راست قامتي جاودانه
«اشخاصي بودند كه آنقدري كه من از آنها مي شناسم از ابرار بوده اند از اشخاص متعهد بوده اند كه در رأس آنها مرحوم شهيد بهشتي است.»
«امام خميني(ره)»
وقتي نام بهشتي در مقابل چشمان هركسي كه اندكي با انقلاب و تاريخ آن از شكل گيري تا تولد و حيات چند سال اول آن آشنا است ظاهر مي شود، خود به خود اين اسم را با عباراتي چون شوراي انقلاب، قوه قضائيه، قانون اساسي، مجلس خبرگان، شوراي عالي قضايي، حزب جمهوري اسلامي، لايحه قصاص، مركز اسلامي هامبورگ، ديوان عالي كشور و برخي عبارات ديگر عجين مي يابد. كمتر كسي از آشنايان انقلاب اسلامي ايران را چه در داخل و چه در خارج از كشور مي توان يافت كه با نام بهشتي آشنا نباشد. او نه فقط در هفت تير جسمش مورد ترور واقع شد ، بلكه در طول زندگي پر تلاشش بارها شخصيتش نيز مورد هجوم و ترور جفاكاران كج انديش و دشمنان حسابگر قرار گرفت اما براي عمق بخشيدن به آن آشنايي، اندكي بايد به عقب برگشت و رد پاي او را از محله «لنبان» اصفهان جست و بايد دنبال اين رد پا را گرفت تا به محله «قلهك» تهران رسيد. خانه اي كه به خاطر مالكيت آن ،جفاكاران اشرافيت را به او نسبت دادند و وقتي سادگي سيدمحمد همه اين توطئه ها را خنثي كرد همانها براي سفر او به آلمان بهانه ها آوردند و بهشتي در اوج مشكلات اجرايي كشور مجبور بود يادآوري كند كه رژيم طاغوت به خاطر وساطت آيت الله خوانساري گذرنامه داده بود تا خواسته آيت الله ميلاني براي اعزام سيدمحمد به هامبورگ اجرا شود. اما سيد داستان ما با اين زخم آشنايي ديرين دارد و آن به زماني برمي گردد كه رژيم طاغوت پس از بازگشت بهشتي از آلمان براي تخريب شخصيت وي به عنوان يكي از نيروهاي مهم مبارز اتهام وهابي بودن را به او مي زند. انگشت اين اتهام براي اين به سوي وي نشانه مي رود كه او مدافع سرسخت وحدت شيعه و سني بود و تلاش مي كرد اختلاف اين دو مكتب را كنار گذارد، چنانچه تعدد دفعات اقتداي متفكران سني به اين عالم تشيع نشانگر اين مطلب بود.
يك بار وقتي پس از اوج گيري جوسازي ها توسط جريان ليبرالها دوستان از وي مي خواهند تا جريان را با امام درميان بگذارد، بيماري امام را بهانه قرار مي دهد و مي گويد حال امام مساعد نيست تا اين مسائل با وي مطرح شود و اين همه در كنار تلاشهاي امپرياليستهاي خبري براي تخريب شخصيت وي بود. نسل جديد انقلاب به ياد دارند كه يك سال در سالگرد واقعه طبس يك سيد روحاني در صحنه تلويزيون ظاهر شده و با جملات انگليسي به پاسخ خبرنگاران مي پردازد .او همان سيدي بود كه در سال ۱۳۱۱ در چهارده سالگي در خانه تحصيلات خود را آغاز كرده بود و در شهريور ۱۳۲۱ به حوزه صدر اصفهان رفته تا سال ۱۳۲۵ كه به قم آمد در آنجا تحصيل نمود. سيدمحمد در تعريف اين سالها مي گويد: «در قم در مدرسه حجتيه اقامت كردم و تا فروردين ۱۳۲۶ به تكميل تحصيل سطح مكاسب و كفايه مشغول بودم. به درس مرحوم آيت الله داماد، اردكاني، يزدي و اساتيد ديگر مي رفتم. از فروردين ۱۳۲۶ درس خارج را در حضور مرحوم آيت الله داماد آغاز كردم و در درس امام خميني(ره) و آيت الله بروجردي هم حاضر مي شدم. علاوه بر اين مدت كوتاهي به درس مرحوم آيت الله