حوزه علمیه فاطمیه سلاماللهعلیها شهرکرد


.jpg)
من تعجب می کنم آمریکایی ها خجالت نمی کشند اسم حقوق بشر را می آورند. هر کس دیگری در دنیا ادعا بکند طرفدار حقوق بشر است دولت مردان آمریکا نباید این ادعا را بکنند.
با این همه فضاحتی که در کارنامه آنها نسبت به حقوق بشر هست. از صد رقم حرکت خلاف حقوق بشر آنها شاید نود رقم, هشتاد رقم آن را مردم نمیدانند; همان ده بیست رقمی که میدانند یک کتاب قطور سیاه است.(مقام معظم رهبری)
حوادث تلخ تیرماه برای ملت ایران تداعی کننده مصادیق بارز نقض حقوق بشر آن هم از جانب آمریکاست ک خود را مدعی اصلی حقوق بشر می داند.
ترور نافرجام رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای (۶تیر۱۳۶۰)
بمب گذاری دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت ایت الله بهشتی و ۷۲تن از یارانش(۷تیر۱۳۶۰)
ترور آیت الله صدوقی(۱۱تیر۱۳۶۱)
بمباران شیمیایی سردشت(۷تیر۱۳۶۶)
شلیک موشک به هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی توسط ناو آمریکایی(۷تیر۱۳۶۷)
این موارد تنها چند نمونه از جنایات بشری علیه ملت ایران است ک با واسطه یا بی واسطه توسط آمریکای جنایتکار صورت گرفته است.
با همه این اوصاف؛
آیا آمریکا قابل اعتماد است؟
آیا دست دوستی دراز کردن به سمت این بزرگترین دشمن٬عقلانی است؟
قضاوت با خودمان است…

«اشخاصي بودند كه آنقدري كه من از آنها مي شناسم از ابرار بوده اند از اشخاص متعهد بوده اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي است.»
«امام خميني(ره)»
وقتي نام بهشتي در مقابل چشمان هركسي كه اندكي با انقلاب و تاريخ آن از شكل گيري تا تولد و حيات چند سال اول آن آشنا است ظاهر مي شود، خود به خود اين اسم را با عباراتي چون شوراي انقلاب، قوه قضائيه، قانون اساسي، مجلس خبرگان، شوراي عالي قضايي، حزب جمهوري اسلامي، لايحه قصاص، مركز اسلامي هامبورگ، ديوان عالي كشور و برخي عبارات ديگر عجين مي يابد. كمتر كسي از آشنايان انقلاب اسلامي ايران را چه در داخل و چه در خارج از كشور مي توان يافت كه با نام بهشتي آشنا نباشد. او نه فقط در هفت تير جسمش مورد ترور واقع شد ، بلكه در طول زندگي پر تلاشش بارها شخصيتش نيز مورد هجوم و ترور جفاكاران كج انديش و دشمنان حسابگر قرار گرفت اما براي عمق بخشيدن به آن آشنايي، اندكي بايد به عقب برگشت و رد پاي او را از محله «لنبان» اصفهان جست و بايد دنبال اين رد پا را گرفت تا به محله «قلهك» تهران رسيد. خانه اي كه به خاطر مالكيت آن ،جفاكاران اشرافيت را به او نسبت دادند و وقتي سادگي سيدمحمد همه اين توطئه ها را خنثي كرد همانها براي سفر او به آلمان بهانه ها آوردند و بهشتي در اوج مشكلات اجرايي كشور مجبور بود يادآوري كند كه رژيم طاغوت به خاطر وساطت آيت الله خوانساري گذرنامه داده بود تا خواسته آيت الله ميلاني براي اعزام سيدمحمد به هامبورگ اجرا شود. اما سيد داستان ما با اين زخم آشنايي ديرين دارد و آن به زماني برمي گردد كه رژيم طاغوت پس از بازگشت بهشتي از آلمان براي تخريب شخصيت وي به عنوان يكي از نيروهاي مهم مبارز اتهام وهابي بودن را به او مي زند. انگشت اين اتهام براي اين به سوي وي نشانه مي رود كه او مدافع سرسخت وحدت شيعه و سني بود و تلاش مي كرد اختلاف اين دو مكتب را كنار گذارد، چنانچه تعدد دفعات اقتداي متفكران سني به اين عالم تشيع نشانگر اين مطلب بود.
يك بار وقتي پس از اوج گيري جوسازي ها توسط جريان ليبرالها دوستان از وي مي خواهند تا جريان را با امام درميان بگذارد، بيماري امام را بهانه قرار مي دهد و مي گويد حال امام مساعد نيست تا اين مسائل با وي مطرح شود و اين همه در كنار تلاشهاي امپرياليستهاي خبري براي تخريب شخصيت وي بود. نسل جديد انقلاب به ياد دارند كه يك سال در سالگرد واقعه طبس يك سيد روحاني در صحنه تلويزيون ظاهر شده و با جملات انگليسي به پاسخ خبرنگاران مي پردازد .او همان سيدي بود كه در سال ۱۳۱۱ در چهارده سالگي در خانه تحصيلات خود را آغاز كرده بود و در شهريور ۱۳۲۱ به حوزه صدر اصفهان رفته تا سال ۱۳۲۵ كه به قم آمد در آنجا تحصيل نمود. سيدمحمد در تعريف اين سالها مي گويد: «در قم در مدرسه حجتيه اقامت كردم و تا فروردين ۱۳۲۶ به تكميل تحصيل سطح مكاسب و كفايه مشغول بودم. به درس مرحوم آيت الله داماد، اردكاني، يزدي و اساتيد ديگر مي رفتم. از فروردين ۱۳۲۶ درس خارج را در حضور مرحوم آيت الله داماد آغاز كردم و در درس امام خميني(ره) و آيت الله بروجردي هم حاضر مي شدم. علاوه بر اين مدت كوتاهي به درس مرحوم آيت الله حجت و مرحوم آيت الله محمد تقي خوانساري مي رفتم. در سال ۱۳۲۹ به نظرم رسيد كه تحصيلات دانشگاهي هم داشته باشم و در اين فاصله همزمان با اين تحصيلات در دانشكده الهيات هم شركت كردم و داوطلبانه در امتحان ديپلم شش ادبي شركت كردم و تا ليسانس ادامه دادم. سال تحصيلي ۳۰-۱۳۲۹ كه مقارن با سال سوم دانشگاه بود به تهران آمدم.» (بازشناسي يك انديشه ص ۱۵) او در مورد دوستان خود مي گويد: «با آقايان مطهري، موسي شبيري زنجاني، موسي صدر، مكارم شيرازي، مرحوم دكتر مفتح، آذري قمي، روحاني، مشكيني و رباني شيرازي هم مباحثه بودم.» (بازشناسي يك انديشه ص ۲۶) بهشتي به زبانهاي عربي، انگليسي و آلماني تسلط داشت و با زبان فرانسه نيز ناآشنا نبود.
وقتي به صحبتها و كلام شخصيتهاي مختلف در باب اخلاق سيد مراجعه مي كنيم كمتر كسي را مي يابيم كه او را با صبور بودن توصيف نكند و در بعضي از مواقع از صبر و تحمل وي عنان از كف نداده باشد. گذشت، ديگر صفتي است كه او را متمايز مي كند و دقتي كه در مسائل مختلف داشت نگاه او به مسائل اعتقادي و سياسي به گونه اي خاص بود. زماني كه آيت الله خلخالي قصد اعدام «مقدم» رئيس ساواك را داشت ؛خود مرحوم در اين باره مي گويد: خدا رحمت كند بهشتي را، دكتر بهشتي تلفني به من گفت كه زن و بچه ناصر مقدم در خانه من به تحصن نشسته اند. (خاطرات ج ۱ ص ۳۱۱) اين توجه شهيد فقط در اين مورد نبود. يك بار هم به خاطر طلبه اي به نام آشوري كه برخي نظريات التقاطي داشته و مرتد اعلام شده بود، به مسئولين وقت تذكر مي دهد كه آيا در مورد حكم ارتداد وي عجله نكرده ايد. (خاطرات آيت الله خزعلي ص ۱۵۲) و يا ايشان در مورد ساواكي ها تأكيد داشتند كه بايد به كساني كه ممكن است، امكان بازگشت داده شود. اين دقت نظر وي اين اهميت را دارد كه وقتي مي بينيم به راحتي به جريان ليبرالها مي تازد و برخي افكار را التقاطي مي خواند ناشي از نگاه يقيني وي مي باشد.
شهيد بهشتي به دنبال آن فكر اصيل اسلامي و وحدت گراي خود، هميشه سعي داشت تا جوانب خوب مسائل را بچرباند تا نه تنها از اختلافات بي جا جلوگيري شود بلكه در جايي حتي آن اختلاف را به اتحاد تبديل كند. شايد اين كه زماني كه بر سر تخريب يا حفظ قبر رضاخان به عنوان موزه ديكتاتوران جهان ميان آيت الله خلخالي و بني صدر اختلاف روي مي دهد و خلخالي درصدد انهدام اين قبر منحوس بر مي آيد، در پاسخي ساده به خبرنگاران بر سر اين اختلاف مي گويد: «من معتقدم به اين كه اگر موزه بشود يا نگهداري يا تخريب شود، رسيدگي به آن با حكومت است نه كسي ديگر و اميدوارم مردم به اين موضوعات توجه كرده و كاري نكنند كه دشواري هاي ديگر براي حكومت به وجود آيد.»(راست قامتان جاودانه تاريخ ص۶۹۴)
مشكل عمده و مهم شهيد بهشتي در دوران بعد از انقلاب برخورد با بني صدر بود .در برهه اي بسيار حساس كه هر عملكردي از او زير ذره بين دشمنان و دوستان قرار گرفته بود تا نهايتاً به آن نامه يا به عبارتي به درد دل سيد در تاريخ ۲۲/۱۲/۵۹ مي انجامد و حرف دل خود را با خون دل به خدمت امام معروض مي دارد كه: سنگيني وظيفه، فرزندتان را بر آن داشت كه اين نامه را در حضورتان بنويسد و حقايقي را به عرضتان برساند.
جا دارد بگويم جنجالي هم كه شيخ علي تهراني بر سر سيد بزرگوار آورد از يك جهت در راستاي هموار كردن مسير رياست جمهوري براي بني صدر بود. چرا كه با وجود شخصيتي چون بهشتي و نفوذ وي در ميان اقشار مختلف مردم جايي براي بني صدر نمي ماند. غافل از اين كه سيد خود اعلام مي كند كه من هنوز احراز پست رياست جمهوري را تكليف نمي دانم و تكليف بنده فعلاً عمل به وظيفه اي است كه امام بر عهده ام گذاشته است. اما بحث برتري جويي بني صدر بر سيد محمدبهشتي محدود به بحث رياست جمهوري و شوراي انقلاب نيست، بلكه فراتر از آن است و چنانچه خود سيد در نامه اش به امام مي گويد بحث تقابل دو تفكر است.
