حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


استاد ما مرحوم آقای برهان می فرمود: اینکه می گویند : «آتش که بیاید تر و خشک با هم می سوزد» درست نیست چرا که چوب تر اول مدتی کنار چوب خشک می ماند و خشک می شود و بعد می سوزد.
در یک شهری که عده ای به گناه مشغول هستند اگر خوبان نهی از منکر نکنند مؤمنین هم مثل فاسقین می شوند و عذاب که بیاید هر دو را می گیرد.
چنانکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود:
انَ الله لایعذَبُ العامّةَ بعملِ الخاضُةِ حَتَی یَرَوُا المُنکَرَ بَینَ ظَهر انِیَهم وَ هُم قَادرونَ عَلَی اَن یُنکِروُه فَلاینکروُنَهُ فَاذا فَعَلُوا ذَلِکَ عَذَبَ الله الخاصَةَ و العامّةَ. (میزان الحکمة/7/468):
خداوند همه مردم را بخاطر عمل عده ای خاص و کم، عذاب نمی کند .عذاب عمومی نمی آید مگر اینکه گناه را پشت گوششان بیاندازند و بتوانند نهی از منکر کنند و نکنند پس وقتی اینگونه شد خدا همه را عذاب می کند.
جت الاسلام پناهیان: «لذّت» نبریم به سرنوشت شیطان دچار میشویم
لذّت و شهوت همیشه بی ارزش نیست و همیشه به انسان ضربه نمی زند، ما به هیچ وجه بنا نیست همهی لذّت ها را در خودمان کور کنیم بلکه لذّات را باید در خودمان بیدار کنیم.
تقرب به خداوند متعال تنها از طریق تحمّل رنج نیست برخی اوقات به دلیل اینکه برخی لذّت ها را می توانیم ببریم به خداوند مقرب می شویم؛ مثلاً خصلت «سخاوت» برای انسان کریم، لذّت فوق العاده ای در پی دارد. کسی که از این سخاوت لذّت برد و برای دیگران سفره پهن کرد و دیگران از آن خوردند و او از اینکه دیگران مال او را کم کرده اند لذّت برد، با همین لذّت به درگاه خداوند مقرب می شود و با همین لذّت، «تعالی روح» پیدا می کند؛ اینجا لازم نیست انسان با هر لذّتی مبارزه کند. یا مثلاً کسی کودک خودش را ببوسد و او را نوازش کند، این محبّت که زجرآور نیست، بلکه لذّت دارد؛ خب هم لذّت می برد و هم طبق روایات با هر بوسه، خداوند یک درجه در بهشت به او می دهد.
وقتی درباره اهلبیت عصمت و طهارت خبر خوبی می شنویم و در فضای میلاد یک امام قرار می گیریم، لذّت می بریم. وقتی در فضای عید غدیر قرار می گیریم و قصه غدیر را برایمان تکرار می کنند، احساس لذّت و خرسندی به ما دست می دهد و «یفرحون لفرحنا» تحقق پیدا می کند. یقیناً این «فرح» و شادی که اینجا ذکر شده، لذت است؛ رنج که نیست. قطعاً این فرح، انسان را مقرب خداوند می کند. قیمت این فرح، لااقل بیشتر از قیمت گریه های برخی ها است؛ نمی خواهم بگویم این شادی ارزشش بیشتر از گریه برای اهلبیت است؛ از گریه برخی ها باارزش تر است. اتفاقاً گریه برای اهلبیت خیلی آسان تر از خوشحال شدن برای آن بزرگواران بدست می آید. برای اهلبیت خوشحال که شدی و لذّت هم بردی، به مقامات عالیه هم دست پیدا می کنی. این لذّتی است که کم پیدا می شود و واقعاً لذّت عمیقی هم دارد؛ آنقدر عمیق که در فقدان این لذّت، انسان حقّ دارد زار زار گریه کند؛ خود آن گریه هم لذّتبخش است. مثل لذّت «فرج» که همان تصور و تخیّلش، در انسان شادی ایجاد می کند، فرج که به تأخیر می افتد او گریه می کند.