حجت و مرحوم آيت الله محمد تقي خوانساري مي رفتم. در سال ۱۳۲۹ به نظرم رسيد كه تحصيلات دانشگاهي هم داشته باشم و در اين فاصله همزمان با اين تحصيلات در دانشكده الهيات هم شركت كردم و داوطلبانه در امتحان ديپلم شش ادبي شركت كردم و تا ليسانس ادامه دادم. سال تحصيلي ۳۰-۱۳۲۹ كه مقارن با سال سوم دانشگاه بود به تهران آمدم.» (بازشناسي يك انديشه ص ۱۵) او در مورد دوستان خود مي گويد: «با آقايان مطهري، موسي شبيري زنجاني، موسي صدر، مكارم شيرازي، مرحوم دكتر مفتح، آذري قمي، روحاني، مشكيني و رباني شيرازي هم مباحثه بودم.» (بازشناسي يك انديشه ص ۲۶) بهشتي به زبانهاي عربي، انگليسي و آلماني تسلط داشت و با زبان فرانسه نيز ناآشنا نبود.
وقتي به صحبتها و كلام شخصيتهاي مختلف در باب اخلاق سيد مراجعه مي كنيم كمتر كسي را مي يابيم كه او را با صبور بودن توصيف نكند و در بعضي از مواقع از صبر و تحمل وي عنان از كف نداده باشد. گذشت، ديگر صفتي است كه او را متمايز مي كند و دقتي كه در مسائل مختلف داشت نگاه او به مسائل اعتقادي و سياسي به گونه اي خاص بود. زماني كه آيت الله خلخالي قصد اعدام «مقدم» رئيس ساواك را داشت ؛خود مرحوم در اين باره مي گويد: خدا رحمت كند بهشتي را، دكتر بهشتي تلفني به من گفت كه زن و بچه ناصر مقدم در خانه من به تحصن نشسته اند. (خاطرات ج ۱ ص ۳۱۱) اين توجه شهيد فقط در اين مورد نبود. يك بار هم به خاطر طلبه اي به نام آشوري كه برخي نظريات التقاطي داشته و مرتد اعلام شده بود، به مسئولين وقت تذكر مي دهد كه آيا در مورد حكم ارتداد وي عجله نكرده ايد. (خاطرات آيت الله خزعلي ص ۱۵۲) و يا ايشان در مورد ساواكي ها تأكيد داشتند كه بايد به كساني كه ممكن است، امكان بازگشت داده شود. اين دقت نظر وي اين اهميت را دارد كه وقتي مي بينيم به راحتي به جريان ليبرالها مي تازد و برخي افكار را التقاطي مي خواند ناشي از نگاه يقيني وي مي باشد.
شهيد بهشتي به دنبال آن فكر اصيل اسلامي و وحدت گراي خود، هميشه سعي داشت تا جوانب خوب مسائل را بچرباند تا نه تنها از اختلافات بي جا جلوگيري شود بلكه در جايي حتي آن اختلاف را به اتحاد تبديل كند. شايد اين كه زماني كه بر سر تخريب يا حفظ قبر رضاخان به عنوان موزه ديكتاتوران جهان ميان آيت الله خلخالي و بني صدر اختلاف روي مي دهد و خلخالي درصدد انهدام اين قبر منحوس بر مي آيد، در پاسخي ساده به خبرنگاران بر سر اين اختلاف مي گويد: «من معتقدم به اين كه اگر موزه بشود يا نگهداري يا تخريب شود، رسيدگي به آن با حكومت است نه كسي ديگر و اميدوارم مردم به اين موضوعات توجه كرده و كاري نكنند كه دشواري هاي ديگر براي حكومت به وجود آيد.»(راست قامتان جاودانه تاريخ ص۶۹۴)
مشكل عمده و مهم شهيد بهشتي در دوران بعد از انقلاب برخورد با بني صدر بود .در برهه اي بسيار حساس كه هر عملكردي از او زير ذره بين دشمنان و دوستان قرار گرفته بود تا نهايتاً به آن نامه يا به عبارتي به درد دل سيد در تاريخ ۲۲/۱۲/۵۹ مي انجامد و حرف دل خود را با خون دل به خدمت امام معروض مي دارد كه: سنگيني وظيفه، فرزندتان را بر آن داشت كه اين نامه را در حضورتان بنويسد و حقايقي را به عرضتان برساند.
