حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد



صدقه برای وجود مقدس وليعصر(ع)
يكي از وظايفي كه در زمان غيبت كبرا براي منتظران عنوان گرديده، صدقه دادن جهت سلامتي وجود مقدس امام عصر(ع) است. قبل از آنكه روايات در اين موضوع را يادآور شويم سؤالي را مطرح ميكنيم و آن اينكه: وجود و بقاي آن امام بزرگوار با عنايت ذات اقدس الهي انجام گرفته و ميگيرد، حال چنين وجود مباركي كه ساليان سال است بر طبق اعتقاد شيعه به دنيا آمده و خداوند او را حفظ فرموده، چه نيازي به صدقه دارد؟!
در پاسخ به اين سؤال، ابتدا بيان ميكنيم كه صدقه براي حضرت به چه صورتهايي تصور ميشود:
1.صدقه از جانب وليعصر(ع): انسان به نيابت از آن حضرت صدقاتي را ميدهد تا بدين وسيله براي آن حضرت ثواب و اجري حاصل گردد، همانطوري كه به نيابت آن حضرت حج انجام ميگيرد. در اينگونه نيابتها هيچ اشكال و ايرادي نيست، زيرا سخني از سلامتي براي آن حضرت، مطرح نشده است.
2.صدقه براي سلامتي آن حضرت: در اين مورد است كه اشكال مطرح ميشود كه وجود آن حضرت چه نيازي به صدقه دارد؟ در جواب ميتوان بيان داشت كه صدقه براي سلامتي آن حضرت ميتواند از بيماريها باشد نه به خاطر تحفّظ از مرگ. توضيح اينكه آن وجود مقدس همانند انسانهاي ديگر مريض ميشوند و در معرض آفات قرار ميگيرند. در تاريخ زندگاني امام صادق(ع) چنين آمده كه بر حضرتش تبي عارض گشت، حضرت چندين بار «يا فاطمه» گفتند،1 يا در جاي ديگر آمده كه امام صادق(ع) در شب بيست و سوم ماه رمضان مريض بودند دستور دادند با همان حال بيماري، ايشان را به مسجد ببرند،2 ظاهراً به خاطر اهميت احياء شب بيست و سوم رمضان.
خلاصه در تاريخ زندگاني ائمه(ع) بسيار مشاهده ميشود كه امامان بزرگوار مريض ميشدند و در بعضي موارد دستور ذبح گوسفند و اطعام ميدادند. وجود مقدس امام زمان(ع) هم يكي از آن ائمة اثنيعشر است و از آن قاعده مستثنا نيست. نكتهاي كه هست اينكه ائمه(ع) در معرض آسيبهاي ديگر بودهاند و دشمنان آنان را از پاي درآوردند، ليكن ارادة خداوند بر اين قرار گرفته كه وجود مقدس وليعصر(ع) حفظ شود تا ظهور برسد و بر همگان آشكار گردد.
دلايل روايي:
روايات مورد نظر دو دسته هستند:
ـ روايات راجع به نيابت از حج
ـ روايات صدقه
در اينجا رواياتي را متذكر ميشويم، ابتدا روايات مربوط به صدقه ذكر ميشود:
الف ـ امام صادق(ع) ميفرمايد: «صدقه در شب، خشم و غصب خداوند را خاموش، گناه بزرگ را محو، و حساب روز قيامت را آسان ميكند و صدقه در روز، موجب بركت در مال و زيادي عمر ميشود».3
ب ـ امام صادق(ع) ميفرمايد: «صدقه دادن آشكار، هفتاد نوع بلا را دفع، و صدقه دادن پنهان، خشم و غضب خداوند را برطرف ميسازد.»4
و اما روايات مربوط به انجام طواف، حج و صدقه به نيابت از ائمه(ع):
1.موسي بن قاسم ميگويد: به امام جواد(ع) عرض كردم تصميم داشتم كه به نيابت از شما و پدرتان ـ علي بن موسي الرضا(ع) ـ طواف نمايم، اما مردم ميگويند به نيابت امامان و اوصيا نميتوان طواف كرد. حضرت فرمودند: هر مقدار كه برايت ممكن است به نيابت از ما طواف كن و اين امر جايز است…
سپس از آن حضرت سؤال كردم كه آيا ميتوانم از طرف مادرتان حضرت فاطمه(س) طواف كنم؟ حضرت فرمودند: اين كار را بسيار انجام بده همانا اين بهترين چيزي است كه انجام خواهي داد.
2.علي بن ابي حمزه ميگويد: «به حضرت ابو ابراهيم ـ موسي بن جعفر(ع) ـ عرض كردم: آيا از طرف زندگان و مردگان از خويشان و دوستان، حج به جا آورم و نماز بخوانم و صدقه بدهم؟ حضرت فرمود: بله، از سوي آنها صدقه بده، و نماز بگزار و به خاطر صله و پيوندت با او پاداش ديگري [نيز] برايت خواهد بود.5
3.مرحوم حاج شيخ عباس قمي در كتاب خودش6 به وظايف بندگان در زمان غيبت پرداخته و از جملة آن وظايف، صدقه براي حفظ وجود مقدس آن حضرت و نيز حج به نيابت آن حضرت اشاره كرده و نوشته است: اين عمل (حج نيابتي) انجام ميگرفته و مورد تقدير حضرتش واقع شده است.
سيد اجل عليّ بن طاووس به فرزندش چنين سفارش كرده است:7 پس در پيروزي و وفاداري و تعلّق خاطر و دلبستگي نسبت به آن حضرت(ع) به گونهاي باش كه خداوند و رسول او(ص) و پدران آن حضرت و خود او از تو ميخواهند و (هنگامي كه نماز حاجت به جاي ميآوري) حوائج آن بزرگوار را بر خواستههاي خود مقدم بدار و صدقه دادن از سوي آن جناب را پيش از صدقه دادن از سوي خودت و عزيزانت قرار ده و دعا براي آن حضرت را مقدم بدار كه سبب ميشود به سوي تو توجه كند و به تو احسان نمايد.8
4.امام صادق(ع) ميفرمايد: چه چيز باز ميدارد شما را كه نسبت به والدين خود در حال زنده بودن و پس از مرگشان نيكي نمايد، از سوي آنان نماز بگزارد، از طرف ايشان صدقه بدهد، حج بجاي آورد و روزه بگيرد، پس آنچه انجام داده براي آنان خواهد بود و مثل آن ثواب براي او است. پس خداوند عزّوجلّ به خاطر نيكي و صلهاش، خير بسياري براي او خواهد افزود.9
از مجموع اين روايات و نظاير آنها روشن ميشود كه صدقه دادن و نماز خواندن و حج به جا آوردن و انجام ديگر امور خير به نيابت از زندگان و مردگان جايز، بلكه مستحب است، و از آنجا كه امام(ع) نسبت به شيعيانشان اولي به نفس خودشان ميباشند و بايد در تمام امور آن حضرت را مقدم بر خودشان بدارند، پس به جاست كه در صدقه دادن هم مانند دعا كردن، آن حضرت را بر خود مقدم نمايند، حال فرق نميكند كه بدون نيابت، اين صدقه را براي سلامتي آن وجود مقدس و به خاطر ثوابش به ايشان هديه كند يا به نيابت از آن بزرگوار، چه اين كه در سيره و روش?علماي رباني و سفارشات آنها، هر دو وجه وجود داشته است.
توضيح بيشتر: در اينجا ممكن است اشكالي بيان شود و آن اينكه بين دعا و صدقه چه فرق است همانطور كه دعا براي آن حضرت است صدقه هم مطلقاً جايز بلكه مستحب است.
در بعضي از ادعيه براي وجود و بقاي آن حضرت دعا ميشود يكي از آن دعاهايي است كه سيد بن طاووس و شيخ در مصباح و مرحوم حاج شيخ عباس قمي در مفاتيحالجنان ذكر كردهاند و اما آن قسمت دعا كه براي حفظ آن حضرت است اين است كه ميفرمايد:
«و أعذه من شرّ جميع ما خلقت و برأت و أنشأت و صوّرت و احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته بحفظك الذي لا يضيع من حفظته به»
خدايا! او را پناه ده از شرّ همة آنچه كه آفريدهاي و پديد آوردهاي و ايجاد كردهاي و نقشه كشيدهاي، و حفظ كن او را از پيش رو و پشت سر و از طرف راست و ازطرف چپ و از بالاي سرش و زير پايش به نگهداري و حفظ خودت، آنچنان حفظي كه تباه نميگردد و ضايع نميشود آن كسي كه تو او را حفظ كني».