برخی لذّت ها را حتماً باید ببریم و برخی لذّت های دیگر را باید در خودمان بیدار کنیم و مصداق برخی های دیگر را در خارج از خود جستجو کنیم و آن ها را ببریماصلاً بنا نیست «مبارزه با هوای نفس» مساوی با «مبارزه با لذّت» تلقی شود. منظور از «هوا»، لذّات و دوست داشتنی هایی هستند که انسان را ساقط می کنند، وگرنه از برخی دوست داشتنی ها اگر لذّت ببریم باعث رشد ما می شود و تازه ما باید بگردیم آنها را پیدا کنیم.
مؤمنین باید به گونه ای از دین خودشان حرف بزنند و آن را به گونه ای معرفی کنند که در جامعه این تلقی ایجاد شود که افراد با ایمان زندگی خوش تری دارند و انسان معنوی، از زندگی لذّت بیشتری می برد. تصور دیگران از دینداران و مؤمنین این است که آنها کم تر لذّت می برند. این تصور، یک اتهام نابجا است که باید آن را شکست.
شکلگيري تفکر صهيونيست:
با شکلگيري تفکر پروتستاني در مسيحيت و دامن زدن به آميزههاي يهود مقدمات شکلگيري مکتب صهيونيزم فراهم شد و صهيونيزم فرزند نامشروع دو تفکر يهوديت افراطي و مسيحيت تفريطي شد. اين جذبها هنگامي که با جهان اسلام روبرو شدند با استفاده از ابزارهاي تبليغ خود مثل فراماسونرها، روشنفکران غربگرا، ماديگرايان غرب زده، رسانه، سينما، صنعت، تصوير و هزاران راه ديگر به ذهن مردم کشورهاي اسلامي اين باور را القا کنند که انسان آمريکايي، اروپايي، انسان برتر است، انسان متفکر است، راه او روش او، برتر و کارآمدتر است، او منجي و نجات دهند جوامع ديگر از فقر و بدبختي و عقبافتادگي است و راه نجات کشورهاي ديگر تنها و تنها کمک گرفتن از اين انسان است و با القائات خود، تفکر اروپايي آمريکايي را تفکر برتر و منجي جهان معرفي نمودند.
سيطر صهيونيسم بر رسانههاي جهان، اکنون بيش از پيش نمايان شده است. صهيونيستها با بهرهگيري از اين سلاح خطرناک، به اجراي ترفندهاي مهلک، بر ضدّ اسلام و مسلمانان ميپردازند. اگر چه در گوشه کنار جهان اسلام، همواره از گردهماييها، کنفرانسها و ميزگردها تصميمهاي قاطع و… در برابر اين ترفندها سخن گفته ميشود، متأسفانه هم آنها صوري و ظاهري بوده است.
در اين جا بايد افزود که اگر کاري از پي نميبريم به اين سبب است که از عمق کار دشمن آگاه نيستيم يا حدّاکثر کلياتي ميدانيم که حتّي با آن نميتوانيم برابري کنيم. وقتي ميگوييم از جزئيات نبرد تبلغاتي دشمن ضدّ خود آگاه نيستيم، منظور اين است که پژوهشهاي مستند همراه با نام و نشان و آمار و ارقام را در زمين حقايق چنگاندازي صهيونيسم بر اين رسانهها در دست نداريم. وقتي چنين اطلّاعاتي در دست نباشد، به طور مسلّم هيچ گونه مقابل جدّي هم صورت نخواهد گرفت.
براي شناختن دشمنان، به قرآن کريم متوسّل ميشويم خداوند متعال در کتاب خود، آنان را با اين دو آيه شناسانده است:
وَلن تَرضي عَنکَ اليَهودَ وَ لَاالنَصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم.
«هرگز يهود و نصارا از تو راضي نخواهند شد تا (به طور کامل، تسليم خواستههاي آنان شوي، و) از آيين(تحريف يافته) آنان، پيروي کني».
لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النَّاسَ عَداوً لِلَّذينَ آمَنُوا اليَهودَ وَ الَّذينَ اَشرَکُوا.
«به طور مسلّم، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشرکان خواهي يافت».
در واقع، منظور از يهوديان، جنبشهاي صهيونيستي و فراماسونري و باشگاههاي روتاري و لاينز و نامهاي ديگر است که بيشتر رسانههاي جهاني را حتّي در کشورهاي بزرگي مانند آمريکا، انگليس و فرانسه در اختيار دارند. اين در حالي است که کمونيستها در زمان قدرت، پيش از فروپاشي بلوک شرق فقط رسانههاي کشورهايي را در چنگ داشتند که به طور مستقيم زير نفوذ کمونيسم بودند و غير از اينها فقط نشرياتي را که احزاب کمونيست منتشر ميکردند، در اختيار داشتند؛ اما مسأله شگفتانگيز در اين ميان، اين است که حتّي رسانههاي مسيحي و کمونيستي هم از چنگ اندازي مستقيم و غير مستقيم صهيونيستها در امان نماندهاند.
اکنون اين سؤال مطرح ميشود که هدف از سيطره بر اين رسانهها چيست؟
امام علی علیه السلام فرمودند:
یا کُمَیْلُ! سَمِّ کُلَّ یَوْم بِاسْمِ اللهِ، وَ قُلْ لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللهِ، وَ اذْکُرْنا وَ سَمِّ بِاَسْمائِنا وَصَلِّ عَلَیْنا، وَ اَدِرْ بِذلِکَ عَلى نَفْسِکَ وَ ما تَحُوطُهُ عِنایَتُکَ، وَ تُکَفُّ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ اِنْ شاءَ اللهِ؛
اى کمیل! هر روز را با یاد خدا آغاز کن و ذکر «لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ» را هر روز فراموش نکن، و توکّل بر خدا بکن (هر روز «تَوَکَّلت عَلَى الله» بگو) و همه روز یادى از ما کن (و صلوات بر ما بفرست). سپس به خودت و خانه ات و خانواده ات فوت کن. (با انجام این اعمال) به فضل خداوند از شرّ آن روز ایمن خواهى بود.
بحار الانوار، جلد 74، صفحه 412.
شرح حدیث:
انتخاب این جمله هاى چهارگانه و گذاردن آن ها در کنار هم، بى جهت و تصادفى نیست. بلکه به خاطر رابطه اى است که با یکدیگر دارند.
امّا «بسم الله الرحمن الرحیم» به خاطر این که هر کارى در فرهنگ اسلامى باید با یاد و نام خداوند شروع گردد و هر کار باارزشى بدون آن آغاز شود به سرانجام نمى رسد.
و امّا تکرار «لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ» در هر روز بدین جهت است که باور کنیم تمام قوّت ها و قدرت ها از اوست، و حایل و مانع بین ما و ناملایمات نیز آن قادر مطلق مى باشد. ما بدون اتّکا بر او نه توان انجام کارى را داریم و نه نیروى دفع موانع.
و امّا واگذارى همه امور به خداوندِ عالمِ بر سرّ و آشکار و توکّل بر آن قدرت مطلق، بدین جهت است که با تمام وجود به درگاهش عرض کنیم: «خدایا! ما از خود چیزى نداریم و بدون تکیه بر لطف تو و توکّل بر قدرت و علم تو، قادر بر هیچ کارى نیستیم. هر چه هست از ناحیه تو و به دست توست».
و بالاخره در پایان با جمله اى کوتاه، به چهارده معصوم (علیهم السلام) متوسّل شویم. مثل این که گفته شود:
«اَللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِه وَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَ الاَْئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ».
انسان با انجام این اعمال چهارگانه و اعتقاد به مضامین آن، هر روزه از شرّ آن در امان خواهد بود، از هر شرّى; هم شرّ نفس خویشتن و هم شرّ شیاطین جنّ و انس و هم آفات و بلاها و حوادث گوناگون و خلاصه از هر نوع شرّى در امان خواهد بود.