جا دارد بگويم جنجالي هم كه شيخ علي تهراني بر سر سيد بزرگوار آورد از يك جهت در راستاي هموار كردن مسير رياست جمهوري براي بني صدر بود. چرا كه با وجود شخصيتي چون بهشتي و نفوذ وي در ميان اقشار مختلف مردم جايي براي بني صدر نمي ماند. غافل از اين كه سيد خود اعلام مي كند كه من هنوز احراز پست رياست جمهوري را تكليف نمي دانم و تكليف بنده فعلاً عمل به وظيفه اي است كه امام بر عهده ام گذاشته است. اما بحث برتري جويي بني صدر بر سيد محمدبهشتي محدود به بحث رياست جمهوري و شوراي انقلاب نيست، بلكه فراتر از آن است و چنانچه خود سيد در نامه اش به امام مي گويد بحث تقابل دو تفكر است.
ريشه هاي اين برتري طلبي را بايد آنجا جست وجو كنيم كه بني صدر در سخني از سخنانش بدون در نظر گرفتن واقعيتهاي تاريخي به بزرگنمايي نقش خود در اروپا پرداخته و اهميت پيش قراولان نهضت اسلامي در آن ديار را ناديده مي گيرد ومي گويد: «عرض كنم يك چيزي كه به گذشته مربوط مي شود و آن اين كه ،آن وقت كه اروپا را ماركسيسم تسخير كرده بود ما دو نفر بوديم از فرانسه (من و حبيبي) دو نفر هم از هامبورگ (آقاي دكتر كارگشا و آقاي هوشي) آمديم و بچه ها را از چنگال ماركسيسم رهانيديم…
دكتر بهشتي در اين مي گويد:« من اول سال ۴۴ به آنجا رفتم تا ۴۹،در آن موقع در فعاليتهاي مربوط به ايجاد انجمن اسلامي دانشجويي فارسي زبان و ايجاد يك حركت اسلامي در برابر حركت كنفدراسيون و تشكل و سازمان دهي و سخنراني و شركت در جلسات بحث و مناظره اينها با ماركسيستها من ايشان را لااقل يك جا هم نديدم.»(شريعتي جست وجوگري در مسير شدن ص ۸۸) بهشتي در برخورد با عقايد بسيار صريح بود. در عين اختلاف و تخالفي كه با هر كس دارد حرفهاي او را مي شنود و با او به بحث مي پردازد چنانچه درباره مهندس بازرگان مي گويد: «من در عين نقد بر آقاي مهندس (بازرگان) هميشه از ايشان تجليل مي كنم؛ اين اگر عيب من است، عيب است و اگر حسن است حسن. بر بينش سياسي ايشان در رابطه با سياست خارجي به خصوص آمريكا و ايران نقد دارم ولي از نقش ايشان در سالهاي ۲۲ به بعد تا سال ۴۲ تجليل مي كنم.» (شريعتي جست وجوگري در مسير شدن ص ۸۸) اين نگاه زيباي سيد محمد تا جايي پيش مي رود كه در اوج اختلافي كه با بني صدر دارد در بسياري از مواقع به عنوان عاملي براي توجيه تضادهاي عملكرد و گفتار بني صدر با فرمايشات امام تبديل مي شود. در جايي در پاسخ خبرنگاري كه پرسيد آيا بين ديدگاه امام مبني بر ايمان به اراده خداوند و تأكيد آقاي بني صدر بر كار و فعاليت تضاد وجود ندارد مي گويد: «امام مي فرمايد ما نبايد اجازه دهيم كه انقلابمان مبدل به يك انقلاب