جواب از اين اشكال اين است كه شايد منظور از حفظ در دعاي وارده حفظ از بلاها باشد و اگر به فرازهاي قبل از اين جملات كه در دعا ذكر شده رجوع كنيم مطلب روشنتر ميشود، در اوّل دعا ميفرمايد: «اللّهم ادفع عن وليّك و خليفتك…؛ خدايادفع كن بلا را از وليّ خودت و خليفة خودت» بنابراين، جملات بعدي هم بر همان روال است، ميخواهد بفرمايد: « الله اعلم» خدايا! او را از همة اطراف محافظت فرما تا اينكه او را از هر گونه آسيبي در امان باشد. آسيبها شامل هرگونه بلا، مريضي، سوء قصد و اهانت ميشود.
اگر بگوييد در دعاي وارده، كلمة بلا و گرفتاري نيست، جواب اينست كه مناسب با جملة « اللّهم ادفع عن وليّك…» همان دفع از بلايا خواهد بود؛ معمولاً وقتي ميخواهند از بيماري و مانند آن جلوگيري كنند با كلمة «دفع» عنوان ميشود.
در خاتمه ميخواهيم به عللي بگوييم كه اساس ايراد و اشكال بر هم ميريزد و آن به اين خاطر است كه صدقه و همچنين دعا براي آن حضرت (مطلقاً) شايسته است يعني چه براي دفع بيماريها و چه براي حفظ آن وجود مقدس؛ بيان اين مطلب آنست كه لزومي ندارد شيعيان و مسلمانان كه به دعا و صدقه در زمان غيبت موظف هستند توجه به غايت كنند و چون حفظ حضرتش را خداوند به عهده گرفته) بلكه ما مكلف هستيم براي آن حضرت صدقه دهيم و دعا كنيم (مطلقاً) يعني چه براي حفظ باشد و چه براي سلامتي آن حضرت از بيماريها و به تعبير ديگر لازم نيست علت و حكمت ?ين وظيفه شايسته را لازم نيست بدانيم، ما بايد بر طبق دستورات شرع ـ چه واجب و چه مستحب ـ عمل كنيم.
پينوشتها:
1.بيت الاحزان، خلج شيخ عباس قمي.
2.مفاتيح الجنان، اعمال وارده در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان.
3.ينابيع الحكمة، ج 3، ص 459.
4.ينابيع الحكمة، ج 3، ص 459.
5.وسايل الشيعه، ج 5، ص 367، ح 9.
6.منتهي الآمال.
7.كشف المحجة، علي بن طاووس، صص 152 ـ 151.
8.كشف المحجة، علي بن طاووس، صص 152 ـ 151، فصل 150.
9.اصول كافي، ج 2، ص 159، باب والدين، حديث 1.
مظلوميّت برترين بانو
نويسنده: آيت الله سيّدعلي حسيني ميلاني
نگاهى به جايگاه و منزلت حضرت زهرا عليها السلام از ديدگاه روايات
بديهى است كه احاديث فراوانى در شناسايى شخصيّت حضرت فاطمه ي زهرا عليها السلام، و منزلت و شؤونات آن حضرت در پيشگاه خدا و رسولش صلّى اللّه عليه و آله وجود دارد، تا جايى كه بزرگانى از شيعه و سنّى، به منظور جمع آورى آن ها، كتاب هاى جداگانه اى را سامان داده اند.
ما پيش از ورود به مباحث مورد نظر، ابتدا به ذكر چند روايت در اين زمينه مى پردازيم. اين احاديث ـ كه در كهن ترين منابع اهل سنّت مندرج است ـ نقش مهمّى را در زمينه ي شناخت آن حضرت عليها السلام ايفا مى نمايد.
فاطمه عليها السلام، سرور بانوان
در حديثى كه از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است، حضرتش مى فرمايد:
«فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّه»
«فاطمه سرور بانوان بهشتيان است».
اين حديث با تعابير ديگرى نيز از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است؛ مثلاً: در سخنى مى فرمايد:
«فاطمة سيّدة نساء هذه الأُمّه»
«فاطمه سرور بانوان اين امّت است».
در تعبير ديگرى مى فرمايد:
«فاطمة سيّدة نساء المؤمنين»
«فاطمه سرور بانوان مؤمن است».
در سخن ديگرى آمده است:
«فاطمة سيّدة نساء العالمين»
«فاطمه سرور بانوان جهانيان است».
شايان ذكر است كه اين حديث با الفاظ مختلف، در كتاب هاى: صحيح (تأليف: بُخارى)، المسند (تأليف: احمد بن حنبل)، الخصائص (تأليف: نَسايى)، المسند (تأليف: ابى داوود طيالسى)، صحيح (تأليف: مُسلم)، بخش فضائل الزهرا عليها السلام، المستدرك (تأليف: حاكم نيشابورى)، صحيح (تأليف: تِرمذى)، صحيح (تأليف: ابن ماجه) و ديگر منابع آمده است.
بر اساس اين سخنانِ پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام سرور بانوان جهانيان از پيشينيان و پسينيان است.
فاطمه عليها السلام، پاره تن پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله
در حديث ديگرى كه در منابع معتبر شيعه و سنّى آمده است، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
«فاطمة بضعة منّي من أغضبها أغضبني»
«فاطمه، پاره ي تن من است؛ هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».
اين حديث، با همين متن، در كتاب صحيح (تأليف: بُخارى)و ديگر مصادر ديده مى شود.
در تعبير ديگرى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«فاطمة بضعة منّي يريبني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها»
«فاطمه، پاره ي تن من است؛ مرا آشفته مى كند، هر آن چه او را آشفته كند و مرا ناراحت مى سازد، هر چه كه او را ناراحت كند».
اين تعبير در كتاب هاى صحيح (تأليف: بُخارى)، مسند (تأليف: احمد بن حنبل)، صحيح (تأليف: ابى داوود)، صحيح (تأليف: مُسلم) و ديگر مصادر آمده است .
در صحيح مُسلم آمده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها»(4)
«به طور حتم، فاطمه، پاره ي تن من است؛ آن چه كه او را بيازارد، مرا مى آزارد».
احمد بن حنبل در المسند نقل مى كند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها وينصبني ما أنصبها»
«بى ترديد، فاطمه، پاره ي تن من است؛ آن چه كه او را بيازارد، مرا مى آزارد و آن چه كه او را اندوهگين سازد، مرا اندوهگين مى كند».
همين حديث را تِرمذى نيز در كتاب صحيح خود نقل كرده است . حاكم نيشابورى نيز پس از نقل اين حديث در المستدرك مى گويد:
اين حديث بر مبناى بُخارى و مُسلم، صحيح است .
احمد بن حنبل در جاى ديگرى از كتاب المسند اين گونه نقل مى كند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«فاطمة بضعة منّي يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها»
«فاطمه، پاره ي تن من است؛ آن چه كه او را اندوهگين كند، مرا اندوهگين مى كند و آن چه كه او را شاد كند، مرا شاد مى كند».
همين تعبير در المستدرك و ديگر منابع نيز آمده است و حاكم نيشابورى در ذيل آن مى گويد:
اَسناد آن، صحيح هستند .
خشم و خشنودى فاطمه عليها السلام، خشم و خشنودى خداست
در حديث زيبايى، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله، دختر گرامى خود را اين گونه توصيف مى نمايد:
«إنّ اللّه يغضب لغضب فاطمة ويرضى لرضاها»
«خداوند به خشم فاطمه، خشمگين و به خشنودى او، خشنود مى گردد».
اين حديث را در كتاب هاى: المستدرك، الإصابه و تهذيب التهذيب مى توانيد بيابيد؛ البتّه نويسنده ي كنز العمّال نيز آن را از ابى يَعْلى، طَبَرانى و ابى نعيم، روايت مى كند. همچنين نويسندگان ديگرى نيز اين حديث را روايت كرده اند .
نخستين فردى كه به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ملحق مى گردد
سرانجام، هنگام وفات پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرا رسيد، حضرتش در آن لحظات حسّاس، دخترش فاطمه عليها السلام را خواند و آهسته به او چيزى گفت؛ فاطمه عليها السلام گريست. ديگر بار او را فرا خواند و آهسته به او چيزى گفت؛ فاطمه عليها السلام خنديد .