ريشه هاي اين برتري طلبي را بايد آنجا جست وجو كنيم كه بني صدر در سخني از سخنانش بدون در نظر گرفتن واقعيتهاي تاريخي به بزرگنمايي نقش خود در اروپا پرداخته و اهميت پيش قراولان نهضت اسلامي در آن ديار را ناديده مي گيرد ومي گويد: «عرض كنم يك چيزي كه به گذشته مربوط مي شود و آن اين كه ،آن وقت كه اروپا را ماركسيسم تسخير كرده بود ما دو نفر بوديم از فرانسه (من و حبيبي) دو نفر هم از هامبورگ (آقاي دكتر كارگشا و آقاي هوشي) آمديم و بچه ها را از چنگال ماركسيسم رهانيديم…
دكتر بهشتي در اين مي گويد:« من اول سال ۴۴ به آنجا رفتم تا ۴۹،در آن موقع در فعاليتهاي مربوط به ايجاد انجمن اسلامي دانشجويي فارسي زبان و ايجاد يك حركت اسلامي در برابر حركت كنفدراسيون و تشكل و سازمان دهي و سخنراني و شركت در جلسات بحث و مناظره اينها با ماركسيستها من ايشان را لااقل يك جا هم نديدم.»(شريعتي جست وجوگري در مسير شدن ص ۸۸) بهشتي در برخورد با عقايد بسيار صريح بود. در عين اختلاف و تخالفي كه با هر كس دارد حرفهاي او را مي شنود و با او به بحث مي پردازد چنانچه درباره مهندس بازرگان مي گويد: «من در عين نقد بر آقاي مهندس (بازرگان) هميشه از ايشان تجليل مي كنم؛ اين اگر عيب من است، عيب است و اگر حسن است حسن. بر بينش سياسي ايشان در رابطه با سياست خارجي به خصوص آمريكا و ايران نقد دارم ولي از نقش ايشان در سالهاي ۲۲ به بعد تا سال ۴۲ تجليل مي كنم.» (شريعتي جست وجوگري در مسير شدن ص ۸۸) اين نگاه زيباي سيد محمد تا جايي پيش مي رود كه در اوج اختلافي كه با بني صدر دارد در بسياري از مواقع به عنوان عاملي براي توجيه تضادهاي عملكرد و گفتار بني صدر با فرمايشات امام تبديل مي شود. در جايي در پاسخ خبرنگاري كه پرسيد آيا بين ديدگاه امام مبني بر ايمان به اراده خداوند و تأكيد آقاي بني صدر بر كار و فعاليت تضاد وجود ندارد مي گويد: «امام مي فرمايد ما نبايد اجازه دهيم كه انقلابمان مبدل به يك انقلاب مادي صرف شود كه در آن مردم فقط به نيازهاي طبيعي زندگي فكر كنند. وقتي كه آقاي بني صدر مي گويد ما بايد براي اقتصادمان، بهداشتمان، صنعتمان و ساير زمينه هاي ديگر فعاليت كنيم اين هم درست است، زيرا هيچ كس نمي گويد كه وقتي بشر مي خواهد مطابق با خواست خداوند زندگي كند بايد از نيازهاي مادي خود غافل شود و من بين اين دو عقيده تضادي نمي بينم.»(راست قامتان جاودانه تاريخ جلد دوم ص ۵۱۶) ولي با تمام ملايمتهاي شهيد بهشتي براي دوري از بحران در شرايط ويژه كشور بني صدر چندان ابايي از بحران ندارد و در اين زمينه سراغ نصوص صريح قرآن و اعتقادات اسلامي مردم هم مي رود و با شبهه آفريني سعي در تشويش اذهان دارد؛ به طوري كه در جايي مي گويد اگر بخواهيد در جامعه اي كه اكثريت وسيعي به معناي واقعي گرسنه و بيكارند براي دزدي مجازات دست بريدن قرار دهيد، بعد از مدتي مردم بي دست خواهند شد. اين سؤال ناشي از بينش سطحي و آشنايي كم او با مباني قرآن است و آن كه نمي داند چندين و چند شرط لازم است تا بريدن دست سارق قطعي شود كه عملاً كم اتفاق مي افتد. چرا كه چه كسي از سران مذهبي انقلاب است كه نداند قطع يد آيه صريح قرآن است. شهيد بهشتي باز هم در راستاي دستور امام مبني بر پرهيز از مصاحبه هاي بحران زا در پاسخ به خبرنگاري كه اين ديدگاه بني صدر را مطرح مي كند مي گويد: «نظر بنده اين است كه بايد دو چيز را با هم دنبال كنيم. هم با اجراي حدود الهي امنيت به وجود بيايد هم با اجراي برنامه هاي اقتصادي مردم را از گرسنگي و فقر نجات بدهيم. از ايشان بايد سؤال كرد دست نزند آن وقت يعني دزدي را آزاد بگذارند يا زندان ببرند. اين كه فرقي نمي كند اگر در جامعه اي كه فقر و محروميت چنين گسترده وجود داشته باشد بخواهند دزد را زندان ببرند همه جاي اين مملكت زندان خواهد شد. بي شك بايد براي مبارزه با دزدي به اجراي مجازات اكتفا نكرد .بايد براي ريشه كن كردن فقر و محروميت تلاش كرد. اما هيچ كس نمي گويد كه مجازات را متوقف كنند تا وقتي كه برنامه مبارزه با فقر به ثمر رسيد آن وقت مجازات را شروع كنند. آيا ايشان چنين پيشنهادي دارند.» (راست قامتان جاودانه تاريخ. جلد دوم ص ۵۸۸)
بني صدر اختلاف خود را وقتي از قالب شخصي شهيد بهشتي به تفكر بهشتي انتقال مي دهد كه حزب جمهوري اسلامي براي پست رياست جمهوري پس از رايزني از طرف حزب، جلال الدين فارسي را معرفي مي كند.در اين زمان وي تمام قواي خود را براي تخريب فارسي به كار مي گيرد تا جايي كه در سطح وسيعي به شايعه افغاني بودن آقاي فارسي و غيرايراني بودن وي دامن مي زند. اين مسائل و سنگ اندازي ها تا جايي ادامه مي يابد كه بهشتي رو به پاسخهاي تند مي آورد و در پاسخ نامه سرگشاده بني صدر مي گويد: «تا به حال دو تخلف روشن از طرف ايشان انجام گرفته است: ۱- اين كه رئيس جمهور صورت دارايي خود و همسر و فرزندانش را به ديوان عالي كشور نداده است با وجودي كه دو بار كتباً آن هم با فاصله هاي طولاني فرمهاي لازم براي ايشان فرستاده شده و ايشان از عمل به اين وظيفه خودداري كرده اند. ۲- بر طبق قانون اساسي مصوبات مجلس پس از آن كه از طريق شوراي نگهبان قانون اساسي عدم مخالفتش با موازين اسلام و قانون اساسي تأييد شد براي رئيس جمهور فرستاده خواهد شد و طبق قانون اساسي رئيس جمهور موظف است آنها را امضا و براي اجرا ابلاغ كند… چندين هفته است كه (مصوبه اي) براي رئيس جمهور فرستاده شده و طبق آخرين اطلاعي كه بنده دارم هنوز امضا براي اجرا ابلاغ نشده و اين تخلف صريح از وظيفه رئيس جمهوري برطبق قانون اساس است… متأسفانه آقاي رئيس جمهور اين جنجال روزنامه اي را آغاز كرده اند.» (راست قامتان جاودانه تاريخ. جلد دوم. ص ۶۳۰)
تخريب هاي آقاي بني صدر به جايي مي رسد كه روز ۲۰/۱۲/۵۹ در سرمقاله روزنامه انقلاب اسلامي رسماً دستگاه قضايي را به ايجاد يك بلواي جديد در جامعه تهديد مي كند. سيد محمد بهشتي در نامه خود به امام مي گويد: «ايشان ما را به ايجاد بلوا تهديد مي كند كه اگر دستگاه قضايي بخواهد ايشان را با كساني كه در حوادث روز ۱۴ اسفند دانشگاه تهران زخمي و مصدوم شده و در دادسراي تهران از ايشان شكايت كرده اند از نظر رسيدگي در دو كفه مساوي بگذارد از رياست جمهوري كناره گيري خواهند كرد. آيا ايشان خواهان آن نوع دستگاه قضايي هستند كه اگر كسي از رئيس جمهور شكايت كرد با دو طرف يكسان رفتار نكند؟ لازم است به اطلاع حضرتعالي برسانم طبق سندي كه به مقامات قضايي داده شده و مربوط به دستور كار مراسم ۱۴ اسفند است ،صريحاً گفته شده است كه اگر درگيري پيش آيد مأموران انتظامي موظفند افرادي را كه دستگير مي كنند به گارد رياست جمهوري تحويل دهند.» (كيهان ۸/۱۴/۷۹) و اين در حالي است كه سيد محمد در جلسه اي كه پس از استعفاي دولت موقت بازرگان در قم براي اداره كشور تشكيل شد، برخلاف نظر امام كه مي گفتند بازرگان ديگر در تركيب شوراي انقلاب نباشد براي نفي هر نوع تنگ نظري پيشنهاد مي دهد بازرگان همچنان در شورا باشد و امام مي پذيرد. بهشتي مي گويد: «ما از همان آغاز در پي آن بوديم كه ميدان عمل سازنده آنچنان فراخ و گسترده باشد كه امثال آقاي بازرگان و آقاي بني صدر و آقاي ابراهيم يزدي در سطوح بالا فعاليت داشته باشند… اينها همه دليل بر آن است كه ما با آنها هيچ مسئله شخصي نداريم» (كيهان ۸/۴/۷۹).