مادي صرف شود كه در آن مردم فقط به نيازهاي طبيعي زندگي فكر كنند. وقتي كه آقاي بني صدر مي گويد ما بايد براي اقتصادمان، بهداشتمان، صنعتمان و ساير زمينه هاي ديگر فعاليت كنيم اين هم درست است، زيرا هيچ كس نمي گويد كه وقتي بشر مي خواهد مطابق با خواست خداوند زندگي كند بايد از نيازهاي مادي خود غافل شود و من بين اين دو عقيده تضادي نمي بينم.»(راست قامتان جاودانه تاريخ جلد دوم ص ۵۱۶) ولي با تمام ملايمتهاي شهيد بهشتي براي دوري از بحران در شرايط ويژه كشور بني صدر چندان ابايي از بحران ندارد و در اين زمينه سراغ نصوص صريح قرآن و اعتقادات اسلامي مردم هم مي رود و با شبهه آفريني سعي در تشويش اذهان دارد؛ به طوري كه در جايي مي گويد اگر بخواهيد در جامعه اي كه اكثريت وسيعي به معناي واقعي گرسنه و بيكارند براي دزدي مجازات دست بريدن قرار دهيد، بعد از مدتي مردم بي دست خواهند شد. اين سؤال ناشي از بينش سطحي و آشنايي كم او با مباني قرآن است و آن كه نمي داند چندين و چند شرط لازم است تا بريدن دست سارق قطعي شود كه عملاً كم اتفاق مي افتد. چرا كه چه كسي از سران مذهبي انقلاب است كه نداند قطع يد آيه صريح قرآن است. شهيد بهشتي باز هم در راستاي دستور امام مبني بر پرهيز از مصاحبه هاي بحران زا در پاسخ به خبرنگاري كه اين ديدگاه بني صدر را مطرح مي كند مي گويد: «نظر بنده اين است كه بايد دو چيز را با هم دنبال كنيم. هم با اجراي حدود الهي امنيت به وجود بيايد هم با اجراي برنامه هاي اقتصادي مردم را از گرسنگي و فقر نجات بدهيم. از ايشان بايد سؤال كرد دست نزند آن وقت يعني دزدي را آزاد بگذارند يا زندان ببرند. اين كه فرقي نمي كند اگر در جامعه اي كه فقر و محروميت چنين گسترده وجود داشته باشد بخواهند دزد را زندان ببرند همه جاي اين مملكت زندان خواهد شد. بي شك بايد براي مبارزه با دزدي به اجراي مجازات اكتفا نكرد .بايد براي ريشه كن كردن فقر و محروميت تلاش كرد. اما هيچ كس نمي گويد كه مجازات را متوقف كنند تا وقتي كه برنامه مبارزه با فقر به ثمر رسيد آن وقت مجازات را شروع كنند. آيا ايشان چنين پيشنهادي دارند.» (راست قامتان جاودانه تاريخ. جلد دوم ص ۵۸۸)
بني صدر اختلاف خود را وقتي از قالب شخصي شهيد بهشتي به تفكر بهشتي انتقال مي دهد كه حزب جمهوري اسلامي براي پست رياست جمهوري پس از رايزني از طرف حزب، جلال الدين فارسي را معرفي مي كند.