام برای خانواده ام به طور کلی مثبت باشم از همه پوزش می طلبم و طلب آمرزش می کنم.
والسلام- محمد بروجردی
برگرفته از ماهنامه “دریچه”
منبع: نشریه مسیح کردستان، شماره 67.
وصيت نامه منتشر نشده شهيد ميثمي
شهيد حجت الاسلام «عبدالله ميثمي» 12خرداد سال1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.در نوجواني وارد حوزه علميه اصفهان و از آنجا راهي قم شد. به دليل مبارزه با رژيم پهلوي سر از زندان قصر تهران درآورد. براي آن كه اذيتش كنند، با يك كمونيست هم سلولي اش كردند. بعد از آزادي براي مبارزه و تبليغ راهي شهركرد شد. جنگ شد. ازدواج كرده بود اما به قول خودش زندگي او جبهه بود. در جبهه نمازش را كامل مي خواند. مي گفت؛ اينجا وطنم است. نماينده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبياء شده بود. كربلاي پنج بود كه تركش خورد. چند روز بعد 12بهمن 65، شهيد شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود.
متن زير آخرين وصيت نامه اين شهيد بزرگوار است كه به تازگي توسط مؤسسه «ميقات» كشف شده و براي اولين بار منتشر مي شود. لازم به توضيح است كه تنها چند جمله كه در مورد مسائل شخصي بوده، درج نشده و به جز اين مورد، متن كامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين
و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر و اهل بيتشان عليهم السلام خداوند توفيق عنايت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسي مطابق با جمادي الاول در ايام وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها وصيتنامه اي بنويسم. و خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود وصيتنامه هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشريك له و اشهدان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله و ان عليا اميرالمؤمنين و حسن بن علي المجتبي و حسين بن علي السيدالشهدا و علي بن الحسين زين العابدين و محمدبن علي باقر علم النبين و جعفربن محمد الصادق و موسي بن جعفر الكاظم و علي بن موسي الرضا و محمدبن علي التقي و علي بن محمدالنقي والحسن بن علي العسگري و حجه بن الحسن المهدي صلواتك عليهم اجمعين ائمتي و سادتي بهم اتولي و من اعدائهم اتبري و ان ما جاز به النبي حق و ان الله بعث من في القبور.
اي پدر بزرگوار و مادر مهربانم و اي خواهران و برادران و اي همه كساني كه با شما در دنيا مانوس بودم از شما عاجزانه مي خواهم كه پيوسته از برايم طلب مغفرت كنيد چرا كه با رويي سياه از دنيا مي روم. شما نمي دانيد خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگيم بيش از همه چيز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمي دانم در مقابل خداي بزرگ چه عملي را همراه خود ببرم. دومين مسئله اي كه مرا در زندگي عقب انداخت كه موفق نشوم از فيض هاي بزرگتري بهره مندتر گردم، بي نظمي و بز صفتي من بود كه جسته گريخته كار مي كردم و به هر كشتزاري دهاني مي زدم. اين است كه دستم از حسنات تهي است. و سومين چيزي كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنيا مرا سوزاند تا قيامت چه بر سرم آورند غيبت بخصوص غيبت علما بود. خدا كند كٱي داشتيم. تا سال 60 در كردستان بودم تا اينكه كم كم عمليات هاي بزرگ و آفندي در جنوب آغاز شد و من هم با چند نفر از رفقايي كه آنجا با هم بوديم راهي جبهه جنوب و در لشگر 14 امام حسين(علیه السلام) مشغول خدمت شدم. آن زمان هم 17 سال داشتم.
¤ از همان ابتدا كارتان امدادگري بود؟
- در عمليات بيت المقدس در لشگر 14 به عنوان امدادگر گردان معرفي شدم كه آن زمان به ما مي گفتند امدادگر-تفنگدار.
از همان زمان به اين كار خيلي علاقه داشتم. بعد از عمليات فتح المبين بحث امدادگري جدي تر و منسجم تر شد. هر رزمنده اي مطمئن بود كه اگر زخمي شود علاوه بر بسته درماني و كمك هاي اوليه اي كه همراه داشت، فردي به عنوان امدادگر هست كه به او كمك كند و خدمات درماني به او بدهد و اين قضيه مهمي بود.
¤ چطور به كار امدادگري علاقه مند شديد؟
- وقتي يكي مجروح مي شد و به زمين مي افتاد، اولين لفظي كه مي گفت، امدادگر بود. مثلاً نمي گفت پدرم يا مادرم، مي گفت امدادگر. امدادگري يك لذت خاصي دارد. وقتي شما به يك كسي كه دارد درد مي كشد كمك مي كني و او را نجات مي دهي، حال خاصي به شما دست مي دهد كه قابل توصيف نيست. امدادگر براي مجروح نقش فرشته را دارد. فرشته اي كه وقتي او را مي بيند خيلي احساس آرامش مي كند.