تخلّق به صفات الله
مسأله مهمّ در اذکار الله تخّلق به ذکرهاست؛ یعنى ذکر نباید صرفاً لقلقه زبان باشد، بلکه باید در روح و جان انسان نفوذ کند و اثر بگذارد و انسان را به رنگ خودش درآورد. یک قطعه آهن سیاه سرد وقتى که در درون آتش نهاده مى شود به رنگ آتش درمى آید و متخلّق به خُلق آتش مى گردد. بنابراین، ما هم که این ذکرها را تکرار مى کنیم باید همراه با تکرار آن، تدریجاً پلى از زبانمان به قلبمان بزنیم و مضامین آن را باور کنیم.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
امام علی علیه السلام فرمودند:
عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْیمانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَیْرَ فى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فى ایمان لا صَبْرَ مَعَهُ؛
شما را به صبر سفارش مى کنم؛ زیرا «صبر» نسبت به «ایمان» همچون «سر» است نسبت به «بدن»، (همان گونه که) جسم بى سر ارزشى ندارد، ایمان بدون صبر و شکیبایى نیز بى ارزش است.
نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 82.
شرح حدیث:
صبر مسأله مهمّى است که در آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم السلام) به صورت گسترده مطرح شده است. در اهمیّت فوق العاده صبر همین بس که طبق آنچه از برخى آیات قرآن مجید استفاده مى شود، صبر مهم ترین عامل ورود به بهشت است؛ آیه 24 سوره رعد اشاره به این مطلب دارد: (سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)؛ «(فرشتگان به بهشتیان مى گویند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نیکوست سرانجام آن سرا(ى جاویدان)!».
راز اهمیّت صبر
هنگامى که در اهمیّت صبر دقیق مى شویم و آن را موشکافى مى کنیم، درمى یابیم که تمام واجبات و محرّمات در صبر خلاصه شده است؛ زیرا انجام واجبات و ترک محرّمات بدون صبر امکان پذیر نیست!
صبر بر دو قسم است: 1ـ صبر منفى 2ـ صبر مثبت.
صبر منفى و نادرست عبارت است از این که انسان در مقابل هر حادثه اى تسلیم شود؛ در مقابل ظلم، بیمارى، فقر و مانند آن تسلیم گردد و هیچ مقاومتى از خود بروز ندهد. این، صبر منفى مى باشد و همان چیزى است که دشمنان ادیان بشرى مى گفتند: «ادیان زایده فکر ستمکاران است که براى ادامه ظلم خویش آن را درست کرده اند!».
قسم دوم صبر، که بسان «سر» نسبت به «بدن» است، صبر مثبت مى باشد. این نوع صبر است که به انسان نیرویى ده برابر نیروى حالت عادى مى بخشد! قرآن مجید در این رابطه مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِأَةٌ یَغْلِبُوا اَلْفاً مِن الَّذینَ کَفَروُا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ)؛ «اى پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن. هرگاه بیست نفر با استقامت از شما باشد، بر دویست نفر غلبه مى کنند، و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند پیروز مى گردند؛ چرا که آن ها گروهى هستند که نمى فهمند»(1).
صبر در مقابل طاعت پروردگار و دورى از معاصى صبر مثبت است. صبر یک صفت برجسته اخلاقى است که در دنیا هم بسیار مفید است. بنابراین نه دین، و نه دنیا را بدون صبر نمى توان به دست آورد(2).
پی نوشت:
1. سوره انفال، آیه 65.
2. ماهیّت و ضرورت صبر، جایگاه صبر و صابران در قرآن، آفات صبر و دیگر مباحث مربوط به صبر را در کتاب سیماى صابران در قرآن، نوشته دکتر یوسف قرضاوى مطالعه فرمایید.