در اين زمان وي تمام قواي خود را براي تخريب فارسي به كار مي گيرد تا جايي كه در سطح وسيعي به شايعه افغاني بودن آقاي فارسي و غيرايراني بودن وي دامن مي زند. اين مسائل و سنگ اندازي ها تا جايي ادامه مي يابد كه بهشتي رو به پاسخهاي تند مي آورد و در پاسخ نامه سرگشاده بني صدر مي گويد: «تا به حال دو تخلف روشن از طرف ايشان انجام گرفته است: ۱- اين كه رئيس جمهور صورت دارايي خود و همسر و فرزندانش را به ديوان عالي كشور نداده است با وجودي كه دو بار كتباً آن هم با فاصله هاي طولاني فرمهاي لازم براي ايشان فرستاده شده و ايشان از عمل به اين وظيفه خودداري كرده اند. ۲- بر طبق قانون اساسي مصوبات مجلس پس از آن كه از طريق شوراي نگهبان قانون اساسي عدم مخالفتش با موازين اسلام و قانون اساسي تأييد شد براي رئيس جمهور فرستاده خواهد شد و طبق قانون اساسي رئيس جمهور موظف است آنها را امضا و براي اجرا ابلاغ كند… چندين هفته است كه (مصوبه اي) براي رئيس جمهور فرستاده شده و طبق آخرين اطلاعي كه بنده دارم هنوز امضا براي اجرا ابلاغ نشده و اين تخلف صريح از وظيفه رئيس جمهوري برطبق قانون اساس است… متأسفانه آقاي رئيس جمهور اين جنجال روزنامه اي را آغاز كرده اند.» (راست قامتان جاودانه تاريخ. جلد دوم. ص ۶۳۰)
تخريب هاي آقاي بني صدر به جايي مي رسد كه روز ۲۰/۱۲/۵۹ در سرمقاله روزنامه انقلاب اسلامي رسماً دستگاه قضايي را به ايجاد يك بلواي جديد در جامعه تهديد مي كند. سيد محمد بهشتي در نامه خود به امام مي گويد: «ايشان ما را به ايجاد بلوا تهديد مي كند كه اگر دستگاه قضايي بخواهد ايشان را با كساني كه در حوادث روز ۱۴ اسفند دانشگاه تهران زخمي و مصدوم شده و در دادسراي تهران از ايشان شكايت كرده اند از نظر رسيدگي در دو كفه مساوي بگذارد از رياست جمهوري كناره گيري خواهند كرد. آيا ايشان خواهان آن نوع دستگاه قضايي هستند كه اگر كسي از رئيس جمهور شكايت كرد با دو طرف يكسان رفتار نكند؟ لازم است به اطلاع حضرتعالي برسانم طبق سندي كه به مقامات قضايي داده شده و مربوط به دستور كار مراسم ۱۴ اسفند است ،صريحاً گفته شده است كه اگر درگيري پيش آيد مأموران انتظامي موظفند افرادي را كه دستگير مي كنند به گارد رياست جمهوري تحويل دهند.» (كيهان ۸/۱۴/۷۹) و اين در حالي است كه سيد محمد در جلسه اي كه پس از استعفاي دولت موقت بازرگان در قم براي اداره كشور تشكيل شد، برخلاف نظر امام كه مي گفتند بازرگان ديگر در تركيب شوراي انقلاب نباشد براي نفي هر نوع تنگ نظري پيشنهاد مي دهد بازرگان همچنان در شورا باشد و امام مي پذيرد. بهشتي مي گويد: «ما از همان آغاز در پي آن بوديم كه ميدان عمل سازنده آنچنان فراخ و گسترده باشد كه امثال آقاي بازرگان و آقاي بني صدر و آقاي ابراهيم يزدي در سطوح بالا فعاليت داشته باشند… اينها همه دليل بر آن است كه ما با آنها هيچ مسئله شخصي نداريم» (كيهان ۸/۴/۷۹).