هنگامى كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله دار فانى را وداع گفت، عايشه، فاطمه عليها السلام را سوگند داد تا اين راز را باز گويد تا بداند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او چه گفته است.
فاطمه عليها السلام فرمود:
«سارّني رسول اللّه (أو: سارّني النبيّ) فأخبرني أنّه يقبض في وجعه هذا فبكيتُ، ثمّ سارّني فأخبرني أنّي أوّل أهل بيته أتْبعه فضحكتُ»
«پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله(12) آهسته به من گفت كه در اين بيمارى، دار فانى را وداع خواهد گفت؛ من گريستم. آن گاه ديگر بار آهسته به من خبر داد كه من نخستين فرد از اهل بيتش هستم كه در پى او خواهم رفت؛ پس من خنديدم».
اين حديث در صحيح مُسلم و بُخارى و سنن تِرمذى و المستدرك حاكم و كتاب هاى ديگر نيز آمده است .
راستگوترين فرد پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله
عايشه در مورد شخصيّت والاى حضرت فاطمه ي زهرا عليها السلام لب به سخن گشوده و مى گويد:
«ما رأيت أحداً كان أصدق لهجة منها غير أبيها»
«هيچ شخصى را راستگوتر از فاطمه، جز پدرش نديدم».
حاكم نيشابورى اين روايت را در المستدرك آورده است و در ذيل آن مى گويد: اين روايت بر مبناى بُخارى و مُسلم، صحيح است و ذهبى نيز بر صحّت آن اقرار دارد؛ همچنين اين حديث در كتاب هاى الإستيعاب و حلية الأولياء نيز آمده است .
استقبال پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از فاطمه ي زهرا عليها السلام
عايشه در روايت ديگرى مى گويد:
«كانت إذا دخلت عليه - على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله - قام إليها فقبّلها ورحّب بها و أخذ بيدها فأجلسها في مجلسه»
«هنگامى كه فاطمه، حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب مى شد؛ پيامبر به استقبالش برمى خاست، او را مى بوسيد و به او خوش آمد مى گفت و دستش را مى گرفت و او را در جايگاه خود مى نشاند».
حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت مى نويسد: اين روايت، بنا بر مبناى بُخارى و مُسلم، صحيح است و ذهبى نيز بر صحّت آن اقرار دارد (15).
محبوب ترين بانو
طَبَرانى روايت مى كند و مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به على مرتضى عليه السلام فرمود:
«فاطمة أحبّ إليّ منك و أنت أعزّ عليّ منها»
«فاطمه نزد من محبوب تر از توست، و تو در نزد من، از او عزيزترى».
هيثمى پس از آن كه اين روايت را در مجمع الزوائد نقل مى كند، مى گويد: رجال اين حديث، رجال صحيح هستند (16).
نگاهى به گفتارهاى علماى اهل سنّت
آن چه گذشت، احاديثى بود كه آن ها را به عنوان مقدّمه اى براى بحث هاى آينده برگزيديم و در مطالبى كه بيان خواهد شد و در تحليل رويدادهايى كه مطرح خواهد شد، از اين احاديث بهره هاى بسيار خواهيم برد.
همان گونه كه ملاحظه گرديد، اين احاديث از مصادر مهمّ اهل سنّت و با اَسنادى كه نزد آن ها صحيح است، گزينش شده بود؛ البتّه در دلالت آن ها نيز هيچ گونه مناقشه اى راه ندارد.
يكى از دلالت هاى اين احاديث، اثبات عصمت حضرت فاطمه عليها السلام است، افزون بر آن كه آيه ي تطهير و ديگر دلايل نيز اين نكته را ثابت مى كند.
علاوه بر اين، افراد بسيارى از محدّثانِ حافظ و بزرگان علماى اهل سنّت قائل اند كه حضرت زهرا عليها السلام از خليفه اول و دوم، برتر است.
حتّى برخى از آن ها با استدلال به دلالت اين احاديث، به ويژه حديثى كه از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه حضرتش فرمود: «فاطمة بضعة منّي»، فاطمه عليها السلام را از همه خلفاى چهارگانه نيز برتر شمرده اند و دليل آن ها، فقط همين احاديثى است كه بيان كرديم.
اكنون، جا دارد كه عبارت «مَنّاوى» را كه مشتمل بر اقوال برخى از علماى بزرگ اهل سنّت است، ذكر كنيم.
او در كتاب فيض القدير و در شرح حديث «فاطمة بضعة منّي» مطلبى را از «سُهيلى» ـ از بزرگان علماى حافظ اهل سنّت كه سيره ي ابن هُشام و كتاب هاى ديگرى را شرح كرده است - مى آورَد و مى گويد:
«استدلّ به السهيليّ على أنّ من سبّها كفر، لأنّه يغضبه و أنّها أفضل من الشيخين»
«سُهيلى، طبق اين روايت، بر كفر كسى كه به فاطمه دشنام دهد، استدلال مى كند. و مى گويد: هر كس او را دشنام دهد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به خشم آورده است و فاطمه عليها السلام برتر از ابوبكر و عمر است».
به راستى ملاحظه ي چه امرى را كردند؟ مگر نه اين است كه سبّ او موجب خشم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است؟ و هر كس موجب خشم پيامبر شود، كافر محسوب مى گردد.
اگر اين لام در «لأنّه يغضبه» لام علّت باشد، با توجّه به اين كه علّت، يا عموميّت دهنده است و يا تخصيص دهنده، ناگزير و به دلايل مختلف، لام علّت در اين جا، عموميّت دهنده خواهد بود كه كفر را به اثبات مى رساند.
پس هر چه موجب خشم فاطمه عليها السلام شود، موجب كفر خواهد بود.
پس آزار فاطمه عليها السلام نيز موجب كفر است، چون بى ترديد، آزار فاطمه عليها السلام، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را به خشم مى آورَد.
مَنّاوى در ادامه مى گويد:
«قال ابن حجر: وفيه - أي في هذا الحديث - تحريم أذى من يتأذّى المصطفى بأذيّته، فكلّ من وقع منه في حقّ فاطمة شيء فتأذّت به فالنبيّ (صلّى اللّه عليه و آله) يتأذّى به بشهادة هذا الخبر، ولا شيء أعظم من إدخال الأذى عليها في ولدها، ولهذا عرف بالاستقراء معاجلة من تعاطى بالعقوبة بالدنيا و لعذاب الآخرة أشد»
«ابن حجر گويد: در اين حديث، تحريم آزار كسى است كه با آزار او، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مورد آزار قرار مى گيرد. بنا بر اين، هر كوتاهى و آزارى كه در حقّ فاطمه عليها السلام واقع شود و او را آزار دهد، به گواهى اين حديث، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مورد آزار قرار داده است و چيزى فاطمه عليها السلام را بيش از آن نمى آزارد كه فرزندانش را بيازارند. به همين دليل، با استقراء به دست مى آيد: كسى كه چنين كند، به زودى در دنيا كيفر خود را خواهد ديد و البتّه عذاب جهان آخرت شديدتر خواهد بود».
از اين رو، اين حديث، حكم به حرمت آزار فاطمه عليها السلام مى نمايد، چرا كه او، پاره ي تن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است؛ بلكه - آن سان كه گذشت - آزار او، موجب كفرورزى است.
سپس مَنّاوى مى افزايد:
«قال السُبكي: الّذي نختاره و ندين اللّه به أنّ فاطمة أفضل من خديجة ثمّ عائشه.
قال شهاب الدين ابن حجر: ولوضوح ما قاله السُبكي تبعه عليه المحقّقون.
وذكر العَلَم العراقي: إنّ فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة باتّفاق»
«سُبكى گويد: آن چه ما اختيار مى كنيم و در برابر خداوند، آن را بر گردن مى گيريم، اين است كه فاطمه عليها السلام برتر از خديجه و عايشه است.
شهاب الدين ابن حجر گويد: به دليل روشنى سخنِ سُبكى، محقّقان و پژوهشگرانِ پس از او، در اين نظر از او پيروى كرده اند.
علم الدين عراقى گويد: فاطمه و برادرش ابراهيم - به اتّفاق علما - از خلفاى چهارگانه برتراند».
بنا بر اين، بين ما و اهل سنّت در اين كه فاطمه عليها السلام از ابوبكر و عمر برتر است و آزار او موجب دخول در آتش است، هيچ اختلافى مشاهده نمى شود.