منبع: ۱۱۰ سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، مؤلّف: حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى، تهیّه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى.
پرسش: نام واقعی رقیه دختر امام حسین علیه السلام چیست؟ آیا این نام (رقیه) درست است و صحیح میباشد؟
پاسخ:
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است.[1]
اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.
دو خطاب از امام حسین علیه السلام در کربلا در مصادر شیعی آمده است که یکی از دختران حرم خود را با نام رقیه صدا زده است.
1)- “یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، …".[2]
2)- “ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام".[3]
اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کردهاند اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمردهاند.
در میان محدثان قدیم تنها علی بن عیسی اربلی ـ صاحب کتاب کشف الغمه (که این کتاب را در سال687 ه ق تألیف کرده است) به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت ولی او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهای زینب سکینه و فاطمه را نام میبرد و از چهارمی ذکری به میان نمیآورد.
احتمال دارد که چهارمین دختر همین رقیه (ع) بوده است.
علامه حائری در کتاب معالی السبطین مینویسد: بعضی مانند محمد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنن و شیعه مینویسند “امام حسین (ع) دارای ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.
سپس مینویسد: دختران او عبارتند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری و رقیه علیهن السلام.
آنگاه در ادامه میافزاید: رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش “شاه زنان” دختر یزجرد بود.[4]
باید دانست که گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند مثلاً طبق قرائتی به احتمال قوی همین حضرت رقیه (س) را فاطمه صغری میخواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی او شده است.
بهرحال از لحاظ تحقیقی هیچ استبعادی وجود ندارد که نام این دختر امام حسین (ع) رقیه باشد.
پی نوشت :
[1] کامل بهائی، ج 2، ص 179
[2] اللهوف، سید بن طاووس ص 140 و 141
[3] مقتل ابن مخنف، ص 131
[4] سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (س) ص 9 به نقل از معالی السبطین، ج 2، ص 214
پایگاه حوزه
شهات حضرت رقیه (س) در شام و بناي مرقد ايشان در اين سرزمين، تبدیل به جلوهای از مظاهر هدایت امام حسین (ع) شد و باعث کمرنگتر شدن اثرات تهاجمات و جنایات بیست ساله معاویه گرديد. او به آنان اموال مىداد و براى ايشان زمينها را قسمت مىكرد و خوراكى و نوشيدنى به آنان مىخورانيد، تا آنجا كه خردسالان با اين برنامه بزرگ شدند و بزرگسالان پير شدند و عربهاى بيابانى با اين عقايد به شهرها كوچ كردند. اهل شام لعن شيطان را ترك كردند و بر على(ع) لعن كردند و نوشتهاى هم به همه شهرها براى كارمندانش نوشت كه: «امانم را برداشتم از كسى كه حديثى در مناقب على بن ابى طالب يا فضائل اهل بيتش نقل كند و چنين كسى عقوبت را بر خودش روا داشته است.» واقعه عاشورا را میتوان از منظرها و جهات مختلفی تحلیل و بررسی کرد. یکی از این جهات وجود افراد و شخصیتهای بسیار متنوع در سپاه امام حسین (ع) است. به عنوان نمونه در ميان ياران امام حسین (ع) علاوه بر مردان، زنان نیز نقش پررنگی در جریان عاشورا داشتند. میانگین سنی افراد از پیرمردی مانند حبیب بن مظاهر شروع میشود تا عبد الله بن حسن که کودکی بیش نیست. اشخاصی از بزرگان عرب مانند مسلم بن عوسجه در رکاب امام حسین شمشیر میزنند تا بردگان و غلامانی همچون «جون». در سپاه امام حسین(ع) مرد و زن، پیر تا خردسال، اشرافان و غلامان همه با هم یافت میشوند.