اما ديگر اينجاست كه شهيد بهشتي هم تاب نمي آورد و با شمشير آخته در نامه خود به امام مي نويسد: «در تلاشهاي اخير رئيس جمهور و همفكران او اين نكته به خوبي مشهود است كه براي حذف مسئله رهبري فقيه در آينده سخت مي كوشند. اينها در مورد شخص جنابعالي اين رهبري را طوعاً يا كرهاً پذيرفته اند ولي براي نفي تداوم آن سخت در تلاش هستند. در سخنان اخير رئيس جمهور و كلام اخير مهندس بازرگان در امجديه اين مطلب به خوبي مشهود است.» (كيهان ۸/۴/۷۹) ولي باز اين دل پرخون اين دريا دل انقلاب پرتلاطم اسلامي ايران درد دل خود را اين گونه به پايان مي برد: «با همه اين احوال چندي است كه اين انديشه در اين فرزندتان و برخي ديگر قوت گرفته كه اگر اداره جمهوري اسلامي به وسيله صاحبان بينش دوم (بني صدر و بازرگان) را در اين مقطع اصلح مي دانيد ما به همان كارهاي طلبگي خويش بپردازيم و بيش از اين شاهد تلف شدن نيروها در جريان اين دوگانگي فرساينده نباشيم.» (كيهان ۸/۴/۷۹)
قانون اساسي از ديگر اموري است كه هميشه نام و ياد سيد محمد بهشتي را با خود به يدك مي كشد. قانون در مجلسي به تصويب رسيد كه براي خود محيطي بود پر از آراء بزرگان انقلاب اما سيد با درايت و صلابت مثال زدني خاص خود هميشه در اداره آن زبانزد عام و خاص بود. به طوري كه آقاي موسوي اردبيلي در اين باره مي گويد: «واقعاً شهيد بهشتي يكي از خدمات بسيار ارزنده و چشمگيرش كه آن واقعيت و لياقت بهشتي را نشان مي داد اداره جلسه خبرگان بود. اين يك تجربه بود واقعاً ببينيد يك دسته هفتاد نفر، هفتادو دو و چند نفر، هشتاد نفر افرادي كه هر كسي براي خودش حداقل نصفشان از قبيل آقاي مرتضي حائري، از آقاي طالقاني اينها شخصيت بودند يك چنين جلسه اي را اداره كردن و خوب اداره كردن اين يك امتياز بسيار قويي بود و آنجا مرحوم بهشتي خيلي خوب خودش را نشان داد.» (جاودانه تاريخ (از زبان ياران) ص ۱۰۰) اما در باب قانون اساسي و تصويب آن قال و مقال زياد بود. عده اي با وجود قانون اساسي مخالف بودند. عده اي با محتواي آن مشكل داشتند. خلاصه اين كه روند شكل گيري اين قانون روند ساده اي نبود و اين سيد محمد بود كه بايد به عنوان رئيس مجلس خبرگان قانون اساسي به همه اين مشكلات پاسخ مي گفت. در باب ضرورت وجود آن به مخالفان چنين مي گفت: «شما درست است كه در راهپيمايي هاي ميليوني فرياد برآوريد «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» ولي اين فرياد ميليوني ممكن است پس فردا، دو سال ديگر، سه سال ديگر كه فاصله زماني پيش مي آيد، تعبير نشود به اين كه از كجا معلوم اينها اكثريت بودند؟ حالا كه ما متأسفانه [در] جو دروغ و حاشا زندگي مي كنيم با اين جو آشنا بوديم. اين جو دروغ و حاشا را در همين تاريخ سي سال اخير ايران تجربه كرده بوديم. خوب يادم مي آيد در جلسه اي كه به همين منظور در مدرسه علوي مقر امام تشكيل شد، عده اي از ما مصر بوديم حالا كه همه دنيا فهميده اند اين ملت جمهوري اسلامي مي خواهد ديگر رفراندوم چه معنايي دارد؟ تاريخ هم ثبت مي كند. درست! ولي اگر چند روز وقت صرف كنيم براي اين فرزند برومند عزيز، يك شناسنامه رسمي صادر كنيم. بنابراين ما با اكثريت بر آن شديم كه بايد رفراندم برگزار شود تا مردم بگويند آري يا نه… ملت گفت: آري؛ يعني با سند براي هميشه ثابت مي ماند كه نظام جمهوري اسلامي متكي است به مردم اين جمهوري اسلامي قانون اساسي هم مي خواهد.» (معمار نظام نوين قضايي ص ۳۳) اما نقش فعال و بسزاي بهشتي در تدوين بند بند اصول قانون اساسي غيرقابل انكار است. مراجعه به مشروح مذاكرات جلسات مجلس خبرگان گواه صادقي است بر اين مدعا علاوه بر آن آقاي علي اكبر پرورش از نزديكان شهيد بهشتي در مسجد امام علي اصفهان در تاريخ
۷/۴/۱۳۷۵ اذعان مي دارد: «ايشان تأكيد فراواني بر تصويب اصل ولايت فقيه داشتند و در اين راه تلاش زيادي صرف كردند تا نهايتاً اين اصل به عنوان اصلي ترين اصول قانون اساسي از تصويب مجلس خبرگان قانون اساسي گذشت.» (معمار نظام نوين قضايي ص ۳۵) شهيد بهشتي وجود نقص و اشكال را در قانون اساسي رد نمي كند و خود براين امر اذعان دارد. اما در اين باب مي گويد: «ما يك قانون اساسي خودماني درست كرديم. متناسب با فرهنگ ما، نياز ما، بافت اجتماعي ما و بعد با رسوم. از ملت خواستيم كه نظر خود را بگويند- آمديد، گفتيد قبول داريم با اكثريت قاطع به دست پخت اين آشپزباشي ها- حالا احياناً شايد بعضي هاشان آشپز ناشي بودند- رأي داديد. اين دست پخت مردمي كه از ميان شما برخاسته اند نواقصي دارد. حتماً نواقص دارد. اما بايد در موقع عمل و تجربه عيني شناسايي شود و به همان طريق كه خود قانون اساسي تصويب شد متهم آن هم پس از گذشت چند سال كه نواقص مشخص شده است با همان كيفيت تدوين و تصويب شود.» (روزنامه كيهان ۷/۳/۶۰)
در جايي ديگر در پاسخ به نظرات مرحوم آيت ا… طالقاني در جواب به پرسش يكي از خبرنگاران كه درباره نظر ايشان در مورد عدم تعجيل در تصويب قانون اساسي و اين كه هنوز زود است و ما مشكلات اساسي در اين باره داريم و فعلاً بايد به آنها بپردازيم تا بعداً سر فرصت به قانون اساسي پرداخته شود تا جايي كه ايشان حتي به صورت قهر دربرخي از جلسات مجلس خبرگان شركت نمي كردند سؤال مي كند، مي گويد: «اين نقطه نظر شخصي ايشان و احياناً عده اي ديگر مي باشد. البته مرحوم آيت ا… طالقاني به عنوان يك شخصيت برجسته و يك رهبر ممتاز و بسيار مؤثر در اين انقلاب مورد احترام بوده اند و هستند و يادشان حالا هم براي ما محترم و گرامي است. ولي مي دانيد كه انقلاب در ادامه كار خودش نقطه نظرهاي رهبري انقلاب را دنبال مي كرد و خود مرحوم آيت ا… طالقاني هم اعلام كرده بودند كه تجربه نشان داده است كه پذيرفتن نقطه نظرهاي امام صحيح تر بوده است. بنابر اين در اين زمينه بايد عرض كنم كه هم عده اي از دوستان اين نظر را داشته و دارند… و هم شخص امام كه تصميم گيري نهايي در انقلاب به عهده ايشان است بر روي اين كار تأكيد داشته و دارند.» (اطلاعات ۱۰/۹/۵۸)