اما ديگر اينجاست كه شهيد بهشتي هم تاب نمي آورد و با شمشير آخته در نامه خود به امام مي نويسد: «در تلاشهاي اخير رئيس جمهور و همفكران او اين نكته به خوبي مشهود است كه براي حذف مسئله رهبري فقيه در آينده سخت مي كوشند. اينها در مورد شخص جنابعالي اين رهبري را طوعاً يا كرهاً پذيرفته اند ولي براي نفي تداوم آن سخت در تلاش هستند. در سخنان اخير رئيس جمهور و كلام اخير مهندس بازرگان در امجديه اين مطلب به خوبي مشهود است.» (كيهان ۸/۴/۷۹) ولي باز اين دل پرخون اين دريا دل انقلاب پرتلاطم اسلامي ايران درد دل خود را اين گونه به پايان مي برد: «با همه اين احوال چندي است كه اين انديشه در اين فرزندتان و برخي ديگر قوت گرفته كه اگر اداره جمهوري اسلامي به وسيله صاحبان بينش دوم (بني صدر و بازرگان) را در اين مقطع اصلح مي دانيد ما به همان كارهاي طلبگي خويش بپردازيم و بيش از اين شاهد تلف شدن نيروها در جريان اين دوگانگي فرساينده نباشيم.» (كيهان ۸/۴/۷۹)
قانون اساسي از ديگر اموري است كه هميشه نام و ياد سيد محمد بهشتي را با خود به يدك مي كشد. قانون در مجلسي به تصويب رسيد كه براي خود محيطي بود پر از آراء بزرگان انقلاب اما سيد با درايت و صلابت مثال زدني خاص خود هميشه در اداره آن زبانزد عام و خاص بود. به طوري كه آقاي موسوي اردبيلي در اين باره مي گويد: «واقعاً شهيد بهشتي يكي از خدمات بسيار ارزنده و چشمگيرش كه آن واقعيت و لياقت بهشتي را نشان مي داد اداره جلسه خبرگان بود. اين يك تجربه بود واقعاً ببينيد يك دسته هفتاد نفر، هفتادو دو و چند نفر، هشتاد نفر افرادي كه هر كسي براي خودش حداقل نصفشان از قبيل آقاي مرتضي حائري، از آقاي طالقاني اينها شخصيت بودند يك چنين جلسه اي را اداره كردن و خوب اداره كردن اين يك امتياز بسيار قويي بود و آنجا مرحوم بهشتي خيلي خوب خودش را نشان داد.» (جاودانه تاريخ (از زبان ياران) ص ۱۰۰) اما در باب قانون اساسي و تصويب آن قال و مقال زياد بود. عده اي با وجود قانون اساسي مخالف بودند. عده اي با محتواي آن مشكل داشتند. خلاصه اين كه روند شكل گيري اين قانون روند ساده اي نبود و اين سيد محمد بود كه بايد به عنوان رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي به همه اين مشكلات پاسخ مي گفت. در باب ضرورت وجود آن به مخالفان چنين مي گفت: «شما درست است كه در راهپيمايي هاي ميليوني فرياد برآوريد «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» ولي اين فرياد ميليوني ممكن است پس فردا، دو سال ديگر، سه سال ديگر كه فاصله زماني پيش مي آيد، تعبير نشود به اين كه از كجا معلوم اينها اكثريت بودند؟ حالا كه ما متأسفانه [در] جو دروغ و حاشا زندگي مي كنيم با اين جو آشنا بوديم. اين جو دروغ و حاشا را در همين تاريخ سي سال اخير ايران تجربه كرده بوديم. خوب يادم مي آيد در جلسه اي كه به همين منظور در مدرسه علوي مقر امام تشكيل شد، عده اي از ما مصر بوديم حالا كه همه دنيا فهميده اند اين ملت جمهوري اسلامي مي خواهد ديگر رفراندوم چه معنايي دارد؟ تاريخ هم ثبت مي كند. درست! ولي اگر چند روز وقت صرف كنيم براي اين فرزند برومند عزيز، يك شناسنامه رسمي صادر كنيم. بنابراين ما با اكثريت بر آن شديم كه بايد رفراندم برگزار شود تا مردم بگويند آري يا نه… ملت گفت: آري؛ يعني با سند براي هميشه ثابت مي ماند كه نظام جمهوري اسلامي متكي است به مردم اين جمهوري اسلامي قانون اساسي هم مي خواهد.» (معمار نظام نوين قضايي ص ۳۳) اما نقش فعال و بسزاي بهشتي در تدوين بند بند اصول قانون اساسي غيرقابل انكار است. مراجعه به مشروح مذاكرات جلسات مجلس خبرگان گواه صادقي است بر اين مدعا علاوه بر آن آقاي علي اكبر پرورش از نزديكان شهيد بهشتي در مسجد امام علي اصفهان در تاريخ
۷/۴/۱۳۷۵ اذعان مي دارد: «ايشان تأكيد فراواني بر تصويب اصل ولايت فقيه داشتند و در اين راه تلاش زيادي صرف كردند تا نهايتاً اين اصل به عنوان اصلي ترين اصول قانون اساسي از تصويب مجلس خبرگان قانون اساسي گذشت.» (معمار نظام نوين قضايي ص ۳۵) شهيد بهشتي وجود نقص و اشكال را در قانون اساسي رد نمي كند و خود براين امر اذعان دارد. اما در اين باب مي گويد: «ما يك قانون اساسي خودماني درست كرديم. متناسب با فرهنگ ما، نياز ما، بافت اجتماعي ما و بعد با رسوم. از ملت خواستيم كه نظر خود را بگويند- آمديد، گفتيد قبول داريم با اكثريت قاطع به دست پخت اين آشپزباشي ها- حالا احياناً شايد بعضي هاشان آشپز ناشي بودند- رأي داديد. اين دست پخت مردمي كه از ميان شما برخاسته اند نواقصي دارد. حتماً نواقص دارد. اما بايد در موقع عمل و تجربه عيني شناسايي شود و به همان طريق كه خود قانون اساسي تصويب شد متهم آن هم پس از گذشت چند سال كه نواقص مشخص شده است با همان كيفيت تدوين و تصويب شود.» (روزنامه كيهان ۷/۳/۶۰)
در جايي ديگر در پاسخ به نظرات مرحوم آيت ا… طالقاني در جواب به پرسش يكي از خبرنگاران كه درباره نظر ايشان در مورد عدم تعجيل در تصويب قانون اساسي و اين كه هنوز زود است و ما مشكلات اساسي در اين باره داريم و فعلاً بايد به آنها بپردازيم تا بعداً سر فرصت به قانون اساسي پرداخته شود تا جايي كه ايشان حتي به صورت قهر دربرخي از جلسات مجلس خبرگان شركت نمي كردند سؤال مي كند، مي گويد: «اين نقطه نظر شخصي ايشان و احياناً عده اي ديگر مي باشد. البته مرحوم آيت ا… طالقاني به عنوان يك شخصيت برجسته و يك رهبر ممتاز و بسيار مؤثر در اين انقلاب مورد احترام بوده اند و هستند و يادشان حالا هم براي ما محترم و گرامي است. ولي مي دانيد كه انقلاب در ادامه كار خودش نقطه نظرهاي رهبري انقلاب را دنبال مي كرد و خود مرحوم آيت ا… طالقاني هم اعلام كرده بودند كه تجربه نشان داده است كه پذيرفتن نقطه نظرهاي امام صحيح تر بوده است. بنابر اين در اين زمينه بايد عرض كنم كه هم عده اي از دوستان اين نظر را داشته و دارند… و هم شخص امام كه تصميم گيري نهايي در انقلاب به عهده ايشان است بر روي اين كار تأكيد داشته و دارند.» (اطلاعات ۱۰/۹/۵۸)
در كنار همه اين دشواري هايي كه شهيد بهشتي يكه تاز پاسخ به اين شبهات و سؤالات آن هم از جانب كساني كه خود وزنه اي براي انقلاب بودند و گاه اين شبهات و سؤالات اندكي حالت تخريب هم به خود مي گرفت مي گفت: «هرگز اين موارد را به عنوان اختلاف و جدايي نپنداريد… عادت كنيم با هم مشورت و تبادل نظر كنيم، رأي گيري كنيم هر ر أيي اكثريت آورد براي همه ما محترم باشد.» (جاودانه تاريخ ص ۱۵۴) به هرحال دكتر بهشتي از اول عادت كرده بود كار را بنيادي و اساسي انجام دهد. همان مقطعي كه مدرسه دين و دانش را تأسيس كرد در حالي كه ديگران به دنبال كارهاي طلبگي خود بودند. اما اين كار وي بي دليل نبود. «ايشان فكر مي كرد آن بچه هايي كه از اين مدرسه بيرون مي آيند هر يك در آينده مي توانند يك نويسنده يا يك مبلغ قوي باشند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) بنابر اين به جاي مقاله نويسي، مقاله نويس تربيت مي كرد. آيت ا… هاشمي رفسنجاني در مورد وي مي گويد: «يكي از تفاوت هاي ايشان با ديگران اين بود كه ديگران حاضر بودند براي كارهاي سطحي تري وقت صرف كنند اما ايشان مي گفت شما بايد اينجوري حزب و تشكيلات درست كنيد، سيستم حكومت درست كنيد و سال ها طول مي كشد. بعد وقتي به جايي رسيديد مي دانيد چه كار مي كنيد و كلا چيزهاي اصولي را ايشان مطرح مي كردند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) از چنين انديشه اي برمي آيد كه در مقابل آماج حملات به قانون اساسي خود يك تنه به همه شبهات جواب دهد و شخصيت خود را در اين راه خرج نمايد. حزبي كردكتر بهشتي آن را تشكيل داد و اداره نمود، نمونه بارز اين تفكر اصيل بود. حزبي كه فراتر از يك حزب بود، يك ائتلاف جمعي نيروهاي انقلاب بود. تمام نيروهاي انقلاب با نظرات و سليقه هاي مختلف در آن دور هم آمده بودند تا جايي كه آيت الله هاشمي رفسنجاني چنين مي گويد: «خاصيت ديگري كه ايشان داشت در حزب هم تجربه كرديم. ديديم ايشان اين افراد را در حزب جمع كرده بود. همين افرادي كه جمع شدند همين جريان هايي است كه حالا با هم حسابي درگير هستند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) آري، شهيد بهشتي با حزب جمهوري در حقيقت جبهه اي تشكيل داده بود در قالب يك حزب جبهه اي كه هدفي نداشتند جز مبارزه با دشمنان آرمان هاي انقلاب. لذا پس از كنار گذاشتن طيف ليبرال ها كه رويارويي با آنها به عنوان دشمن مشترك، انسجام بخش حزب بود، بزرگترين هدف حزب كسب شد.اما به هر حال اين حزب و تجربه هم مانند ساير كارهاي شهيد بهشتي كم دشمن نبود، به طوري كه فرخ نگهدار و كيانوري در مناظره تلويزيوني كه در آن ايام برگزار مي شد به راحتي به هم زدن تجمعات گروه هاي ديگر را كه توسط برخي افراد ناآگاه صورت مي گرفت، به حزب جمهوري نسبت مي دهند. اما اين حملات و هجمه ها در مقابل اخلاص و نيت پاك سردمداراني چون شهيد بهشتي هيچگاه جرأت عرض اندام نيافتند. سيد بزرگوار خود در اين باره مي گويد: «اين حزب نه انحصار طلب است نه قدرت طلب و نه نفي كننده ساير احزاب و گروه هاي سياسي اسلامي. ما هر گروه سياسي اسلامي ديگر را كه مؤمن، درستكار و صادق و به انقلاب و رهبري آن وفادار باشد برادر مي ناميم و با اين گروه ها مسابقه مي گذاريم، مسابقه بر سر تقديم مهم ترين خدمت به ملت.» (صداي عدالت ۱/۱۱/۸۰).
بازخواني وقايع ناظر به ولايت و امامت علي (ع) قبل و بعد از پيامبر (ص)
اگر علي (ع) هيچ فضيلتي جز نزديکي به پيامبر آخرين نداشت، بايد مورد تکريم بزرگان اين امت مي بود؛ اتفاقي که نيفتاد. علي (ع) سرشار از فضيلت هايي بود که داشتن برخي از آنها براي رستگاري يک ملت هم کافي بود. اذعان به اين امر توسط کساني که خون هاي جاهليت هنوز در رگ هايشان جاري بود. باعث مي شد از دور قدرت خارج و در سايه عدالت علي (ع) نابود شوند. اين شد که برادر و وصي پيامبر (ص) در فشار سياسي بي سابقه اي خانه نشين شد و تا مدت ها فقط نقش يک مشاور را بازي مي کرد؛ مشاوري که مشورت هايش ضمانت اجرايي هم نداشت.
فاميل هايش را دعوت کرده بود تا حرفش را بزند و بگويد از طرف خدا پيامبر شده و براي هدايت مردم مبعوث. حرف هايش را زد و گفت: «کدام يک از شماها به من کمک مي کند؟»
سکوت بود و سکوت که جواني نورس بلند شد.