¤ بحث بهداري و امدادگري در جنگ از كجا شروع شد؟
- قبل از شروع جنگ بهداري هايي كوچك و محدود در سپاه تشكيل شد و دوره هاي شش ماهه مي گذاشتند و به بچه هايي كه اغلب هم ديپلم تجربي داشتند، آموزش مي دادند. همين حركت را مي توانيم پايه گذار تاسيس بهداري در سپاه بدانيم.
با شروع جنگ در مناطق عملياتي بهداري هايي به صورت ابتدايي راه افتاد. مثلاً اوايل جنگ در منطقه دارخوين اطراف آبادان، حاج آقاي كشفي گروهي را از بندر عباس آوردند و يك بهداري ايجاد كردند. حاج آقاي كشفي فرمانده و مسئول ما بود. ايشان واحد هاي مختلف بهداري مثل موتوري بهداري را تشكيل دادند. اين واحد كارش اين بود كه بايد مجروح را به عقب منتقل مي كرد و او را به بيمارستان مي رساند.
¤ در عمليات امدادگرها از كي وارد عمل مي شدند؟
- از همان ابتداي عمليات. هر گرداني و هر دسته اي به طور ثابت تعدادي امدادگر داشت كه به طور طبيعي از ابتداي عمليات همراه گردان بودند و در كنار رزم، كارهاي امدادي را انجام مي دادند. امدادگرهاي بهداري ها هم معمولاً صبح عمليات وارد منطقه مي شدند و به مجروح ها مي رسيدند. هرگرداني در آفند دو آمبولانس با خود داشت كه همراه نيروها جلو مي رفتند و هميشه همراه آنها بودند. اين آمبولانس ها هم بنا به شرايط منطقه عملياتي مختلف بودند.
مثلاً در جاهايي كه خاكريز نبود يا كوتاه بود، آمبولانس ها سقف نداشتند يا از جيپ استفاده مي شد. يا مثلاً در عمليات آبي- خاكي قايق هايي مخصوص كار امدادي بود كه به آنها آمبولانس- قايق مي گفتيم و اولين بار هم در عمليات بدر از آنها استفاده شد. در گردان ها دو برابر تعداد امدادگر، تخليه مجروح وجود داشت. امدادگر كارش بستن زخم و جلوگيري از خونريزي و اين طور مسائل بود اما تخليه مجروح ها بايد فرد را به جاي امني منتقل مي كردند تا از آسيب بيشتر جلوگيري شود. اين كار خيلي سختي هم بود چون معمولاً مجروحين در نقاط خطرناكي و در تيررس بودند و نزديك شدن به آنها خطر بالايي داشت.
¤ به نظر مي رسد كار امدادگري خيلي سخت باشد، چون رزمنده فقط مي جنگد و درصدد نجات جان خود است اما امدادگر هم بايد بجنگد، مواظب خود باشد و ديگران را هم نجات بدهد.
- بله همينطور است. در يك منطقه اي كه نيروها در حالت آفند يا پدافند هستند و آتش شديدي هم روي آنها مي ريزد، هر كسي به فكر يافتن جانپناهي است. حالااگر يكي زخمي بشود همه فرياد مي زنند؛ امدادگر…امدادگر…و امدادگر هر چقدر هم كه آتش شديد باشد و او مشغول هر كاري حتي نماز هم كه باشد، بايد كوله اش را بردارد و خودش را بالاي سر مجروح برساند و به او رسيدگي كند. عبارت بي سنگر را براي سنگر سازان به كار مي برند اما واقعاً امدادگر ها از آنها هم بي سنگرتر و مظلوم تر بودند. حتي همانجا زير آن آتش شديد به مجروه سرم وصل مي كردند.
¤ نقش روحي و رواني امدادگر ها چه بود؟ اصلاً چنين نقشي داشتند؟
- رزمنده ها به امدادگر به چشم فرشته نجات نگاه مي كردند. شما تصور كنيد كه در آن معركه و شرايط سخت يك نفر بيايد بالاي سر مجروح و به او رسيدگي كند چه حالي به مجروح دست مي دهد. امدادگرها به مجروحين روحيه مي دادند، با آنها صحبت مي كردند و مثلاً مي گفتند چيزي نيست، خوب مي شي!