در كنار همه اين دشواري هايي كه شهيد بهشتي يكه تاز پاسخ به اين شبهات و سؤالات آن هم از جانب كساني كه خود وزنه اي براي انقلاب بودند و گاه اين شبهات و سؤالات اندكي حالت تخريب هم به خود مي گرفت مي گفت: «هرگز اين موارد را به عنوان اختلاف و جدايي نپنداريد… عادت كنيم با هم مشورت و تبادل نظر كنيم، رأي گيري كنيم هر ر أيي اكثريت آورد براي همه ما محترم باشد.» (جاودانه تاريخ ص ۱۵۴) به هرحال دكتر بهشتي از اول عادت كرده بود كار را بنيادي و اساسي انجام دهد. همان مقطعي كه مدرسه دين و دانش را تأسيس كرد در حالي كه ديگران به دنبال كارهاي طلبگي خود بودند. اما اين كار وي بي دليل نبود. «ايشان فكر مي كرد آن بچه هايي كه از اين مدرسه بيرون مي آيند هر يك در آينده مي توانند يك نويسنده يا يك مبلغ قوي باشند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) بنابر اين به جاي مقاله نويسي، مقاله نويس تربيت مي كرد. آيت ا… هاشمي رفسنجاني در مورد وي مي گويد: «يكي از تفاوت هاي ايشان با ديگران اين بود كه ديگران حاضر بودند براي كارهاي سطحي تري وقت صرف كنند اما ايشان مي گفت شما بايد اينجوري حزب و تشكيلات درست كنيد، سيستم حكومت درست كنيد و سال ها طول مي كشد. بعد وقتي به جايي رسيديد مي دانيد چه كار مي كنيد و كلا چيزهاي اصولي را ايشان مطرح مي كردند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) از چنين انديشه اي برمي آيد كه در مقابل آماج حملات به قانون اساسي خود يك تنه به همه شبهات جواب دهد و شخصيت خود را در اين راه خرج نمايد. حزبي كردكتر بهشتي آن را تشكيل داد و اداره نمود، نمونه بارز اين تفكر اصيل بود. حزبي كه فراتر از يك حزب بود، يك ائتلاف جمعي نيروهاي انقلاب بود. تمام نيروهاي انقلاب با نظرات و سليقه هاي مختلف در آن دور هم آمده بودند تا جايي كه آيت الله هاشمي رفسنجاني چنين مي گويد: «خاصيت ديگري كه ايشان داشت در حزب هم تجربه كرديم. ديديم ايشان اين افراد را در حزب جمع كرده بود. همين افرادي كه جمع شدند همين جريان هايي است كه حالا با هم حسابي درگير هستند.» (جمهوري اسلامي ۷/۴/۸۰) آري، شهيد بهشتي با حزب جمهوري در حقيقت جبهه اي تشكيل داده بود در قالب يك حزب جبهه اي كه هدفي نداشتند جز مبارزه با دشمنان آرمان هاي انقلاب. لذا پس از كنار گذاشتن طيف ليبرال ها كه رويارويي با آنها به عنوان دشمن مشترك، انسجام بخش حزب بود، بزرگترين هدف حزب كسب شد.اما به هر حال اين حزب و تجربه هم مانند ساير كارهاي شهيد بهشتي كم دشمن نبود، به طوري كه فرخ نگهدار و كيانوري در مناظره تلويزيوني كه در آن ايام برگزار مي شد به راحتي به هم زدن تجمعات گروه هاي ديگر را كه توسط برخي افراد ناآگاه صورت مي گرفت، به حزب جمهوري نسبت مي دهند. اما اين حملات و هجمه ها در مقابل اخلاص و نيت پاك سردمداراني چون شهيد بهشتي هيچگاه جرأت عرض اندام نيافتند. سيد بزرگوار خود در اين باره مي گويد: «اين حزب نه انحصار طلب است نه قدرت طلب و نه نفي كننده ساير احزاب و گروه هاي سياسي اسلامي. ما هر گروه سياسي اسلامي ديگر را كه مؤمن، درستكار و صادق و به انقلاب و رهبري آن وفادار باشد برادر مي ناميم و با اين گروه ها مسابقه مي گذاريم، مسابقه بر سر تقديم مهم ترين خدمت به ملت.» (صداي عدالت ۱/۱۱/۸۰).