دوباره گفت.
دوباره همان پسر.
براي بار سوم، باز هم همان پسر.
محمد (ص) نترسيد از نوجواني علي (ع) و محکم و با اعتماد به نفس گفت: «اين پسر، علي (ع)، وصي و جانشين من است به حرف هايش گوش کنيد و از او پيروي کنيد.»
***
در سال نهم هجرت ماجراي جنگ تبوک پيش آمد. پيامبر (ص) در اواخر تابستان که گرماي حجاز سوزان و کشنده مي شد، دستور بسيج عمومي داد. خشکسالي، مسافت طولاني، بيابان خشک و بي آب و علف و ترس از جنگ با روميان باعث شد عده اي از منافقان، کارشکني هايي بکنند و به بهانه هاي مختلف همراه پيامبر (ص) نروند. از طرفي برخلاف تمام مسافرت هاي جنگي ديگر، پيامبر، علي (ع) را همراه خودش نبرد. او را به جاي خودش در مدينه گذاشت تا از شهر و مردم و خانواده پيامبر (ص) مواظبت کند.
اين ماجرا بهانه اي شد براي منافقان تا بگويند علي (ع) از ترس گرما و دوري راه با پيامبر (ص) نرفت. بعضي ديگر هم گفتند: «پيامبر (ص) نخواست علي (ع) همراهش باشد و او را اين طور از خودش دور کرد.»
علي (ع) اين حرف ها را تحمل نکرد، شمشيرش را برداشت و خودش را رساند به رسول خدا (ص) و سپاهش در بيرون مدينه. گفت: «مرا با ماندگان و متخلفان جا گذاشتي؟»
پيامبر (ص) جواب داد: «کار مدينه جز با وجود من يا تو اصلاح نمي شود. خوشحال نيستي که جايگاه تو نسبت به من مثل جايگاه هارون نسبت به موسي (ع) باشد؟»
پيامبر (ص) مي خواست بگويد فقط علي (ع) مي تواند به جاي او بنشيند؛ وقتي او مي خواهد جاي دوري برود.
پيامبر مي خواست بگويد اگر من از ميانتان رفتم، برويد سراغ علي (ع).
***
مرد توي مسجد النبي دستش را گرفته بود سمت آسمان و مي گفت: «خدايا تو شاهد باش من در مسجد رسول تو، از مردم کمک خواستم، هيچ کس هيچ چيز نداد و دست خالي بيرون مي روم.»
مرد چند باري کمک خواسته بود و کسي به حرفش توجه نکرده بود. داشت از مسجد بيرون مي رفت که علي (ع) با دستش به او اشاره کرد. خود حضرت نماز مي خواند و در رکوع بود. انگشتش را به مرد نيازمند نشان داد و مرد انگشتر را از دست علي (ع) درآورد.
علي (ع) انگشترش را صدقه داد بي آنکه نمازش را بشکند. انگشتر خيلي قيمتي بود. در جنگي، علي (ع) طوق پسر حران از بزرگان دشمن را نابود کرده و انگشترش را آورده بود براي پيامبر (ص) و پيامبر (ص) هم دوباره داده بودش به علي (ع).
بعد از اينکه علي (ع) انگشترش را بخشيد، آثار وحي در صورت پيامبر (ص) ديده شد که او هم در مسجد نماز مي خواند و اين آيه نازل شد که: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزکاه و هم راکعون».
***
در سال دهم هجرت، پيامبر (ص) علي (ع) را با حکم قضاوت و داوري به يمن فرستاد. علي (ع) قبل از حرکت پيش پيامبر (ص) آمد و با تواضع گفت: «من جوانم و در طول عمرم داوري نکرده و قاضي نبوده ام.»
پيامبر (ص) دستش را روي سينه او گذاشت و گفت: «خدايا، قلب علي (ع) را هدايت کن و زبانش را از خطا سلامت بدار.»
بعد به علي (ع) گفت: «با کسي از در جنگ وارد نشو و سعي کن با نيروي منطق و خوش رفتاري مردم را به راه راست راهنمايي کني. به خدا قسم اگر خدا کسي را به وسيله تو هدايت کند، از آنچه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است.»
***
از حج آخر بر مي گشتند؛ حج وداع. محمد (ص) جايي ايستاد به اسم غدير خم.
گفت: «آنها که جلو رفته اند، برگردند. آنها که عقب مانده اند؛ برسند.»
به اصحابش گفت با جهاز شترها منبري درست کنند تا آخرين بند رسالتش را هم براي مسلمانان ابلاغ کند. اصحاب زين شترها را روي هم انداختند تا تلي از زين درست شد. وقتي همه آمدند، پيامبر (ص) بالاي تل رفت و برايشان خطبه خواند. گفت: «مرا در رسالتم چطور ديديد؟» و همه تصديق کردند. بعد آخر سر دست علي (ع) را بلند کرد و براي اينکه حرفش فراموش نشود يا حتي اشتباهي رخ ندهد، سه بار گفت: «هر که من مولاي او هستم، علي (ع) مولاي اوست. خدايا دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را.»
همه آمدند به مولاي جديد تبريک گفتند خيلي طول نکشيد البته که حرف پيامبر (ص) را فراموش کنند.
***
عيد غدير، محمد (ص) داشت جواني را براي جانشيني بعد از خودش معرفي مي کرد.
گفت: «وقتي به صحنه محشر مي آيم علي (ع) جلوتر از من است و پرچم حمد را به دست دارد.»
نماينده مردم نجد گفت: «اين حرف درباره کسي است که اختلاف در موردش زياد است.»
محمد (ص) تبسم کرد و گفت: «چرا اختلاف زياد است. نسبت علي (ع) به من، مثل سرم به بدنم است و در مقايسه با لباسم مثل دکمه ام.»
نماينده نجدي ها طاقت شنيدن خوبي ها و برتري هاي علي (ع) را نداشت. با عصبانيت بلند شد و گفت: «خدايا اگر اين حرف ها درست است، از آسمان بر من سنگ بباران.»
آيات اول سوره معراج همان جا نازل شد: «سال سائل بعذاب واقع…»
سنگي از آسمان آمد و او را کشت.
***
بعد از ماجراي غدير خم يکي از اصحاب معروف سراغ پيغمبر (ص) رفت و گفت: «وقتي شما مي گفتي هر کس من مولاي او هستم، علي (ع) مولاي اوست، جوان خوش قد و بالا و خوشبويي که کنار من ايستاده بود گفت رسول خدا رشته اي را بست که جز منافق آن را باز نمي کند.»
پيامبر (ص) دست آن صحابي را گرفت و گفت: «آن جواني که کنارت بود، انسان نبود، جبرئيل بود. خواست حرفم را درباره علي (ع) در ذهن شما محکم تر کند.»
اين صحابي البته چند وقت بعد نه حرف پيامبر (ص) يادش آمد و نه حرف جبرئيل.
***
حال پيامبر (ص) وخيم بود و نزديک رحلت. مهاجر و انصار هم کنار بالين او نشسته بودند. پيامبر (ص) به علي (ع) نگاه کرد و گفت: «برادر، وصيت مرا قبول مي کني؟»
علي (ع) گفت: «بله رسول خدا.» و به گريه افتاد.
پيامبر (ص) گفت: «بلال! شمشير و زره و اسب و شتر و سنگي را که در روزهاي گرسنگي موقع عبادت به شکمم مي بستم، بياور.»
بلال که بلند شد، پيامبر (ص)، انگشترش را درآورد و به علي (ع) گفت: «اين وسايل مخصوص من، ديگر مال توست. ببرشان به خانه خودت که بعد از من، رفتارها با تو عوض مي شود.»
علي (ع) وسايل را به چشم و صورت ماليد و در حضور مهاجر و انصار به خانه خودش برد.
***
پيامبر (ص) که از دنيا رفت، بنا به وصيتش علي (ع) مشغول غسل و کفن و دفن شد. انصار مدينه هم در سقيفه جمع شدند. سعد - پسر عباده رئيس انصار و بزرگ قوم خزرج- به شان مي گفت: «شما پيامبر (ص) را کمک کرديد تا اسلام ريشه گرفت. حق شماست که خليفه پيامبر (ص) از بين شما باشد.» انصار هم حرف هايش را تاييد کردند و مي خواستند با سعد بيعت کنند. يک نفر خبر جلسه سقيفه را به عمر پسر خطاب رساند. عمر از وسط مراسم کفن و دفن پيامبر (ص) بلند شد، ابوبکر را هم بلند کرد و رفتند سقيفه. ابوبکر که ديد خلافت را انصار دارند مي برند، گفت: «شما هميشه يار و ياور پيامبر (ص) بوديد و هيچ وقت چشمداشتي براي کمک هايتان نداشتيد. ولي ما فاميل رسول خدا (ص) بوديم، سابقه ما در اسلام از همه بيشتر است. قاعده اين است که خليفه از بين ما باشد.»
يک نفر از انصار گفت: «ما مي ترسيم خلافت از بين ما و شما بيرون برود و بشود آنچه نبايد بشود، پس خليفه از مهاجرين باشد ولي بعد از او يکي از انصار خليفه باشد و همين طور يکي در ميان خليفه عوض شود.»
عمر گفت: «عرب به حرف شما گوش نمي کند در حالي که پيامبر (ص) از بين ما بوده. خليفه بايد از قريش باشد. ما هم معاونت و وزارت را به انصار مي دهيم تا هيچ وقت بدون نظر آنها کاري انجام نشود.»
يک انصاري ديگر گفت: «مردم خام نشويد! قدرت در دستان شماست. شما بايد خليفه پيامبر (ص) باشيد. اسلام با شمشير شما بر اعراب مسلط شد. اگر مهاجرين قبول نمي کند، آنها را از اينجا بيرون مي کنيم. بروند به سرزمين خودشان و براي خودشان خليفه انتخاب کنند و ما هم خليفه خودمان را داشته باشيم.»
بشير - يکي از بزرگان قوم خزرج که به رئيس شدن سعد پسر عباده حسادت مي کرد- گفت: «ما از جنگ و جهاد و کمک به پيامبر (ص) دنبال رضاي خدا بوديم نه خلافت. رسول خدا (ص) از قريش بود و فاميل او به خلافت لايق تر هستند.»
همين موقع ابوبکر گفت: «من دعوت مي کنم با عمر پسر خطاب يا ابوعبيده بيعت کنيد.»
عمر و ابوعبيده گفتند: «ما جسارت نمي کنيم تا تو هستي.»
قبل از عمر و ابوعبيده، بشير (همان حسود) جلو پريد و با ابوبکر بيعت کرد. بعد عمر و ابوعبيده - رئيس قبيله اوس- هم که ديد بشير که از بزرگان خزرج است، بيعت کرده و براي اينکه سعد پسر عباده خليفه نشود، بيعت کرد و بعد از او همه اوسي ها بيعت کردند.
هنوز کفن پيامبر (ص) خشک نشده بود. نکردند قول و قرار بگذارند و جلسه را بيندازند براي بعد از مراسم خاکسپاري پيامبر. نکردند با آدم هايي مثل علي (ع) مشورت کنند. نکردند شوراي موقتي تشکيل بدند تا سر فرصت تصميم بگيرند. انگار نقشه اي از پيش تعيين شده باشد؛ با عجله و شتاب.