¤ اگر بالاي سر مجروحي مي رسيديد و مي ديديد كه او آنقد ر وضعش وخيم است كه به زودي شهيد خواهد شد، عكس العملتان چطور بود؟ چه مي كرديد؟
- يك مسئله اي در حيطه پزشكي هست كه اگر حتي يك درصد امكان احياء و نجات وجود داشته باشد بايد وارد عمل شد و هر كاري مي توان انجام داد. در عمليات بدر آقاي آقا خاني كه يكي از فرماندهان برجسته لشگر 14 بود، مجروح شد و من بالاي سرش رفتم. طوري بود كه مي دانستم شهيد مي شود اما با اين حال همه زخم هايش را بستم، مسكن به او تزريق كردم و حتي سرم هم وصل كردم در صورتي كه ايشان لحظاتي بعد به شهادت رسيد. هيچوقت در طول جنگ پيش نيامد كه بگويم اين مجروح رفتني است و برايش كاري انجام ندهم.
¤ امدادگري در جنگ با چه محدوديت ها و مشكلاتي مواجه بود؟
- شايد بتوان گفت اين تنها بخش جنگ بود كه ما در آن مشكل خاصي نداشتيم. چه از لحاظ امكانات و تجهيزات وچه از لحاظ نيرو و نفر. دليلش هم اين بود كه ما از يك عقبه قوي و مستحكمي برخوردار بوديم كه همان بيمارستان هاي ما بودند و هر چه در جنگ پيش رفتيم وضع ما مطلوب تر شد. سپاه دوره هاي امدادي و پزشكي مختلفي مي گذاشت و بچه ها واقعاً كارآزموده و مجرب بودند.
بهداري بعد از عمليات
بيت المقدس رو به كادر سازي و كار منظم رفت و شاكله قوي و مستحكمي را تشكيل داد. از سال 63 به بعد بيمارستان هاي صحرايي در مناطق مختلف جبهه هاي جنوب و غرب تاسيس شد و اواخر جنگ آنقدر كار امدادي كامل بود كه خيلي از مجروح ها وقتي به بيمارستان هاي شهرها منتقل مي شدند، آنجا كار جديدي برايشان نمي كردند چون همه كارهاي لازم قبلاً انجام شده بود.
بزرگترين اورژانس جنگي را در كربلاي پنج به نام بقيه الله (عج) در منطقه دوعيجي راه انداختيم كه اوج كار و هنر بهداري در جنگ بود.تعداد زيادي پزشك متخصص آنجا بودند و نزديك خط مقدم بود و به همين خاطر آتش سنگيني هم روي آن ريخته مي شد. اين بيمارستان از شاهكارهاي جنگ بود و جان خيلي ها را نجات داد.
¤ برايتان پيش آمد كه مجروحي داد و فرياد راه بيندازد كه چرا به من رسيدگي نمي كنيد؟
- من در جنگ خيلي مجروح ديدم و با آنها سر و كله زدم. آنهايي كه بار اولشان بود مجروح مي شدند و كم تجربه بودند بعضي وقت ها پرخاش مي كردند. البته اين هم به دليل شرايط خاص منطقه بود. شرايطي كه شما بايد در آن صحنه بوده باشي تا بفهمي چطوري است. البته اين پرخاش هاي احتمالي تاثيري روي كار امدادگر نمي گذاشت و امدادگر با كار درماني و حرف هايي كه به مجروح مي زد، حالت عصبي او را تلطيف مي كرد. ما در جنگ ممكن بود كم توجهي به مجروح داشته باشيم اما بي توجهي نداشتيم. همان كم توجهي هم اصلاً عمدي نبود و زماني پيش مي آمد كه مجروح خيلي زياد بود و چاره اي نبود.
¤ صحنه اي بود كه آنقدر مجروح زياد باشد كه اصلاً ندانيد چه كار كنيد و به كدامشان برسيد؟
- يك اصلي در كار امدادي است كه وقتي شما با چند مجروح مواجه هستيد اول بايد سراغ كسي برويد كه اصلاً صدايي از او بلند نيست. چون معمولاً كساني كه آه و ناله مي كنند، همين نشان مي دهد حالشان وخيم نيست. مثلاً ممكن است شكستگي داشته باشند و درد زيادي بكشند اما آن كسي كه ساكت است ممكن است در حال خفگي باشد. پس او در اولويت است. در چنين شرايطي تقسيم كار مي كرديم و سعي مي كرديم با خونسردي و با توجه به اولويت به همه رسيدگي كنيم.
¤ شما خودتان هم مجروح شديد؟
- بله. سه بار اين افتخار را داشتم. اولين بار در فتح خرمشهر بود كه يك شب رفتيم براي كمك به چند مجروح در يك ميدان مين كه خودمان هم گير افتاديم و عراقي ها آمدند بالاي سرمان و به همه تير خلاص زدند. يك تير هم به سر من زدند كه از گونه سمت چپم وارد شد و پشت گردنم نزديك نخاع گير كرد، آنها هم كه فكر كردند همه را كشته اند رفتند اما من زنده ماندم.
در آزاد سازي فاو دستم مجروح شد و در كربلاي پنج هم شيميايي شدم.