همان گونه كه ملاحظه كرديد، اين احاديث به طور كامل، مطلق هستند و هيچ گونه قيدى در آن ها به چشم نمى خورد؛ وقتى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب مى كند»؛ نمى فرمايد: اگر چنين و چنان بود، يا به فلان شرط، يا اگر غضبش به فلان علّت بود؛ بلكه بدون هيچ قيدى مى فرمايد: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب مى كند».
اين غضب به چه سببى باشد؟ نسبت به چه كسى باشد؟ در چه زمانى باشد؟ هيچ اشاره اى ندارد و به طور كامل، مطلق است.
و آن گاه كه حضرتش مى فرمايد: «آن چه او را اذيت مى كند، مرا اذيت مى كند»؛ ديگر نمى فرمايد: اگر چنين بود، يا اگر اذيّت كننده فلانى بود، يا اگر در فلان وقت بود، بلكه حديث به طور كامل، مطلق است و هيچ قيد و شرطى ندارد.
از طرفى، اين احاديث بيانگر آن است كه پذيرش سخن فاطمه عليها السلام - هر چه باشد - ضرورى است و تكذيب او - در هر ادّعايى كه بنمايد - حرام است. همچنين ملاحظه شد كه عايشه گواهى مى دهد كه او بعد از پدرش، راستگوترينِ مردم است.
آرى! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله با علم به آن چه كه بعد از او اتّفاق خواهد افتاد، اين سخنان را فرمود و ديگران را بر اين خصوصيّات آگاه نموده است.
نگاهي به منزلت امام علي عليه السلام در پيشگاه پيامبر خدا
آزار على عليه السلام، آزار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است
پيش تر، سخن در اين بود كه به راستى، آزار فاطمه عليها السلام در واقع، آزار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است، اينك روايتى را مى خوانيم كه در آن، آزار على عليه السلام، همان آزار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله دانسته شده است.
احمد بن حنبل در المسند مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«من آذى عليّاً فقد آذاني»
«هر كه على را بيازارد، در واقع مرا آزرده است».
اين حديث، در منابع بسيارى از جمله: صحيح (تأليف: ابن حِبّان)، المستدرك (تأليف: حاكم نيشابورى)، الإصابه (تأليف: ابن حجر) و أُسد الغابه (تأليف: ابن اثير) نقل شده است .
متّقى هندى اين روايت را در كتاب كنز العمّال از ابن شِيبه و احمد بن حنبل نقل كرده است .
بُخارى در تاريخ خود، و طبرانى و ديگران نيز اين حديث را آورده اند .
كينه ورزى با على عليه السلام، نفاق است
مُسلم در صحيح خود، روايتى را از على عليه السلام - با تأكيد و سوگند - نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:
«و الّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة! إنّه لعهد النبيّ الأُميّ إليّ: أن لا يحبّني إلاّ مؤمن ولا يُبغضي إلاّ منافق»
«سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! عهد و پيمانى است از پيامبر اُمّى به من، كه: جز مؤمن مرا دوست نمى دارد و جز منافق مرا دشمن نمى شمارد».
اين روايت، با همين متن و نظير آن، در منابع بسيارى از پيشوايان اهل سنّت از جمله: نَسايى، تِرمذى، ابن ماجه نقل شده است (23).
همچنين احمد در المسند، حاكم در المستدرك و متّقى هندى در كنز العمّال، آن را نقل كرده اند .
در مسند احمد و صحيح تِرمذى اين گونه آمده است:
اُمّ سلمه گويد كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله همواره مى فرمود:
«لا يحبّ عليّاً منافق ولا يبغضه مؤمن»
«منافق هرگز على را دوست نمى دارد و مؤمن، هيچ گاه او را دشمن نمى شمارد».
جالب توجّه اين كه از اين احاديث، چنين استفاده مى شود كه:
دوست داشتن على عليه السلام با دوستى منافقان، قابل جمع نيست؛ لذا، اگر كسى به امامت على عليه السلام و ولايت آن حضرت پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله معتقد باشد و از طرفى، منافقان را دشمن ندارد، چنين فردى، خودش منافق است و از جانب هر دو گروه مؤمنان و منافقان نيز رانده خواهد شد؛ چرا كه از يك سو، منافقان، به ولايت على عليه السلام معتقد نيستند و اين فرد، معتقد است؛ از طرفى، مؤمنان، منافقان را دوست نمى دارند و اين فرد، منافقان را دشمن نمى دارد.
بنا بر اين، در هيچ حالى و به هيچ شكلى، اين دو موضوع با يكديگر قابل جمع نيستند.
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از خيانت امّت خبر مى دهد
حاكم نيشابورى در المستدرك، روايتى را از على عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش فرمود:
«إنّه ممّا عهد إليّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله أنّ الأُمّة ستغدر بي بعده»
«از پيمان هايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از من گرفته اين است كه اُمّت پس از او، به من خيانت خواهند كرد».
حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت مى نويسد: اَسناد اين روايت صحيح است.
ذهبى نيز در تلخيص المستدرك مى نويسد: اين روايت صحيح است .
اين در حالى است كه علماى اهل سنّت مقرّر كرده اند كه هر حديثى كه در تصحيح آن، ذهبى با حاكم نيشابورى همراه و موافق باشند، در حكم دو حديث صحيح است.
گفتنى است كه اين حديث را ابن ابى شِيبه، بزّار، دارقُطْنى، خطيب بغدادى، بيهقى و ديگران نيز نقل كرده اند .
اطاعتپذيري و ولايتمداري شهيد خرازي در حد اعلا بود
اطاعتپذيري و ولايتمداري شهيد خرازي در حد اعلا بود و امام خميني(ره) را نائب برحق امامزمان (ارواحنالهالفداء) ميدانست و آيه«اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولو الأمر منكم» را به زيبايي بيان ميكرد و معتقد بود كه ما بايستي مطيع امر ولايت فقيه باشيم و علاوه بر عمل در سخنان خويش نيز اينگونه رفتار ميكرد.
زماني كه وي در جريان عمليات كربلاي 5 مجروح شد به نيروها ميگفت مرا در كنار شهداي كربلاي 5 به خاك سپاريد كه بنا بر خواسته خود شهيد، او را در گلستان شهداي اصفهان دفن كردند.
شهيد خرازي و تلفيق مديريت فرهنگي با نظامي
سال 1360 در عمليات طريقالقدس به عنوان فرمانده يكي از گردانهاي لشكر امام حسين(ع) براي اولين بار با شهيد خرازي آشنا شدم. صداقت و صفاي باطني را از خصوصيات بارز شهيد خرازي بود. شهيد خرازي، افرادي را كه به عنوان فرمانده در كنارش فعاليت ميكردند نه تنها از منظر و جايگاه فرمانده لشكر با آنها برخورد نميكرد بلكه بسيار صميمي و دوستانه با زير دستان خويش صحبت ميكرد كه البته قاطعيت لازم را در زمان انجام عملياتها نيز از خود نشان ميداد.
شهيد خرازي در بحث كادرسازي معتقد بود كه بايد به نيروها اعتماد كرده و فرصت لازم در اختيار آنها قرارداد تا به رشد و پيشرفت برسند از اينرو لشكر امام حسين(ع) يكي از لشكرهاي محوري و تعيين كننده بهشمار ميرفت و شخص شهيد خرازي در ارتباط با مباحث مديريتي از جهت فرهنگي، بسيار تأثير گذار بود.
شهيد خرازي كارهاي باقيات و صالحاتي از خود بر جاي ميگذاشت، زماني كه افرادي در كنار وي به شهادت ميرسيدند او به فكر اين بود كه سريعاً اشخاص ديگري را جايگزين آنها كند تا مبادا روند عمليات كمرنگ جلوه داده شود از اين رو با قدرت و قوت ادامه پيدا كند.
شيوه مديريت شهيد خرازي باعث شد از ذخاير موجود براي آينده نظام كه شامل مسئوليتها و دستگاههاي مختلف ميشد، استفاده بهينه شود لذا تفكر عميق، اعتقاد و اعتماد بالاي اين شهيد به نيروهاي تحت فرمان خويش منجر به بروز توانمنديهاي آنها در عرصههاي گوناگون ميشد.

اصفهان، اعزام رزمندگان
طینت مردم اصفهان با حب محمد و آل محمد صلواتالله علیهم قوام گرفته است و این حقیقتی است كه در طول جنگ روز به روز بیش از پیش به اثبات رسیده است.