***
بني هاشم در خانه علي (ع) جمع شدند و با ابوبکر بيعت نکردند. عمر با عده زيادي به خانه علي (ع) آمد و بعد از ارعاب و تهديد، علي (ع) را همراه ديگران بردند براي بيعت گرفتن. به علي (ع) گفتند: «بيعت کن.» علي (ع) گفت: «من از شما به خلافت نزديک تر و لايق ترم. شما با استدلال نزديکي و فاميلي با رسول خدا (ص) خلافت را از انصار گرفتيد، من هم با همين استدلال با شما صحبت مي کنم. اگر انصاف داريد همان طور که انصار حرف شما را در نزديکي با رسول خدا (ص) قبول کردند، شما هم حرف مرا قبول کنيد که کسي از من به پيامبر (ص) نزديک تر نبود و اگر قبول نکنيد، ظلم آشکار کرده ايد.»
عمر پسر خطاب گفت: «ولت نمي کنيم تا بيعت کني.»
علي (ع) جواب داد: «تو داري شيري را مي دوشي که نصفش مال توست. امروز تو کار او را محکم کن که فردا ابوبکر آن را به تو بر گرداند. به خدا بيعت نمي کنم.»
ابوعبيده گفت: «اي ابالحسن، تو حالا جواني. اينها پير مردان قوم تو هستند. تو تجربه آنها را نداري. تو حالا خلافت اينها را قبول کن. اگر زنده ماندي بعد از اينها تو لايق خلافتي واقعاً.» ابوبکر گفت: «اگر بيعت نمي کني، مجبورت نمي کنم.»
***
علي (ع) گفت: «اي مهاجران، خدا را فراموش نکنيد. حق محمد (ص) را از خانه او به خانه خودتان منتقل نکنيد. خاندان او را از حق و مقام او در بين مردم دور نکنيد. به نظر شما قاري قرآن و فقيه در دين و مطلع از سنت و روش پيامبر (ص) در بين خاندان او نيست که بتواند بار خلافت را به دوش بکشد؟ از نفستان پيروي نکنيد.»
بشير اولين نفري که با ابوبکر بيعت کرد؛ گفت: «اگر انصار اين حرف ها را قبل از بيعت با ابوبکر شنيده بود، حتماً با تو بيعت مي کرد ولي چه مي شود کرد که ديگر بيعت انجام شده.»
علي (ع) که ديد هيچ کس حرکتي نمي کند؛ برگشت و آمد خانه، بي آنکه بيعت کرده باشد.
***
بعد از مدت کوتاهي بعضي از همان هايي که با ابوبکر بيعت کرده بودند؛ پشيمان شدند. خودشان همديگر را سرزنش مي کردند که چرا دست حق را گذاشتيم و دست باطل را گرفتيم. آنها منتظر بودند که علي (ع) خودش را نشان بدهد تا به پشتيباني او اقدامي کنند. علي (ع) اما تصميمش را گرفته بود. او سکوت کرده بود تا فتنه اي درست نشود بعد از رحلت رسول خدا (ص)، تا اسلامي که خيلي ها در اصلش طمع کرده بودند از بين نرود.
توي اين مدت نشسته بود در خانه و قرآن را جمع آوري مي کرد. با جديت اين کار را تمام کرد و اولين کتاب کامل قرآن را درست کرد.
شايد علي (ع) ترسيده بود. پيامبر (ص) مردم را به دو چيز سفارش کرده بود؛ کتاب خدا و اهل بيتش. حرمت و مقام اهل بيت (ع) را که نگه نداشته بودند، شايد ترسيده بود به خاطر هواي نفس قرآن را هم نديده بگيرند يا تحريف کنند.
***
در زمان خلافت ابوبکر، يهودي اي آمد پيشش و گفت: «اگر تو خليفه پيامبر (ص) هستي سوال دارم.»
ابوبکر گفت: «بپرس.» يهودي پرسيد: «خدا چه چيزي را ندارد، چه چيزي پيش خدا نيست و چه چيزي را خدا نمي داند؟»
ابوبکر عصباني شد و گفت: «سوال کافران را مي کني؟»
مسلمانان خواستند يهودي را بکشند که عبدالله پسر عباس جلويشان را گرفت و گفت با انصاف باشند. حالا که جواب سوالش را نمي دانيد ولش کنيد برود. يهودي را از دستشان درآورد و رد کرد. يهودي مي رفت و مي گفت: «اسلام از دست رفت. اينها نمي توانند جواب يک سوال را بدهند. رسول خدا (ص) کجاست؟ خليفه رسول خدا (ص) کجاست؟ پسر عباس دنبال يهودي آمد و گفت: «چه خبر است. بيا ببرمت پيش معدن علم تا جوابت را بشنوي.» ابوبکر و مردم هم با آنها همراه شدند و عده زيادي به خانه علي (ع) آمدند. ازدحام زياد شد. بعضي مي خنديدند و بعضي گريه مي کردند.
ابوبکر گفت: «اي ابالحسن! اين يهودي از من سؤالات کفرآميز مي پرسد.»
علي (ع) به يهودي گفت: «چه پرسيدي؟»
يهودي گفت: «مي گويم به شرطي که مثل اينها تصميم به کشتنم نگيري» و بعد سؤالش را پرسيد.
امام (ع) گفت: «جوابت را مي دهم به شرط اينکه منصفانه اسلام را قبول کني» و يهودي قبول کرد.
امام (ع) جواب داد: «چيزي که خدا ندارد زن و بچه و شريک است، چيزي که پيش خدا نيست، ظلم و ستم است که پيش او نيست و چيزي که خدا نمي داند اين گفته شما يهوديان است که مي گويند عزير پسر خداست که خدا براي خودش پسري نمي داند.»
يهودي شهادتين را خواند و گفت: «دستت را جلو بياور تا بيعت کنم. جواب اين سوال را جز وصي يک پيامبر نمي دانست.»
***
ابوبکر گفت: «علي (ع)، تو برطرف کننده گرفتاري ها هستي.» بعد رفت بالاي منبر و گفت: «مردم من بيعتم را از شما برداشتم. من را ول کنيد و برويد سراغ علي (ع).»
پسر خطاب که خبر دار شده بود، آمد و گفت: «اين چه حرفي است که مي زني؟ ما تو را انتخاب کرديم و پسنديديم.» بعد ابوبکر را از منبر پايين آورد تا ماجرا را تمام کند.
***
در زمان خلافت خليفه دوم کشيش هاي نجران مثل هر سال براي دادن جزيه به مدينه آمدند. خليفه دعوتشان کرد مسلمان شوند. کشيش گفت: «شما مي گوييد عرض بهشت خدا برابر عرض آسمان و زمين است. پس جهنم کجاست؟» عمر ساکت شد. مردم گفتند: «جوابش را بده تا نروند ما را مسخره کنند.» خليفه سرش را از شرم پايين انداخته بود و سکوت کرده بود که علي (ع) از در مسجد وارد شد. مردم خوشحال شدند و سراغ ايشان رفتند. عمر سوال کشيش را به علي (ع) گفت. امام (ع) جواب داد: «شب که مي شود روز کجاست به نظر شما کشيش؟» کشيش گفت: «بگذار از اين مرد بد اخلاق بپرسم که خليفه است؛ زميني که فقط يک بار خورشيد بر آن تابيد کجا بود؟» عمر گفت از اباالحسن بپرس. علي (ع) جواب داد: «آن زمين کف دريايي است که خدا براي موسي شکافت، نه قبل از آن آفتاب ديده بود نه بعد از آن.»
کشيش گفت: «درست گفتي، از چه چيزي هر چه برداريم کم نمي شود و بيشتر مي شود؟»
امام (ع) جواب داد: قرآن و علوم.
کشيش پرسيد: «اولين رسولي که خدا فرستاد و نه جن بود و نه انسان که بود؟»
امام (ع) گفت: «همان کلاغي بود که خدا فرستاد تا قابيل را از سرگرداني و چه کنم چه کنم با جنازه هابيل رها کند.»
کشيش گفت: «يک سوال ديگر دارم که بايد او جواب بدهد.» اشاره کرد به عمر و پرسيد: «خدا کجاست؟»
عمر عصباني شد. علي (ع) گفت: «عصباني نشو تا نگويد در جوابش مانده اي.» بعد رو کرد به کشيش و گفت: «هيچ جا از خدا خالي نيست و او چيزي نيست و بر چيزي نيست. او مکان را آفريده و خودش برتر از آن است که در مکاني باشد، قدرت و احاطه او بر همه آسمان و زمين است و … .»
کشيش شهادتين را گفت و با علي (ع) دست داد و گفت: «تو لايق جانشيني پيامبرتان هستي نه اين مرد بداخلاق.»
علي (ع) لبخند زد. عمر گفت: «خدا مرا گرفتار مشکلي نکند که تو آنجا نباشي اي ابالحسن، اگر تو نبودي من هلاک مي شدم.»
***
عبدالله پسر عباس با خلفه دوم مي رفتند. خليفه آيه اي را خواند و از علي (ع) يادي کرد. بعد گفت: «به خدا قسم علي (ع) لايق تر از ابوبکر و من بود براي خلافت.»
عبدالله گفت: «اين حرف را مي گويي و خلافت را همراه ابوبکر از او گرفته اي؟»
خليفه دوم مدتي ساکت شد و بعد گفت: «کاري که ما کرديم از روي عدالت نبود اما ترسيديم عرب به خاطر جنگ هايي که علي (ع) کرده و بزرگاني که کشته، خلافتش را قبول نکنند.»
پسر عباس با خودش گفت پيامبر (ص)، علي (ع) را به مهم ترين ميدان هاي جنگ مي فرستاد و او بزرگان و دشمنان را مي کشت و در هم مي شکست. چطور شد پيامبر آن وقت نترسيد و علي (ع) را کوچک نديد ولي تو و ابوبکر او را کوچک ديديد؟
عمر بعد از سکوتي باز به حرف آمد که: «گذشته ها گذشته ولي به خدا قسم ما در هيچ ماجرايي بدون نظر علي (ع) تصميم نمي گيريم و هيچ کاري را بدون مشورت با او انجام نمي دهيم.»
صبر کرد. حدود 25 سال، خار در چشم و تيغ در گلو. يک زماني قول داده بود به پيامبر (ص) که صبر کند. البته مشورت هم مي داد به خلفا. گاهگاهي هم اشاره مي کرد به حق غصب شده اش اما به هر حال توي اين مدت اصلي ترين کارش صبر کردن بود و تحمل کردن خار و تيغ.
***
بعد از قتل عثمان مردم به خانه علي (ع) حمله ور شدند تا با او بيعت کنند. علي (ع) گفت من احتياجي به رهبري شما ندارم ولي مردم اصرار کردند که به خاطر سابقه در اسلام و نزديکي او با پيامبر (ص) باکس ديگري بيعت نمي کنند. علي (ع) باز هم امتناع کرد و گفت: «من اگر وزير باشم بهتر است تا اينکه امير باشم. شما هر کس را انتخاب کنيد، من هم با او بيعت مي کنم.» مردم گفتند: «راهي نيست بايد قبول کني.» آن قدر ازدحام زياد شد که حسن (ع) و حسين (ع) زير دست و پا ماندند و لباس علي (ع) پاره شد. ايشان که ديد وضع اين طور است گفت: «پس برويد مسجد. بيعت نبايد پنهاني و در خانه من باشد.» بعد خودش هم به مسجد رفت. اولين نفري که بيعت کرد طلحه بود و دومين نفر زبير، مردم هم آمدند و بيعت کردند.