¤ ويژگي خاص بچه هاي بهداري و امدادگر چه بود؟
- اغلب آنها اوايل جنگ محصل بودند كه بعد از جنگ تحصيلاتشان را ادامه داده و به مراحل بالايي در امور پزشكي و علمي رسيدند. ويژگي ديگر آنها اين بود كه خيلي در جنگ ماندگار بودند. يعني اين طور نبود كه يك مدت چند ماهه اي بيايند و بعدش بروند.
¤ مجروحيني كه به آنها رسيدگي مي كرديد، بعدها كه شما را مي ديدند برخوردشان چطور بود؟
- يك بار يك آقايي به من رسيد و شروع كرد به بوسيدن. حالاببوس كي نبوس. چند سال قبل در ماووت زخمي شده بود و من اولين كسي بودم كه به او امدادرساني كردم. مجروحيتش هم خيلي ناجور بود. فك پايينش كلاً كنده شده بود و حالش وخيم بود. بعداً فك مصنوعي برايش گذاشته بودند.
افراد وقتي بعداً ما را مي ديدند ابراز لطف مي كردند و مثلاً مي خواستند بدانند در آن شرايط چه ذكري مي گفته اند. اين هم بستگي داشت به حالات عرفاني بچه ها كه دقيقاً در اين شرايط خودش را نشان مي داد. مثلاً وقتي ما به اينها مي گفتيم آب نبايد بخوريد، خودشان رعايت مي كردند و نمي خوردند. در صورتي كه خيلي سخت بود و مجروح خيلي احساس تشنگي مي كند.
¤ كار امدادگر ها تنها محدود به رسيدگي به مجروحين بود؟
- نه، اين تنها يك بخشي از كارشان بود. بهداشت منطقه، بهداشت فردي و جمعي، آموزش هاي بهداشتي و جلوگيري از بيماري هاي مختلف از ديگر مسئوليت هاي ما بود كه هر كدام از آنها به نوبه خود خيلي گسترده و موثر بودند.
¤در بحث بهداشت رواني هم كار مي كرديد؟
- به صورت كلاسيك كاري نمي شد. البته نيروهاي تبليغات به نوعي همين وظيفه را داشتند اما به دليل روحيه هاي مذهبي رزمندگان، مشكل خاصي در اين زمينه ديده نمي شد.
¤ سخت ترين صحنه براي شما كجا بود؟
- كربلاي پنج بود كه دشمن شيميايي زد و همه شيميايي شدند. مجروح ها و حتي امدادگرها هم شيميايي شده بودند و صحنه عجيبي بود. مجروح ها را با هر وسيله اي كه گيرمان مي آمد مي فرستاديم عفب.
¤ پيش آمد به عراقي ها هم امداد رساني كنيد؟
- بله. خيلي هم زياد. در
بيت المقدس هفت كه اواخر جنگ بود خيلي عراقي ها زخمي و اسير شده بودند و ما
زخم هايشان را بستيم.
¤چه حسي داشتيد؟
- عراقي ها به دليل تبليغاتي كه رژيم صدام كرده بود فكر مي كردند اگر اسير شوند شكنجه مي شوند و هر بلايي سرشان خواهد آمد و خيلي مي ترسيدند. اما ما وقتي به مجروحين آنها مي رسيديم همان كاري را كه براي بچه بسيجي هاي خودمان مي كرديم براي آنها هم مي كرديم. در كار امداد رساني هيچ فرقي نمي گذاشتيم. البته در دلمان هم مي دانستيم كه همين چند ساعت قبل داشته رفيق ما را مي كشته است. با اين حال فرقي نمي گذاشتيم و تندي نمي كرديم. البته تاثير خودش را هم مي گذاشت. بي زبان ها مي خواستند هر طور شده تشكر كنند. مثلاً يكيشان پاهايش قطع شده بود و آب برايش مضر نبود. وقتي من به او آب دادم انگار كه دنيا را به او داده اند.
¤در كار امدادي موارد خنده دار هم برايتان پيش آمد؟
- بله. مثلاً درعملياتي رفتم بالاي سر مجروحي اما هر كار كردم نمي گذاشت زخمش را ببندم. يك غنيمتي در جيبش بود و مي ترسيد آن را از دست بدهد. سال ها بعد رفتم به خانه شان و ديدم آن را دارد. غنيمت با ارزشي هم نبود اما براي خنده نمي گذاشت ببندمش.
يا مثلاً يك مجروحي بود كه اصلاً تبش پايين نمي آمد و همه تعجب كرده بودند و هر كار مي كرديم فايده نداشت. بعد فهميديم تب سنج را به جاي اينكه بگذارد در دهانش مي گذاشته در ليوان چاي داغ
منبع : روزنامه كيهان شماره 19082- صفحه 9- مورخه 22/2/1387