لشكر مقدس امام حسین(علیه السلام ) شهرت خطشكنی دارد و این نشان شجاعت و ایمان است كه بر تارك شهر اصفهان ميدرخشد. شجاعتی كه ریشه در یقین داشته باشد، شجاعت حقیقی است و در سختترین شرایط نیز از دست نميرود.
امروز بعد از یازده قرن كه از تولد آخرین حجت خدا در كرهی زمین ميگذرد، نشانههای صدق وعدههای قرآن و احادیث ظهور بیشتری یافته است. عصر جاهلیت ثانی تاریكترین روزهای خویش را نیز سپری كرده و این خود نشانهای دیگر است. مگر نه اینكه فجر صادق هنگامی سر ميرسد كه شب كامل شده باشد؟
رایحهی ظهور موعود دلِ شیفتگان حق را بيتاب كرده است و آنان را به صحنهی حضور كشانده. اگرچه هنوز جراحتی كه از شهادت علمدار بر قلب لشكر امام حسین(علیه السلام ) نشست ، تازه است، اما چه جای ماندن؟ آسمان اصفهان طلعت ستارهای دیگر را جشن گرفته است و باران نور ميبارد. آب، آب است؛ خاك، خاك و شهر، شهر. افسوس كه چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد.
منزل شهید خرازي
در قلب شهر خانهای است كه همچون قلب ميتپد و خون تازه ميسازد. اگر راهی پیدا كنی كه خود را به جذبههای حقیقی عشق بسپاری، ميبینی كه پاهای مشتاقت راه خانهی حاج حسین خرازی را ميشناسد و تو را از میان كوچهپسكوچهها به كانون جاذبه ميرساند.
چند قناری در قفسی درون یكی از اتاقهای خانه این سو و آن سو ميپرند.
قناريها سخن از حضور روح ميگویند و تو در اتاق حاج حسین، جای خالی او را باز ميیابی.
شلمچه، عملیات كربلای پنج
آخرین بار كه ما حاج حسین را دیدیم در عملیات كربلای پنج بود، در شرق ابوالخصیب.
وقتی از این كانالها كه سنگرهای دشمن را به یكدیگر پیوند ميداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه ميگویم، چهرهی ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانهی بهتری است.
مواظب باش؛ آنهمه متواضع است كه او را در میان همراهانش گم ميكنی. اگر كسی او را نميشناخت، هرگز باور نميكرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسین(علیه السلام ) روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندههای لشكر همان تصوری را داریم كه در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندههای سپاه اسلام امروز همهی آن معیارها را درهم ریختهاند. حاج حسین را ببین؛ او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع.
افسوس كه چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد، اگرنه، سجدهی ملائك را در برابر عظمت او ميدیدی و آن آیهی مباركه را دیگرباره ميشنیدی: «انی اعلم ما لاتعلمون.»(١) امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیك بصره، و ده سال پیش در مدرسهی شبانهی «نمونه». خدایا چه رخ داده است؟ چگونه ميتوان اینهمه را باور كرد؟
از مدرسهی شبانهی نمونه و امتحان طبیعی تا مدرسهی عشق و امتحان صبر و شهامت و جهاد، راهی هزارساله است كه حسین خرازی در ده سال پیمود. از شاگرد مكتب ولایت اهل بیت جز این نیز انتظار نميرود.
علمدار لشكر امام حسین (علیه السلام ) در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج در رشتهی علوم طبیعی دیپلم گرفت و به سربازی رفت، و در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت با فرمان حضرت امام امت از سربازی گریخت و به خیل عظیم امت در انقلاب پیوست و از آن پس، از كردستان تا خرمشهر، از حاج عمران تا فاو، حضوری دائم و همیشگی.
فاو، منطقهی عملیاتی والفجر هشت
آنان كه دربارهی او سخن گفتهاند بر دو چیز بیش از همه تأكید ورزیدهاند: شجاعت و تدبیر. در روز دوم عملیات والفجر هشت، حضور حاج حسین در نزدیكيهای خط مقدم درگیری بسیار شگفتآور بود. اما ميدانستیم او كسی نیست كه بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین كسی نبود كه لحظهای از این حضور غفلت داشته باشد. تدبیر درست نیاز به اطلاعات درست دارد. وقتی خبردار شدیم كه دشمن با تمام نیرو اقدام به پاتك كرده است، سر وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
فرمانده وقت سپاه، برادر محسن رضایی، خاطرهای از شهید خرازی نقل ميكند: «در عملیات فتح المبین، مسئولیت یكی از محورهای سخت را به شهید خرازی سپرده بودیم و قرار بود آنها از محور دهلران عمل كنند و جادهای را كه از دهلران به سمت دزفول ميرفت بگیرند و بعد، ارتفاعات مشرف بر آن را هم به تصرف در آورند. شهید خرازی با كمك نیروهای تحت امرش عمل كرده و ارتفاعات را گرفته بود، ولی یك جاده از دو جادهای كه تداركات از آن طریق به آنها ميرسید توسط دشمن تصرف شده بود و جادهی دیگر نیز زیر تیر مستقیمی بود كه از ٢٠٠ متری شلیك ميشد. این امر باعث نگرانی فرماندهان ارتش و سپاه شده بود كه چگونه با این شرایط، نیروها را از محاصره خارج كنیم. وقتی با بيسیم با شهید خرازی تماس گرفتیم، ایشان با روحیهای بسیار بالا گفت كه ما تا آخرین نفر ميجنگیم و وضعیت ما بسیار خوب است و دشمن هم در محاصرهی ماست. بعدها كه ما توانستیم از طریقی دیگر به آنها تداركات برسانیم متوجه شدیم كه در حقیقت او بود كه راست ميگفت و دشمن در محاصرهی ما بود.»
خاطرهای كه برادر محسن رضایی بیان كرد ميتواند بیش از همه، معرف آن روحیهای باشد كه حاج حسین خرازی را مقرب درگاه ملیك مقتدر ساخته و او را به مقام شهدا رسانده است.
یادگار حاج حسین خرازی پسری است كه بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را آنچنان كه او وصیت كرده بود مهدی گذاشتهاند. مهدی جان، پیش از آنكه تو آنهمه بزرگ شوی كه اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، نجف و كربلا آزاد شده است. اما مهدی جان، این قرن قرنی است كه حق در كرهی زمین به حاكمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست.
پی نوشت ها:
١. بقره / ٣٠

حسين خرازي گفت:
خط اول تو را گرفتم، خط دوم تو را هم گرفتم، خط سوم تو را هم گرفتم، خط چهارم تو را هم گرفتم!! خط پنجم تو را هم گرفتم، سنگرهاى مجهز نونى تو را هم گرفتم. هيچ مانعى جلوى من نيست! امشب مىخواهم بيايم به شهر بصره در ميدان… تو را ببينم!
در منطقه شلمچه به ما مأموريت ساخت يك سنگر بزرگ با حلقههاى بتونى پيش ساخته را دادند! حلقههاى پيش ساخته بتونى را به وسيله تريلر و كمرشكن تا فاصلهاى از خط مقدم مىآوردند و ادامه راهنمايى آنها تا كنار محل سنگر را به عهده ما مىگذاشتند! به رانندهها نگفته بودند كه بايد تا خط مقدم بيايند. تا محلى كه آنها را تحويل ما مىدادند آتش دشمن وجود نداشت. اما هر چه ما آنها را به طرف عمق منطقه درگيرى مىبرديم بر تعداد گلولهها دشمن افزوده مىشد. رانندهها مىترسيدند و جلو نمىآمدند. ما با يك درد سر و مكافاتى اين رانندهها را به محل مىبرديم. هر تريلر يك حلقه بيشتر نمىآورد. بالا و پايين گذاشتن آنها هم درد سر داشت. چون ما جرثقيل نداشتيم براى بيل لودر يك قلاب ساخته بوديم و به وسيله بيل لودر آنها را پايين مىگذاشتيم!
پانزده روز طول كشيد تا ما توانستيم پانزده عدد از اين حلقههاى بتونى را به محل سنگر ببريم. محل سنگر در خاك عراق و بعد از سنگرهاى نونى شكل عراق بود! براى ساخت آن، منطقهاى را به اندازه كافى خاكبردارى كرديم. حلقهها را كنار هم در آن قرار داديم و چند متر خاك روى آن ريختيم! سنگر خوبى شد. همان سنگرى بود كه بعد! حاج حسين خرازى نزديك آن شهيد شد.