بعد از بيعت، علي (ع) براي مردم صحبت کرد و گفت: «اگر مردم جمع نشده بودند و اصرار نمي کردند و اگر خدا از دانشمندان و علما عهد نگرفته بود که در مقابل سيري ظالم و گرسنگي ضعيفان ساکت نباشند، افسار شتر خلافت را روي کوهانش مي انداختم تا هر جا مي خواهد برود.»
گفت که حکومت را با اکراه قبول مي کند و مردم بايد بدانند که امتحان مي شوند و فتنه ها مثل تکه هايي از شب روي سرشان مي بارد و تحملش سخت است جز براي کساني که اهل صبر و بصيرت باشند. گفت او همان علي (ع) زمان پيامبر (ص) است؛ قاطع و محکم. هر کس مالي از بيت المال را به ناحق برده باشد، حتي اگر مهريه زنش کرده باشد بر مي گرداند. گفت همه با هم برابر هستند و اگر کسي در راه خدا کاري انجام داده خدا پاداشش را مي دهد.
اين سخنراني کار خودش را کرد. عده اي که از بيعت و اصرار به علي (ع) براي خودشان آرزوهايي رشته کرده بودند، رشته هايشان پنبه شد و دل هايشان پر از کينه.
فتنه ها مثل تکيه هايي از شب تاريک يکي يکي پيدا شدند.
نكته
كفش باارزش
سپاهي كه همراه اميرالمؤمنين (ع) از مدينه حركت كرد براي جنگ جمل، در جايي به اسم ذي قار- بين كوفه و بصره - اطراق كرد تا نيروهاي كوفه هم برسند. يك روز حضرت علي (ع) نشسته بود و كفش اش را وصله مي كرد كه عبدالله پسر عباس سر رسيد. امام (ع) صدايش زد و گفت «اين كفش چقدر مي ارزد؟)
عبدالله به كفش كهنه و پر وصله و پينه نگاه كرد و گفت: «هيچ».
اميرالمؤمنين (ع) گفت: «به خدا قسم اين كفش برايم ارزشمندتر از حكومت بر شماست، مگر اينكه با اين حكومت حقي را بگيرم يا باطلي را نابود كنم.»
منابع:
- زندگاني اميرالمومنين (ع) سيد هاشم رسولي محلاتي . دفتر نشر فرهنگ اسلامي / 1374.
- داستان هاي الغدير / سيد رضا باقريان موحد/ انتشارات نصر/ 1379.
- سيماي علي (ع) از منظر اهل سنت/ محمد برفي/ نشر احسان/ 1380.
- غارات/ ابراهيم بن محمد ثقفي / ترجمه عزيرالله عطاردي / انتشارات عطارد/ 1373.
- مناقب مرتضوي/ محمد صالح الحسيني/ تصحيح کورش منصوري/ انتشارات روزنه/ 1380.
- امام علي (ع) از ولادت تا شهادت / علامه محمد کاظم قزويني / ترجمه علي کرمي/ انتشارات دليل/ 1379.
- خلاصه الغدير/ تلخيص يعقوب قاسملو
- سيري در الغدير/ محمد اميني نجفي.
منبع:نشريه آيه ويژه نامه دين و فرهنگ.
رابطه شب قدر با حجت زمان وامام عصر(عج)
خداوند متعال در چهارمین آیة سورة مبارکة قدر میفرماید:
تنزّل الملائکة و الرّوح فیها بإذن ربهّم من کلّ أمر.
فرشتگان و روح، در آن شب به دستور پروردگارشان با هر فرمانی (برای تقدیر هرکاری) فرود آیند.
فعل مضارع «تنّزل» دلالت بر تکرار و بقاء «لیلةالقدر» دارد، و در آیات سوم و چهارم سورة دخان نیز:
فیها یفرَق کلّ أمر حکیم.
در آن شب، هر فرمانی، برحسب حکمت صادر میشود
دلالت بر تجدد و دوام دارد. زیرا هیأت نحوی باب «تفعّل» اگر دلالت بر پذیرش یا تکلف یا هر دو مینماید. ظاهر این فعلها، خبر از تفریق و تنزل امر در لیلةالقدرهای آینده میدهد.
این امر که در زمان رسول خدا(ص) به آن حضرت نازل میشدهاست، در هر شب قدر، باید بر کسی نازل و تبیین و تحکیم یا کشف شود که به افق نبوت نزدیک و پیوسته باشد.
قبول اصل وصایت رسول اکرم(ص) و امامت، ناشی از این معنی و مبتنی بر همین اساس است.
هنگامی که کسی قرآن را به عنوان کلام خدا پذیرفت به این معنی که همة سورهها و آیات آن را پذیرفته است و یک مسلمان واقعی هم کسی است که تسلیم همة آیات قرآن باشد، پس هر مسلمانی الزاماً باید سورة قدر، و از آن سوره شب قدر، و استمرار آن را تا قیامت بپذیرد و لازمة پذیرفتن آن، آیة (تنزّل الملائکة…) که هر فرد با ایمانی ناگزیر از قبول آن است، این است که بپذیرد که در شب قدر فرشتهها و روح از جانب پروردگار با هر امری فرود میآیند و این امر یک متولی و ولی میخواهد که متولی و ولی آن امر باشد. اینکه خداوند در آیات سوم و چهارم سوره دخان میفرماید:
در آن شب هر فرمانی، برحسب حکمت صادر میشود٭ فرمانی از جانب ما، و ما همواره فرستندة آن بودهایم.
دلالت بر تکرار و تجدید فرق و ارسال در آن شب دارد و به این معنا که آن شب، فرشتگان و روح، در هر سال، دائماً نازل میشوند؛ پس باید به طور مدام شخصی به عنوان «ولی» این امر باشد که به سوی او نازل و ارسال گردند که او همان ولی جهان و جهانیان خواهد بود؛ و هم اوست که اطاعتش بر همگان واجب است.
به همین سبب، هرکس ادعا کرد که من ولی امر هستم، باید ثابت کند که این امر توسط فرشتگان و رو ح بر او نازل شده و میشوند، و چون هیچ کس جز پیامبر و اوصیاء معصومینش(ع) نمیتوانند مدعی این امر باشند و اساساً هم نیستند، باید از اوصیاء و پیامبر همواره کسی باشد که در شب قدر توسط روح و فرشتگان از جانب یزدان هر امری بر او نازل شود.
آیة مورد بحث، یکی از مستدلترین آیات قرآن کریم بر ضرورت وجود همیشگی یک ولی امر از جانب خداست که امین بر حفظ و اجزاء و اداء امرالهی باشد، و آن همان امام معصوم(ع) است.
و هرکس نزول پیوستة فرشتگان و روح را در شب قدر بپذیرد که اگر به قرآن ایمان دارد باید بپذیرد، ناگزیر باید ولی امر را هم بپذیرد وگرنه کافر به بعضی از آیات قرآن خواهد بود، که در آن صورت چنین کسی بنابر بیان خود قرآن کریم کافر واقعی است.
چنان که خداوند در آیات 150 و 151 سورة نساء میفرماید:
إنّ الّذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلک سبیلاً٭ أولئک هم الکافرون حقّاً و أعتدنا للکافرین عذاباً مهینا .
کسانی که به خدا و پیامبران خدا کافر شدهاند و میخواهند بین خدا و رسولانش جدایی اندازند و میگویند به برخی ایمان میآوریم و به بعضی کافر میشویم و میخواهند در این میان (بینابین) اتخاذ کنند، اینان حقا کافرند و ما برای کفرکیشان عذاب خوارکنندهای مهیا کردهایم.
و میبینید که خداوند، کسانی را که پارهای از آیات خدا را بپذیرند و برخی را نپذیرند، کافر حقیقی میداند.
بنابراین مؤمن حقیقی کسی است که هم استمرار لیلةالقدر را تا قیامت پذیرا باشد و هم وجود حجت زمان و ولی امر، و امام معصومی که امر الهی را دریافت میکند و امین بر آن در جهت پاسداری، بهکار بستن و اداء باشد، قبول کند؛ یعنی همان بزرگواری که در زمان وجود مقدس بقیةالله الاعظم حضرت مهدی(عج) میباشد و به همین سبب پیامبر خاتم(ص) بنابر آنچه شیعه و سنی از آن حضرت نقل کردهاند، فرمودند:
من أنکر المهدی فقد کفر.2
کسی که وجود مهدی را انکار کند، رهسپار دیار کفر شده است.
و در کتب شیعه، از این قبیل احادیث فراوان است، و از آن جمله، از امام صادق(علیه السّلام) و آن حضرت از پدر ارجمندشان و از آن طریق از جد عالیقدرشان و از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمودهاند:
القائم من ولدی اسمه إسمی و کنیته کنیتی و شمائله شمائلی و سنّته سنتی یقیم النّاس علی ملتّی و شریعتی و یدعوهم إلی کتاب الله عزّوجلّ، من أطاعه أطاعنی و من عصاه عصانی، و من أنکره فی غیبته فقد أنکرنی، و من کذبه فقد کذّبنی، و من صدّقه فقد صدّقنی، إلی الله اشکو المکذّبین لى فى أمره، و الجاهدین لقولی و المضلّین لأمتّی عن طریقته و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبف ینقلبون.1
قائم از فرزندان من است اسم او اسم من «محمد» و کنیة او، کنیه من «ابوالقاسم» و سیمای او سیمای من و سنت او سنت من است، دین و آیین و ملت و شریعت مرا در بین مردم برپا میدارد و آنان را به کتاب خدای عزوجل فرامیخواند. کسی که او را طاعت کند، مرا پیروی کرده و کسی که او را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده است و کسی که او را در دوران غیبتش انکار کند، تحقیقاً مرا انکار کرده و کسی که او را تکذیب کند هر آینه مرا تکذیب کرده و کسی که او را تصدیق کند، هر آینه مرا تصدیق کرده است. از آنها که مرا دربارة او تکذیب کرده و گفتار مرا در شأن او انکار میکنند و امت مرا از راه او گمراه میسازند، به خدا شکایت میبرم. بهزودی آنها که ستم کردند و میدانند که بازگشتشان به کجا است و سرنوشتشان چگونه است (و چگونه در دگرگونیها مجازات ستمگریهای خود را در دنیا و آخرت خواهند دید).
در این حدیث شریف انکار و تکذیب امام عصر، اروحنا فداه، انکار و تکذیب پیامبر به حساب آمده است، و در نتیجه همة پیامبران را انکار کرده، که همان رهسپاری به وادی کفر خواهد بود.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیری دربارة نزول فرشتگان و روح، در شب قدر میگوید:
فرشتگان و روح القدس، در شب قدر، بر امام زمان(علیه السّلام) نازل میشوند و آنچه را از مقدرات سالانة بشر، نوشتهاند، به او تقدیم میدارند.