اثبات وجود تاریخی حضرت رقیه (س)
یکی از شهیدان قیام حسینی که نقش بسیار تاثیرگزاری درتبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت، حضرت رقیه (س)، دختر سهساله امام حسین (ع) است (که بارگاه آن مخدره در شهر شام واقع شده است). بعضی از مورخین درباره وجود تاریخی حضرت رقیه(س) سعی در شبهه پراکنی دارند، اما با توجه به مستندات تاریخی که در کتاب منتخب التواریخ نقل شده میتوان به تمام این شک و دودلیها پایان داد. در قسمتی از این مستندات تاریخی، جریان تعمیر و بازسازی قبر این بانوی سه ساله ذکر شده که بدین صورت است: چندین بار سید ابراهیم دمشقی و خانوادهاش در عالم رویا خواب این بانوی سه ساله را میبینند. در خواب از سید ابراهیم خواسته میشود که به نزد والی شام برود و از او بخواهد که قبر را تعمیر کنند؛ زيرا داخل قبر آن حضرت آب جمع شده بود و جسم مطهر ایشان معذب بود. والی شام با مطلع شدن از این جریان از علما شیعه و سنی خواست که غسل کنند و در نزد مرقد آن بانو جمع شوند و قرار بر این شد كه قفل به دست هر شخصی باز شد، متصدی نبش قبر و تعمیر آن شود. قفل تنها به دست سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی به سید مرتضی علم الهدی میشود، باز شد و بدن شریف آن حضرت را به مدت سه روز از قبر خارج کردند و به تعمیر آن پرداختند. (برای اطلاع از جزئیات بیشتر به کتاب لهوف سیدبن طاووس مراجعه شود)
جریان شهادت حضرت رقیه(س)
دختر سه ساله ابا عبد الله الحسين (ع) كه در سفر كربلا همراه با اسراى خاندان عصمت و طهارت بود، با ایشان وارد شهر شام، مقر حکومت یزید ملعون شد. به دستور یزید اسرا در خرابهای که در نزدیکی قصر بود سکنی داده شده بودند. حضرت رقیه که کودکی سه ساله بود، شبی بسيار گريست و بىتابى كرد و پدر را خواست. خبر به يزيد رسيد و او در کمال قساوت قلب دستور داد سر مطهر امام حسين (ع) را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر رنجور و دلتنگ شد و در همان شب در خرابه شام (كه محل موقت اقامت اسرا بود) جان داد و در همان محل به خاک سپرده شد. اينك حرمى بزرگ و با شكوه براى آن مخدره بزرگوار بنا شده كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت است.
نقش موثر حضرت رقیه(س) در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی
جریان کربلا محدود به واقعه عاشورا نیست؛ چراکه پس از آن با ادامه حرکت کاروان اسرا، مبارزه خاندان اهل بیت با یزید همچنان ادامه داشت. ادامه نهضت حسینی را میتوان از خطبههای غرای امام سجاد (ع) تا نقش بیدارگری حضرت زینب(س) در شهرهای بزرگی چون کوفه و شام دانست. چه بسیار مسیحیان و یهودیانی که به وسیله کاروان اسرا مسلمان شدند و از همه پررنگتر آن که، خانواده یزید و غلامانش با دیدن اهل بیت پیامبر در اسارت از او بیزاری جستند و جزء محبین خاندان عصمت و طهارت شدند.