منطقه در تصرف ما بود ولى عراق حاضر به از دست دادن آن نبود. بنابراين به شدت تمام آنجا را گلوله باران مىكرد. عمليات حالت فرسايشى به خود گرفته و اين حالت فرسايشى خسارات زيادى به ما وارد كرده بود. اكثر بچهها زخمى يا شهيد شده بودند. منطقه تقريبا از نيروهاى ما خالى شده و انرژى و رمقى براى لشكر 14 امام حسين نمانده بود.
شبهاى آخر عمليات بود. يك شب من و حاج محسن حسينى در سنگر نشسته بوديم! خرازى وارد سنگر شد و از ما پرسيد:
- از بچههاى مهندسى چند نفر اينجايند؟!
- ما دو نفر در به در بيچاره!
حاجى لبخندى زد و گفت:
- امشب مىخوايم بريم جلو!!
از حرف او تعجب كرديم. ما هيچگونه امكانات پيشروى نداشتيم. پس گفتيم:
- امشب ديگه چه خوابى برامون ديدى؟! كسى ديگه را ندارى؟!
- اين حرفا چيه كه مىزنين؟! يا الله پاشين ببينم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او كه در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح كرده بود اینك به قله رفیع شهادت دست یافته است و او كه هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیك گفته بود اكنون به زیارت مولایش امام حسین (علیه السلام ) نایل آمده است و او كه در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (علیه السلام) عاشقانه به سوی دیار محبوب میتاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را كنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای كه در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای ازتاریخ این ملت است. ملتی كه در راه اجرای احكام خدا و حاكمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستكبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار میكند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگیهای مادی زده پای در میدان فداكاری نهاده و با همه توان مبارزه میكنند و جان بر سر این كار میگذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانههای این فرجام مبارك را مشاهده میكنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است…
سید علی خامنهای
10/12/1365
شهيد خرازي همواره در جمعآوري اطلاعات پيشقدم بود
بايد در طراحي عملياتهاي مهم، انسان نسبت به ابعاد و مباحث گوناگون آن اطلاعات و آگاهي كاملي داشته باشد که شهيد خرازي همواره در مباحث شناسايي افراد، جمعآوري اطلاعات و حضور در صحنه جنگ از بسياري از افراد پيشقدم بود.
شجاعت اين شهيد براي بيان حقيقت واقعاً زبانزد عام و خاص بود چرا كه در عملياتها، سرنوشت افراد مطرح بود. بنابراين شهيد خرازي با هيچ مقامي رو دربايستي نداشت و سخن خويش را با استدلال و محكم اما بهگونهاي بيان ميكرد كه فردي از آن رنجيدهخاطر نشود.
تدبير بسيار بالاي شهيد خرازي به گونهاي بود كه طرحهاي وي در مرحله اجرا با مشكل مواجه نشود و نظر شهيد خرازي در ميان نظرات فرماندهان رده بالاتر، بسيار مؤثر، راه گشا و تعيين كننده بود كه اين از عنايت خداوند به شمار ميرفت و وي هيچگاه نميخواست نامش در جايي مطرح شود لذا امروز ما كمترين سخنراني را از او شاهديم.
ام ایمن، اسماء، سلمی…
بجز امیر المؤمنین (علیه السلام)که نامش در وصایای فاطمه (سلام الله علیها)زیاد دیده میشود نام این سه بانوی محترمه، یعنی ام ایمن و اسماء و سلمی همسر ابی رافع نیز در روایات آمده است.
ام ایمن همان بانوی فداکار و با ایمانی است که قبل از این نامش ذکر شد و کسی بود که به صدق مدعای فاطمه شهادت داد، و طبق روایات پیغمبر دربارهاش فرمود «او زنی است از اهل بهشت…» و او در خانه پیغمبر و خدیجه زندگی میکرد و پس از آن نیز به مدینه هجرت کرد و به خانه اسامه رفت و پس از او نیز در خدمت اهل بیت پیغمبر انجام وظیفه میکرد.
و اما اسماء بنت عمیس پس از آنکه شوهرش جعفر بن ابیطالب در جنگ موته به شهادت رسید به همسری ابوبکر در آمد و این جریان قبل از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)انجام شد، و از این رو برخی بعید دانسته اند که اسماء در جریان وصیت و شهادت و مراسم غسل و تدفین فاطمه (علیه السلام)حضور داشته باشد، و همان احتمالاتی را که در بخش چهارم و در مراسم ازدواج داده شد همانها را در اینجا ذکر کرده اند، اما به عقیده نگارنده این مطلب از همان حد استبعاد تجاوز نمیکند و دلیلی نداریم که اسماء به خانه فاطمه (علیه السلام)رفت و آمد نمیکرده و در مراسم مزبور حضور نداشته باشد، چون روایات در این باره از طریق شیعه و سنی بسیار نقل شده و احتمال تحریف و تصحیف در همه آنها بعید به نظر میرسد، گذشته از اینکه در خود همان روایات قسمتهایی هست که این مطلب را تایید میکند که اسماء با اینکه همسر ابوبکر بوده به خانه فاطمه (علیه السلام)رفت و آمد میکرده و در مراسم وصیت و غسل او حضور داشته است، مانند روایتی که مرحوم اربلی در کشف الغمه و دیگران از خود اسماء روایت کردهاند که چون فاطمه (علیه السلام)از دنیا رفت عایشه آمد و خواستبه اتاق فاطمه (علیه السلام)برود، من مانع شده و نگذاردم وارد اتاق شود، عایشه ناراحتشد و به پدرش ابوبکر گفت: این زن «حبشیه» میان من و دختر پیغمبر حائل میشود و نمیگذارد من به اتاق او بروم! ابوبکر آمد و به من گفت: ای اسماء چرا نمیگذاری زنان پیغمبر به نزد فاطمه بروند؟ من گفتم: خود فاطمه دستور داده است کسی نزد جنازه او نرود (1)…
و در ترجمه «سلمی» نیز جزری در اسد الغابة گوید:
«سلمی» نام زنی است که خدمتکاری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را میکرد، و او کنیز صفیه دختر عبد المطلب بود، و او همان زنی است که قابلگی فرزندان فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را به عهده داشت، و همچنین قابله ابراهیم فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بوده، و در ماجرای وفات فاطمه (علیه السلام)نیز در غسل دادن او به علی (علیه السلام)و اسماء کمک میکرد. (2)
و صاحب کتاب قاموس الرجال این مطلب را که سلمی کنیز صفیه بوده است صحیح نمیداند و گفته است: بلاذری در تحت عنوان «کنیزان پیغمبر» نام سلمی را ذکر کرده و گفته است پیغمبر او را آزاد کرد. (3)
نگارنده گوید: از پارهای روایات چنین استفاده میشود که سلمی کنیز آمنه مادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بوده و پس از درگذشت آمنه به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)رسید، آن حضرت او را آزاد کرد و با مردی به نام ابو رافع ازدواج نمود و از او فرزندانی به دنیا آمد که یکی از آنها عبید الله بن ابی رافع کاتب و نویسنده علی بن ابیطالب (علیه السلام)بود.
به هر صورت درباره ام ایمن مطلبی در وصیتنامه نیست جز آنکه در روایات نام او آمده و اینکه فاطمه (علیه السلام)به او وصیت کرد، و یا اینکه به او که از همه زنان بیشتر مورد وثوق و یا نزدیکترین زن به فاطمه بود دستور داد علی (علیه السلام)را نزد او بخواند. (4)
در مورد سلمی نیز در چند حدیث آمده که سلمی گوید: هنگامی که فاطمه (علیه السلام)بیمار شد من از او پرستاری میکردم تا در یکی از روزها که علی (علیه السلام)برای انجام کاریاز خانه بیرون رفت و فاطمه (علیه السلام)با اینکه حالش خوب بود به من فرمود: مادر! قدری آب غسل برای من حاضر کن، و من حاضر کردم و فاطمه برخاسته غسل کرد و سپس لباسهای نو خود را پوشید و به من دستور داد فرشی برای او در وسط اتاق بیندازم و روی آن خوابید و پاهای خود را به طرف قبله کشید و آن گاه دستخود را زیر گونه اش گذارده و فرمود: من اینک از دنیا میروم، و بدین ترتیب از دنیا رفت و من علی (علیه السلام)را خبر کردم…تا به آخر حدیث. (5)
و درباره اسماء بنت عمیس نیز در پارهای از روایات آمده که گوید: فاطمه (علیه السلام)به من وصیت کرد کسی جز من و علی (علیه السلام)او را غسل ندهد، و من نیز هنگام غسل فاطمه طبق وصیتی که کرده بود به علی (علیه السلام)کمک کردم (6)و هر دو با هم جنازه را غسل دادیم.