و همین محدث مورد وثوق از حضرت امام باقر(علیه السّلام) نقل کرده، که وقتی از حضرتش پرسیدند: آیا شما میدانید که لیلة القدر کدام شب است؟ حضرت فرمودند:
چگونه ندانیم، و حال آنکه در شب قدر فرشتگان برگرد ما طواف میکنند.
حضرت امام سجاد(علیه السّلام)، در این باره، میفرمایند:
همانا سال به سال در شب قدر تفسیر و بیان کارها، بر ولی امر (امام زمان(علیه السّلام)) فرود میآید.
و نیز آن حضرت(ع) فرمودهاند:
ای گروه شیعه، با سورة « انا انزلناه فی لیلة القدر» با مخالفین امامت ائمه معصومین(علیهم السّلام) مخاصمه و مباحثه (و اتمام حجت) کنید تا کامیاب و پیروز شوید، به خدا که آن سوره، پس از پیغمبر اکرم(ص) حجت خدای تبارک و تعالی است بر مردم، و آن سوره آقای دین شماست و نهایت دانش و آگاهی ماست. ای گروه شیعه، با «حم و الکتاب المبین؛ انا انزلناه فی لیلة مبارکة اناکنا منذرین» مخاصمه و مناظره کنید، زیرا این آیات مخصوص والیان امر امامت بعداز پیامبر اکرم(ص) است.
همچنین از رسول اکرم (ص) نقل شده است، که به اصحابشان فرمودهاند:
به شب قدر ایمان بیاورید، زیرا آن شب برای علی بن ابیطالب(علیه السّلام) و یازده نفر از فرزندان او پس از من خواهد بود.
از آنچه که نگارش یافت، استفاده میشود که شب قدر تا قیامت باقی است و در هر شب قدر هم ولی امر و صاحب امری هست که آن امر را دریافت دارد، که در زمان ما صاحب آن امر صاحب بزرگوار ما حضرت حجة بن الحسن المهدی، ارواحنا فدا، است و برای آنکه بهتر بدانیم که لیلةالقدر بیانگر مقام شامخ ولایت اهل بیت(علیهم السّلام) و امامت آنان تا روز رستاخیز میباشد. حدیثی را هم که در بخش فضیلتهای حضرت فاطمة زهرا(علیها السّلام) است، ملاحظه میکنیم که در آن به طور کنایه از آن بانوی عظیم القدر تعبیر به لیلةالقدر شده است و آن در تفسیر فرات بن ابراهیم از حضرت صادق(علیه السّلام) نقل شده که فرمودهاند:
«ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم»، «شب قدر» فاطمه و «قدر» خداست، پس کسی که فاطمه(علیها السّلام) را آنگونه که باید، بشناسد، شب قدر را درک کرده است.
و این اشاره به مقام ولایت آن بانوی معصوم (علیها السّلام) نیز دارد.
و از طرفی، همانگونه که در شب قدر امر حق بر امام به حق فرود میآید، نزولگاه نور پاک امامان معصوم(علیهم السّلام) نیز وجود مقدس فاطمة زهرا(علیها السّلام) است؛ که حقیقتاً هرکس آن بانو را شناخت و به عظمت مقام فرزندان معصومش و همسر مظلوم و معصومش پیبرد، شب قدر را درک کرده است.

مهمترين مناسبت ماه مبارك رمضان، شب قدر است كه هماره مورد توجه مؤمنين بوده و خواهد بود. آنچه در پيش روي داريد بحثي پيرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير شريف الميزان است كه در دو سوره «قدر» و «دخان» مطرح گرديده است.
شب قدر يعني چه؟
مراد از قدر، تقدير و اندازهگيري است و شب قدر شب اندازهگيري است و خداوند متعال در اين شب حوادث يك سال را تقدير ميكند و زندگي، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و اموري از اين قبيل را در اين شب مقدر ميگرداند.
شب قدر كدام شب است؟
در قرآن كريم آيهاي كه به صراحتبيان كند شب قدر چه شبي است ديده نميشود. ولي از جمعبندي چند آيه از قرآن كريم ميتوان فهميد كه شب قدر يكي از شبهاي ماه مبارك رمضان است. قرآن كريم از يك سو ميفرمايد: «انا انزلناه في ليلة مباركة» . اين آيه گوياي اين مطلب است كه قرآن يكپارچه در يك شب مبارك نازل شده است و از سوي ديگر ميفرمايد: «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» . و گوياي اين است كه تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر ميفرمايد: «انا انزلناه في ليلة القدر» . از مجموع اين آيات استفاده ميشود كه قرآن كريم در يك شب مبارك در ماه رمضان كه همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما اينكه كدام يك از شبهاي ماه رمضان شب قدر است، در قرآن كريم چيزي بر آن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار ميتوان آن شب را معين كرد.
در بعضي از روايات منقول از ائمه اطهار عليهم السلام شب قدر مردد بين نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان است و در برخي ديگر از آنها مردد بين شب بيست و يكم و بيست و سوم و در روايات ديگري متعين در شب بيست و سوم است . و عدم تعين يك شب به جهت تعظيم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نكنند.
پس از ديدگاه روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام شب قدر از شبهاي ماه رمضان و يكي از سه شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم است. اما روايات منقول از طرق اهل سنتبه طور عجيبي با هم اختلاف داشته و قابل جمع نيستند ولي معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم ماه رمضان. شب قدر است و در آن شب قرآن نازل شده است.
تكرار شب قدر در هر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالي كه قرآن در آن نازل شد نيستبلكه با تكرار سالها، آن شب نيز تكرار ميشود. يعني در هر ماه رمضان شب قدري است كه در آن شب امور سال آينده تقدير ميشود. دليل بر اين امر اين است كه:
اولا: نزول قرآن بطور يكپارچه در يكي از شبهاي قدر چهارده قرن گذشته ممكن است ولي تعيين حوادث تمامي قرون گذشته و آينده در آن شب بيمعني است.
ثانيا: كلمه «يفرق» در آيه شريفه «فيها يفرق كل امر حكيم» . در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را ميرساند و نيز كلمه «تنزل» در كريمه «تنزل الملئكه والروح فيها باذن ربهم من كل امر» به دليل مضارع بودنش دلالتبر استمرار دارد.
ثالثا: از ظاهر جمله «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» چنين برميآيد كه مادامي كه ماه رمضان تكرار ميشود آن شب نيز تكرار ميشود. پس شب قدر منحصر در يك شب نيستبلكه در هر سال در ماه رمضان تكرار ميشود.
در اين خصوص در تفسير برهان از شيخ طوسي از ابوذر روايتشده كه گفت: به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض كردم يا رسول الله آيا شب قدر شبي است كه در عهد انبياء بوده و امر به آنان نازل ميشده و چون از دنيا ميرفتند نزول امر در آن شب تعطيل ميشده است؟ فرمود: «نه بلكه شب قدر تا قيامت هست» .
عظمت شب قدر
در سوره قدر ميخوانيم: «انا انزلناه في ليلة القدر وما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر». خداوند متعال براي بيان عظمتشب قدر با اين كه ممكن بود بفرمايد: «وما ادريك ما هي هي خير من الف شهر» يعني با اين كه ميتوانست در آيه دوم و سوم به جاي كلمه «ليلة القدر» ضمير بياورد، خود كلمه را آورد تا بر عظمت اين شب دلالت كند. و با آيه «ليلة القدر خير من الف شهر» عظمت اين شب را بيان كرد به اين كه اين شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن اين شب از هزار ماه، بهتر بودن از حيث فضيلت عبادت است. چه اين كه مناسب با غرض قرآن نيز چنين است. چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به خدا نزديك و به وسيله عبادت زنده كند. و احياء يا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ (با اينكه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش يك شب قدر است).
حضرت فرمود: «عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار ماهي كه در آن شب قدر نباشد. » .
وقايع شب قدر
1- نزول قرآن
ظاهر آيه شريفه «انا انزلناه في ليلة القدر» اين است كه همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبير به انزال كرده كه ظهور در يكپارچگي و دفعي بودن دارد نه تنزيل كه ظاهر در نزول تدريجي است.
قرآن كريم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول يكباره در يك شب معين.
2- نزول تدريجي در طول بيست و سه سال نبوت پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم).
آياتي چون «قرانا فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث ونزلناه تنزيلا» نزول تدريجي قرآن را بيان ميكند.
در نزول دفعي (و يكپارچه)، قرآن كريم كه مركب از سورهها و آيات استيك دفعه نازل نشده استبلكه بصورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آياتي كه درباره وقايع شخصي و حوادث جزيي نازل شده ارتباط كامل با زمان و مكان و اشخاص و احوال خاصهاي دارد كه درباره آن اشخاص و آن احوال و در آن زمان و مكان نازل شده و معلوم است كه چنين آياتي درست در نميآيد مگر اينكه زمان و مكانش و واقعهاي كه دربارهاش نازل شده رخ دهد به طوري كه اگر از آن زمانها و مكانها و وقايع خاصه صرف نظر شود و فرض شود كه قرآن يك باره نازل شده، قهرا موارد آن آيات حذف ميشود و ديگر بر آنها تطبيق نميكنند، پس قرآن به همين هيئت كه هست دوبار نازل نشده بلكه بين دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصيل است. همان اجمال و تفصيلي كه در آيه شريفه «كتاب احكمت اياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن كريم به صورت اجمال و يكپارچه بر پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و در طول بيست و سه سال به تفصيل و به تدريج و آيه به آيه نازل گرديد.
2- تقدير امور
خداوند متعال در شب قدر حوادث يك سال آينده را از قبيل مرگ و زندگي، وسعتيا تنگي روزي، سعادت و شقاوت، خير و شر، طاعت و معصيت و… تقدير ميكند.
در آيه شريفه «انا انزلناه في ليلة القدر» كلمه «قدر» دلالتبر تقدير و اندازهگيري دارد و آيه شريفه «فيها يفرق كل امر حكيم» كه در وصف شب قدر نازل شده استبر تقدير دلالت ميكند. چون كلمه «فرق» به معناي جدا سازي و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است. و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعهاي كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازهگيري مشخص سازند. امور به حسب قضاي الهي داراي دو مرحلهاند، يكي اجمال و ابهام و ديگري تفصيل. و شب قدر به طوري كه از آيه «فيها يفرق كل امر حكيم» برميآيد شبي است كه امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصيل بيرون ميآيند.
3- نزول ملائكة و روح
بر اساس آيه شريفه «تنزل الملئكة والروح فيها باذن ربهم من كل امر» ، ملائكة و روح در اين شب به اذن پروردگارشان نازل ميشوند. مراد از روح آن روحي است كه از عالم امر است و خداي متعال دربارهاش فرموده است «قل الروح من امر ربي» . در اين كه مراد از امر چيست؟ بحثهاي مفصلي در تفسير شريف الميزان آمده است كه به جهت اختصار مبحثبه دو روايت در مورد نزول ملائكة و اينكه روح چيستبسنده ميشود.
الف: پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: وقتي شب قدر ميشود ملائكهاي كه ساكن در «سدرة المنتهي» هستند و جبرئيل يكي از ايشان است نازل ميشوند در حالي كه جبرئيل به اتفاق سايرين پرچمهايي را به همراه دارند.