حضرت رقیه (س) یاقوتی درخشنده در شهر شام
نهضت حسینی با یادگار گذاشتن نشانهای گرانقدر (حضرت رقیه) در شهر شام باعث دگرگونی عمیق و تغییری شگرف در شهر شام شدند؛ زيرا شهر شام از زمان عثمان، خلیفه سوم تحت امارت معاویه بوده و به گواهی تاریخ او از همان زمان در تدارک تشکیل حکومت بنیامیه بود. پس از مرگ عثمان و به حکومت رسیدن امام علی(ع) وی حاضر به بیعت با امام نشد و از ایشان امارت شهر شام را درخواست کرد و به سبب آن که امام امارت شهر شام را به وی واگذار نکرد، جنگ صفین و ماجرای حکمیت روی داد. پس از مرگ عثمان و به قدرت رسیدن معاویه او دست به جنایات بسیار عجیب و خطرناکی در عالم اسلام زد. اثرات ظلمی که معاویه در حق اسلام و مسلمین کرد قابل توصیف و شمارش نیست. از جمله آن میتوان به رواج سب و لعن امام علی (ع) و جعل احادیث احادیث پیامبر اشاره کرد. در کتاب أسرار آل محمد عليهم السلام نقل شده: معاويه قاريان اهل شام و قاضيان آن را فرا خواند و به آنان اموالى داد و ايشان را در نواحى و شهرهاى شام پراكنده ساخت. آنان هم مشغول به نقل روايات دروغين شدند و پايههاى باطلى را براى مردم پايهگذارى كردند. آنان به مردم چنين خبر مىدادند كه على عليه السلام عثمان را كشته و بدين وسيله اهل شام را به معاويه متمايل كردند و همه اهل شام متفق الكلمه شدند. معاويه اين برنامه را بيست سال ادامه داد و در تمام مناطق تحت حكومتش آن را اجرا مىكرد، تا آنكه اراذل شام و ياران باطل نزد او آمدند و بر سر غذا و آب او نشستند. به یمن حضور این مخدره بزرگوار در قلب حکومت امویان، راه گمکردگان طریق ولایت به سمت اهل بیت هدایت میشوند و مَثَل آن شهید خردسال همانند مناری است که انسانهای سرگردان را نجات میدهد. همچنین از اثرات وجودی حضرت رقیه (س) کم اثر شدن جنایاتی بود که معاویه ملعون در حق اسلام انجام داد؛ زيرا مرقد آن مخدره تبدیل به مرکزی برای تبلیغ شیعیان شد
نماز شب
استاد علامه طباطبایی نقل کردند:
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:
« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
دوستش داشتم، به تعداد رگهاي بدنم
و هديهاش دادم، به تعداد رگهاي بدنم
به ياد سردار شهيد مهدي زين الدين
ـ مشتري كه به مغازه كتابفروشي پدرش ميآمد، سرش توي كتاب بود. همان طور كه سرش دولا بود، با مشتري حساب ميكرد. تمام كتابهاي مغازه را خوانده بود.
ـ از همان بچگي اهل پول نبود. به زور توي جيبش پول ميگذاشتيم. دخل من در اختيارش بود، ولي هيچ وقت برنميداشت.
ـ نان خانه تمام شده بود. مهدي داشت توي كوچه فوتبال بازي ميكرد. در را باز كردم و گفتم: مهدي جان نان نداريم. وسط آن شور و هيجان فوتبال كه داشت گل ميزد و سر و صدا ميكرد، يكدفعه بازي را رها كرد و رفت. دوستهايش صدايشان درآمد؛ غر زدند سرش؛ ولي مهدي چيزي نگفت. سرش را پايين انداخت و بدون اعتراض رفت. هنوز يادم نرفته است….
ـ از هشت ـ نه سالگي مشاور خانواده بود. هر اتفاقي كه ميافتاد نظرش را ميخواستيم. هميشه هم درست ميگفت. كتابهاي ضد رژيم چاپ ميكرديم. ساواك مرا گرفت. صبح من را تحويل ژاندارمري دادند. تبعيد شدم به سقز كردستان. همان روز رفتم تلفن زدم ببينم نتيجه كنكور مهدي آمده يا نه. ميخواستم بگويم فكر مغازه نباشد، برود دنبال درسش. خودش خانه نبود. پيغام دادم به مادرش، اما گفته بود : رژيم ميخواهد كتابفروشي را تعطيل كند، وظيفه من حفظ اين سنگر است.
رتبه چهارم پزشكي شيراز قبول شده بود؛ ولي انصراف داد و ماند.
ـ افتخاري بود براي هركسي كه در حضور امام عقد كند. مهدي گفت : امام رهبر اين جامعه است، نه عاقد. من نميخواهم براي يك لحظه وقت رهبر مسلمين را به خاطر شخص خودم بگيرم.