در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت آمده که اسماء گوید، فاطمه در هنگام وفات خود به من فرمود: مادر جان! من از این وضعی که درباره حمل جنازه زنها مرسوم استشرم میکنم و خوش ندارم که جنازه زنان را روی تخت های میگذارند و پارچه ای روی آن می اندازند و پستی و بلندی های بدن او برای بیننده آشکار است.
اسماء گوید: بدو عرض کردم: من چیزی را که در حبشه دیدهام هم اکنون ترتیب داده نزد شما میآورم و نشانت میدهم، سپس چند عدد چوب تر و تختی را آورد و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را بر کنار تختبست و چادری روی آن کشید، فاطمه (علیه السلام)که آن را دید خوشحال شد و تبسم کرد، اسماء گوید: من از روزی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)از دنیا رفته بود تا به آن روز تبسم بر لبان دختر پیغمبر ندیده بودم. (7)
در روایتی است که فرمود: چه چیز خوب و نیکویی است که بدان وسیله جنازه زناز مرد تشخیص داده نمیشود، (8)و در حدیثی است که فرمود:
«اصنعی لی مثله استرینی سترک الله من النار» (9).
[برای من نیز یک چنین چیزی درست کن، و مرا مستور کن، خدایت از آتش دوزخ مستور دارد (10).] و در احادیث دیگری نیز نام اسماء آمده که ان شاء الله در صفحات آینده در ضمن داستان شهادت فاطمه (علیه السلام)خواهید خواند.
و اما آنچه به علی (علیه السلام)وصیت کرد
از جمله کرامات فاطمه (علیه السلام)که محدثین شیعه و اهل سنت روایت کردهاند این است که وی از مرگ خود خبر داد و روز و وقت آن را تعیین کرد چنانکه در روایات پیش از این نیز گذشت و در حدیثی است که وقتی به علی (علیه السلام)گفت: هنگام مرگ من رسیده! علی (علیه السلام)فرمود: ای دختر پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)با اینکه وحی از ما قطع شده این خبر را از کجا دانستی؟
فاطمه پاسخ داد، هم اکنون خواب مختصری مرا فرا گرفت و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را دیدم که به من فرمود: امشب نزد ما خواهی بود و من میدانم که او راست گفته و امروز روز آخر عمر من است. (11)
و در روایتی است که پس از آن به علی (علیه السلام)گفت: چیزهایی در دل دارم که میخواهم آنها را به تو وصیت کنم!
علی (علیه السلام)فرمود: ای دختر رسول خدا هر چه میخواهی بگو!
در این وقت علی (علیه السلام)کسانی را که در اتاق بودند بیرون کرد و نزدیک سر فاطمه (علیه السلام)نشست، آن گاه فاطمه به سخن آمده گفت:
ای پسر عمو هیچ گاه مرا دروغگو و خیانتکار ندیدی، و از وقتی با تو معاشرت داشتهام نافرمانی تو را نکردهام!
علی (علیه السلام)در پاسخ او فرمود:
«معاذ الله انت اعلم بالله و ابر و اتقی و اکرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخک بمخالفتی، قد عز علی مفارقتک و تفقدک الا انه امر لا بد منه…»
[پناه بر خدا! تو داناتر و نیکوکارتر و پرهیزکارتر و بزرگوارتر و نسبتبه خدای تعالی بیمناک تر از آنی که من بخواهم تو را در مورد مخالفت و نافرمانی خود سرزنش کنم، و براستی مفارقت و دوری تو بر من بسیار ناگوار است جز آنکه چاره ای از آن نیست…]
آن گاه سخنان خود را ادامه داده فرمود:
به خدا مصیبت رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)را برای من تجدید کردی و مرگ و فقدان تو بر من بسیار بزرگ است.
«فانا لله و انا الیه راجعون» !
آه! که چه مصیبت دردناک و جانسوز و غم انگیزی است! مصیبتی که به خدا سوگند جبران پذیر نخواهد بود!
دنباله حدیث این گونه است که در اینجا هر دو گریان شده و لختی گریستند آن گاه علی (علیه السلام)سر فاطمه را برداشته به سینه چسبانید و بدو فرمود: هر وصیتی داری بنما که من آن را انجام خواهم داد.
فاطمه عرض کرد: خدایت پاداش نیک دهد ای پسر عموی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، نخستین وصیت من آن است که پس از من «امامه» دختر خواهرم را به ازدواج خویش در آوری چون او نسبت به فرزندان من همانند خودم مهربان است، و مردان نیز ناچارند همسری از زنان داشته باشند.
و از جمله عرض کرد: وصیت دیگر من آن است که احدی از این مردم که به من ستم کرده و حق مرا گرفتند در تشییع جنازه من و دیگر مراسم آن حاضر نشوند زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، و مبادا بگذاری یکی از آنها و یا پیروان آنها بر جنازه ام نماز بگذارند…
مرا شب هنگام در آن وقتی که دیده ها همگی خواب رفتهاند دفن کن (12)؟
و در نقلی هم آمده که فاطمه (علیه السلام)وصایای خود را در رقعه ای نوشته و زیر سرش نهاده بود و چون از دنیا رفت، علی (علیه السلام)آن رقعه را بیرون آورد و جملات زیر را در آن مشاهده کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصتبه فاطمة بنت رسول الله، اوصت و هی تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق و النار حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان الله یبعث من فی القبور.
«یا علی انا فاطمة بنت محمد زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة، انت اولی بی من غیری، حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل، و صل علی و ادفنی باللیل و لا تعلم احدا، و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة» (13).
[به نام خدای بخشاینده و مهربان، این است آنچه دختر رسول خدا بدان وصیت میکند، و این وصیت را در حالی میکند که گواهی میدهد معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی میدهد محمد بنده و رسول اوست، و گواهی میدهد که بهشت حق است، و جهنم حق است، و قیامت خواهد آمد و هیچ گونه شکی در آن نیست، و گواهی میدهد که خدای تعالی هر کس را که در گورهاست مبعوث و زنده خواهد کرد.
ای علی منم فاطمه دختر محمد که خدای تعالی مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و آخرت از آن تو باشم، و تو در انجام کارهای من سزاوارتر از دیگران هستی!
کار حنوط و غسل و کفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن، و کسی را خبر نکن، تو را به خدا میسپارم، و بر فرزندان خود تا روز قیامتسلام میرسانم (14)! ] در نقلی که از مجالس مفید و امالی شیخ رحمة الله علیهما آمده در حدیثی از امام حسین روایتشده چنین است که چون فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)بیمار شد به علی وصیت کرد که وضع حال او را پنهان دارد، و حتی از بیماری او کسی را با خبر نکند، و علی (علیه السلام)نیز این کار را کرد، و خودش شخصا پرستاری فاطمه (علیه السلام)را به عهده گرفت، و احیانا اسماء بنت عمیس نیز او را کمک میداد، آن هم به طور پنهانی، و چون هنگام وفات و رحلت او شد به علی (علیه السلام)وصیت کرد کارهای پس از مرگ او را خود انجام دهد، و شبانه او را دفن کند و جای قبر او را نیز پنهان و مخفی کند که اثری از قبر او معلوم نباشد (15).
و از کتاب دلایل طبری از امام باقر (علیه السلام)نقل شده که فرمود: فاطمه وصیت کرد از مال خودش به زنان پیغمبر و زنان بنیهاشم، به هر کدام دوازده وقیه بدهند، و به «امامه» دختر ابی العاص (خواهر زاده فاطمه (علیه السلام)نیز همین مقدار بدهند.
و در حدیث دیگری که از زید بن علی (علیه السلام)روایت کرده فرمود: فاطمه (علیه السلام)مال خود را بر بنی هاشم و فرزندان عبد المطلب بخشید و علی (علیه السلام)این کار را کرد و به دیگران نیز داد (16).
و بر طبق روایت کشف الغمه از امام باقر (علیه السلام)فاطمه وصیت فرمود: حوائط هفت گانه در دست علی (علیه السلام)باشد، و پس از او به حسن (علیه السلام)و پس از او به حسین (علیه السلام)برسد، و پس از درگذشت وی در دست بزرگترین فرزندان او قرار گیرد، و متن این وصیتنامه به خط امیرالمؤمنین (علیه السلام)نوشته شده بود و مقداد بن اسود و زبیر بن عوام آن را گواهی کرده بودند.