يك پرچم بالاي قبر من، و يكي بر بالاي بيت المقدس و پرچمي در مسجد الحرام و پرچمي بر طور سينا نصب ميكنند و هيچ مؤمن و مؤمنهاي در اين نقاط نميماند مگر آنكه جبرئيل به او سلام ميكند، مگر كسي كه دائم الخمر و يا معتاد به خوردن وشتخوك و يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد .
ب: از امام صادق عليه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئيل بزرگتر است و جبرئيل از سنخ ملائكة است و روح از آن سنخ نيست مگر نميبيني خداي تعالي فرموده: «تنزل الملئكة والروح» پس معلوم ميشود روح غير از ملائكة است .
4- سلام و امنيت
قرآن كريم در بيان اين ويژگي شب قدر ميفرمايد: «سلام هي حتي مطلع الفجر» . كلمه سلام و سلامتبه معناي عاري بودن از آفات ظاهري و باطني است. و جمله «سلام هي» اشاره به اين مطلب دارد كه عنايت الهي تعلق گرفته استبه اين كه رحمتش شامل همه آن بندگان بشود كه به سوي او روي ميآورند و نيز به اينكه در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به اين معنا كه عذابي جديد نفرستد. و لازمه اين معنا اين است كه در اين شب كيد شيطانها هم مؤثر واقع نشود چنانكه در بعضي از روايات نيز به اين معنا اشاره شده است.
البته بعضي از مفسرين گفتهاند: مراد از كلمه «سلام» اين است كه در شب قدر ملائكة از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام ميدهند.
در شب قدر از خدا چه بخواهیم؟
-در حدیث داریم که از پیامبر اکرم صل الله علیه و اله پرسیدند در شب قدر چه بخواهیم ؟ ایشان فرمودند: «عافیت بخواهید.»
“بیماری ضد عافیت است، داشتن فرزند نا صالح ضد عافیت است، همسایه بد ضد عافیت است، قرض و گرفتاری ضد عافیه است ، بی آبرویی ضد عافیت است، هر چیز بدی ضد عافیت است، پس در عافیت خواستن همه چیز هست.”
پس بهترین دعا برای خود و دیگران در شب های قدر طلب عافیت است.
همه دعاها را به همراه عافیت بخواهید.
“این دعا را اول صبح به فارسی یا عربی بگویید:"اللهم عافنا فی جمیع الامور
خدایا در همه کارها به ما عافیت بده. آیت الله فاطمی نیا
رهبر معظم انقلاب ( 95/04/05 ) :
کسی که بهعنوان دفاع_از_اهل_بیت (ع) میرود در واقع دارد از جامعه و شهرهای خود دفاع میکند؛ این دفاع_از_ایران است.
در جنگ_نامتقارن دشمنان با ایران، آنها نمیدانند چه قدرتی در ایمان به خدا و جهاد وجود دارد.آنها داعش را برای شکست جمهوری اسلامی ساختند؛ عراق و شام مقدمه بود تا ایران را زمینگیر کنند اما قدرت جمهوری اسلامی آنها را در همانجا زمینگیر کرد
هر جا به انقلاب و روحیهی انقلابی تکیه کردیم، پیش رفتیم؛ هر جا از ارزشها کوتاه آمدیم و برای خوشایند عناصر استکبار حرف را جویدیم و خوردیم، عقب ماندیم، راه پیشرفت، احیای روحیهی انقلابی و مجاهدت است.
در بحرین یک اقلیت جابر و خودخواه بر اکثریت ظلم میکنند. حالا هم عالم مجاهد آقای شیخ عیسی قاسم را مورد تعرض قرار دادند؛این حماقت و بلاهت است-شیخ عیسی کسی بود که مانع حرکات تند میشد-این بیعقلها نمیفهمند که برداشتن شیخ_عیسی_قاسم یعنی برداشتن مانع از مقابل جوانان پرشور بحرینی علیه حکومت. دیگر هیچ مانعی نمیتواند این جوانها را ساکت کند
مقام معظم رهبری : 91/07/23 )
ما اگر پیشرفت همهجانبه را به معنای تمدنسازی نوین اسلامی بگیریم - بالاخره یک مصداق عینی و خارجی برای پیشرفت با مفهوم اسلامی وجود دارد؛ اینجور بگوئیم که هدف ملت ایران و هدف انقلاب اسلامی، ایجاد یک تمدن نوین اسلامی است؛
این محاسبهی درستی است - این تمدن نوین دو بخش دارد: یک بخش، بخش ابزاری است؛ یک بخش دیگر، بخش متنی و اصلی و اساسی است. به هر دو بخش باید رسید.
آن بخش ابزاری چیست؟
بخش ابزاری عبارت است از همین ارزشهائی که ما امروز به عنوان پیشرفت کشور مطرح میکنیم: علم، اختراع، صنعت، سیاست، اقتصاد، اقتدار سیاسی و نظامی، اعتبار بینالمللی، تبلیغ و ابزارهای تبلیغ؛ اینها همه بخش ابزاری تمدن است؛ وسیله است. البته ما در این بخش در کشور پیشرفت خوبی داشتهایم. کارهای زیاد و خوبی شده است؛ هم در زمینهی سیاست، هم در زمینهی مسائل علمی، هم در زمینهی مسائل اجتماعی، هم در زمینهی اختراعات - که شما حالا اینجا نمونهاش را ملاحظه کردید و این جوان عزیز برای ما شرح دادند - و از این قبیل، الی ماشاءاللّه در سرتاسر کشور انجام گرفته است.
در بخش ابزاری، علیرغم فشارها و تهدیدها و تحریمها و این چیزها، پیشرفت کشور خوب بوده است.
اما بخش حقیقی، آن چیزهائی است که متن زندگی ما را تشکیل میدهد؛ که همان سبک زندگی است که عرض کردیم. این، بخش حقیقی و اصلی تمدن است؛ مثل مسئلهی خانواده، سبک ازدواج، نوع مسکن، نوع لباس، الگوی مصرف، نوع خوراک، نوع آشپزی، تفریحات، مسئلهی خط، مسئلهی زبان، مسئلهی کسب و کار، رفتار ما در محل کار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعالیت سیاسی، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهای که در اختیار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئیس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پلیس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهای ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بیگانه؛ اینها آن بخشهای اصلی تمدن است، که متن زندگی انسان است.
امیر المومنین و الگوی اخلاقی یک مدیر اسلامی!
با واکاوی متون زرین نهج البلاغه به عباراتی برمی خوریم که مشعل روشنگر مسیر اداره امور و مدیریت را به دستان پویندگان رستگاری و عدالت می دهد و بایدها و نبایدهای مدیریت را بیان می کند. صفات مدیر صالح را از زبان الگوی مدیران دریابیم.
1) مردم داری:
حضرت علی (ع) در این مورد می فرمایند: «با مردم فروتن باش، نرمخو و مهربان باش، گشاده رو و خندان باش. در نگاه هایت و در نیم نگاه و خیره شدن به مردم، به تساوی رفتار کن، تا بزرگان در ستمکاری تو طمع نکنند، و ناتوان ها در عدالت تو مایوس نگردند
2) اخلاق مدیریتی:
حضرت علی (ع) می فرمایند:با مردم، به هنگام دیدار و در مجالس رسمی و در مقام داوری، گشاده رو باش و از خشم بپرهیز، که سبک مغزی، به تحریک شیطان است، و بدان! آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد، از آتش جهنم دور، و آنچه تو را از خدا دور می سازد، به جهنم نزدیک می کند.»
3) اجرای عدالت:
مدیر اسلامی اگر عدالت را در جامعه اجرا نماید. نگاه مردم به نظام خوش بین شده و باعث بقای نظام خواهد شد هر چند این عدالت برای عده ای ناخوشایند است، اما برای عموم مردم مطلوب و خوشایند می باشد.
حضرت در نهج البلاغه می فرماینددر اجرای عدالت گشایش است و اگر کسی از عدل به تنگ آید، ستم را سختتر یابد
4) ساده زیستی و زهد:
حضرت زهد و ساده زیستی را اینگونه تعریف می کنند: « ای مردم، زهد یعنی کوتاه کردن آرزو، و شکرگزاری برابر نعمت ها و پرهیز در برابر محرّمات. پس اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم سازید، تلاش کنید که حرام بر صبر شما غلبه نکند و در برابر نعمت ها، شکر یادتان نرود.
5) رعایت حال محرومان:
حضرت علی (ع) می فرماینددر طبقه کم درآمد جامعه، خدا را در نظر بگیرید، آنان که راه چاره ندارند و از درویشان و نیازمندان و بینوایان و از بیماری بر جای ماندگانند
6) عفو و گذشت و مدارا با عموم جامعه:
دراین خصوص امام علی (ع) می فرمایند: ای مالک از گناهان مردم درگذر، چنانچه دوست داری خدا گناهانت را بر تو ببخشاید و عفو فرمایید، چه تو برتر آنی و آن که بر تو ولایت دارد از تو برتر است و خدا از آن که تو را ولایت دارد، بالاتر
7) ارتباط نزدیک با مردم:
حضرت علی (ع) در این مورد به مالک اشتر توصیه می فرمایند: ای مالک، خود را زیاد از رعیت پنهان مکن که پنهان شدن والیان از رعیت، نمونه ای است از تنگ خویی و کم اطلاعی در کارها، چون نهان شدن از رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز می دارد
8) اولویت بندی اشتغالات:
یعنی نباید زیادی کارها یک مدیر اسلامی را سردرگم سازد ،کادرسازی و پرورش نیرو لازم دارد. در این باره حضرت امیرالمومنین علی (ع) به مالک اشتر این چنین می فرمایند: بر سر هر یک از کارهایت مهتری از آنان بگمار که نه بزرگی کار، او را ناتوان سازد و نه بسیاری آن، وی را پریشان
9) اطاعت الهی:
یعنی مدیر غضب خداوند را پیش از همه غضب ها مدنظر داشته و طاعت او را بر همه طاعت ها مقدم بدارد. حضرت علی (ع) در این مورد میفرمایند: مطیع مافوق بودن نباید منجر به معصیت خداوند گردد
10) عدم ترس از برکناری:
یعنی اگر مدیر اسلامی روزی از سمت خود به هر دلیلی به سمتی پایین تر تنزل پیدا کرد وظیفه دارد که این وضع موجود را بپذیرد و در خطی قرار نگیرد که مخالف مصالح جاری جامعه باشد. چرا که هدف یک مدیر اسلامی جلب رضای الهی و پیشبرد آرمان های اسلام و انقلاب است، نه چیز دیگر. حضرت علی (ع) در این خصوص می فرمایند: نباید بر آنچه از دست داده اید تاسف بخورید
11) حفظ و حراست از بیت المال و ارزشهای اسلامی:
در این مورد حضرت امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند: « به خدا سوگند، اگر ببینم آن بیت المال به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز می گردانم، که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را تحمل نکند، ستم را هرگز تحمل نخواهد کرد.»
تنظیم و تخلیص: گروه دین و اندیشه (بااندکی دخل و تصرف )
منبع: تحلیلگران جوان آریا ، علیرضا تاجریان
این جزو و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده به اکراه می رود
آبستن عزای عظیمی است کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود
امشب فروفتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود
(قیصر امین پور)