ـ ليلا دخترش نوزاد بود. به خانمش ميگفت: هر وقت ليلا آب ميخواهد، زود به او نده. كمي طولش بده. ميخواهم صبر را ياد بگيرد.
ـ از جبهه آمده بود مرخصي. ليلا چند ماهه بود. شب خانه ما مهمان بودند. هوا خيلي سرد بود. موقع برگشتن به خانه ديدم نگران است. با آنهمه مشغله فكري و كاري نگران بود كه خانه شان خيلي سرد باشد و بچه سرما بخورد. (چون مدتي بود مرخصي نيامده بود، خانمش منزل مادرش رفته بود تا تنها نباشد.)
يك بخاري كوچك داشتم. روشن كردم و گفتم: بگذاريد پشت ماشين. با همان بخاري روشن رفتند خانه. وقتي رسيده بودند، بچه را توي ماشين گذاشته بود و بخاري ماشين را روشن كرده بود. بخاري نفتي را برده بود توي خانه و آن قدر صبر كرده بود تا اتاق گرم شود. رختخواب ليلا را هم گرم كرده بود. بعد برده بودش توي خانه.
ـ همان وقتي كه جبهه بود، سفر مكه رفتم. از حج كه برگشتم براي خانواده موز آورده بودم. مهدي نيامد ديدنم. عمليات بود. يك موز را به دقت توي پارچه پيچيدم و برايش نگه داشتم. هجده روز طول كشيد. روز هجدهم خانمش آمد خانه ما. پيش خودم گفتم او هم بخورد فرقي نميكند. انگار مهدي خورده. حيف است، خراب ميشود. شايد حالا حالاها مهدي نيايد مرخصي.
خانمش آخرين تكه موز را كه دهانش گذاشت، زنگ خانه را زدند. مهدي بود، خاكي و خسته. دلم سوخت. روزياش به دنيا نبود.
ـ به من الهام شده بود كه شهيد ميشود. دورياش را تحمل ميكردم، ولي براي شهادتش دعا نميكردم. آمادگي داشتم، از رفتار و صحبتهايش معلوم بود، ولي دوري او و برادرش واقعاً برايم سخت بود. مي گفتم هرچه كه خدا بخواهد.
ـ همان ايامي كه مهدي و مجيد جبهه بودند و نزديك شهادتشان بود، من حملي داشتم. چون هميشه احساس مي كردم كه مهدي شهيد ميشود، پيش خودم گفتم فرزندي كه به دنيا مي آيد حتماً پسر خواهد بود تا جاي مهدي را بگيرد. خدا پسري از من ميگيرد و جايش يك پسر ديگر به من ميدهد. وقتي ليلا دختر خودش به دنيا آمده بود، مهدي گفته بود : خداوند در رحمت و شهادت را با هم به روي من باز كرده.
اما مهدي و مجيد با هم شهيد شدند. فرزند من هم دختر شد. ديدم من هم بايد مثل خود مهدي فكر ميكردم. خداوند در رحمت و شهادت را با گرفتن دو پسر و دادن يك دختر، به روي من هم باز كرده بود….
ـ روز تشييع پيكرشان پنج دقيقه صحبت كردم، توي حرم حضرت معصومه (س). قبلش خيلي فكر كردم كه چه بگويم. خواستم بگويم كاش به تعداد درختان دنيا و درياها پسر داشتم تا در راه اسلام بدهم، ولي فكر كردم اين طور نميشود. بايد از خودم مايه بگذارم. موقع سخنراني گفتم كاش به تعداد رگهاي بدنم پسر داشتم و ميدادم. شايد اگر از درخت و دريا ميگفتم، اين حكمت را نداشت كه بعد از سالها امروز بشنوم يك مادر فلسطيني هم به نام «ام نظار» وقتي براي آخرين بار پسرش را در آغوش ميگيرد و با او خداحافظي ميكند، بگويد كاش صد پسر داشتم و در راه اسلام ميدادم.