نگارنده گوید: «حوائط» جمع حائط و به معنای باغ و یا بستانی است که اطراف آن را دیوار کشیده باشند، و بر طبق روایات «حوائط» فاطمه (علیه السلام)عبارت از هفتباغ بوده به نامهای «مبیت، عواف، دلال، حسنی، برقه، صافیه، مشربه» که اینها غیر از فدک بوده و پیغمبر اکرم آنها را برای فاطمه (علیه السلام)وقف کرد، و بعدا نیز به صورت موقوفه فرزندان فاطمه (علیه السلام)در آمد، و برخی احتمال دادهاند که این «حوائط هفتگانه» همان است که در برخی از روایات به نام «عوالی» ذکر شده، و اینها باغهایی بود که از «مخیریق» یهودی به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)رسیده بود، و مخیریق کسی است که در واقعه جنگ احد، مسلمان شد، و همان روز در میدان جنگ به شهادت رسید، و هنگامی که خواستبه میدان برود فریاد زد: شاهد باشید که من مسلمان شده ام و اگر در این جنگ کشته شدم تمام دارایی من متعلق به رسول خداست.
و از تواریخ و روایات به دست نمیآید که آیا این باغهای هفتگانه در اختیار فاطمه (علیه السلام)بوده، یا مانند فدک، آنها را نیز ابوبکر به غصب گرفته بود، اما بعید نیست اگر این روایت معتبر باشد چنین استنباط میشود که باغهای مزبور در دست آن حضرت بوده که تولیت آن را به علی (علیه السلام)واگذار کرده و روی آن وصیت نموده است، اگر چه برخی گفته اند:
این باغهای هفتگانه همان صدقاتی است که عمر در زمان خلافتخود به علی (علیه السلام)واگذار کرد، و ابوبکر اینها را نیز مانند فدک از فاطمه اطهر گرفت.
باری بازگردیم به دنباله وصیت: در برخی از نقلهای غیر معتبر نیز آمده که فاطمه (سلام الله علیها)از جمله وصیت هایی که به علی (علیه السلام)کرد این بود:
«یا ابن عم انی اجد الموت الذی لابد و لا محیص عنه، و انا اعلم انک بعدی لا تصبر علی قلة التزویج فان انت تزوجت امراة اجعل لها یوما و لیلة، و اجعل لاولادی یوما و لیلة، یا ابا الحسن و لا تصح فی وجوههما فیصبحان یتیمین غریبین منکسرین فانهما بالامس فقدا جدهما و الیوم یفقدان امهما، فالویل لامة تقتلهما و تبغضهما
ثم انشات تقول:
ابکنی ان بکیتیا خیر هاد و اسبل الدمع فهو یوم الفراق یا قرین البتول اوصیک با لنسل فقد اصبحا حلیف اشتیاق ابکنی و ابک للیتامی و لا تنس قتیل العدی بطف العراق فارقوا فاصبحوا یتامی حیاری فاخلفوا الله فهو یوم الفراق
و سخنان دیگری که چون به نظر نگارنده چندان معتبر نیامد از ترجمه و نقل قسمتهای دیگر خودداری شد.
ضمنا در پارهای از روایات آمده که فاطمه (علیه السلام)پیش از آنکه از دنیا برود غسل کرد و جامه نو خود را پوشید و به سلمی، همسر ابی رافع، فرمود: من غسل کردهام کسی بدن مرا برهنه نکند (17).
ولی برای توضیح باید بدانید که منظور از این روایات - چنانکه مرحوم مجلسی و دیگران گفته اند - نه آن است که مرا بدون غسل دفن کنید، زیرا مسئله غسل میت یکی از واجباتی است که باید در مورد هر میت مسلمانی انجام شود و استثنایی نخورده جز در مورد شهیدی که در میدان جنگ کشته شود آن هم با شرایط و خصوصیاتی که در کتابهای فقهی ذکر شده است، و از آن سو بر طبق روایات مشهور و زیادی که هست میدانیم که علی (علیه السلام)به کمک اسماء بدن فاطمه را شبانه غسل داد.
بلکه منظور آن بوده که بدن من پاک است و نیازی به شستشو و بیرون آوردن جامه برای غسل نیست، و به همین خاطر نیز بود که بر طبق روایات دیگری که بعدا ذکر خواهد شد، علی (علیه السلام)بدن فاطمه را از زیر پیراهن غسل داد، و این وصیت همسرش را نیز - که ظاهرا انگیزهای جز پوشش و حفاظت زیادتر بدن از اینکه در معرض دید قرار گیرد نداشت - انجام داد.
اگر چه برخی خواسته اند بگویند: ممکن است این وصیت روی علاقه شدیدی که فاطمه (علیه السلام)به شوهر عزیزش داشت صادر شده و جنبه عاطفی داشته با این توضیح که چون فاطمه تا زنده بود سعی کرد تا بازوی متورم و پهلوی ضرب دیده و بدن کبود و کتک خوردهاش را علی (علیه السلام)نبیند و تاثر شوهر بزرگوارش را زیادتر نکند، اما وقتی وصیت کرد که علی (علیه السلام)بدن او را غسل دهد و اساسا نمیخواست دیگری متصدی این کار شود، به این فکر افتاد که خواه ناخواه در وقت غسل چشم علی (علیه السلام)به بازو و پهلو و بدن او خواهد افتاد و تاثر او را چند برابر خواهد کرد، از این رو این کار را کرد و این قسمت را نیز در وصیت خود ضمیمه نمود و بلکه احتمال دادهاند اصرار به اینکه در شب او را غسل دهد نیز روی همین خاطر بود که گذشته از اینکه بدن او را نبیندصورت کبود و نیلی او را نیز مشاهده نکند…و داغی بر داغ های دل علی (علیه السلام)افزوده نشود.!
و به هر صورت یکی از دو جهت ذکر شده بالا میتواند انگیزه و علت این وصیت باشد، نه آنکه میخواست اصلا او را غسل ندهند و بدون غسل دفن کنند تا آن وقت این بحث پیش نیاید که اولا این چه دستوری بود؟ و ثانیا چرا علی (علیه السلام)به این وصیت عمل نکرد و بدن فاطمه را غسل داد!
رسولی محلاتی
______________________________________
1. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.روایات زیادی که به همین نحو از طریق اهل سنت آمده و به تفصیل در احقاق الحق، ج 10، صص 470 به بعد نقل شده.
2. اسد الغابة، ج 5، ص 478.
3. قاموس الرجال، ج 10، ص 456.
4. بحارالانوار، ج 43، صص 181 و 204.
5. همان، صص 172، 183 و 188، کشف الغمه، ج 2، ص 127.
6. بحار الانوار، ج 43، صص 184 و 189، کشف الغمه، ج 2، صص 126 و 130.
7. احقاق الحق، ج 10، ص 474، بحار الانوار، ج 43، صص 189 و 213، ضمنا دوستان حضرت زهرا و بانوانی که ادعای پیروی و شیعهگری بانوی عظمای اسلام را دارند خوب روی این قسمتحدیث دقت کنند و شدت علاقه فاطمه را به حجاب و پوشش بدن زن حتی پس از مرگ ببینند و تا آنجا که میتوانند این هدف را در زندگی خود و دیگران تعقیب نموده و این برنامه را در خانه و خانوادهها پیاده کنند، تا روی دیدار و ملاقات شفیعه محشر را در آن روز وانفسا داشته و مشمول و شایسته شفاعت او گردند ان شاء الله!
8. کشف الغمه، ج 2، ص 130، استیعاب، ج 2، ص 752.
9. بحار الانوار، ج 43، ص 213.
10. و در برخی از روایات نیز این گونه است که فاطمه (علیه السلام)به علی وصیت کرد که چنین نعش و تابوتی برای او ترتیب دهد و بدو گفت: فرشتگان صورت آن را برای من درست کردند، و ظاهرا از نظر تواریخ مسلم است که اولین تابوتی را که در اسلام بدین صورت درست کردند همان بود که برای فاطمه (علیه السلام)ترتیب دادند.
11. همان، ص 179.
12. بحار الانوار، ج 43، صص 192- 191.
13. همان، ص 214.
14. همان، ص 214.
15. همان، ص 211.
16. همان، ص 218.
17. همان، صص 172 و 183 و 187